۴/۲۶/۱۳۸۸

بن‌بست «عوام‌گرائی»!



موج اعتراضات که با برخوردهای عجیب در سطح سیاست داخلی جمکران تؤام شد و به بهانة عکس‌العمل در برابر «تقلب‌های» فرضی در روند «انتخابات» شدت گرفت، پس از گذشت بیش از یک ماه هنوز رو به آرامش ندارد. خلاصه می‌گوئیم، با در نظر گرفتن شرایط فعلی نمی‌توان انتظار داشت که این «موج» بدون حضور فعال دولت و نهادهای تصمیم‌گیرنده در مسیر پایه‌ریزی یک برنامة گستردة «اصلاحات» سیاسی توسط دولت رو به آرامش گذارد. حکومت اسلامی به دلیل تاریخچة کوتاه و ویژة خود، جهت ادارة امور کشور در شرایط فعلی درگیر چند مشکل پایه‌ای شده. مهم‌ترین مشکل که امروز به صراحت به چشم می‌آید شاید تعلق «ایدئولوژی» رسمی این حکومت به دورة دیگری از موجودیت سیاسی کشور ایران باشد. حکومتی که در 22 بهمن 57 به دلیل همکاری و هم‌سرائی با ساواک آریامهری و ارتش شاهنشاهی پای به منصة‌ظهور گذاشت.

این دورة ویژه را در همین وبلاگ بارها به نام خوانده‌ایم؛ دوره‌ای است که طی آن دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» رسماً در ایران سیاست‌گزاری می‌کردند. به عبارت دیگر، آمریکا و انگلستان طی این مدت به دلیل تکیه بر ساختارهای سنتی و استعماری خود در منطقه، در مورد مسائل ایران «تصمیم‌» می‌گرفتند، و در آخرین مرحله جهت نهائی کردن «طرح‌ها» به عناوین مختلف توافق رهبران اتحاد شوروی را نیز تحصیل می‌نمودند. یک عقب‌نشینی در فلان منطقه، و یا یک توافق جهت تغییر حکومت بهمان دولت آفریقائی به نفع اردوگاه «شرق» کافی بود که مسکو چشم بر تحولات ایران ببندد. نتیجة این «تصمیم‌گیری‌ها» را طی 80 سال گذشته در ایران شاهد بودیم: کودتاها و فروپاشی‌های «موفق» و یک‌شبه، انقلاب‌های ساختگی و هزاررنگ‌وبو، جنبش‌های موفق و ناموفق، و ... همه در چارچوب همین استراتژی شکل می‌گرفت.

در مطالب پیشین در این وبلاگ اشاره کرده‌ایم که به تأئید بسیاری مورخان و استراتژها، که در میان آنان محققین وابسته به جناح‌های حاکم آمریکا نیز کم نیستند، اتحاد شوروی در تخمین اهمیت استراتژیک سواحل جنوبی خود، هم در دریای خزر و هم در دریای سیاه دچار اشتباهی بسیار سرنوشت‌ساز شد. استالینیسم مسکویت بر این باور بود که ایران و ترکیه، به قول «خروشچف» میوه‌های گندیده‌ای هستند که دیر یا زود در دامان مسکو فرو خواهند افتاد! در نتیجه دلیلی نمی‌دید که برای پیشگیری از رشد سیاست‌های غرب در این کشورها مراودات «دوستانه» با سرمایه‌داری را دچار بحران عمیق کند. مسکو طی سالیان دراز، به غلط بر این باور بود که «نبرد کلیدی» در اروپای شرقی صورت خواهد گرفت! این اشتباه استراتژیک کاری کرد که هنگام برخورد با معضلات «جهان اسلام» سوسیالیسم علمی آنقدرها خود را به زحمت نمی‌انداخت. سطح بسیار نازل کتب و آثاری که سوسیالیست‌های وابسته به مسکو طی سالیان دراز در نقد و بررسی اسلام و مسائل اجتماعی و عقیدتی این دین از دیدگاه ماتریالیستی، حتی در درون مرزهای اتحاد شوروی نگاشتند، به صراحت ثابت می‌کرد که مسکو در این «اسلام» بیش از آنچه دشمن نظری و تئوریک رؤیت کند، به دنبال نوعی همراه و همفکر می‌گشت.

البته این همفکری زیاد هم بی‌دلیل نبود. در تشریح استالینیسم گفته بودیم که این نوع تفکر در برخوردی کاملاً «ماکیاولیست»، مارکسیسم را اصولاً از شیره و اساس خود تهی کرده بود. در ادبیات استالینیست‌ها عبارات پوچ و مضحکی از قماش «سرمایه‌داری ملی و مترقی»، «دین ضداستعماری» و یا «جنبش‌های فئودال آزادیبخش» کم پیدا نمی‌شد. مسئله این بود که این «پدیده‌ها» را در بطن چه «توجهیاتی» قرار می‌دادند!‌ و پرواضح است که در جهان اسلام، یا حداقل در کشورهای همسایة اتحاد جماهیر شوروی سابق که توسط ایالات متحد به قرنطینه‌ای «ضدکمونیست» تبدیل شده بودند، هر گونه جنبش و تحرک اجتماعی به صورتی خودبه‌خود به حرکتی ضدآمریکائی تبدیل ‌شود. در همین راستاست که مسکو تحت لوای استالینیسم طی سالیان دراز سعی کرد که هم بر موضع‌گیری‌های غرب در ایران و ترکیه چشم فرو بندد و کار را در حد «باج‌گیری» استراتژیک و «جسته ـ گریخته» از پایتخت‌های غربی متوقف نماید، و هم سرمایه‌گذاری اصلی خود را بر آنچه جنبش‌های «مترقی» تلقی می‌کرد متمرکز کند. از قضای روزگار یکی از همین «جنبش‌های» به اصطلاح مترقی، در چارچوب استالینیسم حرکت دین‌باوران و دین‌خویان در ایران بود که در 22 بهمن به فاجعه‌ای به نام حکومت اسلامی منجر شد.

با این وجود همانطور که پیشتر گفته بودیم مسکو به دلیل عدم برخورداری از اهرم‌های کافی جهت سیاستگزاری در ایران در تعیین حکومت ایران نمی‌توانست مستقیماً دست داشته باشد. این ضعف به کودتای میرپنج و جذب تمامی شبکة روس‌های سفید به کودتا، و سپس به سازش مهم و اساسی استالین و متفقین در مورد غائلة آذربایجان باز می‌گردد. تعیین حکومت ایران در هر صورت از سوی ایالات متحد و متحدان‌اش صورت می‌گرفت، روسیه می‌توانست این حرکت را تأئید کند، و یا در صورت تکذیب از آمریکا «باج» استراتژیک بگیرد. ولی برخلاف انتظار مسکو، آمریکا به سرعت دست از حمایت از شاه و ایده‌های «مدرنیست» او برداشت و در بحرانی که به فروپاشی سلطنت در ایران منجر شد از همان «دین ضداستعماری» که سال‌های دراز مسکو برایش نقشه‌ها ‌کشیده بود و گوش‌خوابانده بود حمایت کرد! «اسلام عوام‌گرا» یا همان پدیده‌ای که آیت‌الله خمینی «اسلام‌ انقلابی» می‌خواند به این ترتیب تبدیل به کلیدی‌ترین اهرم سیاستگزاری ایالات متحد در منطقة خاورمیانه و بعدها اسب‌شاهوار سرمایه‌داری غرب در آسیای مرکزی شد.

امروز عکس‌العمل مسکو در آنروزها از نظر استراتژیک کاملاً قابل رویت است. به عبارت دیگر تأئید «انقلاب» اسلامی و رهبری روح‌الله خمینی در عمل تلاشی بود از جانب مسکو جهت حمایت از سرمایه‌گذاری‌های کلان بلشویسم بر محور اسلام‌ عوام‌گرا! به همین دلیل شاهدیم که استالینیست‌های وطنی جهت تزریق ایده‌های «ضدامپریالیست» در قلب این کودتای آمریکائی آمادگی خود را سریعاً اعلام داشتند! همانطور که گفتیم حمایت مسکو از خمینی بی‌دلیل نبود، مسکو فضای اسلام عوام‌گرا را که خود قصد بهره‌برداری از آنرا داشت، به دلیل چرخش سریع ایالات متحد از دست داده بود، ولی در شرایطی که پس از کودتای 22 بهمن به وجود آمد مسکو این امکان را نیز نداشت تا بتواند با چرخشی سریع از جناح‌های «غیرمذهبی»، یا همان بورژوازی و طبقات مرفه و نیمه‌مرفه شمال ‌شهری، در مقام آنتی‌تزهای اسلام‌گرایانة عوام حمایت کند. طبقات مورد اشاره نه تنها طی سال‌های دراز ملک اربابی ایالات متحد و متحدان غربی آن به شمار می‌رفتند، که به همین دلیل طی دهه‌ها و به اتهام «وابستگی» به سرمایه‌داری از نظر عقیدتی به رگبار بی‌مهابای خطاب و عتاب مسکو نیز گرفته شده بودند. خلاصه بگوئیم، مسکو پس از کودتای 22 بهمن در تله‌ای افتاد که خود معمار اصلی آن بود!

از طرف دیگر، مشکل اسلام عوام‌گرا به سرعت از ابعادی جهانی نیز برخوردار شد؛ الگوئی که سازمان سیا در ایران به مرحلة اجرا گذاشت به سرعت در تمامی مناطق تحت نفوذ ایالات متحد از آسیای مرکزی گرفته تا خاورمیانه و آفریقای سیاه طابق‌النعل‌بالنعل تکرار شد. در تمامی این مناطق اوباش و بینوایان شهری دسته، دسته، تحت زعامت آخوند و مفتی و روحانی‌نما به هنگ‌های ضدکمونیست سازمان سیا می‌پیوستند! شوروی در عمل با «تأئید» سیاسی این تحولات «پوپولیست» تلاش داشت که موجودیت خود را در بطن این «حرکت‌ها» محفوظ نگاه دارد. ولی شکست بزرگ استراتژیک مسکو دور نبود، و دیدیم که در عمل نقطة آغاز فروپاشی اتحاد شوروی همین چرخش سریع ایالات متحد در ایران به شمار می‌رود.

ولی این «پیروزی‌» برق‌آسا اگر به محافل آمریکائی اعتماد به نفسی را که در شکست ویتنام از دست داده بودند بازگرداند، از نظر سیاسی، طی سال‌هائی که به دنبال آمد هم برای آمریکا و هم برای دست‌نشاندگانش در ایران تبعاتی نیز به همراه ‌آورد. در واقع مطلب امروز به بررسی همین تبعات نزد دست‌نشاندگان واشنگتن در ایران اختصاص خواهد یافت. مطلبی که سعی خواهیم داشت در همین مقطع در قالب یک بررسی بسیار اجمالی و گذرا ارائه دهیم.

نخست به بررسی «تغییر» پایه‌ای در ساختار قدرت اشاره می‌کنیم. اگر در 22 بهمن 57 پدیده‌ای به نام حکومت اسلامی با تکیه بر سازمان‌های وابسته به سیا در ایران به قدرت رسید، ایدئولوژی‌ای که در پس تشکیلات «نظامی ـ امنیتی» ایران از کودتای میرپنج تا آنروز قرار گرفته بود نیز طی این کودتا به صورتی پایه‌ای دچار «تغییر» شد. البته نمی‌باید در بررسی این «تغییر» دچار توهم شویم. به طور مثال، تا آنجا که به «عوام‌گرائی» مربوط می‌شود، این اصل همیشه در کشور ایران طی 80 سال گذشته سکة رایج بوده! تمامی دولت‌ها از کودتای میرپنج تا به امروز، «عوام‌الناس» را جهت سرکوب «خواص» به ارزش گذاشته‌اند. نه تنها شخص میرپنج و خصوصاً خمینی، خود از عوام‌الناس بودند که تمامی کسانی که پس از کودتای اینان به قدرت‌های عملیاتی و اجرائی در دولت‌ها دست یافتند به شهادت تاریخ جملگی از عوام‌الناس‌اند. پس در اینجا می‌باید «تغییری» که مورد نظر ماست، و به استنباط ما طی کودتای 22 بهمن در ساختار حکومت به وجود آمد، به صورتی مشخص‌تر عنوان کنیم.

در عمل، همانطور که در بالا گفتیم، این «تغییر» به خاستگاه اجتماعی و فرهنگی اوباشی مربوط نمی‌شود که طی این «پروسة» طبقه‌سازی از ناکجاآبادها به قدرت‌های اجرائی دست یافته‌اند؛ اینان در هر حال از 80 سال پیش تا به امروز همگی از جمله عوام‌اند. مسئله این بود که در دورة سلطنت پهلوی نوعی الگوی «خواص‌نما» از طرف غرب در بطن حاکمیت «تعبیه» شده بود، و حاکمان خود را موظف می‌دیدند که از این الگو جهت نشان دادن تعلقات‌شان به طبقة «خواص حکومتی» پیروی کنند! در شرایطی که پس از کودتای 22 بهمن، علیرغم تمامی تلاش‌های ایالات متحد، این الگوی کذا در بطن حاکمیت اسلامی به هیچ عنوان نتوانست شکل و صورت مناسبی به خود بگیرد. این الگو در لفافه‌ای از عوام‌گرائی غرقه و اسیر باقی ماند، در صورتیکه الگوی عوام‌گرائی خود در ارتباط با مردم نیازمند توجیهاتی بود،‌ توجهیاتی که سیر تحولات اجتماعی به هیچ عنوان برای عمال حکومت مهیا نکرد!‌ حکومت «الگوی» خواص خود را از دست داد، و این ناکامی دلائلی داشت که به طور خلاصه سعی در ارائة ابعاد آن خواهیم کرد.

نخست باید اذعان داشت که در سال‌های آغازین کودتای 22 بهمن، جنگ «شرق و غرب» برای نفوذ در کشور ایران، در عمل همین «طبقه‌سازی» کذا را هدف قرار داده بود. اگر یادمان باشد، زمانیکه شیخ مهدی بازرگان به تأئید حلقة کودتا به پست نخست ‌وزیری دست یافت، مهم‌ترین مخالفان‌ وی چپ‌گرایان بودند! برخی به دلیل «لیبرال» تلقی کردن وی ـ این نظریه بیشتر شامل چپ‌های چریکی می‌شد ـ و برخی دیگر همچون اعضاء حزب توده که نمایندة بلشویک‌ها در ایران بودند، جهت حمایت از اسلام عوام‌گرای مسکویت شمشیرها را بر علیه بازرگان از رو بستند؛ خلاصة مطلب مخالفت اینان بیشتر به دلیل خاستگاه اجتماعی و فرهنگی «نهضت‌آزادی» بود!‌ اینان «زرادخانة» اسلام عوام‌گرای مسکو را در برابر کودتا قرار دادند. و تردیدی نیست که در آغاز کار، آن نوع «عوام‌گرائی» که مورد نظر ایالات متحد در ایران بود، به قشر «نهضت‌آزادی» محدود ‌مانده بود. آمریکا می‌پنداشت «نهضت‌آزادی» نازل‌ترین رتبة اجتماعی است که جهت تشکیل دولت و مصون نگاه داشتن رژیم دست‌نشانده از تعرضات اسلام‌ عوام‌گرای مورد حمایت مسکو می‌باید بر مسند قدرت تکیه زند! ولی فشار گروه‌های چپ ـ هر گروه به دلائل خاص خود ـ بیش از این‌ها بود، در نتیجه این وحشت در کانال‌های داخلی آمریکا ایجاد شد که در مصاف با حزب‌توده و تئوری‌های کهن بلشویک‌ها در مورد «اسلام‌عوام‌گرا»، تکیة آمریکا بر «نهضت‌آزادی» ایالات متحد را از صحنة تحولات عقب نگاه خواهد داشت. به همین دلیل به سرعت در بطن تشکیلات وابسته به سازمان سیا و اوباشی که بعدها «حزب‌الله»، «انصارالله» و سپاه و بسیج و غیره از آن بیرون کشیده شدند، گروه‌های گسترده‌ای بر ضد آنچه «لیبرالیسم‌ بازرگان» معرفی می‌شد، بسیج شدند! و در این میان خیمه‌شب‌بازی اشغال سفارت آمریکا توسط مهره‌های سازمان سیا مسلماً نقش بسیار عمده‌ای ایفا کرد. نقش گروه‌های «ضدلیبرال» در قلب کودتای 22 بهمن، در عمل پوشش دادن به سیاست آمریکا، عقب نشاندن نفوذ مسکو و قرار دادن «اسلام» عوام‌گرا در خیمة ایالات متحد در ایران بوده.

تمامی این صحنه‌سازی‌ها طی دوران «جنگ‌سرد» به نفع ایالات متحد تمام شد؛ و زمانیکه نخبگان و گروه‌های نخبه‌گرا بکلی از صحنة سیاست و تشکیلات اداری و آموزشی و نظامی کشور حذف شدند، رژیم همچون پیشینان‌ خود با تکیه بر حمایت بی‌قید و شرط واشنگتن بر این باور بود که می‌تواند دست به تعریف «نخبه‌گرائی» در درون حاکمیت بزند. خلاصة کلام پای جای پای رژیم گذشته بگذارد. این همان الگوئی بود که پیشتر پهلوی‌ها نیز از آن تحت عنوان الگوی «خواص‌نما» جهت سرکوب فئودال‌های قدرتمند و خاندان‌های ریشه‌دار ایران استفاده کرده بودند، و در همین راستا اوباش و عوام‌الناس ویژة خود را به «نخبگان» دستگاه تبدیل می‌کردند. ولی اینبار یک تفاوت اساسی و پایه‌ای ایجاد شده بود: «مدرنیسم» پهلوی‌ها که ارتباط زیادی هم با «مدرنیته» در محتوای فلسفی و هنری و نظری ندارد، نمی‌توانست الگوی کذا را «تکمیل» کند! آرایش الگوی «خواص‌نما» در حکومت اسلامی می‌بایست بدون نسخه‌برداری از نظریه‌های اجتماعی و فرهنگی و ادبی مغرب زمین صورت گیرد، چرا که مسیر حرکت مسکو در بطن اسلام عوام‌گرا زیر پای سیاست‌های سنتی آمریکا را در «اسلام‌ خواص‌گرا» از پیش جارو کرده بود. اینبار نوبت آمریکا بود که در تله‌ای فرو افتد که خود ساخته و پرداخته بود!

سیر عوام‌گرائی که در ارتباطی دینامیک میان دو سیاست حاکم جهانی دست به دست می‌شد، در این سازوکار عملاً در ایران هر روز شدت و سرعت بیشتری می‌گرفت، و پس از پایان جنگ ایران و عراق که در واقع همان قبول شکست در جبهة افغانستان از طرف اتحاد شوروی بود، مشکل بسیار عمده‌ای در کشور ایجاد کرد: روند «حذف» نخبه‌گرائی طی دوران «دفاع مقدس» بجای طبقه‌سازی به پدیده‌های دیگری از جمله «دیپلم‌سازی»، «تیترسازی»، تقلب، و پشت‌هم‌اندازی و ... منجر شده بود. صحنة فرهنگی، اجتماعی، علمی و هنری کشور تحت تأثیر همین عوارض که صرفاً سیاسی بود، به فقری هولناک گرفتار آمد. در عمل این نوع «خواص‌گرائی»، نمی‌توانست زمینه‌ای مناسب در بطن رژیم جهت توجیه «مقامات»، شخصیت‌ها و غیره تحویل مردم در سطح جامعه دهد. رژیم برای حفظ منافع ایالات متحد در برابر نفوذ اتحاد شوروی در بطن یک عوام‌گرائی ناب دست و پا می‌زد، در شرایطی که جهت حفظ موضع ممتاز عمال رژیم به شدت نیازمند تعریف نوعی «خواص‌گرائی» شده بود.

پس از پایان جنگ ایران و عراق، حضور اکبر بهرمانی در رأس قوة مجریه و تلاش‌های وی در مسیر آنچه بلندگوهای غرب پیوسته تحت عنوان «اعتدال» و «میانه‌روی» در بوق گذاشته‌اند، در عمل برای خارج کردن آمریکا از بن‌بستی بود که حکومت دست‌نشاندة اسلامی برایش سوغات آورده بود. تلاش‌های اینان برای بازگرداندن ایرانیان مهاجر به کشور، ایجاد ارتباط با دانشگاه‌های اروپا و آمریکا، گسترش «جهانگردی» و ... همگی در همین راستا صورت گرفت. ارتباط مستقیم سیاسی و نظامی با رژیم اسلامی برای آمریکا حیاتی ولی در این شرایط غیرممکن بود! در دوران حساسی که فروپاشی اتحاد شوروی در آسیای مرکزی، خاورمیانه و اروپا مسائل جدیدی به میانة میدان استراتژی‌های منطقه‌ای می‌انداخت، آمریکا بیش از پیش نیازمند ارتباط نزدیک با دست‌نشاندگان «عوام‌گرای‌اش» در تهران بود. ولی همانطور که شاهد بودیم تمامی تلاش‌های هاشمی رفسنجانی به شکست و بن‌بست انجامید؛ آمریکا نتوانست طی 8 سال حکومت زوج «رفسنجانی ـ خامنه‌ای» حکومت اسلامی را از بن‌بستی که شرایط سیاسی در کودتای 22 بهمن ایجاد کرده بود خارج کند.

خلاصة کلام این «نبرد» جهت طبقه‌سازی در رژیم اسلامی با شکست بزرگی روبرو شد، شکستی که هنوز فضای سیاست کشور از آن به شدت ملتهب است. در مطالب پیشین این وبلاگ مفصلاً توضیح داده‌ایم که «طبقة اجتماعی» بر خلاف تمامی ادعاهای سوسیالیست‌نمایان و مسلمان‌نماهای عوام‌گرا یکی از الزامات در تمامی جوامع بشری است؛ مزخرفاتی از قماش «جامعة بی‌طبقة توحیدی» و یا «سوسیالیسم برای همه» فقط روی کاغذ، آنهم در محدودة بحث‌هائی بسیار ابتدائی می‌تواند دوام و بقاء داشته باشد. بافت طبقات در اجتماع از روز نخست تا به امروز مهم‌ترین شبکه‌ای بوده که در چارچوب آن تداوم حرکت اجتماعی و اقتصادی و مالی و سیاسی امکانپذیر شده. آنان که وجود طبقات را یک «ظلم» تلقی می‌کنند، می‌باید بدانند که وجود «طبقات» در جامعه فی‌نفسه ظلم نیست، آنچه می‌تواند ظلم تلقی شود از میان برداشتن ارتباط انسان‌ها و قرار دادن یک دولت لجام‌گسیخته در مرکز این ارتباطات است؛ دولتی که خود خواه‌ناخواه به صورتی کاملاً مستبدانه‌، همچون نمونه‌های اتحادشوروی، اروپای شرقی و یا فاشیسم‌های جهان سوم، «طبقات» را در چارچوب منافع یک رژیم سیاسی، از نو «تعریف» خواهد کرد!‌

بافت طبقات در جامعه، ‌ همانطور که مهاتما گاندی نیز عنوان کرده مهم‌ترین سد در برابر نفوذ استعمار است، و بی‌دلیل نیست که طی نخستین ارتباطات مستقیم قدرت‌های استعماری با جامعة ایران، نابودی بافت طبقات در کشور از جمله نخستین اهداف استعمار در ایران بوده. جامعة فاقد طبقات همان است که امروز در ایران در برابرمان قرار گرفته؛ جامعه‌ای بدون دیواره‌های حامی و سنگر اجتماعی، جامعه‌ای که همچون تعریف سرمایه‌داری از «نیروی کار»، در این شرایط خود را به ارزان‌ترین قیمت خواهد فروخت. ولی همانطور که دیدیم هر چند فروپاشی بافت طبقات از جمله نیازهای استعماری است، حتی برای یک حکومت دست‌نشانده هم نوعی «بازسازی مصنوعی» طبقات الزامی خواهد شد، اما در حکومت اسلامی این عمل نتوانست به صورتی که منافع آمریکا را بازتاب ‌دهد انجام پذیرد. آمریکا امروز درگیر حکومتی «عوام‌گرا» شده که نه تنها «عوام‌گرا» باقی خواهد ماند، که در سال‌های آتی نیز قادر به بازسازی‌ یک بافت هر چند مصنوعی از طبقات اجتماعی نیست.

محمود احمدی‌نژاد امروز عامی‌ترین مهره‌ای است که آمریکا می‌تواند از صندوق استعماری خود در ایران بیرون بکشد. اگر آمریکا بخواهد در ایران یک دولت دست‌نشانده را در قدرت نگاه دارد، از این رتبة اجتماعی نمی‌تواند پائین‌تر برود. در عمل با بیرون کشیدن احمدی‌نژاد به عنوان ریاست جمهور «منتخب»، شبکة اسلام‌ عوام‌گرا کاملاً از دست مسکو در ایران خارج شده، هر چند خواهیم دید که مسکو هم زیاد از این «گزینة» واشنگتن ناراضی نیست. کاملاً روشن است که آمریکا تا مدت زمان طولانی‌ای نمی‌تواند روی شاخ احمدی‌نژاد به پیش تازد. این مسئله‌ای است که هم در ایران و هم در ونزوئلا و برزیل گویا از هم اینک واشنگتن را به شدت نگران کرده. به همین دلیل است که آمریکا گزینه‌های جدید سیاسی خود را به صورتی که طی «هیاهوی سبز» در ایران شاهدیم به صحنة «مبارزات» جمکران وارد کرده. تمام تلاش آمریکا این است که پس از پایان یافتن دورة دوم دولت احمدی‌نژاد، افرادی به مسند «ریاست جمهور» اسلامی دست یابند که هم واشنگتن را از بن‌بست سیاسی دیرینة خود، که همان معضل اسلام عوام‌گرا است بیرون بکشند و هم از جمله مهره‌های شناخته شده و مطمئن به شمار آیند. انتخاب میرحسین موسوی به عنوان نخست‌وزیر جنگ استعماری 8 ساله در این میان بی‌دلیل نبوده.

موسوی در مقام مقایسه با احمدی‌نژاد هم متعلق به قشری به اصطلاح «فرهیخته‌تر» است، و می‌تواند در صورت تکیه بر مسند ریاست جمهوری وسیله ساز خروج احتمالی حکومت اسلامی از «عوام‌گرائی‌ای» باشد که اینک در ایران وبال‌گردن آمریکائی‌ها شده، و هم به دلیل وابستگی‌های ریشه‌ای به جنایاتی که طی نخستین روزهای شکل‌گیری حکومت اسلامی صورت گرفته، از هر گونه ابتکار عمل در سیاست کشور عاجز خواهد بود. موسوی حتی اگر با 50 میلیون رأی هم به ریاست جمهوری انتخاب شود، آنقدر دست‌هایش زیر سنگ سیاست‌ها و محافل استعماری است که قدرت تکان خوردن نخواهد داشت. به همین دلیل است که تا این حد مورد توجه نظام رسانه‌ای جهانی قرار گرفته و سعی تمام به خرج داده می‌شود تا وی را خارج از تمامی هنجارهای دیپلماتیک و بین‌المللی، صرفاً بر پایة چند تظاهرات خیابانی و اعتراضی برندة یک «انتخابات» معرفی کنند!‌

با اینهمه پرواضح است که واشنگتن برای چهار سال آینده بالاجبار «انتخاب» خود را بر احمدی‌نژاد استوار کرده. و در همین راستا سعی خواهد داشت که در فرجة این چهار سال سیاست جایگزین را نیز در قلب «خط‌امامی‌ها» و «جنبش سبز» برقرار سازد! ولی همراهی آمریکا که با احمدی‌نژاد صرفاً به دلیل مصلحت الزامی شده، از طرف سیاست‌های منطقه‌ای در این مقطع به احتمال زیاد به نحو دیگری مورد بهره‌برداری قرار خواهد گرفت. روسیه از گزینة آمریکا در ایران حمایت می‌کند، چرا که با حضور احمدی‌نژاد در پست ریاست جمهوری هر گونه ارتباط مستقیم میان تهران و واشنگتن حتی اگر منتفی نباشد، برای هر دو طرف بسیار مخرب خواهد بود. آمریکائی‌ها در نعل‌های وارونه‌ای که در سطح جهانی کوفتند، آنقدر در ظاهر بر شاخ مخالفت با احمدی‌نژاد کوبیده‌اند که امروز بر سر میز مذاکره نشستن با وی کار بسیار مشکلی شده. ولی به استنباط ما این مذاکرات صورت خواهد پذیرفت؛ آمریکا ناگزیر از علنی کردن روابط خود با اوباش جمکران می‌شود، و این مسئله برای حکومت اسلامی و واشنگتن هر دو بسیار گران تمام خواهد شد.

از طرف دیگر، تزلزل ایجاد شده در بطن دولت احمدی‌نژاد چندین نتیجة مستقیم سیاسی به همراه می‌آورد. به عقیدة ما مهم‌ترین این نتایج چرخش اجباری و دوبارة تهران به جانب مسکو خواهد بود. به همین دلیل است که تبلیغات حزب توده، اخیراً جهت «مبارزه» با احمدی‌نژاد دولت «سرمایه‌داری» روسیه را نیز مستقیماً هدف قرار داده! اینان به صراحت می‌دانند که احمدی‌نژاد تا چند صباح دیگر، به دلیل داده‌های منطقه‌ای به شدت تضعیف خواهد شد و نهایت امر جهت حفظ موجودیت خود راهی جز همراهی با مسکو نخواهد داشت. به عقیدة ما حمایت‌های بی‌دریغ غرب و حتی احزاب «چپ‌نما» از موسوی فقط به این دلیل است که چرخش دولت ایران به سوی مسکو در این شرایط به معنای مرگ «اوپوزیسیون» مصنوعی‌ای خواهد بود که طی سی سال گذشته با سرمایة غرب سر هم شده. احمدی‌نژاد در تأئید همین چرخش سیاسی، در سخنرانی امروز خود رحیم مشائی را به عنوان معاون اول ریاست جمهوری معرفی کرده! می‌دانیم که مشائی با مطرح کردن عبارت معروف «ملت اسرائیل»، عملاً به جنگ هیاهوی تبلیغاتی‌ای رفت که طی سه دهه توسط سازمان سیا در ایران به «هنجارهای» دینی و سیاسی تبدیل شده بود. تأئید وی در این مقام از طرف احمدی‌نژاد نشان می‌دهد که باد از کدام جهت می‌وزد.

به همین دلیل برداشت ما از شرایط فعلی این است که دولت احمدی‌نژاد در صورت تمایل به حفظ موجودیت خود می‌باید به سرعت در برابر آنچه تا به حال «سیاست‌های» خط‌امامی و انقلابی و ... معرفی شده موضع‌گیری کند. البته پرواضح است که در ساختار حکومت اسلامی چنین چرخش‌هائی مورد حمایت تشکیلاتی قرار نخواهد گرفت. نظام اداری و امنیتی و انتظامی کشور به صورت کامل در اختیار محافل غرب قرار دارد، ولی اگر قبول کنیم که غرب به دلیل ارتباط ویژه‌ای که مجبور خواهد شد با ایران برقرار کند، در منطقه به شدت تضعیف می‌شود، فروپاشی نظام اداری و تشکیلاتی استعماری نیز آنقدرها از تصور دور نیست. در هر حال حتی اگر احمدی‌نژاد و دستگاه دولت وی در برابر تغییرات مقاومت نشان دهند، مسلم است که مسکو و دهلی‌نو در این مورد بخصوص کنار نخواهند آمد.

با توجه به همین دلایل، در آغاز مطلب شرایط ایران را از نظر سیاسی بسیار ویژه تحلیل کردیم. هیاهوی میرحسین موسوی در صورتی رو به افول خواهد گذاشت که احمدی‌نژاد بتواند اهرم قدرتمندی را که تا به حال در دست «جنبش سبز» قرار داشته، و همان همراهی و همگامی طبقات مرفه و نیمه‌مرفه شهری با میرحسین موسوی است از دست اینان خارج کند. تلاشی که به احتمال زیاد از هم اکنون آغاز شده، البته همانطور که گفتیم برای اینکار نه احمدی‌نژاد شتابی از خود نشان می‌دهد و نه تشکیلات انتظامی و امنیتی با او همراهی خواهد کرد؛ آنچه امروز تعیین کننده می‌شود فشاری است که قدرت‌های منطقه‌ای بر گردة اسلام «عوام‌گرا» تحمیل می‌کنند. همانطور که دیدیم این «اسلام» امروز هم برای آمریکا گرفتاری شده، و هم برای مسکو و دهلی‌نو و پکن. خصوصاً پس از درگیری‌های اخیر در شمال غربی چین، دولت این کشور هم بر خلاف معمول دیگر علاقه‌ای به ادامة حیات سیاسی آن نخواهد داشت.


نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...



هیچ نظری موجود نیست: