۹/۲۷/۱۴۰۳

سکلاووس مغبون!

 

 

ابعاد گستردۀ توطئۀ کشورهای اروپائی که با همراهی‌های سازمان آتلانتیک شمالی و تحت نظارت آمریکا بر علیه ملت سوریه به صحنه آمد،   اینک به صراحت قابل رویت شده.  تجزیۀ عملی و پایدار کشور سوریه به مناطق نفوذ قدرت‌های بیگانه،   چپاول منابع اینکشور،   سرکوب ملت سوریه و نهایت امر فراهم آوردن زمینۀ مناسب جهت اشغال مناطق نوین و گسترش ارضی برای دولت اسرائیل.   ولی مهم‌ترین بُعد این توطئه،   به ارزش گذاردن تروریسم اسلام‌ سیاسی در مقام یک آلترناتیو سیاسی «معتبر» و قابل احترام می‌باید تلقی شود!   البته به دلیل حضور چندین سالۀ کارشناسان،  جاسوسان و خصوصاً اطلاعات و ضداطلاعات ارتش روسیه در اینکشور مشکل بتوان قبول کرد که فروپاشی سوریه از چشم تیزبین ناظران سازمان‌های اطلاعاتی مسکو به دور مانده بود.   از اینرو فروپاشی سوریه را اگر به درستی توطئۀ غرب بر علیه یک ملت بخوانیم،  سیاست چندجانبه مسکو نیز در این میانه آنقدرها بی‌تقصیر نیست.

 

این سیاست ابعاد متفاوتی داشت،   و به استنباط ما جای تردید نیست که مهم‌ترین لایۀ آن حفظ سیادت آمریکا در مسائل مربوط به خاورمیانه می‌شد.   در واقع  باندهای مسلحی که تحت عناوین مختلف در سوریه اینوروآنور می‌‌چرخیدند،  جملگی وابسته به ارتش‌های ترکیه،  اسرائیل و حکومت ملایان تهران بودند؛   زیرمجموعه‌هائی از سازمان آتلانتیک شمالی که جهت حفظ منافع آمریکا سرنیزه‌های‌شان را به سینۀ ملت سوریه نشانه رفته بودند.   و این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل طی 9 سال حضور نظامی روسیه در اینکشور، ‌ کوچک‌ترین اقدامی از سوی مسکو جهت کنترل این گروه‌ها،   و یا برخورد قاطعانه با آن‌ها صورت نگرفت؟!   و به چه دلیل مسکو تا به این حد با مخالفان واقعی سیاست روسیه در سوریه  ـ  اسلامگرایان،  ملایان شیعه،  کُردها،  عناصر نظامی بعث و وابستگان به آمریکا و ... ـ  مماشات و همکاری داشته است؟!

 

یکی از مهم‌ترین لایه‌های سیاست آمریکا در سوریه مربوط به مسئلۀ کُردستان می‌شود.   این اقلیت قومی در سوریه بیش از چهار میلیون جمعیت دارد،  ولی از کوچک‌ترین حقوق سیاسی و اجتماعی محروم است.   به صراحت بگوئیم،  دولت بعث طی دهه‌ها هیچگونه حقوقی برای این اقلیت پرشمار قائل نشده بود،  و تعصب کورکورانۀ «دولت عربی» به این معنا بوده که این اقلیت قومی اصولاً وجود خارجی ندارد!   ولی پدیدۀ کُردستان سوریه از ابعاد مهم‌تری نیز برخوردار است؛   سایۀ سیاسی،  عقیدتی و تشکیلاتی کُردستان‌های عراق،  ایران و خصوصاً ترکیه نیز بر این منطقه سنگینی می‌کند. 

 

به عبارت دیگر،  عنوان «کشور کُردستان» اگر برای برخی کُردها از معنا و مفهوم برخوردار شده،  در عمل  تشکل‌های کُرد در منطقۀ خاورمیانه در مورد نوع حکومت،  سیاست مطلوب و خطوط ژئوستراتژیک این «کُردستان مستقل» به هیچ عنوان با یکدیگر هماواز و هماهنگ نیستند.  از چپ‌افراطی و لنینسیت گرفته،  تا راست‌ سنتی و فئودال،  و حتی اسلامگرایان تندرو را می‌توان در میان کُردهای این به اصطلاح «کشور واحد کردستان» مشاهده کرد.   گروه‌هائی که به هیچ عنوان قادر به همزیستی در قلب یک کشور واحد نیستند،  و اصولاً چنین تمایلی را هم به نمایش نگزارده‌اند.   از سوی دیگر،  دهه‌ها زیست در فضای کشورهای متفاوت منطقه،   به کُردها ویژگی‌هائی متمایز و هماهنگ با کشورهای «میزبان» نیز اعطاء کرده است.   

 

ولی ظاهراً علیرغم چنین شرایط آشفته‌ای که در کُردستان سوریه حاکم بود،   دولت روسیه طی سالیان دراز حتی نتوانست یا نخواست از سنت دیرینۀ نگرش به شرق در میان برخی گروه‌های کُرد ـ  این سنت یادگار دوران جنگ سرد به شمار می‌رود ـ  کوچک‌ترین بهره‌برداری‌ای صورت دهد.   در عمل،   مسکو بجای کشاندن سیاست‌های آمریکا و اقمار اروپائی‌اش به بن‌بست منطقۀ کُردستان،   کاری کرد تا حاکمیت دولت آمریکا بر این منطقه،   یک اصل کلی و غیرقابل تردید تلقی شود!   باید اذعان داشت که این بی‌تفاوتی‌ها،  اگر نگوئیم شکست‌های استراتژیک،   آنقدرها دست‌کمی از سقوط ناگهانی بشار اسد و فرار ارتش روسیه نداشته و ندارد.

 

از سوی دیگر،  شاهد مسئلۀ پیچیده‌تری به نام حضور حکومت ملایان تهران در سوریه نیز هستیم.   ملایان شیعۀ ایران در چارچوب نمایشات مبتذل‌‌شان،   پدیده‌های مبهمی همچون سپاه قدس،  لشکر فاطمیون،  مدافعان حرم و ... را در سوریه به نمایش گذارده بودند.  ولی زمینۀ سیاسی،  عملیاتی و حتی امنیتی این به اصطلاح تشکل‌های نظامی به هیچ عنوان روشن نبود،  هنوز هم روشن نشده.   چنین ادعا می‌شد که این تشکل‌ها جهت حمایت از دولت بشار اسد در سوریه فعالیت می‌کنند.  هر چند تصور اینکه دولت واپس‌گرا و دین‌پناه تهران جهت حمایت از یک دولت غیرمذهبی و لائیک،  دست به چنین فعالیت‌های گسترده‌ای بزند به دور از منطق می‌نمود.  در عمل دیدیم که این تشکل‌ها در روز مبادا،   به هیچ عنوان حمایتی از دولت بعث صورت ندادند. 

 

با این وجود،  شاهد بودیم «بساطی» که حکومت اسلامی ملایان در سوریه به راه انداخته بود،  نهایت امر ابزاری شد جهت توجیه حملات نظامی،  تروریستی و ضداطلاعاتی بر علیه دولت سوریه!   چرا که در ظاهر امر،   گویا اسرائیل جهت به بن‌بست کشاندن پروژه‌های اسلامگرایان «ضدصهیونیست» تهران که در سوریه لنگر انداخته بودند،  به خود اجازه می‌داد که تا حد امکان از طُرق نظامی،  اطلاعاتی و تروریستی،   دولت بشار اسد را تحت فشار قرار دهد.   پر واضح است اگر ملایان تهران در سوریه «لانه» نکرده بودند،   عملیاتی که به بهانۀ مبارزه با اسلامگرائی،  ظاهراً توسط دولت اسرائیل صورت می‌گرفت می‌توانست در افکارعمومی جهانیان انعکاسی به مراتب منفی‌تر به همراه آورده،  و بجای تضعیف دولت سوریه در افکارعمومی،  زیر پای دولت اسرائیل را سُست کند.

 

سال‌ها پیش در همین وبلاگ نوشته بودیم که ملایان در سوریه نه جهت حمایت از بشار اسد که صرفاً به عنوان ابزار اجرائی «پلان ب» آمریکا عمل می‌کنند.  و دیدیم که این «ابزار» با چه دقتی دست به کار شد،   تا هم امکان همگرائی دولت‌های همسایۀ سوریه را با اینکشور غیرممکن کند،   و هم در دوران بحرانی به آسانی زیر پای اسد را بکشد.  به صراحت بگوئیم، دولتی که تشکیلاتی همچون حکومت ملایان را «ضامن» حیات خود معرفی کند،  جز سقوط راه بجائی نخواهد برد.   از یک‌سو،‌  دولت سوریه به عنوان مجموعۀ دست‌نشاندۀ انگلستان «وظیفه» داشت تا در برابر پیشنهادات روسیه مقاومت کرده،   تکیه‌گاه خود را هر چه بیشتر به تهران ملازده متوجه نماید.  و از سوی دیگر،  ملایان نیز شمشیر درگیری پیوسته با اسرائیل،  و تهدید برقراری یک حکومت اسلامگرای شیعه را بر سر اکثریت سنی‌مسلک سوریه در اهتزاز نگاه داشته بودند.  تصویر کاملاً روشن است و در کمال تأسف،  سکوت،  همگرائی و بی‌عملی مسکو در برابر این توطئۀ ضدسوری اینجا نیز کاملاً قابل رویت بود.  جالب‌تر اینکه،   گروه‌هائی که در حکومت ملایان از عدم حمایت نظامی روسیه از دولت بعث گلایه‌ها دارند، عموماً این لایه از مسائل را به حاشیه می‌رانند.  باشد تا تشت رسوائی ملاجماعت در سوریه از بام‌ها نیافتد.

 

از این گذشته،  شاهدیم که دولت بعث سوریه،   عملاً در برابر عملیات نظامی‌ای که ظاهراً توسط دولت اسرائیل عملی می‌شد،  سکوت اختیار کرده بود.  این سکوت مسئله‌ساز است و نمی‌توان آن را به هیچ عنوان «توجیه» کرد.  دولت سوریه از امکانات نظامی کافی جهت پاسخگوئی به این عملیات برخوردار بود،   ولی به دلائلی این عملیات همیشه بدون پاسخ باقی می‌ماند.   در این مرحله می‌توان دو گمانه را مطرح کرد.  یا این عملیات از سوی سرفرماندهی «تساهال» صورت می‌گرفت که پاسخ نظامی به آن می‌توانست کاملاً موجه و منطبق بر مقررات بین‌المللی باشد.   و یا اینکه در شق دوم،   این عملیات برخلاف ادعاها هیچ ارتباطی با دولت اسرائیل نداشت،  و نتیجتاً پاسخ نظامی به اسرائیل نیز بی‌مورد می‌نمود.  

 

سکوت مسکو در مورد شق نخست کاملاً روشن است؛   روسیه علیرغم ادعاهای پرطمطراق‌اش صریحاً ترجیح ‌داده بود سوریه را فدای روابط حسنه با تل‌آویو کند.   و در مورد شق دوم نیز می‌باید پرسید،  «آیا دولت روسیه خود دست به این عملیات می‌زد،  یا اینکه علیرغم شناخت مسئولان این عملیات نظامی ترجیح می‌داد سکوت اختیار کند؟!»  پاسخ به هر دوی این گمانه‌ها هر چه باشد،   این اصل غیرقابل تردید خواهد بود که روسیه در مورد امنیت رژیم بعث سوریه و ملت سوریه هیچ مسئولیت نظامی و سیاسی قبول نکرده بود؛   ادعاهای کرملین در مورد روابط دوستانه با حزب بعث سوریه شعار پوچ بود؛   ابزاری بود جهت بهبود روابط مسکو با تل‌آویو و نهایت امر با واشنگتن.

 

از سوی دیگر،  شاهدیم که در گیرودار فروپاشی دولت بعث سوریه،‌  مسئولان کرملین عملاً با  سرنوشت اینکشور با بی‌تفاوتی کامل برخورد می‌کنند.  مسکو تظاهر می‌کند که اصولاً‌ نیازی به حفظ روابط با سوریه نداشته،  و اینکه حضور نظامی‌اش در اینکشور گویا نوعی «لطف و محبت» به بشار اسد و ملت سوریه می‌باید تلقی شود!‌   ولی به صراحت بگوئیم،  روند مسائل نشان می‌دهد که این «لطف و محبت» بیشتر متوجه سرمایه‌داری آمریکا شده بود،   تا منافع ملت سوریه.   و اینکه اگر امروز حضور نظامی مسکو در پادگان‌ دریائی و هوائی‌اش در سوریه مورد هجمۀ اسلامگرایان قرار گرفته،‌   فقط به این دلیل است که بده‌بستان‌های مسکو با باند دونالد ترامپ به نتایجی رسیده.    نتایجی که در مسیر منافع مسکو وزنۀ سنگین‌تری از تعهدات روسیه در برابر سوریه دارد.

 

از ظواهر امر چنین برمی‌آید که روسیه شاید قصد داشته باشد پروژۀ هولناک‌ سوریه را اینک در ایران اسلام‌زده نیز به مرحله اجراء بگذارد.  می‌دانیم که دیربازی است مسکو خواهان گسترش روابط سیاسی،  تجاری و حتی نظامی نزدیک با دولت ملایان شده.  در این نوع روابط نیز همان مشکلات سیاست‌ در مورد سوریه علناً بروز خواهد کرد؛   دوستی ملا با مسکویت،  دقیقاً همان مُهملی خواهد بود که دوستی ملا با عرب بعثی بوده.  و هر چند خواب‌های طلائی مسکو برای دستیابی به دریاهای آزاد و شاهرگ‌های تجاری «شمال ـ جنوب» از قدمت و اصالت بسیاری برخوردار باشد،‌   با توجه به عملکرد روسیه در سوریه،   ملت ایران اگر قصد دارد آفتابه‌لگن‌اش را از گزند روزگار محفوظ نگاه دارد،   چه بهتر که با دید وسیع‌تری به روابط با مسکو بنگرد. 

 

فراموش نکنیم که مسکو از دیرباز اروپائیان را به آسیائی‌ها ترجیح داده.  در دوران تزارها که خود از جمله اعضای خاندان سلطنتی انگلستان بودند،  سن‌پترزبورگ را با الگوبرداری از پاریس ساختند؛   فرانسه،  زبان مقامات دربار و شخصیت‌های بزرگ آن روزگار شد،   و کاترین،  ملکۀ روسیه به هم‌صحبتی و مجالست با روسو و دیگر فلاسفه فرانسوی مفتخر بود!   جالب اینکه این رابطه را حتی انقلاب بلشویک‌ها نیز متزلزل نکرد.  تروتسکی،  از جمله رهبران بانفوذ آن دوران رسماً اعلام داشت که موسیقی‌ای برای «خلق‌ها» می‌خواهد؛  این موسیقی چیزی نبود جز موسیقی کلاسیک اروپائی‌ها!   بعدها خروشچف،  روستائی اوکراینی را می‌بینیم که علیرغم هارت‌پورت فراوان بر علیه غرب،  «شا‌پسرش» را برای اقامت دائم به شهر نیویورک می‌فرستد،  و خیاط‌های شیک‌پوش‌ترین رهبر جهان،   لئونید برژنف جملگی ایتالیائی‌ از آب درمی‌آیند! 

 

بله،  برای برخی این توهم ایجاد شده بود که گویا روسیه،  از گذشته‌اش درس گرفته.   ولی گویا برخی ویژگی‌ ملت‌ها هیچگاه تغییر نخواهد کرد.  شخصیت‌پرستی و رهبرستائی نزد ایرانی،  توحش و دریدگی آمریکائی،  و غُبن و واخوردگی روسی همیشه سرجای‌اش باقی می‌ماند.  بله،   علیرغم این واقعیت تاریخی که از دیرباز قدرت تزارها،  شوروی‌ها و حتی روسیۀ کنونی بیش از آنچه مدیون سرزمین‌های اروپائی باشد بازتابی است از آنچه در سرزمین‌های آسیائی‌اش گذشته و می‌گذرد،  روس‌ها همچنان اروپائی‌های مغبون باقی مانده‌‌اند؛   دست به هر کاری خواهند زد،   باشد تا اروپائی سپیدپوست نگاه محبت‌آمیزی به «سکلاووس» بیاندازد. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


۹/۲۵/۱۴۰۳

اصغر و افسانه‌ها!

 

 

 

اینو می‌گن قدرت!  یعنی قدرت از همین جاها میاد.   وقتی بچه بودیم،  تو مدرسه یک‌هو،  بدون دلیل به این نتیجه می‌رسیدیم که فلانی «بزن بهادُره!»  حالا فلانی با اون هیکل نحیف و چشمای گودافتاده اصلاً اهل اینکارها نیست ها.   ولی معلوم نیست چرا همه در یک لحظه به این نتیجۀ استثنائی می‌رسن که:

 

ـ اصغر رو می‌گی؟!   آره بابا،  از اون بِزَناشه!

 

همین دو جمله بهمن عظیمی به راه میندازه و در شش هفت ماه آینده همه،  حتی مدیر و ناظم مدرسه و رئیس آموزش و پرورش استان به این نتیجه می‌رسن که اصغر بزن‌بهادره!   ولی اصغر از همه جا بی‌خبره.   یک روز هم خودش در کمال تعجب به این مطلب پی می‌بره که «از اون بِزَناس!»  یعنی یکی از بچه‌های تازه‌وارد مدرسه که از این و آن داستان بزن‌بهادری اصغر رو شنیده و خود اصغر رو هنوز ندیده،  به اصغر می‌گه:

 

ـ می‌دونی اصغر از اون بزن‌هاس!

ـ کدوم اصغر رو می‌گی؟

ـ همین اصغر!  اصغر! که بچه‌ها می‌گن دیگه!

 

اصغر کمی به کلۀ پوک خودش مراجعه می‌کنه،  تا اون یکی اصغر رو تو خاطرات‌اش پیدا کنه،  ولی هر چی ‌کندوکاو می‌کنه،  فایده نداره.  و از اونجا که روش نمی‌شه بگه این قهرمان افسانه‌ای رو نمی‌شناسه،  سرش رو به علامت تأئید تکون می‌ده!   یعنی،  بعله!  ما هم اصغر رو می‌شناسیم.    

 

به این ترتیب اصغر وارد افسانه‌ها و اسطوره‌های مدرسه و محله می‌شه. کسی که به عمرش یک مشت توی لحاف نزده،   آنچنان بزن‌بهادری می‌شه که سایه‌اش لشکر سلم و تور رو فراری می‌ده.   هر کجا درگیری و کتک‌کاری پیش میاد،  می‌فرستن دنبال اصغر!   تا گوش خبر بگیره که اصغر داره می‌رسه،  دعوا تعطیل می‌شه،  و قبل از اینکه پای اصغر به دم کوچه برسه مجرمین که خودشون بهتر خودشونو می‌شناسن،  خودشون،  خوشونو تنبیه می‌کنن تا یک دفعه خدائی نکرده در چنگال قدرتمند و عدالت‌پرور اصغر گرفتار نشن.

 

به مرور زمان داستان اصغر پروبال می‌گیره و در هر دوره‌ای عناصر جدیدی به ابعاد بی‌انتهای این موجود افسانه‌ای اضافه می‌شه.  دیگه کسی از بزن‌بهادری‌هاش صحبت به میان نمیاره،  کم کم حرف‌ها رنگ و جلای دیگه‌ای گرفته.  حالا از عدل اصغر می‌گن:

 

ـ  جون تو من به عمرم همچین چیزی ندیده بودم.

ـ  خوب تعریف کن دیگه،  زود باش!

ـ  اصغر مُچ طرف رو گرفت!  هر چی بهش قول و قرار پول و مال و جاه و مقام دادن گفت نمی‌شه.  طرف رو برد کلانتری دادش دست قانون.

ـ  خوب بعدش چیکار کرد؟

ـ  به افسر نگهبان گفت،  اینو می‌دم دستت،  مثل تخم چشم مواظبش باش.  افسره هم گفت، اصغرآقا ما نوکر شمائیم. 

 

به این ترتیب،  داستان دستگیری عنصر خائنی که تحت لوای میوه‌فروشی دوره‌گرد،  توی کوچه برای زن چهارم حاج‌آقا کرباس‌نژاد سوت‌های شهوت‌انگیز زده بود خاتمه پیدا می‌کنه.  و یک بار دیگر اصغر، چون ستارۀ درخشان تیم‌ منچستریوناتید با هیاهو و هلهلۀ اطرافیان و دوستان جام قهرمانی رو در آغوش می‌گیره.

 

ـ اصغر رو می‌گی؟  جون تو دست و چشمش پاکه!

 

البته این ماجرا برای حاج‌آقا کرباس‌نژاد خیلی گرون تموم می‌شه.  این حاج‌آقای پیزوری اصلاً حاجی‌ نیست و همینطوری کشکی و محض خالی نبودن عریضه شاگرد پارچه‌فروشی یک روزی بهش گفت «حاج‌آقا!»  اونم که تمام عمر برای حاج‌آقا شدن احتمالی خماری کشیده بود گل از گلش شکفت و حقوق شاگردونگی طرف رو برد بالا.   از طرف دیگه،  این حاج‌آقا اصلاً زن چهارم نداره،  سومی و دومیش رو هم نداره.   این بدبخت بیچاره وقتی برای سبیل‌اوقلی، ‌کفن‌فروش ترک محله شاگردی می‌کرد،  واسۀ اینکه از کار بیکار نشه دست سکینه،  دختر سبیل‌اوقلی رو از آقا تمنا کرده بود.  سبیل‌اوقلی هم که از دست سکینه به عذاب آمده بود با خوش‌روئی بسیار با این وصلت موافقت می‌کنه.   میگن بعد از شب زفاف کسی دیگه لبخند روی لب‌های کرباس‌نژاد ندید.  بعضی می‌گن سکینه بهش اسید پاشیده و ناکارش کرده.  خلاصه،  این کرباس‌نژاد دنبال هر چی بره،  دنبال زن دیگه نمی‌ره.   

 

ولی داستان قهرمانی‌های اصغر و دستگیری و کلانتری و زن‌چهارم حاج‌آقا مثل طوفان نوح تمام محله رو به هم می‌ریزه.  حاج‌آقا هم شب بی‌خبر از همه جا از ته بازار با وانت‌بار می‌رسه دم در خونه،  و همین که می‌گه بسم‌الله و درو  باز می‌کنه،  با سکینه سینه به سینه می‌شه.   سکینه که از توی مطبخ قبلاً یک کف‌گیر مسی شش هفت کیلوئی با خودش به رزمگاه آورده معطل نمی‌کنه و ضربۀ سهمگین کف‌گیر رو حوالۀ سر کرباس‌نژاد می‌کنه و سلام بر لب‌‌های مرد نگون‌بخت به فریاد و ضجه تبدیل می‌شه.

 

ـ چرا می‌زنی؟

ـ  پدرسگ،  حال رو سر من هوو آوردی؟  پس بگیر نوش جونت!

 

ضربۀ سهمگین کف‌گیر مسی که باهاش آ‌ش‌های نذری سیصد کیلوئی رو هم می‌زنن کلۀ‌ کرباس‌نژاد رو می‌شکافه و خون فواره می‌زنه و به دیوار هشتی مثل تابلوهای پیکاسوی مرحوم نقش‌ونگار می‌ده.

 

ـ چی‌چی آوردم؟!  کدوم هوو؟!

ـ سه تاش هم آوردی،  ها!   از این پدر معصوم من خجالت نکشیدی؟

 

سکینۀ با کف‌گیر خون‌آلود به عکس تمام‌قد و دومتری سیبل‌اوقلی خان کفن‌فروش اشاره می‌کنه که برای ترسوندن دزدها ته اندرونی آویزان کرده بودند.   کرباس‌نژاد که همیشه از چشم‌های سیبل‌اوقلی خان توی این عکس وحشت داشت،  ترس عظیمی سراپای وجودش رو می‌گیره.  چشم‌های مردک‌ نره‌خر توی عکس مثل دو کاسۀ خون شده.    

 

ـ  زن!  چرا مزخرف می‌گی؟

ـ  حالا مزخرف هم می‌گم؟  پس بگیر!

 

سکینۀ بی‌مروت کوتاه نمیاد.  ضربات بعدی سهمگین‌تر و سهمگین‌تر می‌شه.  حاج‌آقا فریاد زنان در حالیکه خون سراسر بدنش رو گرفته به اندرونی فرار می‌کنه.  اشتباه حاجی همینجاست!  توی حیات پاش لیز می‌خوره و با سر می‌ره ته حوض پر از لجن.

 

***

 

شش ماه بعد کرباس‌نژاد از بیمارستان مرخص می‌شه و سعی می‌کنه بدون رودررو شدن با سکینه به خانه مراجعت کنه.   از این تاریخ به بعد،  همسایه‌ها که در تابستان روی پشت‌بام‌ها می‌خوابند،  نیمه‌های شب از فریاد و ضجه‌های مردی که گویا در زیرزمینی مورد شکنجه قرار می‌گیره از خواب می‌پرن.   ولی داستان کرباس‌نژاد دیگه اهمیت‌شو از دست داده،  و چشم‌ها باز هم به سوی اصغر برگشته که روز به روز لایه‌های جدیدی به قدر‌‌ت‌ها و فضائل‌اش اضافه می‌شه.

 

اصغر دیگه جوان برومند هفده هیجده ساله‌ای است و هووچو راه افتاده که مادرش می‌خواد براش زن بگیره.   تمام دختربچه‌های محله خودشونو نامزد آتی اصغر می‌بینن.  و هر کدام حداقل یک‌بار در خواب در جشن عروسی خودشان با اصغر شرکت کردن.   بعضی دم‌بخت‌ها که افکار و تخیلات قوی‌تری دارن در خواب حتی سر انگشتر نامزدی هم با ننۀ‌ اصغر دعواشون شده.   ولی ابعاد جدیدتری هم پیدا شده:

 

ـ  من وقتی زن اصغر بشم برای ماه عسل حتماً می‌ریم به باغش تو کرج!

 

همین یک جمله کافی است که تمام صحنه رو عوض کنه.  اصغر یک‌لاقبا که آه نداره با لانه سودا کنه تبدیل می‌شه به مالک باغی در کرج.   البته باغ در اول کار حدود سه هزار متر بیشتر نیست،  ولی به تدریج به مساحت و تعداد درخت‌ها و ساختمان‌هاش اضافه می‌شه.

 

ـ جون تو نباشه،  جون این!  ته باغ رو نمی‌دیدی!‌  ما به زحمت تونستیم بعد از چند ساعت در خروجی رو پیدا کنیم.

ـ آره راست میگه!   بعضی‌ها اصلاً توی این باغ گم شدن و دیگه پیداشونم نشد.   باید ببینی این باغو!

 

این باغ واقعاً دیدن هم داره.  دیوارهای آجر قزاقی که هر متر مربعش صد میلیون تومن آب می‌خوره،  سراسر این سرزمین بیکران رو محصور کرده.  دربان‌ و مهتر و خدم و حشم،  گله گله به نگهبانی نشسته‌اند و در ورودیش حداقل ده مرد قلچماق می‌خواد تا روی لولا بچرخه و باز شه.   اصلاً گنجشک‌های این باغ هم گویا از جای دیگه‌ای آمده باشن.  به چند زبان زندۀ دنیا جیک جیک می‌کنن و پراشون تو آفتاب مثل طلا برق می‌زنه.   اصغر هم با ابهت بسیار توی ایوان نشسته و دستور می‌ده نوکرا برای والدۀ آقا مصطفی چائی بیارن.

 

ـ  اصغر تو که وضعیتت خوبه!

ـ  راس می‌گی؟!

ـ  تو نصف باغتو تو کرج بفروشی،   همۀ گرفتاری‌هاتو می‌تونی حل کنی.      

ـ کدوم باغ؟

ـ  همون باغی که قراره وقتی صغرا رو عقد کردی ببریش اونجا دیگه.

ـ صغرا؟!  صغرا کیه؟    

ـ از ما پنهون می‌کنی ها!  حق داری.   ولی این رسم مروت و مردونگی نیس.

 

همۀ بچه‌ها از اصغر دل‌خور شدن.

 

ـ  می‌دونین بچه‌ها!  اصغر پنهون می‌کنه.

 

اصغر کم کم قربانی عظمت خودش شده.  سال آخر دبیرستانه،  در کنکور هم رد می‌شه.  واسۀ خدمت نظام می‌فرستنش بوشهر.  روزی که لنگ‌لنگان از خدمت سربازی برگشت خونه،  پدرش با دیدن حال نزارش لبخند پیروزی گوشۀ لبش دوید:

 

ـ  سربازی واقعاً از آدم مرد می‌سازه ها!

 

 

 

 

 

 

 

 


۹/۱۹/۱۴۰۳

قند و نبات و ارتجاع!

 

 

ملت نگون‌بخت سوریه بار دیگر بی‌دفاع،   در برابر لولۀ توپ متجاوزان قرار گرفته‌.   اینبار گویا قرار است تروریست شناخته شده‌ای به نام ابومحمد جولانی برای این ملت  «تصمیم‌گیری» کند!   ولی این سئوال مطرح می‌شود که این کودک نوپای آمریکا،  که با یک من ریش و پشم و ادعاهائی هم‌تراز با عروتیز امثال زلنسکی ظهور کرده،   از کدامین منابع نظامی و مالی «تغذیه» می‌‌شود؟  چه نیروئی در قفای «فعالیت‌های» گستردۀ‌ نظامی ایشان قرار گرفته،‌  که به یک‌باره از ناکجاآباد سر بیرون آورده،   ادعای حاکمیت بر کشور سوریه دارد؟ 

 

این روزها،  نشریات و شبکه‌های خبری غرب تمایل شدیدی دارند تا جولانی را یک «شخصیت سیاسی» جا بزنند،   ولی ایشان در کمال تأسف تروریست و آدمکش و راهزن تشریف دارند،   نه یک کلام بیش و نه کلام کم.   بر اساس اطلاعات در دست،  جولانی به مدت پنج سال در کشور عراق به جرم تجاوز،  قتل،  چپاول،  تروریسم و دیگر جرائم سنگین در زندان ارتش آمریکا و دولت دست‌نشاندۀ بغداد آب خنک می‌خورده است.   و به دلائلی که به هیچ عنوان روشن نیست،   علیرغم چنین پروندۀ سنگین جنائی،  از زندان پای بیرون ‌گذارده‌!   از سوی دیگر،   در شرایطی که سازمان اف.‌بی‌.آی ظاهراً برای سر این جانور درنده میلیون‌ها دلار جایزه تعیین کرده،   ایشان به ناگاه در صحراهای خشک و بی‌آب‌وعلف سوریه و عراق «ناپدید» می‌شوند!  خلاصه،  عملاً همان حکایت امام زمان شیعیان شده،  که گویا به قعر چاهی رفته و بعدها ظهور خواهد کرد.   ولی اگر چهارده سده است که امام دوازدهم شیعیان ته چاه گیر کرده،   جولانی نه تنها ظهور می‌کند‌، که علیرغم جایزۀ 10 میلیون دلاری‌ای که برای سرش تعیین شده، «سی‌.ان‌.ان» و دیگر مدفوعات غربی،  با او مصاحبه می‌کنند و برایش «تُنبک و داریه» هم می‌زنند.   تو گوئی جولانی قرار است نوعی «رهبر» جنبش‌های آزادیبخش منطقه باشد!

 

حال کمی هم از سوریه بگوئیم.   در این وبلاگ بارها و بارها نظرمان را در مورد بشار اسد و خاندان‌اش به صراحت عنوان کرده‌ایم.  این خاندان از دیرباز نوچه‌های انگلستان در منطقه بودند،  و هیچ دلیلی ندارد که احدی از سقوط‌شان اظهار تأسف کند.   ولی آنچه در این میانه اهمیت دارد،   نه این دست‌نشاندگان و خانه‌زادهای استعمار،  که سرنوشت ملت سوریه است.   ملتی که اینک همچون بسیاری ملت‌های آسیای مرکزی،  خاورمیانه و شمال آفریقا،  بی‌دفاع در برابر لولۀ مسلسل اوباشی اوفتاده‌ که جز وحشی‌گری،  اسلام‌فروشی،  تجاوز و غارت و خصوصاً نوکرصفتی در خدمت محافل غربی هیچ نمی‌شناسند.

 

امروز این سئوال مطرح می‌شود که در سوریه چه گذشته که کار به اینجا کشیده،  و نهایت امر در چنین شرایط تأسف‌باری چه‌ها خواهد گذشت؟  پس نیم‌نگاهی به «بساطی» که یانکی‌ها،  تحت عنوان «بهارعرب» در سوریه به راه انداختند نیز الزامی می‌شود.   اینکه به چه دلیل در سوریه نیروهای لائیک،‌  بیش از دیگر نیروها از سوی دولت بشار اسد سرکوب شده‌اند،  جای تأمل دارد.   از شما چه پنهان،  این روند همان روندی را تداعی می‌کند که دولت شاهنشاه آریامهر در ارتباط با مخالفان در پیش گرفته بود؛  سرکوب لائیک‌ها و میدان دادن به ملایان!  در ثانی،   لازم به یادآوری است که در تحقیقات گسترده‌ای که از سوی محققین فرانسوی صورت گرفته،   این جناب «فرماندۀ ریشوی کل قوا» که گویا از پشت کوه تشریف آورده‌اند،  پیشتر از سوی دولت بشار اسد مسلح شده،   جهت مبارزه با آمریکائی‌ها به عراق اعزام شده بودند.   و در همین تحقیقات عنوان شده که دلیل محبوس شدن وی در عراق نیز جز این نبوده است.    

 

ولی واقعیات سیاسی و نظامی مسائل دیگری را هم در مورد سوریه عیان می‌کند.   شمال سوریه و منطقۀ ادلیب و مناطق ساحلی دریای مدیترانه در شمال،   عملاً توسط ارتش ترکیه ـ  بخوانید ارتش سازمان آتلانتیک شمالی ـ  اشغال شده است.   در مناطق شرقی،  گروه‌های کُرد و احزاب و تشکل‌های ظاهراً لائیک،   حکومت خودمختار تحت حمایت آمریکا تشکیل داده‌اند!   قسمت‌های گسترده‌ای از مرکز سوریه،  که نفت‌خیز است،  توسط ارتش آمریکا اشغال شده،  و شرکت‌های آمریکائی به دزدی و چپاول و صادرات نفت این مناطق مشغول‌اند.   مناطق جنوبی هم‌مرز با اردن،   توسط ارتش ایالات‌متحد تحت کنترل کامل قرار گرفته،  و عملاً از حیطۀ قدرت مرکزی خارج‌ است.   بلندی‌های گولان توسط اسرائیل اشغال شده،  و سوریه هیچ حقی جهت اعمال حاکمیت بر این مناطق ندارد.   بندر طرطوس و پایگاه نیروی هوائی همیمم در لاذقیه نیز توسط ارتش روسیه اشغال شده است.  و در میانۀ تمامی این مصائب،  شاهد حضور گروه‌های مسلح اسلامگرا،  جیره‌خواران بانک‌های غربی هستیم که با سلاح‌های اهدائی ترکیه،  اسرائیل و ...  در حال گشت‌و‌گذارند!   خلاصه بگوئیم،  در چنین شرایطی دولت بشار اسد فقط بر دمشق و چند شهر اطراف آن «حکومت» می‌کرد،   اگر بتوان دستگاه وی را «حکومت» نامید.   

 

در واقع کشور سوریه به ده‌ها منطقۀ نفوذ سیاست‌ها و نیروهای نظامی خارجی تبدیل شده بود،   و بشار اسد بجای یافتن راه‌ خروج کشور از این بن‌بست،‌  با شعار «نبرد با آمریکا» اوباش مسلح اسلامگرا به عراق اعزام می‌کرده است!   مسلماً این سیاست‌گزاری کودکستانی را نیز ملت نگون‌بخت سوریه به حضور مشاوران «خُبرۀ» ولایت‌فقیه در دمشق مدیون است!    همانطور که می‌دانیم،  پس از فروپاشاندن کشور سوریه توسط نیروهائی که اگر ماهیت‌شان صریحاً آشکار نشده،   وابستگی‌شان به واشنگتن و لندن به هیچ عنوان قابل کتمان نیست،  ملایان تهران نیز در مقام خاله‌نخودی‌های همه‌کاره،   کارشناسی‌شان را به دولت بعث سوریه «تحمیل» کردند.   

 

خلاصه دولت ملائی که از پس امور کشور ایران برنمی‌آید،   کارشناسان نظامی،  امنیتی،  صنعتی،  اداری،  و ... را به همراه گروه‌های مسلح سپاه قدس،  اسلامگرایان افغان،  تاجیک و ... به سوریه اعزام کرده بود.   و جالب‌ اینکه محدودۀ عملیات و اهداف‌‌ این گروه‌ها نیز به هیچ عنوان «مشخص» نبود،   اینان فقط تحت عنوان حمایت از دولت بشار اسد در اینکشور می‌چرخیدند!  در این محشرخر که به راه افتاده بود،   هر از گاه هواپیماهای جنگی که در پروپاگاندها از آنان تحت عنوان «اسرائیلی» نام برده می‌شد،  روی سر «بعضی‌ها» بمب می‌ریختند،   موشک‌هائی نیز به «اهدافی» اصابت می‌کرد،   و حتی شهر دمشق،   پایتخت سوریه از این الطاف‌ بی‌نصیب نمی‌ماند.

 

ولی تا آنجا که به اهداف آمریکا در سوریه مربوط می‌شود،  قضیه روشن است؛    افغانستانی کردن اینکشور!   و در مورد این اهداف‌ جای هیچ تردیدی نیست.   بارها نیز در مطالب همین وبلاگ از این پروژه سخن گفته‌ایم.  اهداف دولت‌های ترکیه،  عراق،  اردن و اسرائیل نیز در مورد سوریه کاملاً روشن است؛    چپاول ثروت‌های سوریه،  و لبیک گفتن به مطالبات آمریکا!‌   از سوی دیگر،  بارها و بارها عنوان کرده‌ایم که نقش دولت ملایان در سوریه جز فراهم آوردن زمینۀ مناسب جهت عملی کردن «پلان ب» آمریکا نبوده و نیست،  و پروپاگاند جهانی پیرامون حمایت تهران از دولت بعث سوریه ویژۀ ابلهان تنظیم شده.   ملایان در واقع به دنبال اسلامی کردن سوریه طبق الگوی «انقلاب اسلامی» بودند،  و به همین دلیل نیز به صورت زیرجلکی مورد حمایت‌ آمریکائی‌ها قرار می‌گرفتند.  سئوال اصلی و نوین که در اینجا قابل بررسی است مربوط می‌شود به نقش واقعی روسیه و ارتش اینکشور در سوریه!

 

برخی صاحب‌نظران معتقدند که حمایت‌های مسکو از بشار اسد صرفاً جهت به بن‌بست کشاندن پروژۀ‌ باراک اوباما،  و بی‌اعتبار کردن سیاست‌های کاخ سفید و «بهار عرب» بوده،   و اینکه سیاست دیگری را در این میانه نمی‌باید مورد تحلیل قرار داد.   البته اگر به این اظهارات افتتاح بندر نظامی طرطوس و پادگان نیروی هوائی روسیه را نیز بیافزائیم،  مشکل بتوان اهداف مسکو را صرفاً به ایجاد بن‌بست در برابر «بهارعرب» محدود نمود.   

 

از سوی دیگر،  این مطلب قابل ذکر است که طی چند سال گذشته،   روسیه موفق شده در آفریقای سیاه زیر پای فرانسه و نیروهای استعماری سنتی اروپائی را کشیده،   خود را به عنوان آلترناتیو معرفی کند؛  این برنامه‌ها حتی به کشور چاد نیز کشیده شده.   در بورکینافاسو،  مالی،  نیجر،  سنگاپور و چاد،   دولت‌های برآمده از تحولات،  کودتاها و حتی «انتخابات» رسماً خواهان خروج فرانسه از کشورشان شده‌اند!   از منظر ژئوستراتژیک،  حمایت از این برنامۀ وسیع «مالی ـ اقتصادی» نمی‌توانست بدون نقش پادگان‌های نظامی روسیه در سوریه دنبال شود.    نتیجتاً این داده‌ها،   به عقب‌نشستن روسیه از سوریه ابعاد دیگری نیز اعطاء خواهد کرد.   ابعادی کاملاً متفاوت با شکست رسانه‌ای و عقیدتی،   با بازتاب‌هائی بسیار گسترده در زمینۀ ژئوستراتژیک و نظامی در سطح جهانی!   

 

از این گذشته،  روسیه بارها و بارها،  از زبان ولادیمیر پوتین اعلام کرده بود که،   «ما به متحدان‌‌مان خیانت نخواهیم کرد!»   ولی اینک شاهدیم که روسیه عملاً‌ زیر پای بشار اسد را کشیده،  و باید نتیجه گرفت که یا بشار اسد متحد روسیه نبوده،  و یا بیانات پوتین پوچ‌گوئی و رجزخوانی است.   اگر بشار اسد را متحد روسیه تصور کنیم،  باید اذعان داشت که امروز روسیه نه فقط به متحدان‌اش ـ  خاندان اسد ـ  که به ملت سوریه و میلیون‌ها انسانی که خوب یا بد در بطن رژیم حاکم بعث زندگی می‌کرده‌اند،  خیانت کرده.    اینان را دست‌خالی در برابر اوباشی رها کرده،  که در وابستگی‌شان به محافل جنایتکار و مافیاهای دنیای غرب هیچ تردیدی وجود ندارد.   و از دریدگی هیئت حاکمۀ روسیه چه بگوئیم،   که وزیر امور خارجه‌اش،  برای ملت سوریه ابراز نگرانی نیز‌ فرموده‌اند:

 

«اجازه دادن به گروه‌های تروریستی برای کنترل خاک سوریه غیرقابل قبول است. "تحریرالشام" در سوریه یک گروه تروریستی است.»     

منبع: دنیای اقتصاد، مورخ ۱۴۰۳/۰۹/۱۷

 

باید از لاوروف پرسید،  روسیه متحد خاندان اسد هست یا خیر؟!   اگر هست،   طی سال‌های مدید در سوریه چکار ‌کرده،   و چرا در برابر مانورهای اسلامگرایان و همین تروریست‌ها جاخالی ‌داده‌؟   چرا اینان را که در محدوده‌های مشخصی فعال بودند سرکوب نکرده و کانال‌های تغذیه‌شان را مسدود ننموده؟    اگر هم مسکو متحد سوریه نیست،‌  و صرفاً جهت بهره‌برداری از یک بلبشوی سیاسی و اجتماعی پای‌ به اینکشور گذاشته‌،  با کنترل سوریه توسط تروریست‌ها نیز مشکلی نخواهد داشت؛   مسلماً با آن‌ها هم به شیوه‌های خودشان به توافق‌هائی خواهد رسید.   ولی در واقع،  سرعت عجیب سقوط بشار اسد در سوریه نشاندهندۀ ساخت‌وپاخت مسکو با واشنگتن است؛   هیچ نیروی نظامی‌ای نمی‌تواند با چنین سرعتی یک رژیم را سرنگون کند.  این سرنگونی نوعی کودتاست که از درون رژیم سوریه،  ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی نشأت گرفته.   در ثانی،   روسیه به همان صورت از سوریه خارج شده که چند سال پیش آمریکائی‌ها افغانستان را به طالبان داده،  و بیرون رفتند.  و متأسفانه برای ما ایرانیان این صحنه‌های شوم یادآور «پیروزی» انقلاب اسلامی ملایان است در کشورمان؛  کودتای ارتش و تحمیل حکومت اسلامی اوباش بر ایران.

 

ولی اگر بخواهیم موضوع را کمی بیشتر و عمیق‌تر بکاویم،  می‌باید به ژئوستراتژی روسیه نیم‌نگاهی بیاندازیم.  و در صورت واقعیت گزارشات رسانه‌ها،    به استنباط ما،  روسیه در سوریه همان اشتباهی را تکرار کرده که اتحادشوروی پس از جنگ دوم در برابر غرب مرتکب شده بود؛   اولویت دادن به مواضع اروپائی،  به زیان نفوذش در خاورمیانه،  آسیای جنوبی و خصوصاً آفریقای شمالی.  و از شما چه پنهان،   به دلیل همین اولویت صرفاً نژادی و مذهبی به مواضع اروپائی‌اش بود که ارتش سرخ در افغانستان به زانو درآمد. 

 

با اینهمه،  این اشتباه،  خارج از آنکه ژئوستراتژی مسکو را در آفریقا،  همانطور که بالاتر گفتیم عملاً به خطر خواهد انداخت،  در آینده‌ای نه چندان دور مسکو را به بن‌بست‌هائی به مراتب سهمگین‌تر می‌کشاند.  حکومت ولادیمیر پوتین به صراحت روسیه را نه جهانی،  که صرفاً اروپائی می‌خواهد!  و شاید در دنبالۀ سیاست وی،  مسکو در اوکراین،  رومانی،  بلغارستان و حتی لهستان به پیروزی‌هائی نیز دست یابد.  ولی فراموش نکنیم که این برخورد ارتجاعی و نخ‌نما این‌بار روسیه را در چنبرۀ ملت‌ها،   حتی در درون مرزهای‌اش تهدید خواهد کرد.   این ملت‌ها دیگر همچون دوران استالین،   اعضای «بلشویسم جهانی» نیستند،   کشورهائی مستقل‌اند که سیاست اروپاپرستی کرملین و بی‌توجهی به نیازهای ژئوستراتژیک خود را به هیچ عنوان فراموش نخواهند کرد.  خلاصه کنیم،  شاید مسکو در مذاکرات‌اش با ترامپ پیرامون سوریه قندونباتی به دهان گذارده باشد،  ولی عقب‌نشینی از جبهۀ سوریه عواقبی به مراتب هولناک‌تر از شکست ارتش سرخ در افغانستان برای مسکو به همراه خواهد آورد.

 

 

 

   

 


۹/۱۲/۱۴۰۳

میجر حسین کربلائی!

 

 

در تحلیل‌ ژئواستراتژها،  خصوصاً در انواع وطنی‌شان،   حزب‌الله لبنان،  دولت بشار اسد،  تروریست‌های حماس و اسلامگرایان فلسطینی عموماً به عنوان حامیان منطقه‌ای دولت ملایان تهران معرفی می‌شوند.   البته روابط گرم‌ونرم اینان با تهران چنین برداشتی را در ظاهر کاملاً منطقی نشان می‌دهد.   ولی در کمال تأسف،  در اکثر این تحلیل‌ها روابط نوینی که فضای چندقطبی جهان این روزها در آن سیر می‌کند به حاشیه رانده ‌شده.   به عبارت دیگر در این تحلیل‌ها یک نکته اساسی نادیده گرفته شده،   و آن اینکه در شرایط کنونی،  حضور و فعالیت یک تشکل «سیاسی‌ ـ‌  نظامی» الزاماً به معنای اعمال قدرت از سوی یک قطب مشخص،   در مقوله‌ای ژئواستراتژیک نیست.   آنچه در اینجا مطرح کرده‌ایم،  در ارتباط با بازگشت ناگهانی «جنگجویان» ضد بشار اسد در سوریه به صراحت دیده می‌شود.   البته این مطلب نیازمند توضیحاتی است،  ‌ و به این منظور،   نخست نیم‌نگاهی خواهیم داشت به ریشۀ قدرت‌یابی ملایان در کشورمان.   سپس می‌رویم به سراغ مسائل منطقه در ارتباط با تهرانِ ملازده.

 

از نخستین روزهائی که سروکلۀ آخوندها و اسلامگرایان فرنگ‌نشین در ایران پیدا شد،   تحلیل‌گرانی که غرض و مرض نداشتند یک اصل کلی را قبول کردند؛   بتون زیربنای حکومت ملایان با دست‌های آمریکا ریخته شده است.   البته فراموش نکنیم که آن روزها در فضای ویژه‌ای به سر می‌بردیم،   و پس از چندین دهه تبلیغات آمریکاپرستی که خانوادۀ پهلوی برای‌مان به ارمغان آورده بود،  شمار فزاینده‌ای از ایرانیان از برپائی دولتی وابسته به واشنگتن آنقدرها هم شوکه نمی‌شدند.   چه بسا بسیاری که خود را نگران «آیندۀ کشور» معرفی می‌کردند ـ   آندسته که با بهره‌برداری از روابط ویژه‌شان با محافل قدرتمند آریامهری،  دکان و اموال و حساب‌های بانکی،  شخصی و خانوادگی و محفلی‌‌ به راه انداخته بودند ـ   از برقراری چنین دولت و تشکیلاتی بسیار هم خشنود می‌شدند.   به همین دلیل در اوج تمایلات ضدامپریالیستی «توده‌های خشمگین» و ملاحظات مالی و اقتصادی «قشرهای منتفع»،  دولت ملائی در زنجیر وابستگی به غرب و توهم مبارزه با غرب گرفتار آمد.   نتیجتاً ملایان از ابتدای کار پای در نوعی اسکیزوفرنی سیاسی گذاردند!  و مرز حائل میان واقعیات و توهمات آنچنان از هم فروپاشید،  که گروه‌های معترض و منتفع در کنار یکدیگر نشستند!  پیش از ادامۀ‌ مطلب لازم است در همینجا مقولۀ واقعیات و توهمات آن دوره را تا حدودی بکاویم.

 

واقعیات آن روزها چه بود؟  ملتی خسته از تبلیغات آزاردهندۀ «شاه‌پرستی» و پوسترهای بدقوارۀ اعلیحضرتین که درودیوار،  حتی سالن آرایشگاه و سینما و دیسکوتک را هم پوشانده بود،  به خیابان‌ها آمد و عقده‌ای 37 ساله را با فریاد «مرگ بر شاه» خالی ‌کرد!   اینهمه به این معنا که دیگر نمی‌خواهد عکس‌ تمام قد خاندان «جلیل» سلطنت را همه روزه بر صفحۀ‌ نخست روزنامه‌هائی ببیند که عملاً جز مجیزگوئی حرفی برای گفتن نداشتند.  فریادی بود به این معنا که از شخصیت‌های توخالی،   فاسد و بی‌اعتباری که با پاچه‌خواری،  جان‌نثاری،  دست‌بوسی و هزار عشوه و غمزه مناصب تصمیم‌گیری کشور را اشغال کرده‌ و جز منافع شخصی و محفلی‌شان هدف دیگری دنبال نمی‌کردند خسته شده‌اند.  خلاصه بگوئیم،   آن روزها «کلافگی» از نکبت رژیم کودتائی 28 مردادی عادی بود.  کفگیر رژیمی که ادعای دستیابی به دروازه‌های «تمدن بزرگ» داشت و به دلیل فساد دستگاه حکومت و بی‌لیاقتی مقامات‌اش از تأمین برق پایتخت نیز عاجز مانده بود عملاً به ته دیگ می‌خورد؛  احدی این رژیم را نمی‌خواست!   این یکی از «واقعیات» بود.  

 

ولی «کلافگی» از دست شاه‌پرستان تنها واقعیت آن دوران نبود؛   یک وحشت روانی نیز جامعیت یافته و تبدیل به یک «واقعیت» شده بود؛   فوبیای کمونیسم!   آریامهر طی دهه‌ها آنچنان در اوهام‌اش با کمونیست‌ها جنگیده و در کشور تبلیغات به راه انداخته بود،  که گوی سبقت از «دائی‌جان ناپلئون» هم ربوده بود!   عوام نیز تحت تأثیر نبردهای موهوم آریامهر،   هر کدام برای خودشان «مش‌قاسمی» بودند!   ولی جالب اینکه،   «فوبیای» کذا عملاً جامعه را همچون شمشیر دودم از میان به دو نیم کرد.  تبلیغات آریامهری کاری کرده بود که «فوبیای کمونیسم» جماعت شمال شهری را که سال‌های سال با فیلم‌های هولیوودی و «دلاوری» آمریکائی‌ها بر اکران سینما و تلویزیون بزرگ شده بودند،   به وحشت می‌انداخت.    ولی جماعت حاشیه‌نشین که زندگی‌‌اش با فقر،   بی‌عدالتی،  آوارگی،  سرکوب و هزاران محرومیت آغاز می‌شد،  و احیاناً در قلب همان ناکامی‌ها هم پایان می‌گرفت،   نمی‌توانست با «دلاور» هولیوودی و پیروزی خود را شناسائی کند؛  نه امیدی به بهبود شرایط زیست‌اش داشت،  و نه فرصتی جهت آشنائی با «دلاوران» هولیوودی و دنیای غرب. حاشیه‌نشین به  دلاور دیگری نیاز داشت.  ‌ دلاوری خودی،  عرب و شکست‌خورده،   قدیس و الهی همچون حسین کربلائی!  

 

بله،  فروپاشی پدیده‌شناسی در جامعۀ آن روز ایران چنان کرد که نهایت امر گروهبان یانکی در کنار پرسوناژ بی‌بی‌گوزکی «حسین‌بن‌علی» نشست.   و به این ترتیب واقعیات اجتماعی به اوهامی جان داد که در بطن‌شان هر دوی اینان «دلاوران» آن روزها شدند!   دلاور یانکی «پیروز» می‌شد؛   دلاور قرن هفتمی شکست می‌خورد،‌  هر چند در تبلیغات استحماری ـ استعماری،  «او نیز پیروز بود!»   از آنجا که نشاندن دو «دلاور» مذکور که هیچ وجه مشترکی با یکدیگر نداشتند می‌تواند برای مخاطبان این مطلب غیرقابل قبول بنماید،  همینجا برای‌شان توضیح می‌دهیم که خصوصاً در جامعۀ معاصر ایران،  چنین همنشینی غیرقابل قبولی با بهره‌گیری از نظریۀ «طبقۀ تن‌پرور»،   متعلق به فیلسوفی به نام «تورشتاین وبلن» می‌تواند تحلیل شود.  و برای روشن شدن مطلب لازم است یک مینی‌پرانتز باز ‌کنیم.  

 

وبلن،  که نویسندۀ این وبلاگ آنقدرها با نظریات‌اش هماهنگی ندارد،  به صورت کاربردی نشان می‌دهد که طبقات فرودست،  ‌ جهت عروج اجتماعی،   ناخودآگاه به الگوبرداری و تقلید از طبقات فرادست‌ خواهند پرداخت!  این تئوری اجتماعی،  علیرغم تمامی کاستی‌ها به صراحت نشان می‌دهد به چه دلیل دقیقاً پس از قدرت‌یابی ملایان در ایران،  شاهد اوج‌گیری همزمانِ آمریکادوستی و آمریکاستیزی در میان «انقلابیون اسلامی» هستیم.   طبقۀ فرادست همان آمریکادوستان آریامهری‌اند که پس از «انقلاب»،   برای توده‌ها تبدیل شدند به الگو!  و این است دلیل شکل‌گیری پدیدۀ «میجر حسین کربلائی» در تاریخ معاصر ایران. 

 

در همین چارچوب است که به طور مثال،   فردی به نام محمدجواد ظریف که در خیابان‌های ینگه دنیا با شعار «مرگ بر آمریکا، و مرگ بر شاه» جولان می‌داد،   در تلاطم‌ «نبرد بی‌امان با آمریکا»،  دو توله هم تولید کرده،  و برای هر دوی‌شان تابعیت آمریکا دریافت می‌دارد.  باشد تا خودش و کشتزارش بتوانند به عنوان والدین ایندو گرین‌کارد بگیرند!   جالب اینکه،  این فرد هنوز هم حاضر نیست از این «امتیازات» چشم پوشی کند!  نمونۀ دیگر احمدی نژاد است.   وی  پس از جاروجنجالی که برای نابودی اسرائیل به راه انداخت،  به ناگاه اعلام ‌داشت،   «آمریکا متعلق به همۀ مردم دنیاست!»  ـ  بخوانید از جمله متعلق به شخص ایشان!   مکانیزم فوق یک واقعیت دیگر را نیز به صراحت نشان ‌داد؛  حکومت اسلامی امتداد منطقی آریامهریسم است!  

 

و در راستای روابط آریامهری،  در مقطع ویژۀ کنونی شاهدیم که محمدجواد ظریف،   که در عمل سیاستگزار پشت‌پردۀ دولت پزشکیان به شمار می‌رود،   با انتشار مطلبی در نشریۀ آمریکائی «فارین‌اَفرز» به صراحت خواهان همکاری با آمریکا در منطقه می‌شود:

 

«چالش‌های [مشترک] می‌تواند تهران و واشنگتن را ترغیب کند تا به مدیریت تعارض و نه تصعید آن بپردازند.  تمام کشورها،   شامل ایران و ایالات متحده منافع مشترکی در رفع علل ریشه‌ای بی‌ثباتی در منطقه‌ دارند.»

منبع: ایرنا،  «ایران و راه صلح در منطقه»،  12 آذرماه 1403

 

البته در اینکه ملت‌ها به همکاری و همزیستی نیازمندند تردیدی نیست،   ولی در شرایطی که واشنگتن،  ساکنان اوکراین‌ را در چارچوب منافع‌اش در برابر لولۀ توپ روسیه نشانده،‌   و اسرائیل،  ترکیه و ارتش ناتو عملاً در نوار غزه،  سرزمین‌های اشغالی و حتی در جنوب لبنان دست به قتل‌عام و نسل‌کشی زده‌اند،  سخن گفتن از «منافع مشترک» با واشنگتن بیش از آنکه خنده‌دار باشد،   نشان دریدگی است!   خصوصاً که انتشار نامۀ سرشار از نبوغ «میجر» ‌جواد کربلائی در «فارین‌اَفرز» با حملۀ‌ مزدوران مسلح ترک،  ازبک،  تاجیک و افغان به سوریه،  تحت نظارت عالیۀ ارتش آمریکا،  همزمانی نشان می‌دهد!

 

به عبارت دیگر،  این مقاله شاهدی است بر این مدعا که حکومت «انقلابی و ضدامپریالیست» ملایان شیعۀ تهران،  رسماً برای خدمت در رکاب آمریکا در منطقه اعلام آمادگی کرده است.    بله،  پیام مطلب «فارین‌اَفرز»،   نه تنها بازتابی است از وابستگی تام و تمام هیئت‌حاکمۀ ملائی به واشنگتن، که تأئیدی است بر نظریۀ «تورشتاین وبلن»:   الگوی حکومت ملایان،   همان دستگاه آریامهر است.  روشن‌تر بگوئیم جیره‌خوار پهلوی،  از پهلوی تقلید خواهد کرد.  

 

البته ارتباط اندام‌وار آخوند و دستگاه آخوندنواز پهلوی تازگی ندارد؛   به همچنین است ارتباط اندام‌وار استعمار با آخوند!  در نتیجه آنچه «انقلاب اسلامی» خوانده می‌شود در واقع حجله رفتن آمریکاست با آخوند!   در این چارچوب است که می‌توان غائلۀ 22 بهمن 57 را نیز بررسی کرد.   چرا که این غائله واقعیت دیگری را آشکار نمود!   آمریکا در هیاهوی 22 بهمن 57 برای حفظ منافع منطقه‌ای‌اش نیازمند حکومت ملایان بر ایران بود؛   ملاجماعت نیز جهت حضور در بطن جامعه نیازمند قدرت‌یابی اوباش شهری!   به این ترتیب در دکترین منطقه‌ای ایالات‌متحد،  مجموعۀ 28 مردادی «نظامی ـ اوباش»،   با مجموعۀ «آخوند ـ اوباش» جایگزین شد و حکومت اسلامی،   برخاسته از ائتلاف «آخوند ـ اوباش» بجای سلطنت کودتائی پنجاه‌وهفت ‌سالۀ میرپنج نشست. 

 

جالب اینکه،  چند صباحی از استقرار حکومت ملایان در ایران نگذشته بود که شاهد حمایت تمام و کمال واشنگتن از اسلامگرائی در آسیا و خاورمیانه نیز هستیم؛  پاکستان،   افغانستان،  ترکیه و ...  هر کدام به نوبۀ خود رسماً به دامان اسلام سیاسی اوفتادند.   ورای این چرخش‌های علنی،  همراهی با قافلۀ «اسلام سیاسی» ـ  دکترین نهادینه شدۀ واشنگتن ـ  در منطقه تبدیل شد به نوعی «اجبار» دکترینال!   و آندسته از کشورها،   همچون شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس و اردن هاشمی که در ظاهر با اسلام سیاسی ارتباطی نداشتند،   از ترس عقوبت،  در بطن حاکمیت‌شان حتی بیش از شیخ و ملا به «اسلام‌‌پناهی» اوفتادند.  و در این میانه فقط صدام حسین،  بشار اسد و سرهنگ قذافی مقاومت ‌کردند،  و سیر تحولات نشان داد،  آمریکا‌ئی‌ها با «مخالفان اسلام سیاسی» برخورد سختی خواهند داشت.

 

حال کمی هم از اوهام و توهمات آن روزها بگوئیم.  از شما چه پنهان،  علیرغم نفرت از «شخص شاه»،   عوام‌الناس عظمت‌خواهی‌های تبلیغاتی رژیم آریامهری را حسابی هضم و «باور» کرده بودند!   اینان باورشان شده بود که ملتی کاردان،   کارآمد،  دانشمند،  سخت‌کوش و ... هستند،   و با پشتکار و رهبری‌های خردمندانۀ «امام» خمینی که نمایندۀ منحصربه‌فرد مذهبِ «برحقِ» تشیع اثنی‌عشری است،  خواهند توانست همۀ دنیا،  خصوصاً آمریکا را ـ  می‌دانیم که آمریکا در مالیخولیای اینان عنصری کلیدی شده بود ـ  تسخیر کنند!‌   بله،  این «توهم» ویژه،   شاه‌کلید شناخت اوهام عوام‌الناس در پدیدۀ «انقلاب اسلامی» است؛  خودباوری و خودستائی بیمارگونه و جنون‌آمیز که نتیجه‌ای جز نفرت از مخالف به همراه نمی‌آورد!    البته بلبشوئی که اوهام و مالیخولیای عمومی در آن دوره به راه انداخته بود به آنچه در بالا آوردیم محدود نیست،  ولی جهت اجتناب از اطالۀ کلام،  فهرست واقعیات و اوهام را در همینجا رها کرده،  می‌پردازیم به اصل قضیه،  یعنی نقش «حکومت ملایان» در منطقه جهت سربازگیری برای خدمت در رکاب آمریکا!  

 

پر واضح است که واشنگتن با در اختیار داشتن چنین لشکر آماده به خدمتی،  به قول معروف در منطقه دست بالا را داشته باشد؛   اسلام راستین،  روحانیت ضدامپریالیست،  توده‌های متوهم و خودستا،  عظمت‌خواهان «نزدیک‌بین» اگر نگوئیم نابینا،   و ... که خصوصاً جملگی قبله‌ای نیز جز واشنگتن نمی‌شناختند،   برای آمریکا نعمتی الهی به شمار می‌آمدند.   از شما چه پنهان،   سقوط امپراتوری کارگری بلشویک‌ها نیز در این میانه،   نه فقط کاخ پوشالی «نومان‌کلاتورا» را فروریخت،   که به نعمت کذا ابعادی جهانی اعطاء کرد.   با این وجود،  آمریکا علیرغم ضعف فزایندۀ «دشمن» ـ  کاخ کرملین ـ  دست از اسلام راستین نمی‌شُست.   جعبۀ پاندور «اسلام سیاسی» که در منطقه گشوده شده بود،   اگر برای ملت‌ها جز فقر و جنگ و نفرت به همراه نمی‌آورد،  برای نیویورکی‌ها و واشنگتن‌نشین‌ها پول پارو می‌کرد!   تولید،  خرید و فروش مواد مخدر،  تجارت اسلحه،  تجارت انسان،   پول‌شوئی،  چپاول نفت و دیگر مواد خام،  و ... همه و همه از برکت اسلام راستین رونق فراوان داشت!  آمریکا تمام‌قد در کنار اسلام نشست؛  گاو ده‌من‌شیر را که سر نمی‌برند!        

 

در همین راستاست که دولت ملایان،‌  در چارچوب فرامین واشنگتن،  دست به ساخت‌وپرداخت تشکل‌های تروریستی در لبنان،   نوارغزه و برخی کشورهای مسلمان‌نشین آفریقائی می‌زند.  حکومت ملا،   هم با سرمایه‌داران انگلستان در شیخ‌نشین‌ها محفل‌سازی می‌کرد،   هم برای «ملت مظلوم فلسطین» در خیابان‌های تهران آش‌رشتۀ نذری می‌داد!  در رابطه‌اش با اقوام ایرانی نیز روند کذا دنبال می‌شد.  کُردهای دمکرات و مخالفان سنی‌مذهب در کردستان،  خوزستان و بلوچستان قتل‌عام می‌شدند،   و بلافاصله هیئت‌هائی با ماشین «شیعه‌سازی» به این مناطق می‌آمدند؛   دولت ملایان  دستگاه «حاجی‌سازی» در عربستان بپا می‌کرد،   و همزمان با «وهابیون» در جنگ‌وستیز بوده،   سفارت‌شان را در تهران به آتش می‌کشید.  

 

خلاصۀ کلام،   حکومت خودفروخته‌ای که واقعیات اجتماعی را فدای مجموعه‌ای از اوهام،   تخیلات و مالیخولیا کرده بود،  در دوران پس از فروپاشی اتحادشوروی نیز در همان منجلاب دست‌وپا زد.   با این تفاوت که مرداب متعفن‌اش به مراتب عمیق‌تر شده بود؛  حملۀ جورج والکربوش به عراق،   که حتی در آمریکا هم اعتراض هیئت‌حاکمه را به دنبال آورد،   ابزاری بود جهت توسعۀ هر چه بیشتر منجلاب «انقلاب اسلامی»،‌   پول‌سازی برای آمریکا،  فقر و آوارگی و اسلام‌فروشی برای ملت‌های منطقه!

 

در چارچوب آنچه در بالا آوردیم نهایتاً می‌باید اذعان داشت،  آندسته تحلیل‌گران که حضور اوباش حکومت ملایان در کشورهای منطقه را «نفوذ تهران در خاورمیانه» می‌خوانند،  و در هنگامۀ عقب‌نشینی‌های حکومت ملایان،  از شکست علی خامنه‌ای سخن به میان می‌آورند،  یا از واقعیات ژئواستراتژیک بی‌اطلاع‌اند،   یا غرض‌ومرضی محفلی دارند.   در توضیح موضع‌گیری‌مان،  نخست می‌باید در مورد ارتباط تهران،  ترکیه و دولت سوریه با مسکو توضیحاتی بیاوریم.   البته این توضیحات صرفاً‌ به روابط اینان با مسکو در سوریه و مناطق جنوبی ترکیه محدود می‌شود. 

 

نخست در مورد ترکیه بگوئیم.   هرچند نیازی به توضیح نیست،   ولی ترکیه عضو رسمی سازمان آتلانتیک شمالی است.  در نتیجه طبیعی است که دولت اینکشور،   به دلیل حضور مهم‌ترین واحد‌های نیروی زرهی سازمان ناتو،   رأساً توسط ارتش آمریکا تعیین ‌شود.  ولی هر چند پس از شکست پروژۀ «بهار عرب»،  باراک اوباما،  رئیس‌جمهور وقت آمریکا،  حکم تعلیق‌ اردوغان و تأئید کودتای نظامی را در ترکیه صادر کرده بود،   کودتاچیان که به نیروی هوائی ترکیه متکی بودند،  توسط مسکو زمین‌گیر شدند.  کودتا شکست خورد،  و امروز شاهدیم که اردوغان همچنان بر اریکۀ قدرت باقی مانده است.   با این وجود،  سخن گفتن از وابستگی اردوغان به مسکو گزافه‌گوئی است؛   نه فقط اردوغان،   که تمامی هیئت‌ حاکمۀ ترکیه غلامان حلقه‌به‌گوش سازمان آتلانتیک ‌شمالی‌اند.   مسکو در عمل،  با پیشگیری از سقوط اردوغان توانست کارت‌های خود را به صورتی قاطعانه‌تر در منطقه بازی کند،  ولی این مسئله به معنای هم‌نوائی اردوغان با مسکو نبوده و نخواهد بود.  

 

در سوریه نیز دقیقاً همین صورتبندی تکرار شده است.  آمریکائی‌ها برنامه‌ای در دست داشتند تا بر اساس آن بشار اسد ـ  وابستۀ شناخته شدۀ دربار بریتانیا در منطقۀ خاورمیانه ـ  را با گروهی روضه‌خوان و لات‌واوباش اسلامگرا جایگزین کنند.  دولت بعث سوریه نیز رضایت کامل خود را اعلام کرده بود،   چرا که نخست‌وزیر وقت،  «ریاض فرید حجاب» در خیمۀ شیخ‌ها نشست و از اسلامگرایان حمایت کرد.  ولی روسیه جهت حفظ منافع کلان‌اش در دریای مدیترانه،   با دخالت مستقیم نظامی در برابر این «برنامه» ایستاد.   اوباش و روضه‌خوان‌ها شکست خورده به درون خاک ترکیه و خاکر‌یزهای سازمان آتلانتیک شمالی،  تحت حمایت ارتش ترکیه عقب نشستند.  در خروجی این رخداد می‌باید اذعان داشت که،   بشار اسد حاکم سوریه است؛  همچنان انگلیسی باقی مانده،  و به هیچ عنوان متحد روسیه به شمار نمی‌رود.

 

اوضاع علی خامنه‌ای و هیئت‌حاکمۀ ملایان نیز خارج از این نمونه‌‌ها نیست.  طی سال‌های اخیر،  بارها و بارها آمریکا از طریق  بلوای اصلاح‌طلبان و خاتمی،  جنبش سبز و لات‌بازی میرحسین موسوی،  کودتای بنزین توسط روحانی،  و ... تلاش کرد تا در ایران تجدید فُراش کند.   در هر میعاد نیز روسیه در برابر سیاست آمریکا ایستاد،  و دلیل هم روشن است.   آمریکا در پروژه‌های جابجائی‌اش تمایل دارد حکومت اسلامی را تزهیب و بهینه کند،  و ظاهراً این پروسه منافع روسیه را بازتاب نمی‌دهد.  علی خامنه‌ای به این ترتیب،   هنوز که هنوز است بر اریکۀ قدرتی تکیه زده که از روز ازل توسط آمریکائی‌ها پایه‌ریزی شده بود.   و اگر امروز تحلیل‌گری به این نتیجه برسد که عقب‌نشینی ملایان از سوریه،   علی خامنه‌ای را در بن‌بست قرار داده،   می‌باید شناخت وی از مسائل منطقه را به زیر سئوال برد.  بن‌بست علی خامنه‌ای،  بن‌بست آمریکاست.  خامنه‌ای به عنوان پرسوناژ سیاسی‌ای که نقش اصلی‌اش پاسداری از منافع آمریکا است،  در این میانه هیچکاره است؛  این واشنگتن است که از حفظ منافع‌اش ناتوان مانده.

 

البته این اصل نیز غیرقابل انکار است که جمعی از تحلیل‌گران وطنی جز ریختن آب به آسیاب آمریکا وظیفۀ دیگری ندارند؛  حقوق بگیرند!  برای اینان هر بهانه‌ای کافی است تا قلم را به سود واشنگتن بچرخانند.  ضعف آمریکا در بهینه کردن منافع‌اش برای اینان ضعف علی خامنه‌ای است؛   پیروزی‌های ارتش روسیه بر شبه‌نظامیانی که غرب در اوکراین مسلح کرده،   پیروزی جمهور اسلامی است؛  حملۀ اوباش سازمان آتلانتیک شمالی به شهر حلب نیز تبدیل می‌شود به مبارزات ملت سوریه با دیکتاتوری بشار اسد!  و از شما چه پنهان،   سایت الجزیره هم دقیقاً همین را می‌گوید.  با این وجود،  امیدواریم که ایرانیان بتوانند بین اظهارات مغرضانه برخی از این به اصطلاح تحلیل‌گران،  و مطالب ناآگاهان تفاوت‌هائی قائل شوند،  و تمامی اشتباهات ژئواستراتژیک در مطالب را حمل بر قلم‌به‌مزدی نویسندگان‌اش نکنند.