عقل سلیم حکم میکند که در بررسی تحولات سیاسی اخیر در ایران دچار افراط و تفریط نشویم. تا آنجا که مسئله به بررسی «انتخابات»، «اعتراضات خیابانی» و یا حتی درگیریها مربوط میشود، این اصل کلی را میباید در نظر گرفت که اکثر این رخدادها حداقل تا این مرحله، در چارچوب سیاستهای داخلی حکومت اسلامی جای گرفته. و هر چند تعداد قابل ملاحظهای از جوانان کشور، بدون آنکه وابسته به محافل حکومتی باشند صرفاً به دلیل نارضایتی شدید در روند این اعتراضات شرکت فعال داشتند، خطوط اصلی این اعتراضات در چارچوب قانون اساسی حکومت اسلامی و تأئید بنیادهای تصمیمگیرندة این حاکمیت انجام شده. تا آنجا که ما اطلاع داریم «اعتراضات» خیابانی تا به امروز به هیچ عنوان به سوی سازماندهی تشکیلات و بنیادهای سیاسیای که خارج از چارچوب فعالیتهای حکومت اسلامی قرار گیرد گام برنداشته.
البته در همین مقطع گروههائی ما را سریعاً متهم خواهند کرد که «اعتراضات عمومی» را کمارزش نشان میدهیم! به هیچ عنوان چنین نیست، هر گامی از ارزش واقعی خود برخوردار است، نه میباید کمارزش تلقی شود، و نه آنکه بیش از آنچه ارزش دارد برای آن بها تعیین کنیم. چرا که همان عقل سلیم به ما نهیب میزند که «اعتراضات» به هیچ عنوان به معنای «تغییر» نخواهد بود، حتی اگر این اعتراضات، همچون تجربة ناکام کودتای 22 بهمن، به سقوط رژیم سیاسی نیز منجر شود!
به همین دلیل از نخستین لحظاتی که سخن از «اعتراضات» به نتایج این به اصطلاح «انتخابات» مطرح شد، در همین وبلاگ به طور کلی اگر این حرکت را محکوم نکردیم، نتایج آنرا به زیر سئوال بردیم. این برخورد بر پایة یک اصل کلی اتخاذ شده؛ در کمال تأسف یک حرکت سیاسی همواره از نوعی «مغز متفکر» پیروی میکند، و زمانیکه این «عامل اصلی» در ید اختیار نهادها، بنیادها و یا حتی محافل ویژهای قرار گیرد، مشکل میتوان خارج از الزاماتی که بر این حرکت تحمیل شده، آن را «اداره» کرد. یا به زبان دیگر این حرکت را به نفع تمایلات سیاسی دیگری «مصادره» نمود.
«تغییر» مسیر حرکتها و جنبشهای اجتماعی، خصوصاً در شرایطی که «محافل» تصمیمگیرنده همچون مورد ایران تماماً استعماری و برخوردار از تاریخچهای بسیار ریشهدار بوده و از ابزار و اهرمهائی فوقالعاده کارآمد بهره میگیرند، بسیار مشکل خواهد بود. به همین دلیل چه بهتر که رهبران حرکتهای سیاسی در کشور با آگاهی بیشتر و با چشمان باز دست به عمل بزنند.
دیروز به عنوان «حسن ختام» برنامة «تفریحی» انتخابات جمکران، نمازجمعة «حکومتی» را نیز اکبر بهرمانی در دانشگاه تهران بر پا کرد. البته ایشان از مهرههای طراز اول رژیم به شمار میآیند، و شاهد بودیم که از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن آقای بهرمانی در رأس هرم سرکوب محکم نشستهاند. اینکه امروز برخی «گروهها» و به اصطلاح احزاب سیاسی، فوت در آستین سرداراکبر میکنند، اگر برای ما با در نظر گرفتن سابقة این گروهها آنقدرها تعجبآور نیست، امیدواریم که حداقل هوادارانشان از سرکردگان دلیل این «حمایتها» و «هندوانهزیربغل» گذاشتنها را بپرسند! با این وجود به بهانة مطالب «جدیدی» که خطبههای هاشمی رفسنجانی در نمازجمعة گذشته به میانة میدان سیاست جاری کشور پرتاب کرده، چند مطلب اساسی را در همین مقطع میباید مطرح کنیم. مطالبی که شامل «اعتماد عمومی»، «آزادی مطبوعات» و «آزادی بازداشتشدگان» حوادث اخیر میشود.
آقای بهرمانی در خطبههایشان با تکیه بر آنچه «شک و تردید مردم» عنوان شد، از سردمداران یا به عبارت دیگر از یاران سی سال حکومتداریشان تقاضا فرمودند که اعتماد مردم را به حکومت دوباره «تحصیل» کنند! برخورد بهرمانی با مسئلة «اعتماد عمومی» این امر را القاء میکند که گویا نوعی «عدم اعتماد» در بطن حاکمیت مستقر شده باشد. میدانیم که آقای بهرمانی زمانیکه هزاران جوان این کشور را به عناوین و بهانههای مختلف زندانی کرده بودند، و یا در جبههها به دنبال «نخودسیاه» میدواندند، «اعتماد عمومی» حداقل در قاموس ایشان «خدشهای» ندیده بود! اصولاً مشکل میتوان در یک حکومت استبدادی سخن از «اعتماد عمومی» به میان آورد؛ این اعتماد نخست در قالب پیروی از فرمان «سرنیزه» ایجاد میشود، و نهایت امر تبدیل به نوعی «عبودیت عمومی» در برابر عامل زور میگردد. این نوع حکومتها با «اعتماد» کاری ندارند، کارشان با «عبودیت» است. آنچه آقای رفسنجانی را امروز گویا حسابی کلافه کرده «نبود» اعتماد عمومی نیست؛ ایشان وحشتشان از این است که عامل سرکوب گویا دیگر عمل نمیکند. هم عمال سرکوب متزلزل شدهاند، و هم مردم عاصیتر! اینکه این «اعتماد» در گفتار آقای بهرمانی امروز تا به این حد «خدشهدار» شده فقط به این معنا میتواند باشد که خاطر حضرت بهرمانی و محافل وابسته به ایشان از نیروهای سرکوبگر رژیم استبدادی «مکدر» است.
از طرف دیگر آقای بهرمانی در همین خطبهها خواستار فراهم آوردن «فعالیت آزاد مطبوعات» شدهاند! میدانیم که این موضعگیری نیز از ویژگیهای خود برخوردار خواهد شد. چرا که در این نوع حکومت اصولاً مطبوعات جائی ندارد؛ آقای خمینی همان سی سال پیش عربده فرمودند که، «قلمها خودشان را اصلاح کنند!» این نوع فریادها و به دنبال آن ارسال هنگهای اوباش و چاقوکش ساواک به دفاتر مطبوعاتی کشور به صراحت نشان داد که ویراست مورد نظر حکومت دستنشاندة اسلامی از مطبوعات تفاوت آنچنانی با نقطهنظرهای رضاشاه ندارد. مگر در یک مورد ویژه، در صفحة اول بجای عکس «اعلیحضرت» عکس «امامخمینی» را به مردم میچپانند. این نوع «جهان مطبوعات»، که از سی سال پیش توسط یک حکومت دستنشانده و استبدادی بر ملت ایران حاکم شده، آیا جائی برای «فعالیت آزاد مطبوعات» باقی میگذارد؟ مسلماً خیر!
مزخرفات شیخ بهرمانی که حتی «آب» به دهان رابرت گیتس گاوچران و دیگر رؤسای جمکران در آنسوی اقیانوسها انداخت، بیشتر چند روزینامة مفتضح «اصلاحطلب» را مد نظر قرار میدهد تا مطبوعات در ویراستی فراگیر و ملی. گویا آقای بهرمانی در چارچوب همان کسب «اعتماد عمومی» احساس میفرمایند که اگر چند روزینامة محفلی با «غرغر» کردنهای معمولشان از نو روی دکة روزنامهفروشیها بروند، حتماً «اعتماد عمومی» کذا بار دیگر کسب خواهد شد! پرواضح است که این «احساس» بسیار کودکانه و ناپخته است.
البته اگر آقای بهرمانی بر مسند تصمیمگیریها همچون دوران «خوش» گذشته تکیه زنند، این نوع «دمکراسی قطرهای»، همانطور که طی 8 سال ریاست ایشان بر قوة مجریه شاهدیم بودیم، در لوای مجلات روشنفکرنما از قماش «گردون» و «دنیای سخن» و «کیان» و غیره به منصة ظهور خواهد رسید. بعد هم برای جمعوجور کردن اوضاع و جلوگیری از گسترش «آزادی» کذا چند نویسنده را خودشان سر میبرند، بقیه را هم فراری میدهند، تا ببینند کار «اعتماد عمومی» به کجا میکشد! خلاصه میگوئیم، آزادی فعالیت مطبوعاتی همان هویج معروف است، چماقاش را هم خود آقای بهرمانی برای دلسوختگان خواهند تراشید! فراموش نکنیم که «آزادی قطرهای» حتماً قطرهچکان میخواهد، و یکی از گرفتارهای ما ملت این است که قطرهچکان کذا در این حکومت تحت نظر استعمار غرب فعال است.
نهایت امر آقای بهرمانی که اینهمه برای «اعتماد عمومی» از خود و رژیم اسلامی، آنهم جلوی همة مردم «مایه» گذاشته بودند، در آخر کار به خود اجازه داده خواستار «آزادی» بازداشتشدگان اخیر میشوند! بله، اینهمه «همکاری» با رژیم، جایزه نمیخواهد؟ جایزهاش این است که اراذل و اوباش اصلاحطلب و «تحکیم وحدت» و مشارکتچی و «خطامامی» و غیره را که سالها برای همین «رهبر» چاقو کشیدهاند و در دانشگاه و خیابان و کوچه و بازار مردم را به قول خودشان «کارتی» میکردند، حال که رفتهاند دم در دکان جدید میباید مورد تقدیر و تفقد قرار داد! خلاصه تمامی این جانفشانیها را سردار اکبر برای تأمین همان «اعتماد عمومی» کذا میکند؛ کسی فکر بد نکند!
البته در مخالفت با این «اظهارات» سراسر انقلابی که به صراحت سرنوشت این مملکت را رقم خواهد زد! آناً چند نوچة مقام معظم و گروهی از جوجهپاسدارهای حکومت دست به اسلحه شدهاند! فریاد و فغان که، «آقا شما با خائنان همکار شدهاید!» و یا ... میدانیم که «بازارگرمی» هم در دنیای سیاست استعماری به درد میخورد. اینکه مشتی ساواکی از قماش حجاریان، بهزاد نبوی، مشارکتچیها و ... دستگیر شوند و آناً همکارانشان فریاد برآوردند که اینان را باید «آزاد» کنید، فقط به این معناست که مردم این مملکت بالاجبار میباید میان دستگیرشدگان و دستگیرکنندگان «تفاوتی» چشمگیر قائل باشند! بله، این «اجبار» است، سئوال و استفسار نیست!
اصلاً به همین میگویند، «تولدی دیگر!» و آقای رفسنجانی خودشان در زمرة «نوباوگاناند»! ایشان طی سی سال مارمولکبازی و پدرسوختگی و آدمکشی هر شش ماه یکبار از نو «متولد» شدهاند! و هر بار پستان یک دایة جدید را به دهان گذاشتهاند. روزگاری بود که دایهشان آمریکائی بود و پستانک ساواک شاه را دهانشان میگذاشت، بعداً به پستانکهای ساخت سرمایهداران آمریکا در چین و ماچین علاقمند شدند، چند صباحی هم ایشان را از «شیر» گرفتند و به «مشابه» عادت دادند، ولی اینبار گویا مستقیماً پستان علیاحضرت ملکة انگلستان را گرفتهاند، و با لهجة غلیظ انگلیسی میفرمایند:
چنان است دادش که روباه پیر
نهد بچه را تا دهد شیر [ک...ر]
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر