
تا چند هفته پیش، جراید حکومت اسلامی، «اوپوزیسیون ویژة» دولت اسلامی ایران در خارج، روزنامههای کشورهای مختلف، و ... از «بحرانهستهای» سخنها میگفتند، و ملت ایران را برای حفظ منافع «محافل» بینالملل، با قلم و با تصویر و خصوصاً با خدعه، «دم توپ امپریالیسم» نشانده بودند. گروهی از این «جریانات سیاسی» حملة آمریکا ـ حملة اتمی! ـ را غیرقابل اجتناب و حتمی قلمداد میکردند، و گروهی دیگر سناریوهای «جنگهای خونین میان "حزبالهیها" و ارتش "عموسام" در خیابانهای پایتخت مینوشتند»، ولی کمتر کسی این مهم را متذکر میشد که جنگ، فینفسه میباید محکوم شود، و اینکه حملة یک ابرقدرت خونخواره به مردم یک کشور، حتی اگر به بهانة «جایگزینی» یک حکومت منفور نیز صورت گیرد، در نفس خود محکوم است. برخی اوقات با مطالعة این «ترهات» که در رسانههای مختلف، از «چپ افراطی» تا «راستسنتپرست ساواکی» را در بر میگرفت، این احساس به انسان دست میداد که این افراد فکر میکنند در حال نوشتن سناریوی یک فیلم سینمائیاند، و اینکه، بسیاری از دست اندرکاران این «تئاتر موهن و استعماری» حتی قادر به درک این مطلب نیستند که «جنگ اصولاً یک فاجعه است!»
گام به گام، به دلیل دخالت سیاستهای بزرگ منطقهای، و به دنبال مردود شدن «گزینة» جنگ و سامان یافتن فرآیندهای سیاسی متفاوت در منطقه، «بحران هستهای» به سوی بحران دیگری گام برداشته، و با وجود آنکه هنوز گروهها و جناحهائی در خارج و داخل ایران از کوبیدن بر طبل «جنگمطلوبشان» دست برنداشتهاند، «بحرانمذاکره با آمریکا» به تدریج جای «بحران هستهای» را میگیرد. این «بحران» با وجود آنکه، در عمل و نهایت امر، حداقل در مرحلة «تبلیغات» و هیاهوهای رسانهای، راه حل «انسانیتری» از «مفر» گذشته ارائه میدهد، برای حکومت اسلامی و دولت بوش گامی است «مرگبار»!
این «بحران» که مسلماً دیدار اخیر تونیبلر از کاخسفید جهت بررسی آن صورت گرفته، به طور کلی میتواند مهرههای انگلستان و آمریکا را در منطقة خاورمیانه منزوی کرده، و دست عوامل این سیاستها را که در چارچوب منافع استعماری دهههاست این منطقه را چپاول میکنند، از مناصب کلیدی کوتاه کند. در واقع، مجلة وزین «اکونومیست» در انگلستان، پس از دیدار نخست وزیر کشورشان از واشنگتن، به محور «بوش ـ بلر» عنوان «محور ناتوان» داد. و لازم به تذکر نیست که بلر عملاً از نظر سیاسی مدتهای مدیدی است در انگلستان «سرنگون» شده، و فقط برای حفظ ظاهر، و امتداد دادن به سیاستهای نظامی انگلستان در عراق، تا «دستور بعدی» از جانب محافل سیاسی در «پستخود» ابقاء شده است.
شاید «اکونومیست» با درج چنین دیدگاهی، نیمنگاهی نیز به «بازیگران» آیندة سیاست جهانی ـ حزب دمکرات آمریکا، سنتگرایان در حزب جمهوریخواه و حتی حزب محافظهکار انگلستان ـ داشته است. چرا که، ندای «مذاکره» با دولت ایران، مدتهاست از جانب «شخصیتهای» حزب دمکرات، خصوصاً جیمیکارتر، و انواع سنتگرایشان در حزب جمهوریخواه، از قبیل کیسینجر به گوش میرسد، و به احتمال زیاد حزب محافظهکار انگلستان نیز ترجیح میدهد که اگر «مذاکراتی» در کار باشد، این عمل قبل از سقوط حتمی بلر صورت پذیرد، چرا که میتوان «تبعات» ناخوشآیند احتمالی را به گردن «حزبکارگر» انداخته، برای محافظهکاران، در اینمورد بخصوص، «بکارت سیاسی لازم» را محفوظ نگاه داشت.
ولی این «بحران» جدید در چه ابعادی میتواند برای «محورناتوان» و همپیمانان ایرانیاش، مسئلهساز شود؟ به این سئوال فقط میتوان با در نظر گرفتن سیاستهای جاری در منطقه پاسخ گفت. پیمودن مسیر «جنگ» تا «مذاکره»، طی چند هفته، نشان دهندة تغییرات وسیع ژئوپولیتیک در منطقه است. اگر فرض را بر این بگذاریم که مجموعة «آمریکا ـ انگلستان» میباید از منطقه خارج شود، خلاء پیامد خروج نظامی این مجموعه را با چه عواملی میتوان پر کرد؟ پیشنهاد «مذاکرة» آمریکا با ایران، صرفاً در همین راستاست که معنا مییابد. آمریکا برای خروج از منطقه منتظر فرصت مناسبی است، و سعی دارد که در این میان ایران را به سمت «ژاندارمی» منصوب کند. ولی نقش ایران جز آن خواهد بود که در گذشتة «سلطنتی» میبود، به عبارت دیگر، دولت احمدینژاد هم باید حلال مشکلات روسیه، هند و چین در منطقه باشد، و هم به سیاستهای غرب «سیادت» دهد، عملی که از مجموعه ناتوان و عاجزی چون حکومت اسلامی بعید مینماید. به همین دلیل است که بسیاری از «متحدان» سابق حکومت اسلامی، چه در خارج و چه در داخل، سعی تمام دارند که با تکیه بر بحرانهای پیاپی، «بحران کاریکاتور»، «بحران ساختگی دانشگاه»، «بحران قومیتها و ترکزبانان» و ... این دولت را در برابر چشمان حامیاناش، «ضعیفتر» از آنچه هست نشان داده، و در این راستا با زدن نعل وارونه، «محورناتوان» را از خروج از منطقه، و سپردن مسئولیتهائی به دولت احمدینژاد منصرف کنند. مسئولیتهائی که در صورت تفویض جای پائی برای سیاستهای نوین جهانی در ایران خواهد گشود!
پر واضح است که با بحرانهای ساختگی از قبیل آندسته که در بالا اشاره شد، نمیتوان یک حکومت را «سرنگون» کرد. ولی در نتیجة این جهتگیریهای سیاسی، دست «اپوزیسیون» خارج از مرزها، و وابستگی بیش از پیش آن به «محورناتوان» و سیاستهای اعمال شدهاش در ایران را، بیشتر باز شده. اگر برخی دیروز از «جنگ با ایران» خوشحالی میکردند، و به دنبال موضع خود پس از «جنگ» میگشتند، امروز، با فوت کردن در آستین «بحرانهای اجتماعی» سعی دارند از در هم ریختن «دفتر و دکان» خود جلوگیری کنند. شاید وقت آن رسیده که ملت ایران، از دست چنین «اپوزیسیونی» خود را نجات دهد. ایرانیان، چون دیگر ملتهای جهان، مسلماً برای بهرهگیری از «مواضع سیاسیای» مترقیانهتر، احزاب و گروههائی متشکلتر، و سیاستهائی متینتر و «ایرانیتر»، میباید شایستگی خود را به جهانیان نشان دهند. آنروز مسلماً چندان دور نیست، ولی در همین نقطه، بسیاری از «تشکیلات سیاسی» میتوانند با دور ریختن بساط «مردم فریبی» و با تعلیق سیاستهای «به نعل و به میخ»، سعی بر آن داشته باشند که در آیندة سیاسی کشور راهکارهائی ارزنده و قابل اعتنا ارائه دهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر