۵/۰۲/۱۳۸۸

شیاد سبز!




سوانح پی‌درپی هوائی که مسافران خطوط هواپیمائی ایران را این روزها دسته دسته به کام مرگ می‌کشاند، ریشه در یکی از سیاست‌های شناخته شدة حکومت اسلامی دارد. برخلاف آنچه در بوق و کرنا کرده‌اند، مشکل توپولف‌ها به هیچ عنوان در کار نیست؛ مشابه این هواپیماها در خطوط هوائی بسیاری از کشورهای جهان فعال‌اند و شاهد فاجعه‌هائی از این دست، حداقل در این گستره نیستیم. حکومت اسلامی از آغاز کار جامعه را در یک «بن‌بست» سیاسی قرار داد، چرا که جهت حفظ یک سیاست غیرانسانی بر مسند قدرت نیازمند این «بن‌بست» بود؛ روند مسائل بخوبی نشان می‌دهد که آنچه امروز بر ملت ایران می‌گذرد، فقط مسئلة نان و آب، بیکاری و بی‌خانمانی و فقر و نبود امکانات نیست. امروز ایرانی حتی برای سفر به یک شهر دیگر نیز همچون سده‌های بسیار دور می‌تواند به سادگی جان خود را نیز از دست بدهد! این است نتیجة پیش‌راندن یک سیاست استعماری در کشور و فروافکندن حکومت در «بن‌بست»!

در مورد ابعاد مختلف این «بن‌بست» بارها در این وبلاگ توضیح داده‌ایم. زمانیکه حمایت از یک قشر اجتماعی ـ در این مورد ویژه روحانی‌نمایان شیعی‌مسلک ـ توسط یک قدرت استعماری منوط به پیروی از فهرست مشخصی از سیاست‌های داخلی و خارجی می‌شود، حاکمیت کشور به نحوی که امروز شاهدیم به گروگان سیاست‌ اجنبی تبدیل خواهد شد. این روند با حمایت غرب از روحانی‌نمای شیادی به نام روح‌الله خمینی آغاز شد، و هنوز می‌بینیم که به عناوین مختلف در هر مقطع با ملت ایران و تاریخ کشور «همگام» شده است. به طور مثال، هیاهوی «نبرد با آمریکا» که در واقع آب به آسیاب ینگه‌دنیا می‌ریزد، زمینه‌ای فراهم آورده که تحت عنوان «مبارزه با اسلام‌گرائی» کشور را از طرف آژانس‌های فروش قطعات یدکی به گروگان بگیرند، و نتیجتاً امروز مسافران شرکت‌های هواپیمائی کشور عملاً توسط یک حکومت بی‌لیاقت و خودفروخته همه روزه قتل‌عام ‌شوند.

ولی در کمال تأسف تا آنجا که مسئله مربوط به بن‌بست‌های ایجاد شده در سیاست جاری کشور می‌شود، شبکة نقل و انتقال مسافران، هر چند که فجایع سوانح هوائی غیرقابل چشم‌پوشی باشد، فقط قسمت بسیار کوچکی از بحران سیاسی‌ای است که به دست این حکومت از نخستین سنگ‌بنای آن ساخته و پرداخته شده. در عمل سیاست‌های اعمال شده توسط این حکومت در حوزة انتقالات و ارتباطات، طی سه دهه درست در جهت مخالف امکانات، استعدادها و نیازهای اقتصادی و مالی کشور رو به «رشد» گذاشته. کشوری که از کوچک‌ترین فناوری‌های صنایع هوائی، حتی تولید سوخت مورد نیاز هواپیماها برخوردار نیست، طی سه دهه عملاً تمامی مراکز جمعیتی، زیارتی، توریستی، تجاری و ... را در بطن کشور از طریق «فرودگاه» و شبکة شرکت‌های هواپیمائی به یکدیگر متصل کرده! این سئوال پیش می‌آید که چرا خطوط ارتباطی راه‌آهن، شاهراه، جاده‌های قابل اطمینان، و حتی راه‌های آبی و رودخانه‌ای طی اینمدت عملاً از تمامی پروژه‌های عمرانی کشور حذف شده؟ چرا دولت ایران به عنوان یکی از مهم‌ترین تولیدکنندگان نفت خام طی این مدت، در حکومتی که خود را «مستقل» معرفی می‌کند، قسمتی از درآمد نفت را صرف گسترش خطوط راه‌آهن کشور نکرده؟ در بسیاری موارد می‌توان این سئوالات را مطرح کرد و جواب‌ها آنقدرها که بعضی فکر می‌کنند پیچیده و غیرقابل درک نیست.

زمانیکه دستگاه دولت به طور اخص و حکومت به طور اعم، بر اساس چپاول و فراهم آوردن زمینة تاراج مالی کشور شکل می‌گیرد، سرمایه‌گذاری چندین و چند ساله در خطوط راه‌آهن، شاهراه‌ها و صنایع کشتی‌سازی «مقرون به صرفه» نخواهد بود!‌ خصوصاً که این نوع سرمایه‌گذاری معادلات «کلان اقتصادی» و تجاری را چه در درون کشور و چه در ارتباط با شاهرگ‌های مختلف اقتصادی و جمعیتی در ارتباط با خارج از مرزها تغییر خواهد داد، و اگر حکومتی را دست‌های استعمار برای چپاول مردم و حفظ یک ساختار استعماری به قدرت رسانده، «تغییر» این روند به هیچ عنوان توصیه نخواهد شد!‌ در عوض، در همین ساختار استعماری می‌توان با خرید چند دستگاه هواپیمای لکنتی ـ خریدهائی که معمولاً با اعتبار دولتی و توسط نورچشمی‌‌ها صورت می‌گیرد ـ و با به راه انداختن یک «شبکة هواپیمائی» بعضی‌ها را یک‌شبه میلیاردر کرد. چنین معجزاتی از طریق بهره‌برداری از خطوط راه‌آهن و شاهراه‌های قابل اطمینان عملاً امکانپذیر نیست. آنان که از خود می‌پرسند، حکومت اسلامی با اینهمه مشکلات در زمینة فناوری هوائی، چرا دست به گسترش دیوانه‌وار خطوط هواپیمائی کشور زده، در همین مختصر جواب خود را خواهند یافت. جواب همان است که در بالا آوردیم، تداخل یک اقتصاد «بسازوبفروش» با بن‌بست‌های یک رژیم دست‌نشانده.

با این وجود، گسترش این «شبکة جهنمی» طی سه دهه در کشور ابعاد دیگری را نیز دنبال کرده. به طور مثال، در بررسی «انتقالات و ارتباطات» در سطح کشور، به هیچ عنوان نمی‌توان یک شبکة هواپیمائی را به عنوان عامل ارتباطات معرفی کرد. چرا که در چارچوب یک رژیم تمامیت‌خواه این شبکه بیشتر نقش «ناظر» برقرار خواهد نمود، ناظری امنیتی و سرکوبگر. به عبارت ساده‌تر شبکة هواپیمائی کشور در چنگ یک نظام تمامیت‌خواه، گسترش واقعی ارتباطات میان مردم را به همراه نمی‌آورد، و در مقایسه با شبکه‌های ارتباطات و انتقالات «کلاسیک»، به همان اندازه غیردمکراتیک عمل می‌کند که شبکة رادیو و تلویزیون در برابر مطبوعات. ایرانیان امروز بخوبی می‌دانند که رژیم‌های سرکوبگر، ایجاد خفقان عمومی را معمولاً با استفاده از چند گوینده و برنامه‌ساز و با بهره‌گیری از یک شبکة گستردة «کم‌خرج» و مهیا به نام «رادیو ـ تلویزیون» برقرار می‌کنند، تا از طریق مطبوعات.

این شبکة دولتی که عملاً تبدیل به بنگاه‌ «سخن‌پراکنی» می‌شود، می‌تواند با میانبرزدن در بحث‌های اجتماعی و سیاسی، بدون کوچک‌ترین سندیت و صرفاً با تکیه بر نوعی «ادبیات مستهجن» دولتی و فروهشته، جامعه را در مرز آشوب و غوغا نگاه دارد. در صورتیکه مطبوعات به عنوان آئینة نوشتار و ادب، هم «مشتری‌های‌اش» با رادیو و تلویزیون متفاوت‌ است، و هم «رسالت» خود را در سطح یک کشور مشکل می‌تواند در امتدادی درازمدت بر چنین پرده‌دری‌های «صرف» متکی کند. می‌بینیم که توجه «عالیة» حکومت اسلامی به «دکان» رادیو و تلویزیون و حذف عملی نقش مطبوعات و انتشارات در سطح کشور آنقدرها که می‌گویند به دلیل کمبود کاغذ و جوهر و غیره نیست. اگر برای حمل و نقل مسافر بنزین هواپیما را ده‌ها برابر قیمت می‌خرند تا خلق‌الله را دسته دسته به کشتن دهند، کاغذ و جوهر اگر کسی را نمی‌کشد، هزینه‌ای هم نخواهد داشت. ولی با استفاده از شبکة رادیو و تلویزیون طی سه دهة گذشته حکومت اسلامی تمامی جوسازی‌ها و اوباش‌پروری‌های خود را عملی کرده، و از طریق فرار دادن جوانان از «نوشتار» زمینة بی‌فرهنگی‌ای در کشور فراهم آورده که امروز از نظر تاریخی فقط با دورة فترت حملة مغول قابل مقایسه است.

ولی همانطور که می‌توان حدس زد مسائل بالا چه در زمینة ارتباطات و چه در زمینة نقش مخرب رادیو و تلویزیون دولتی آنقدرها در بحث‌های «انتخابات» جمکران از اهمیت برخوردار نشده بود. امروز در چارچوب همان هیاهوی «انتخاباتی» که به دست عمال حکومت اسلامی از اول تا آخر سازماندهی شد، بجای بحث‌های «بی‌فایده‌ای» از قماش آنچه بالاتر مطرح کردیم، بیشتر از همه اعتصاب غذای اکبر گنجی در بوق‌وکرنا گذاشته شده! گوئی آقای گنجی که پس از عمری خدمت به نظام اسلامی اینک در کنج ینگه‌دنیا نقش «رهبر» عظیم‌الشأن «انقلاب بعدی» را بر عهده گرفته‌اند، در برابر ساختمان سازمان ملل قرار است چند روزی «گرسنگی» بکشند تا با اینکار مخالفت خود را با «تقلب‌های» انتخاباتی در جمکران به گوش جهانیان برسانند. البته ایشان در این «مهم» تنها نیستند. تعدادی از ایرانی‌نمایان نیز در کنارشان نشسته‌اند، هر چند در کشوری که بیش از سه میلیون مهاجر ایرانی دارد، حضور 20 یا 30 تن در «تظاهراتی» که ملی و مدنی و تاریخی و غیره معرفی می‌‌شود بیشتر نشاندهندة نبود همگامی ایرانیان با آقای گنجی می‌باید تلقی شود!

ولی در میان «مدعوین» و هواداران اعتصاب غذای اکبر گنجی چشم ناظر بی‌غرض و بی‌مرض با نام آقای نوآم چامسکی نیز برخورد می‌کند!‌ البته چامسکی برای بسیاری از ایرانیان فرد شناخته شده‌ای است؛ یا بهتر بگوئیم برای بسیاری از ایرانیان فرد شناخته شده‌ای به شمار می‌رفت. چرا که ایشان با حمایت از برنامة محفلی که پاسدار اکبر را علم کرده، عملاً بر تمامی آنچه طی 50 سال در زمینة حمایت از «حقوق‌بشر»، ضدیت با سیاست‌های فرامرزی ایالات متحد، و دیگر سرفصل‌های مهم تاریخی نگاشته‌اند خط بطلان کشیدند!‌ آقای چامسکی در عمل نشان دادند که در واقع با آنچه طی 5 دهه «تئوریزه» کرده‌اند هیچ ارتباط ملموسی ندارند. و این مطلب حداقل برای نویسندة این وبلاگ بسیار تکاندهنده بود؛ چامسکی با پای گذاشتن در میدان پوپولیسمی که ایالات متحد تحت عناوین مختلف از قماش اصلاح‌طلبی، اسلام مردم‌سالار و ... «سنگ سنگ» آن را طی چند سال گذشته سازمان داده، در واقع نشان داد که آنچه نگاشته‌، با آنچه «قبول» دارد و حاضر به پیروی عملی از آن است کاملاً تفاوت دارد.

شاید در این مرحله صحیح نباشد که چامسکی را به دلیل یک عمل «غیرقابل توجیه» به باد رگبار انتقاد بگیریم، ولی با آنچه ایشان در مورد ایران و ایرانیان انجام دادند، منبعد دیگر مشکل می‌توان چشم بر انتقاداتی پوشاند که سال‌های سال از عملکردهای نظری و علمی وی در سراسر دنیا صورت گرفته. در بطن این انتقادات، چامسکی تحت عناوین مختلفی همچون «روشنفکر پیشرو تقلبی»، نویسندة دروغگو و شیاد، و ... به خوانندگان معرفی شده است! خلاصة کلام در اطراف این «چامسکی ستیزی» طی چندین دهه ادبیات گسترده‌ای شکل گرفته که هر چند مکاتب فکری فعالان آن مورد تأئید ما نیست، منبعد در بررسی احوالات و رفتار آقای چامسکی بالاجبار مورد توجه قرار خواهد گرفت. البته از حق نمی‌باید گذشت، طی 5 دهه، اکثر انتقاداتی که از چامسکی صورت گرفت از جانب راستگرایان ایالات متحد سازماندهی شده، ولی با در نظر گرفتن اعمال چامسکی در تأئید هیاهوی تبلیغاتی «جنبش‌سبز»، این سئوال به حق مطرح می‌شود که، چپ‌گرائی چامسکی اگر قرار است نهایت امر در دامان محفل «بهرمانی ـ موسوی ـ خاتمی» حبل‌المتین خود را بجوید، شاید انتقادات راستگرایان از وی آنقدرها هم بی‌جا نبوده.

ما به عنوان یک ایرانی قبول نمی‌کنیم که آقای چامسکی یک «نظریه پردازی» مشعشعانه و پیشرو مخصوص دانشگاه‌های پاریس و لندن و متفکران «خودی» در چنته داشته باشند، و زمانیکه به ملت ایران می‌رسند از ‌کیسه‌‌شان پوپولیسم و لات‌بازی «دین‌باوری»، از نوع مخصوص جهان سوم و در همکاری با سیاست‌های استعماری کاخ‌ سفید بیرون بکشند. از نظر ما انسجام فکری و نظری جهت یک نظریه‌پردازی از مهم‌ترین عوامل است، فردی که عمری را به نظریه‌پردازی گذرانده و امروز در مسیر خلاف همین نظریات حرکت می‌کند، نمی‌تواند خود را نظریه‌پرداز معرفی کند، چنین فردی فقط یک شیاد می‌تواند باشد. با این وجود آقای چامسکی، شیاد یا متفکر مشکل ما ایرانیان نیستند، پس بهتر است حضور ایشان را در حمایت از «هیاهوی سبز» در چارچوب یک نگرش «مفید‌تر» مورد بررسی قرار دهیم.

می‌دانیم که حمایت‌های «معنوی» چامسکی از آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی شده بود، از دهه‌ها پیش نقل محافل حکومت اسلامی بوده. این «حمایت‌های» معنوی آنقدر جان گرفت و اوج یافت که در بعضی محافل اوباش حزب‌الله به صراحت از چامسکی در مقام تنها «حامی انقلاب در آمریکا» سخن به میان می‌آوردند! با این حال آقای چامسکی، شاید در چارچوب همان «شیادی» ذاتی و تشکیلاتی خودشان، شیادی‌ای که حتی از چشم ما هم پنهان نگاه داشته بودند، آنقدرها ارتباط اندام‌وار خود را با اوباش «انقلاب» اسلامی علنی نمی‌کردند. و با این پرده‌پوشی‌ها جای این «تردید» را باز می‌گذاشتند که ناظران ایرانی «حمایت‌های» به اصطلاح معنوی ایشان را بیشتر در چارچوب همان چپ‌گرائی معروف و ضداستعماری «تحلیل» کنند. این «سوءفهم» که رفتار چندگانه، اگر نگوئیم مزورانة آقای چامسکی در به وجود آوردن‌اش مسلماً نقش مهمی ایفا کرده، طی سالیان دراز برخورد وی را با «انقلاب» اسلامی در هاله‌ای از ابهام فرو برد.

ولی از آنجا که خورشید برای همیشه در پس ابرها پنهان نمی‌ماند، با فروپاشی امپراتوری‌های جنرال‌موتورز، کرایسلر، سیتی‌بانک و ... چهرة واقعی چامسکی نیز، حداقل تا آنجا که به ما ایرانیان مربوط می‌شود، از پرده اینچنین برون افتاد. این خود مایة خوشوقتی است که طی پروسه‌ای استعماری تحت عنوان «جنبش سبز»، پروسه‌ای که صرفاً‌ جهت پاسخگوئی به مشکلات استراتژیک کاخ ‌سفید در راه تعمیم سرکوب ملت‌های خاورمیانه و آسیای مرکزی به راه افتاده، دست سرنوشت از چهرة دشمنان واقعی ملت ایران نیز اینچنین که شاهدیم ماسک‌ها را فرو می‌افکند.

من آن صورتگرم کز نقش پرگار
ز خسرو کردم این صورت نمودار










...

هیچ نظری موجود نیست: