۲/۳۱/۱۳۸۵

خط‌ لوله به هند!

احداث یک خط لولة گاز از ایران به هند که، با در نظر گرفتن سیاست روز و بر اساس تبلیغات رسانه‌ها،‌ برخی اوقات از پاکستان عبور می‌کند و برخی اوقات از «اعماق» آب‌های اقیانوس هند می‌گذرد، نشانگر یک «راهبرد» کلیدی در منطقة آسیای جنوبی است. ولی، این مسئلة حساس که می‌تواند سرنوشت منطقه را تغییر دهد، همچون دیگر مسائل مشابه، هرگز از نظر سیاسی موضوع تحلیلی بنیادین نمی‌شود! سایت‌های ایرانی، و بنگاه‌های خبرپراکنی‌ خارجی، فقط به این بسنده می‌کنند که، «امروز تصویب شد»، و یا، «دیروز تکذیب شد!» با این وجود، احداث این خط لوله، بر سرنوشت میلیون‌ها انسان تأثیر به‌سزائی خواهد داشت، و بی‌اعتنائی ظاهری رسانه‌ها به این مهم، شاید بهترین نشانة «اهمیت» اساسی مطلب باشد.

در راهبردهای نوین جنوب آسیا، با فروریختن مرزبندی‌های «قراردادی» جنگ سرد، هند و چین، از پنجة این مرزبندی‌ها گریختند. هند، که پس استقلال در روزهای آخر جنگ دوم، برای فرار از سیاست‌های استعماری انگلستان، ناچار به پذیرش اردوگاه سیاسی «اتحاد جماهیر شوروی» شده بود، از فرصت استفاده کرده، از چنبرة «اتحاداجباری» گریخت، و در مسیر عکس، چین، که پس از شکست ارتش آمریکا در ویتنام، عملاً در تخالف با سیاست‌های کرملین،‌ به دامان اتحاد با واشنگتن در آسیای جنوبی فرو افتاده بود نیز گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با مسکو را از سر گرفت. به عبارت دیگر، آنزمان که «سیاه» و «سپید»، صحنة راهبردهای بین‌الملل را ترک گفتند، مهم‌ترین رویداد کرة ارض همین چند قطبی شدن سیاست در دو کشور هند و چین بوده است.

تحولات ایندو کشور، با وجود تفاوت‌های عمیق در ساختارهای سیاسی‌اشان، در مسیر رخدادهای مهم جهانی ادامه یافته، هند در بطن دمکراسی «قبیله‌ای ـ سرمایه‌سالاری» ویژة خود، و چین در رابطه با نگرشی «غیرمعمول» ـ اگر نگوئیم «ضدمارکسیستی» ـ از مائوئیسمی نامأنوس! سرمایه‌گذاری‌های وسیع شرکت‌های غربی در هر دو کشور، نشاندهندة این امر است که حداقل در چارچوبی راهبردی و «ضدروسی»، غرب ایندو را «متحد» خود به شمار می‌آورد: چین برای پاسخگوئی به نیازهای غرب در آسیای جنوب شرقی، و هند برای ایجاد دوبارة «استحکام از میان رفته» در مرزهای آسیای مرکزی و خاورمیانه.

ولی، در پیگیری این راهبرد ویژه غرب تنها نیست، چرا که روسیه نیز از نزدیک و با وسواس بسیار این مهم را زیر نظر دارد؛ و هر چند که شکست غرب در پیشبرد راهبردهای‌اش، بر خلاف گذشته به معنای «پیروزی» روسیه نیست، پیشرفت این راهبردها در ابعادی که از نظارت «کرملین» کاملاً خارج شود نیز، از نظر روسیه «نامطلوب» تلقی خواهد شد. ولی، در این میان، با وجود آنکه مشکل‌ «اسلام‌گرائی» بیشتر بر شانه‌های روسیه سنگینی می‌کند تا زنجیری بر پای سیاست غرب در منطقه باشد، معضلات غرب از مشکلات روسیه بسیار پیچیده‌تر شده‌اند، و غرب عملاً قادر به حل آن‌ها نیست.

مشکل اصلی غرب در جنوب آسیا، به بحثی اساسی در مسئلة «کلان اقتصادی» باز می‌گردد، به این معنا که، «ارز تزریق شده» در اقتصادهای چین و هند، با وجود اهمیت اساسی‌ای که هر کدام برای غرب پیدا کرده‌اند، همچون دوران گذشته ـ جنگ سرد و روابط اقتصادی غرب با جهان سوم ـ به درون نظام اقتصادی غرب باز نمی‌گردند! این ارزها به شیوه‌های مختلف در منطقه، نه تنها سرمایه‌گذاری می‌شوند، که این امکان وجود دارد که نهایت امر نظارت بر آن‌ها بیشتر به دست «روسیه» بیفتد تا واشنگتن. غرب در این راستا، مجبور است که با هند و چین، نه در مقام «مناطق اشغال شدة سنتی»، که در مقام نوعی شریک اقتصادی برخورد کند. آنان که با الفبای بهره‌وری‌های سرمایه‌داری بین‌الملل آشنائی دارند، به خوبی می‌دانند که این «صورت‌بندی» در سنت سرمایه‌داری غرب، «غیرقابل» هضم است.

تکیة بیش از اندازه بر مشکلات «انرژی»، چه در هند و چه در چین، در واقع بازتاب این مسائل شده است. پر واضح است که تولید انبوه، چه زیر نظر سرمایه‌داری غربی و چه تحت نظارت روسیه، در چین و در هند، خارج از نیازهای ارزی، مستلزم تامین انرژی است. این در حالیکه، هیچکدام از ایندو کشور قادر نیستند نیازهای انرژی خود را در چارچوبی خارج از وابستگی به دو قطب تعیین کنندة سیاست جهانی امروز ـ اتحاد «واشنگتن مسکو» ـ حل کنند. و میان ایندو ـ بر خلاف اتحاد‌های متداول تاریخ ـ در این مورد بخصوص، هیچگونه تفاهمی نمی‌تواند به وجود آید. و اگر امروز، ارتش آمریکا در عراق خود را اینچنین درگیر کرده، یکی از دلایل عمده‌اش دست گذاشتن بر منابعی است که می‌توانسته، تحت نظارت روسیه، از طریق خلیج‌فارس، نیازهای انرژی ایندو کشور را، به نفع تحکیم «نفوذ» کرملین، برآورده کند. در واقع، واضح است که روابط مسکو با صدام حسین گرم‌تر از روابط بغداد با واشنگتن بود، و اگر به این «صورت‌بندی»، شرکت مسکو در طرح‌های هسته‌ای ایران در بوشهر را نیز اضافه کنیم، نمای سیاسی به دست آمده، می‌توانسته برای «نفوذ» غرب در منطقه زنگ خطری تلقی شود.


برخورد عجولانة غرب با این معضلات ـ به راه انداختن جنگ در عراق ـ در واقع، بیشتر از آنچه نشاندهندة «بی‌سیاستی» سرمایه‌داری جهانی باشد، نمایانگر «محدودیت‌های» ملموس و تاریخی آن شده. به عبارت دیگر، غرب با علم به اینکه جنگ در عراق را خواهد باخت، به این قمار پرداخت، چرا که گزینة دیگری نداشت. امروز در چارچوب سیاست‌های راهبردی غرب، آنچه از اهمیت برخوردار شده، نتیجة جنگ عراق نیست، چرا که «نتیجه» مشخص است. غرب می‌خواهد با علم به اینکه جنگ را خواهد باخت، در جبهه‌های دیگر منطقه تا حد امکان از «رقیب» ـ روسیه و مجموعه‌سیاست‌های همراه با اینکشور ـ تا حد امکان «امتیاز» بگیرد. ولی چگونه می‌توان یک «باخت» را به وسیله‌ای جهت «امتیازگیری» از رقبا تبدیل کرد؟

در اینجاست که، تا آنجا که به مسائل ایران مربوط می‌شود، طرح‌های «خلق‌الساعه» و گاه «بی‌ربط» و «نامربوط»، در زمینة تأمین انرژی هند، از کیسة مارگیری غربی‌ها بیرون کشیده می‌شود؛ بر سر آنان بحث و مذاکره به راه می‌افتد، از طرف کشورهای مربوطه «تأئید» می‌شود و هر یک، بعد از چندی مورد «تکذیب»‌ نیز قرار می‌گیرند! ‌ خارج از انبوه مسائلی که می‌تواند در این میان مورد بحث قرار گیرد، اگر بخواهیم خود را صرفاً بر محور این به اصطلاح «خط‌لوله» متمرکز کنیم، شاهدیم که آمریکائیان با اعمال سیاست‌های مختلف در منطقه، مسببین اصلی عدم احداث خطوط لوله‌ای شد‌ه‌اند که به راحتی می‌تواند نفت و گاز روسیه، مناطق مرزی افغانستان، و کشورهای آسیای مرکزی را، تحت نظارت کرملین به مرزهای هند و نهایتاً چین برساند. با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، دلایل مخالفت‌های آمریکا کاملاً قابل رویت است، ولی چانه‌زنی‌های آنان از بعد دیگری نیز برخوردار است، چرا که اگر چنین طرحی ـ قسمتی از این طرح در مورد ارتباط تاجیکستان با هند عملاً به مرحلة نهائی می‌رسد ـ عملی شود، ستون‌های اصلی راهبردهای منطقه‌ که آمریکا بر آنان تکیه دارد، عملاً فرو خواهند ریخت. نخست آنکه، اشغال عراق، دیگر نمی‌تواند به عنوان کارتی در مبادلات سیاسی منطقه مورد استفادة آمریکا قرار گیرد، چرا که در این صورت بندی دیگر نیازی به عراق وجود نخواهد داشت. در درجة دوم، کشور پاکستان که از مهم‌ترین پایگاه‌های آمریکا در منطقه به شمار می‌رود، عملاً از اعمال سیاست غرب در آسیای مرکزی و هند عاجز خواهد ماند ـ موجودیت این کشور دیگر نمی‌تواند «توجیه‌پذیر» تلقی شود ـ و مهم‌تر از همه، راهبردهای غرب در ایران به بن‌بست‌ کامل خواهد انجامید.

شاهد بودیم که عدم همکاری مجموعه سیاست‌های «روسیه‌، چین و هند» جنگ نمایشی ولایت فقیه با «شیطان‌بزرگ» را در صحنة دیپلماسی منطقه منزوی کرد. حال اگر قرار باشد اشغال عراق، از کارآئی‌ای هر چند کوچک بی‌بهره بماند، حکومت اسلامی ایران ـ سرمایه‌گذاری دراز مدت آمریکا در منطقه ـ در واقع، دیگر به درد هیچکس نخواهد خورد، چرا که «پتک انرژی» در چین و هند، کارآئی خود را از دست می‌دهد، و مواضع «فرمایشی»‌ تهران، صرفاً زمینه‌ساز بحران‌زائی در بطن روابط اروپای غربی و ژاپن با آمریکا خواهد شد. مرحله‌ای که با «ارائه "طرح‌اروپا" در مورد غنی‌سازی» عملاً آغاز شده.

ولی آمریکا در شرایطی نیست که در این نتایج به نفع سیاست خود بتواند دست درازی کند. اینک که «بنیاد جنگ» به تعطیل کشیده شده، آمریکا دریافته که اگر «جنگ واقعی» ـ جنگ دلارها ـ اینبار آغاز شود، نه تنها منافعی برای واشنگتن به ارمغان نخواهد آورد، که منافع راهبردی‌اش را در منطقه می‌تواند تحت تأثیر دراز مدت خود قرار دهد. خط لولة گاز ایران به هند، در این چارچوب گامی خواهد بود که صرفاً به گسترش منافع کشورهای منطقه‌ منجر خواهد شد. رشد اقتصادی حاصل از این خط‌لوله، تأثیر منفی و مستقیمی بر «قدرت تصمیم‌گیری مستقل اقتصادی» واشنگتن خواهد گذاشت، «صورت‌بندی‌ای» که در نهاد خود، با فلسفة وجودی «امپریالیسم» در تضاد است، و آمریکا به هر قیمت از آن می‌گریزد.

هیچ نظری موجود نیست: