۳/۰۶/۱۳۸۵

کرزائی در تهران!


حامد کرزائی، رئیس دولت افغانستان، بار دیگر جهت یک دیدار رسمی در ایران به سر می‌برد. صرفاً عنوان این مطلب که، روابط ایران و افغانستان از پیچیدگی ویژه‌ای برخوردار است، نمی‌تواند توجیه کنندة دیدار اخیر کرزائی از کشورمان شود. در واقع، افغانستان درگیر مسائل ویژه‌ای شده که شاید در چارچوب روابط سنتی خود با ایران نمی‌تواند برای آنان راه حلی بیابد.

در درجة نخست مسئلة «ادامة موجودیت تشکیلاتی طالبان»، آنهم در مناطقی نه چندان دور از مرزهای کشور ایران، یعنی منطقة قندهار مطرح می‌شود. اینکه طالبان تا چه حد تحت تأثیر راهبردهای ایران قرار دارند، و تا چه حد تحت تاثیرسیاست‌های پاکستان خود بازتاب مستقیم منافع واشنگتن شده‌اند، مسئلة پیچیده‌ای است. ولی روابط افغانستان و پاکستان، یعنی دو دولتی که عملاً در بحران طالبان مستقیماً درگیر شده‌اند، در گرو اتخاذ مشی سیاسی در تهران باقی مانده. طالبان به عنوان زیرمجموعة سازمان سیا، نمی‌تواند از نقطه نظرهای دولت ایران زیاد دور شود، ولی کابل درگیری دیگری نیز دارد، که شاید برای نظارت بر آن مجبور باشد با ایران همکاری وسیع‌تری داشته باشد؛ مشکلی به نام «عقب راندن فشار مستقیم روسیه بر کرزائی» که از وی خواستار مبارزة جدی‌تری با «طالبان» است!

در واقع، از آغاز بحران افغانستان، دولت آمریکا نشان داده که وجود طالبان را «تحمل» خواهد کرد، چرا که نهایت امر «طالبان» بازتابی از منافع غرب، در تضاد با روسیه و هند هستند. ولی این امر امروز، نیازمند اتخاذ راهبردهای صریح از جانب دولت‌های دست‌نشاندة منطقه شده: ایران، پاکستان، افغانستان و خصوصاً دولت‌های عربی خلیج‌فارس. و به دلایلی که در پائین خواهد آمد، ایران دیگر نمی‌تواند، چون گذشته، از «سیاست‌های» طالبانی غرب در منطقه، حمایت کند. در نتیجه، ناچار است که همگام با سیاست‌های هند و روسیه، حداقل در مرحلة دیپلوماتیک نوعی «طالبان‌ستیزی» پیشه کند، و این مسئله به مثابه کشیدن فرشی است که کرزائی و مشارف هر دو تخت حکومت خود را بر آن مستقر کرده‌اند!


از طرف دیگر، حضور میلیون‌ها مهاجر افغان در ایران، مسئله‌ای که روزنامه‌های دولتی و نیمه‌دولتی، به عادت «روابط عمومی» فاشیستی و فرمایشی خودشان، طی‌سال‌ها تحت عنوان «افغان‌ها باید به کشورشان بازگردند»، با آن برخورد می‌کنند، خود معضل بزرگ‌ دیگری است. دولت ایران به خوبی می‌داند که مسئلة نفوذ چندین نسل مهاجران افغان که همگی مسلمان‌‌اند، و اکثراً فارسی‌زبان، چگونه می‌تواند بر مراودات میان دو کشور تأثیرات ویژه بر جای گذارد. اینکه، سخن گفتن از مهاجرت صدها هزار افغانی به ایران، به نوعی گفتمان «خارجی‌ستیزی»، «نژادپرستانه» و نهایتاً کورکورانه، مضحک و بازاری تبدیل شده ـ روش روزی‌نامه‌های حکومت اسلامی ـ نمی‌تواند از اهمیت حضور این مهاجران در حفظ سیادت ایران بر مناطق مختلفی در درون مرزهای افغانستان، و نهایتاً پاکستان بکاهد. اداره و مدیریت این «نفوذ عظیم قومی»،‌ که تا به امروز به دست ایران، و سیاست‌های غرب‌گرای محافل تهران، مستقیماً زیر نظر پاکستان به عنوان «رهبر» ارکستر مهاجران افغان صورت می‌گرفته، گویا امروز دیگر نمی‌تواند نظر مساعد دولت افغانستان را به همراه آورد. چرا که، فشار روسیه برای انزوای کامل مشارف در سطح بین‌الملل امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست، و به دلیل شکست «رسوائی‌آور» آمریکا و شاخه‌های «آمریکائی حکومت اسلامی»، جهت به راه انداختن «جنگی‌مشکل‌گشا» بر محور «بحران فرضی‌‌هسته‌ای»،‌ ادارة «این نفوذ عظیم قومی» اینک باید مورد تجدید نظر قرار گیرد.

روسیه، هند و حتی چین، دیگر نمی‌خواهند مسئلة مهاجران افغانی و تبعات بسیار با اهمیت استراتژیک آنرا به دست دولت‌ها و «روزی‌نامه‌های» تهران رها کنند، تا تحت نظارت دولت پاکستان، دولتی که نهایت امر می‌باید یا در ساختارهای پایه‌ای خود تجدید نظر کامل کند، و یا مسئلة «تجزیة کشور بر پایة تمایلات قومی» را بپذیرد، اداره شود. موضع‌گیری حکومت اسلامی ایران، در مورد مسئلة با اهمیت مهاجران افغان، به مثابه پلی است که، از نظر «جمعیت‌شناسی» سه کشور ایران، پاکستان و افغانستان را به هم پیوند می‌دهد، و این مواضع در قوانینی که اخیراً در کشور جهت رد تابعیت فرزندانی که از مادر ایرانی و پدر خارجی متولد می‌شوند، به خوبی خود را نشان می‌دهد. ایران از نظر تاریخی پیوسته یکی از پیشرفته‌ترین و انسانی‌ترین مواضع در برابر اقوام دیگری داشته که در اینکشور پناه گرفته‌اند، ولی اینک با ارائة چنین «مضحکه‌ای» به نام «قانون»، نه تنها بی‌نزاکتی‌ای غیرقابل بخشایش نسبت به زنان ایرانی صورت داد ـ عملی که از دولت عمال حکومت بازار تهران عجیب به نظر نمی‌آید ـ که اتخاذ سیاست دولت ایران را، نه در چارچوب الزامات انسانی، اجتماعی، و حتی منافع سیاستی داخلی، که صرفاً در حیطة خواسته‌های «جمعیت‌شناسانة» مسکو به ارزش گذاشت. بازگرداندن هزاران کودک ایرانی به همراه مادران ایرانی‌اشان به افغانستان، پاکستان و ... فقط می‌تواند تأئیدی کورکورانه از سیاست‌های «جمعیت‌شناسانة» مسکو در بارة مسائل منطقه باشد.

مسئلة دیگری که مسافرت کرزائی را تحت تأثیر خود قرار خواهد ‌داد، مسلماً، مشکل همجواری افغانستان و ایران، با کشور پاکستان، و سیاست‌های اعمال شده از جانب ژنرال مشارف است. «قاچاق‌تریاک»، «قاچاق انسان»، «قاچاق محصولات خانگی، سیگار، دارو و ...»، همگی در این محدوده، تحت نظارت کارتل کامل و جامعی از «دولت‌های منطقه‌ای» صورت می‌گیرد، که جایگاه «شامخ» ژنرال مشارف، به عنوان نمایندة مستقیم و بی‌پردة کاخ سفید در این مراودات «پول‌ساز»، خصوصاً در دو مورد نخست را، نمی‌توان از نظر دور داشت. اگر این «ژنرال ارجمند!» قرار است که در صحنة سیاست بین‌الملل منزوی شود، تکلیف رسیدگی به این «مهم» به چه کسانی باید واگذار گردد. دولت کرزائی نمی‌تواند چنین «خدمات گسترده‌ای» به اربابان آمریکائی خود ارائه دهد، در نتیجه می‌باید دست گدائی به جانب برادر بزرگ‌تر، آقای احمدی نژاد دراز کند. ولی دولت احمدی نژاد نیز، به دلیل شکست در سیاست «جنگ مشکل‌گشا»، دستش از دامان حمایت دولت آمریکا کوتاه شده، و نهایتاً تنها کاری که می‌تواند انجام دهد، ارائة کل پرونده به سفیر روسیه در تهران خواهد بود!

تغییرات ژئوپولیتیک در منطقه مواضع سیاسی نوینی ایجاد کرده‌اند، و همانطور که در بالا آمد، عوامل «سنتی» حکومت‌های منطقه‌ای مشکل می‌توانند مدیریت این مواضع را تأمین کنند. دیدار کرزائی از ایران، و «نتایج منفی»‌ تلاش‌های وی، که مسلماً در ماه‌های آینده خود را در صحنة منطقه بروز خواهند داد، شاید دلیلی بر این مدعا باشد، که ساختارهای سیاسی این منطقه می‌باید به طور کلی، از ریشه مورد تجدید نظر قرار گیرند.

هیچ نظری موجود نیست: