
از نخستین روزهائی که غائلهای تحت عنوان «انقلاب اسلامی» فضای سیاسی و اجتماعی کشور را به شدت مسموم کرد، چند اصل کلی در استراتژیهای اساسی این غائلة ضدایرانی قابل تشخیص بود. و مسلماً در این میان «اپوزیسیونسازی» یکی از پایهایترین اصول در هیاهوسالاریای شده بوده که عملاً دین و اعتقادات تودههای مردم را به گروگان یک سیاست فرامرزی تبدیل کرد. البته تاریخ معاصر ایران از این نوع «اپوزیسیونسازی» کم به خود ندیده؛ زمانیکه یک حکومت فاشیست و وابسته خود را با توسل به حمایتهای فرامرزی در مرکز تحولات اجتماعی و سیاسی کشور قرار میدهد، و دیگر جریانات فرهنگی و سیاسی را با حمایت اجنبی به حاشیه میراند همیشه این خطر وجود خواهد داشت که در صورت منزوی شدن این جریان، سیاستهای «مادر» زمینة اعمال نظر خود را در کشور از دست بدهند. به همین دلیل سیاستهای «مادر»، سرنوشت استراتژیهای «گرانقدر» خود را به حیات سیاسی مشتی قدارهبند وابسته نخواهند کرد. در جنب دکان «حاکمیت مستقل و انقلابی و غیره» همیشه دکانهای دیگری بر پا میشود تا در صورت لزوم «آب رفته را به جوی بازگرداند!»
حکومت اسلامی نیز در این میان از دیگر نمونهها جدا نبوده. «اوپوزیسیونسازی» در این حکومت عملاً از لحظهای آغاز شد که جماعت «نهضتآزادی» از طریق سخنرانیهای تلویزیونی شیخ بازرگان خود را در بطن تبلیغات کودتا، به صف «مخالفان» نزدیک کردند! ولی این روند به سرعت جناحهای دیگری را نیز به دامان همین اوپوزیسیون فرضی اضافه نمود. اگر چپگرایان قربانیان حکومت آمریکائی تهران بودند، چپنمایان و در رأس آنان حزب توده از جمله فعالان همین «باند اوپوزیسیونسازی» شدند. این «اوپوزیسیون» که یک شاخه در بطن حکومت دارد، طی چند سال، نخست شاخههائی در بازار و صنایع و معادن به راه انداخت، و سپس شاخههای سودآور دیگری نیز طی سالهای بعدی در خارج از کشور «افتتاح» کرد. ارتباط انداموار این شاخهها بسیار گویاست، و مسلماً اگر بجای شعار و هیاهو دانشکدههای تاریخ را به تحلیل در باب این «ارتباطهای انداموار» میگماشتند اطلاعات بسیار ذیقیمتی امروز در زمینة تحلیل سیاسی کشور در دست میداشتیم. ولی از آنجا که فاشیسم ابلهدوست و ابلهپرور است، همانطور که شاهدیم دانشگاه در کشور بیشتر محل روضهخوانی و سیاست کوچه و خیابان و نهایت امر اجابت مزاج شده تا مکانی جهت تحقیقات پایهای.
با این وجود، علیرغم اطلاعات فوقالعاده محدودی که در دست است، موج «اوپوزیسیونسازی» در حکومت دستنشاندة اسلامی را به سه مرحله میتوان تقسیم کرد. مرحلة نخست با موضعگیریهای «ضدانقلابی» شیخ بازرگان آغاز شد، و نهایت امر قشرهای مرفه و نیمهمرفه جامعة «شاهنشاهی» را به تدریج به جانب خود کشید. این قشر در فرضیههای «ظاهری» حزبدمکرات ایالات متحد همان جناحی بود که بر اساس دکترین کارتر میبایست در ایران «دمکراسی» نیز برقرار کند! ولی دیدیم به دلائلی که از تحلیل امروز ما خارج میشود، آمریکا با اعزام «دانشجویان خط امام»، در تز کارتر تغییرات گستردهای اعمال کرد و در عمل با حمایت از چپنمائی «شالودة نظری» آنچه خوشخیالها دمکراسیسازی حزب دمکرات در ایران معرفی میکردند، به دست خود به مسلخ فرستاد!
طی دوران «خوش» جنگ ایران و عراق، «چپنمائی» دولتی که در تبلیغات حکومت مورد عنایات و تأئیدات فراوان آیتالله خمینی نیز قرار داشت، به رهبری همین حضرت میرحسین موسوی در رأس امور کشور خیمه زد. البته طی این دوره، در واقع «چپگرائی» در تمامی مظاهرش توسط دولت قتلعام شد، و فقط در دورة 8 سالة میرحسین موسوی تعداد مخالفانی که معمولاً به چپ تندرو وابسته بودند، و از صحنة روزگار به شیوههای کاملاً «انقلابی» حذف شدند به هزاران تن بالغ میشود. با این وجود، کودتای «چپنمائی» که با قدرت گرفتن اوباش خطامام آغاز شده بود، پس از پایان جنگ افغانستان و شکست شوروی و آغاز فروپاشیها در اردوگاه شرق فلسفة وجودی خود را در بطن سیاستهای آمریکا از دست داد و نهایتاً به راستگرائی سرداراکبر منتهی شد!
در این دوره است که شاهد موج دوم «اوپوزیسیونسازی» میشویم. این موج شامل تمامی چپنمایان و خطامامیهائی میشود که گویا مورد کملطفی سرداراکبر و دوران سازندگی وی قرار گرفته بودند! دستگیری نمایشی «تودهایها» نیز مربوط به همین دوره است. طی دوران سردار اکبر چپنمائی به تدریج تبدیل به نوعی مخالفنمائی شد و غروغر چپهای نمایشی از سیاستهای «لیبرال» محفل ماسونی اکبر بهرمانی به هوا بلند بود! این «اوپوزیسیونسازی» بر خلاف نوع اول که به تدریج بر محورهای تجاری و صنعتی و بازار پنجه انداخته بود بیشتر در متن جریان به اصطلاح «روشنفکری» دست و پا میزد؛ و کم نبودند قلمزنها و روشنفکرنماهائی که طی این دوره از جناح راستافراطی و «امامی» به روشنفکری «مخالفنما» پیوسته، در حلقههائی از قماش کیان «مأوا» گزیدند. مسلماً مهمترین این نقل و انتقالات مربوط به «مغز متفکر» حکومت اسلامی، یا همان استاد حاجفرج دباغ میشود که در این دوره با برچسب «معمار رنسانس اسلامی» راستافراطی را به نفع جبهة مخالفنما ترک کرد.
ولی مهمترین گروه که در روند «اوپوزیسیونسازی» حکومت اسلامی به جامعة ایران «ارزانی» شد، به دورة سیدمحمد خاتمی مربوط میشود. پیشتر گفته بودیم که طی این دوره آنچه در واقع مد نظر قرار داشت، انجام یک کودتای دولتی و قرار دادن دوبارة حکومت اسلامی در موضع قدرت و مشروعیتی تازهنفس بود. برنامهای که به دلائلی بسیار گسترده با شکست روبرو شد. در نتیجه صورتکهائی که طی نمایشات خاتمی بر چهرة «شخصیتهای» متفاوت گذاشته بودند، پس از علنی شدن شکست کودتا یکی پس از دیگری فرو افتاد! و اگر روند خیمهشببازی سیداردکانی با همان ترفندهای شناخته شدة محافل سرکوبگر آغاز شده بود و تحت عنوان مخالفت با «بهرمانی و ناطقنوری» در قلب یک غوغاسالاری مدعی حضور دهها میلیون ایرانی و حمایت وسیع اینان از خاتمی بود، نهایت امر دولت اصلاحات و این دو «شخصیت» سیاسی پس از شکست پروژة کودتا به آشتی و دیدهبوسی رسیدند، و آنچه در عمل با «اصلاحات» مخالفت میکرد، گروهی «ناشناخته» بودند که احدی هم حریف خرابکاریهایشان نمیشد!
به عبارت دیگر، در بلوای «اصلاحطلبی» که ظاهراً بر علیه برخوردهای بیرویة سردار سازندگی مورد حمایت فرضی «رأیدهندگان» میلیونی قرار گرفته بود نه تنها محافل بهرمانی و ناطقنوری در طیف مخالف قرار نگرفتند، که پس از مدتی پاورچین پاورچین به پروژة شکستخوردة اصلاحات پیوسته، همانطور که امروز میبینیم از مهمترین شخصیتهای «اصلاحطلب» کشور نیز به شمار میروند!
البته جای تردید نیست که قرار گرفتن اوباشی از قماش اکبربهرمانی و ناطقنوری در جبهة «مخالفان» فقط نشان از فروپاشی حکومت اسلامی داشته باشد. با این وجود روند این فروپاشی پس از شکست کودتای سیدخندان، نخست با ارسال گروههای گستردهای از جماعت حزبالله و بورسیههای دولت و چماقکشهای «فرهیخته» به خارج از کشور آغاز شده. اینان در عمل یک به یک به جناح شیخ بازرگان و «تودهای نفتیها» پیوستند، و وزنة «اوپوزیسیونی» که به این ترتیب ساخته شد هر روز «سنگینتر» میشود! امروز پس از گذشت سی سال از کودتای 22 بهمن، آنچه «اپوزیسیون» حکومت اسلامی معرفی میشود، بیاغراق شامل تمامی جناحهائی شده که در قلب کودتای بهمن 57 حضوری فعال داشتند و هنوز هم اهرمهای عمدة سیاستگذاری کشور به طور اعم در ید اختیارشان قرار گرفته!
حال این سئوال مطرح میشود که این به اصطلاح «اپوزیسیون» با چنین «اجماع» فراگیری، چرا نیازمند غوغاسالاری، هیاهو و دعوت مردم جهت شرکت در راهپیمائی و اعتراضات عمومی است؟ این سئوال که اصولاً اهداف اینان از آشوبآفرینی چیست، هنوز پس از گذشت بیش از یک ماه از «انتخابات» مضحک جمکران بیجواب مانده. خلاصه میگوئیم، دلائل واقعی بحرانسازی افرادی از قماش موسوی و کروبی را نمیتوان در روند علنی مسائل کشور جستجو کرد. اینان نه تنها خود از دیرباز در زمرة صاحبمنصبان این حکومت شترگاوپلنگ بودهاند که از نظر برنامة ادارة کشور هیچ اختلاف عمیقی میان اینان و دولت احمدینژاد وجود ندارد. به طور مثال ادعای «مخالفت» موسوی با سانسور مطبوعات، و یا ادعای کروبی برای «اصلاح» قانون اساسی حکومت اسلامی بیشتر شعار است تا واقعیت. میدانیم که سانسور مطبوعات در این حکومت همچون شیری است که به طفل نوزاد خورانده باشند، «سق» این حکومت با سانسور و سرکوب فرهنگی و اجتماعی بسته شده، حذف این «روشها» که طی سی سال روشهای حاکم در اعمال سیاست بوده در عمل غیرممکن است؛ مگر اینکه رژیم سیاسی از پایه و اساس فرو ریزد.
در ثانی ادعاهای شیخ کروبی مبنی بر «تغییر» قانون اساسی نیز اظهاراتی توخالی است. میدانیم که اصولاً رئیس جمهور در این قانون اساسی از چنین اختیاراتی برخوردار نیست، و ریاست قوة مجریه در حکومت اسلامی نه یک پست کلیدی و سیاسی که پست یک کارمند عالیرتبة دولتی است. این «کارمند» اگر از تأئید شورای نگهبان و رهبری برخوردار باشد میتواند در زمینههای کلیدی حرفی هم برای گفتن داشته باشد؛ در غیراینصورت همان تدارکاتچیای خواهد بود که سیدخندان میگفت! در نتیجه اگر امروز شیخ کروبی نمیتواند قانون اساسی جمکران را تغییر دهد، به طبعاولی زمانیکه بر مسند ریاست جمهوری نیز تکیه زند از چنین اختیاراتی برخوردار نخواهد بود.
با این وجود شاهدیم که تلاشهای عوامل شناخته شدة این حکومت جهت تأثیر گذاشتن بر روند مسائل کشور به هیچ عنوان روی به سکون و آرامش ندارد. اکبر بهرمانی پس از ایراد خطبههای جمعة گذشته در دانشگاه تهران، خطبههائی که گویا از نظر رهبر این حکومت خیلی سئوال برانگیز بوده، امروز نیز راهی مشهد میشود تا به قولی به «رایزنیهای مهم» اقدام کند! با این وجود امروز از نظر قوانین حکومت اسلامی، یعنی همان قوانینی که امثال بهرمانی و موسوی و کروبی در قلب این حکومت به آن تکیه دادهاند، پس از تأئید نهائی نتیجة «انتخابات» از طرف شورای نگهبان قضیه تمام شده است. رفتن سردار سازندگی به مشهد نمیتواند این اصل «قانونی» را در چارچوب آنچه حکومت اسلامی قلمداد میشود به زیر سئوال برد.
پس نه تنها دلیل غوغاسالاریها در ارتباط با مسائل و مشکلات داخلی کشور به هیچ عنوان روشن نیست، که تلاشهای «فراقانونی» افرادی از قماش بهرمانی و موسوی نیز در هالهای از ابهام فرو رفته. آیا امثال بهرمانی میخواهند با این فعالیتها زمینة فروپاشی حکومت اسلامی را فراهم آورند؟ البته میتوان گفت که اینان از خود اختیاری ندارند؛ ولی اگر قرار باشد که این حکومت فرو ریزد، نیازی به عملیات فراقانونی شخص بهرمانی نیست. نمونة فروپاشی نظام شاهنشاهی نشان داد که این نوع کاخهای پوشالی را هر آنکه سر هم کرده در عرض چند هفته فرو خواهد پاشاند؛ با بهرمانی یا بیبهرمانی فرق زیادی نمیکند.
از طرف دیگر شاهدیم که دولت احمدینژاد نیز بجای تلاش در راه ایجاد آرامش در سطح جامعه و رایزنی با «رهبران مخالفان»، اصلاً کاری به این حرفها ندارد! این دولت کار خودش را میکند! احمدی نژاد طی چند روز گذشته با برکناری رئیس سازمان انرژی اتمی ـ یکی از نزدیکان هاشمی و خاتمی که مهمترین سد دولتی در راه نهائی کردن «پروتکل الحاقی» به شمار میرفت ـ عملاً راه خروج از بحرانسازی هستهای را که غرب از دورة خاتمی به راه انداخته بود هموار کرده! از طرف دیگر معرفی رحیممشائی به عنوان معاون اول احمدینژاد باز هم آب به لانة مورچگان انداخت و سروصدای اوباش حزبالله، انجمنهای اسلامی، نمایندگان مجلس و ... را حسابی به هوا بلند کرد! این سئوال نیز همچون بسیاری پرسشها بیجواب میماند: در شرایطی که تمامی محافل شناخته شدة حکومت اسلامی از تودهای و «مجاهدین انقلاب» گرفته، تا نهضتآزادی و محافل اصلاحطلب و اوباش طرفدار موسوی و کروبی و «تحکیم وحدت» و غیره و ذلک در برابر دولت احمدینژاد جبهه گرفتهاند، دولت فعلی اینهمه «نیروی ضربتی» و سیاسی را از کجا تأمین میکند که در برابر همة اینان و همانها که گویا «طرفداران» این دولت معرفی شده بودند قلندری هم به راه انداخته؟
ادعای اینکه «مقام معظم» و بسیج حامی احمدینژاد است بیشتر از آنچه جوابگوی این پرسش باشد، به یک طنز خنک و بیمزه میماند؛ نخست اینکه مقام معظم همچون دیگر «شخصیتهای» کهن در قلب این حکومت دستشان بیش از آنچه نشان میدهند زیر دکان غرب و بهرمانی و محافل است، از طرف دیگر «بسیج» اصولاً فاقد شخصیت سیاسی مشخصی است و قرار دادن این تشکیلات در قلب یک تحول همهجانبه بیشتر نتیجة عدمشناخت از مسائل سیاسی خواهد بود. نهایت امر، منطقاً احمدینژاد برای این قدرتنمائیها خیلی بیش از حمایت مقاممعظم و یک تشکیلات گنگ و نامنظم همچون بسیج لازم دارد.
با در نظر گرفتن این مجموعه مسائل استنباط ما این است که حکومت اسلامی به آرامی به سوی یک نوع حکومت دیگر در حال دگردیسی بطنی و درونی است. البته این نوع حکومت جدید به احتمال زیاد از طبیعتی استعماری برخوردار خواهد بود. و اگر میگوئیم این طبیعت «استعماری» است، به هیچ عنوان قصد بازگوئی ترهات کسانی را نداریم که سالهای دراز همکار آخوندیسم فروهشته بودند و امروز تحت عنوان «آزادیخواه» در لندن، پاریس و نیویورک شعبة «اصلاحطلبی» و «مردمسالاری» باز کردهاند. برخورد ما ارتباطی با ادعاهای محافل رسوائی همچون حزب توده، نهضتآزادی، اصلاحطلبان و دیگران با احمدینژاد ندارد. دلیل ما در استعماری شناختن نوع جدید حکومت ارتباطی با الهامات محافل شناخته شدة حکومت اسلامی نخواهد داشت. اگر روند جدید را استعماری ارزیابی میکنیم به این دلیل است که در مسیر «تغییرات» کذا، بیش از آنچه چارچوبهای سازندهای جهت قانونمند کردن روابط و حمایت از مشارکت عمومی به ارزش گذاشته شود، تکیة دولت بر طبیعت «آمرانة» تغییرات است. و از نظر ما این روند و برخورد، همچون تجربة 22 بهمن، نهایت امر کار را به یک حکومت «استبدادی ـ استعماری» خواهد کشاند.
این بحث که پشتپرده چه محافل و کشورهائی میتوانند حامیان واقعی احمدینژاد باشند، کار مطلب امروز را به درازا خواهد کشاند. در نوبتهای بعدی شاید به این بحث بپردازیم.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر