۵/۰۱/۱۳۸۸

شاخ و کودتا!




با نگاهی به شرایط سیاسی ایران به سرعت درمی‌یابیم که تحولاتی سرنوشت‌ساز در راه است. از دو حال خارج نیست. یا این تحولات تحت تأثیر محافل دولتی و شبه‌دولتی ایجاد می‌شود، در این صورت می‌باید منتظر برخوردهای پارلمانی، مطبوعاتی، محفلی و ... در بطن حکومت اسلامی باشیم. یا این تحولات مجرائی خارج از تغییرات درونی برمی‌گزیند. پر واضح است که در اینصورت کل حکومت اسلامی و بنیادهائی که طی سه دهه در ارتباط با حاکمیت‌ حوزه‌های علمیة شیعی‌مسلکان در ایران قدرت گرفته می‌باید یک به یک صحنه را به نفع دیگر بنیادها و تشکیلات ترک گویند. بنیادهائی که می‌باید از پایه و اساس سازماندهی شود.

اینکه در وضعیت فعلی بتوان به صراحت عنوان کرد کدام یک از این دو «جریان ممکن» قدرتمندتر عمل خواهد نمود، کار ساده‌ای نیست. این مسئله به چند عامل وابسته است که مهم‌ترین‌ آنها درجة «هوشمندی» و کارورزی حکومت اسلامی از یک سو، و قدرت سازماندهی و عمل‌ نیروهای مخالف از سوی دیگر خواهد بود. ولی شرایط را نیز نمی‌باید از تحلیل‌ها حذف کرد. نخست اینکه شرایط فعلی در تاریخ معاصر ایران عملاً بی‌سابقه است. برخی این تمایل را دارند که شرایط فعلی را با غائلة 22 بهمن و یا 28 مرداد و رخدادهائی از این دست به قیاس کشانند، این مقایسه بیشتر تمایلی جهت نوعی «شبیه‌سازی» خواهد بود. به استنباط ما این نوع برخورد بیشتر راه به بیراهه می‌برد، و داده‌هائی قابل تکیه در اختیار تحلیل‌گران قرار نخواهد داد. دلائل نیز بسیار روشن است.

نخست اینکه یک اصل پایه‌ای و اساسی، یعنی همان فروپاشی دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» را نمی‌باید از نظر دور داشت؛ با فروپاشی «جنگ‌سرد» یکی از مهم‌ترین مجموعه سیاست‌های استراتژیک که طی بیش از 8 دهه سرنوشت ملت ایران را در مقاطع تعیین کننده رقم می‌زد، از ریشه و پایه تغییر کرده. این تغییرات تا حدی عمیق است که به جرأت می‌توان گفت حتی در پایتخت‌های بزرگ جهان نیز پیامدهای واقعی آن هنوز در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته. ولی بازتاب این تغییرات هر چه باشد، در دامان آن روابط مسکو و واشنگتن در بطن داده‌های نوین جهانی و منطقه‌ای در راستای همکاری‌هائی قرار گرفته که با هم‌سازی‌های استراتژیک «جنگ‌سرد» به هیچ عنوان هماهنگی ندارد. ناظران سیاسی می‌باید شق اساسی‌ای را که به بررسی پیامدهای پایان «جنگ‌سرد» باز می‌گردد، در تحلیل‌های استراتژیک خود در هر مقطع چراغ راه کنند.

شاید لازم به یادآوری نباشد، ولی در ایران یک حکومت استبدادی، فروهشته و کودتائی در تضرع است؛ «کودتای» کذا بر خلاف ادعای جناح‌های حکومتی هیچ ارتباطی با تحولات «انتخاباتی» اخیر هم ندارد. اگر ریشة استعماری این «کودتاچی‌گری» را می‌باید در آغاز حکومت «میرپنج» جست، از نظر «ایدئولوژی» ظاهری، کودتای کذا به 22 بهمن 57 باز می‌گردد. به زمانیکه تحت نظارت عالیة استعمار غرب حکومت شاه اهرم‌های قدرت را به آخوندیسم تحویل داد. با این وجود اگر می‌گوئیم این حکومت در تضرع است دلیل دارد. «انتخابات» اخیر و هیاهوئی که تحت عنوان «جنبش سبز» فضای سیاسی کشور را به این شدت آلوده کرد، در عمل نشان از درجة بالای تضرع حکومت اسلامی دارد.

می‌دانیم که این نوع حکومت‌ها برخلاف تمامی تبلیغات، نیاز چندانی به آراءعمومی و «انتخابات» و دیگر راه‌کارهای دمکراتیک ندارند. اینان تا زمانیکه بر شاخ قدرت نشسته‌اند، «انتخابات» را نیز همچون «مجلس قانونگزاری»، تفکیک قوای سه گانه، قانون اساسی، دادگستری و غیره تبدیل به ابزاری جهت تحکیم هر چه ‌گسترده‌تر یک نظام دیکتاتوری خواهند کرد. ولی در این نوع حکومت‌ها «بحران» زمانی آغاز می‌‌شود که شاخ قدرت را در جیب حضرات می‌گذارند! در چنین شرایطی همین بنیادها که صرفاً جنبة تزئینات بارگاه مستبدان را پیدا کرده‌اند، به یک‌باره از نو موجودیت خود را بر اساس نوعی تجربة جدید اجتماعی و سیاسی «تعریف» می‌کنند! این شرایطی است که امروز تحت عنوان «بحران انتخابات» بر حکومت اسلامی سایه افکنده. البته پرواضح است که گذاشتن «شاخ» در جیب این نوع حاکمان معمولاً با تغییرات سیاسی در محافل فرامرزی و «مادر» از یک همزمانی «قابل درک» نیز برخوردار می‌‌شود.

وجود دیکتاتورهای خونریز بر روی کرة ارض از چشم ناظران پوشیده نیست. رژیم‌های بسیار ‌سرکوبگر و دست‌نشانده از نوع کودتاچیان برمه، دیکتاتورهای قارة آفریقا و یا حکومت‌های آمریکای لاتین می‌توان یافت که مشروعیت خود را حداقل در دامان تبلیغات جهانی، از درون صندوق‌ آراء عمومی بیرون ‌کشیده‌اند! ولی ارتباط این حکومت‌ها با آراءعمومی و پدیده‌ای به نام «شهروند» بیش از این‌ها روشن است که نیازی به تفسیر داشته باشد. با این وجود زمانیکه «بحران» آغاز می‌شود مشروعیت این نوع حکومت‌ها که همگی گویا از «صندوق‌» بیرون آمده‌اند، همچون حبابی است نشسته بر برکة آب که با لطیف‌ترین نسیم منفجر می‌‌شود. آنچه بیش از «انفجار» جالب توجه است این اصل کلی است که از حکومت های کذا هیچ، حتی یک مخروبه نیز بر جای نمی‌ماند. تو گوئی اینان اصلاً در این جهان نبوده‌اند، و در جامعه‌ای که در ظاهر سال‌ها بر آن حکومت کرده‌اند در عمل غایبان اصلی هم اینان بوده‌اند!‌

بررسی دلائل این روند اجتماعی و سیاسی شاید ما را تا حدی از موضوع دور کند، ولی به اختصار باید گفت که «پوچی» در استبداد‌های دست‌نشانده یا همان رژیم‌هائی که در بحث‌های فلسفی و اجتماعی «ضدمدرنیته» معرفی می‌شوند ـ مدرنتیه را نمی‌باید با مدرنیسم اشتباه کرد ـ نتیجة یک سازوکار بسیار ساده و روشن در ارتباط ایجاد شده میان حاکمان و محکومان است. در این حکومت‌ها جامعه خود را در مقام «محکوم» می‌بیند، و به دلیل عدم وجود ارتباطی عمیق با روند «قدرت‌سازی»، از نخستین ساعات موجودیت این نوع حکومت‌ها، جامعه در برابر قدرت موضع‌گیری می‌کند. ولی از آنجا که این موضع‌گیری به دلیل سرکوب نمی‌تواند علنی و سیاسی باشد، جنبة درونی و بطنی به خود می‌گیرد. به این ترتیب است که پروسه‌ای بسیار گسترده و فراگیر از نظر اجتماعی آغاز می‌شود. پروسه‌ای که در هر گام عناصر و مظاهر وابسته به حاکمیت هر چه بیشتر بیرونی و ظاهری می‌شود. همزمان جامعه عناصری متفاوت را که در ساختارهای مختلف اجتماعی و تاریخی خود هر یک «ارزشمند» تلقی شده، «بطنی» و درونی می‌کند. به همین دلیل است که روز 22 بهمن 57، پس از نیم‌قرن تبلیغات «مدرنیست» در ایران، هنگام سقوط حکومت پهلوی ـ هر چند این سقوط نیز بیشتر ظاهری و بر پایة کودتائی نظامی صورت گرفت تا به صورتی بطنی ـ روابط اجتماعی در قلب جامعة ایران به سرعت به اواخر دوران قاجار بازگشت. به دوره‌ای که روابط سنتی هنوز درگیر مدرنیسم استعماری نشده بود.

حال با بازگشت به موضوع اصلی مطلب امروز، نیم‌نگاهی به دیکتاتوری‌های «تازه نفس» در آمریکای لاتین خواهیم داشت. می‌دانیم که در کمال تأسف از منظر ایالات متحد، ایران در رتبه‌ای هم‌سان با برخی کشورهای آمریکای لاتین، متعلق به «محدودة» امنیتی واشنگتن معرفی می‌‌شود! و بی‌دلیل نبود که همراه با تغییرات پایه‌ای در سیاست‌های جهانی در دورة جیمی‌کارتر، فروپاشی حکومت سوموزا در نیکاراگوا و سقوط شاه ایران تقریباً همزمان صورت گرفت. با این وجود، نگرش واحد استراتژیک آمریکا به «اعضاء» محدودة امنیتی واشنگتن، این امکان را فراهم می‌آورد که با ‌یک بررسی اجمالی از سیاست این کشور در آمریکای لاتین، به طور مثال شرایط حکومت‌هائی از قبیل کلنل چاوز در ونزوئلا و یا پوپولیست‌های برزیل، به صراحت تصویر روشنی از مسائل امروز ایران در چارچوب سیاست‌های واشنگتن ترسیم کنیم.

حال بدون پای گذاشتن در میادین تحلیل‌های پیچیده، می‌باید به صورتی اجمالی بنیاد ایندو حکومت را نیز بررسی کرد. نخست می‌دانیم که «لولا» در برزیل و «چاوز» در ونزوئلا هر دو بر نوعی نظام‌ پوپولیست و غوغاسالار تکیه زده‌اند. این دو «شخصیت» که یک‌شبه از صندوق‌ها بیرون کشیده شده‌اند، خود را متعلق به «جناح چپ» نیز معرفی می‌کنند، ولی طی دوران حکومت‌شان، هیچ اقدامی جهت به ارزش گذاشتن «آرمان‌های» چپ از اینان دیده نشده. «سکوتی» که سال‌هاست بر برزیل حاکم است بیشتر بازتاب منافع اقتصادی‌ای می‌باید تلقی شود که سرمایه‌داری اروپائی در ارتباط با نظام‌های بهره‌کشی در برزیل دنبال می‌کند. این «سکوت» اروپائی، همزاد همان «هیاهوئی» است که طی‌ همین دوره توسط کلنل چاوز آمریکائی در کشور ونزوئلا بر فراز چاه‌های نفت و تحت نظارت شرکت‌های نفتی آمریکائی حاکم شده! خلاصه می‌گوئیم، «چاوز» و «لولا» انواع لاتین محمود احمدی‌نژاد هستند.

با این وجود تفاوت‌ها را نیز نباید از نظر دور داشت، و در این راستا صحیح نیست که مسائل کشور ایران در مرزهای مستقیم روسیه، به صورتی یک‌سویه و بی‌رویه صرفاً در عمق استراتژیک منافع آمریکا تحلیل شود. ارتباط ایران با روسیه بر خلاف آنچه برخی بلندگوها سعی در کشاندن مسائل به دوران «گریبایدوف» و شکست‌های نظامی و قراردادهای ترکمان‌چای و گلستان دارند، یک ارتباط استراتژیک است و به هیچ عنوان از منظر مسکو نمی‌تواند پای در روابط «تاریخی» بگذارد. این نوع «تاریخ‌نگاری» و «تاریخی‌بینی» بیشتر از آنچه روابط ممکن را مورد بررسی قرار دهد، سعی در ارائة نوعی «پوپولیسم تاریخی» دارد. برخوردی که به طور مثال طی تظاهرات حامیان میرحسین موسوی در تهران کار را به فریاد «مرگ بر روسیه» نیز کشاند. اینکه حامیان افرادی از قماش موسوی در خیابان‌های تهران و تحت نظارت یک حکومت دست‌نشاندة غرب به روسیه حملة لفظی کنند، مسلماً دلائلی دارد. ولی این دلائل نمی‌تواند نشانی از برخورد «تاریخی» با مسائل داشته باشد.

برای اجتناب از اطالة کلام به صراحت بگوئیم که حکومت اسلامی تحت سیطرة باند احمدی‌نژاد، حداقل از منظر منافع استراتژیک ایالات متحد،‌ می‌باید پای در مسیری بگذارد که دو حکومت آمریکای لاتین پیشتر در آن طی طریق کرده‌اند. البته پرچم‌های «توده‌ای نمائی»، «خلق‌دوستی»، ضدیت با آمریکا و ... در دست طرفداران احمدی‌نژاد از دیرباز دیده شده و اگر این دولت امتداد و سیطرة خود را حفظ کند، قاعدتاً همین صحنه‌ها را باز هم شاهد خواهیم بود. با این تفاوت که دیگر هیچکدام معنا و مفهومی ندارد؛ هم توده‌ها از شعارهای «حزب‌اللهی» بریده‌اند، هم جنگ فرضی مقام معظم با آمریکا می‌رود تا به مذاکرات «مستقیم» با کاخ‌سفید منجر شود! بهرة ملت ایران نیز در این میان، همان است که تا حال بوده: به عبارت دیگر هیچ! با در نظر گرفتن این شرایط، به استنباط ما هیاهوئی که امروز تحت عنوان «جنبش سبز» به راه افتاده، و همه روزه از طریق بلندگوهای سراسری به خورد ملت ایران داده می‌شود، برخلاف تبلیغات، بیشتر ابزاری است جهت جلوگیری از فروپاشی حکومت اسلامی. در واقع، وحشت از فروپاشی حکومت اسلامی را در حال حاضر به صراحت می‌توان در بطن دیپلماسی غرب در آسیای مرکزی و خاورمیانه مشاهده کرد. (فرصت بررسی دیدار اخیر هیلاری کلینتن از آسیا را در حال حاضر نداریم!)

در نتیجه، علیرغم تمایل ایالات متحد، تقابلی که عمق استراتژیک غرب با منافع مستقیم و مرزهای روسیه در کشور ایران برقرار کرده، اگر به دقت نگریسته شود، ناظر خواهد توانست تفاوت عمده‌ای میان سرنوشت احمدی‌نژاد با آخر و عاقبت چاوز و لولا ببیند. به عبارت دیگر، آمریکا اینبار نیز «گز نکره جر داده!»

در شرایط فعلی میرحسین موسوی به سرعت خود را به عامل فروپاشی شاخه‌ای از حکومت اسلامی تبدیل کرده که گویا از نظر جنبش‌سبز در راه خدمت به آمریکا دیگر کاری از دستش برنمی‌آید. ولی آنچه تعیین کننده خواهد شد، صرفاً تکیه بر عمق استراتژیک منافع آمریکا ندارد. مجموعه روابطی خواهد بود که روسیه نیز در قلب آن به دنبال ایجاد منطقة نفوذ خود در مرزهای جنوبی دریای خزر باشد. اینکه در چنین شرایطی دو جناح صددرصد آمریکائی ـ احمدی‌نژاد و «جنبش سبز» ـ فضای سیاسی کشور را به قرنطینه‌ای ضدروسی و متمایل به غرب تبدیل کنند تا حد زیادی از واقع بینی به دور می‌نماید. در همین چارچوب است که به استنباط ما، ورای دو جناحی که امروز «حکومتی» تلقی می‌شوند، و در رأس یک هیاهوسالاری گسترده هر کدام سعی دارد جایگاه «خدمت» به آمریکا را به خود اختصاص دهد، حضور جناح‌های دیگر نیز قابل پیش‌بینی است. و در صورت حضور دیگر جناح‌ها، مسئله‌ای که از نظر آمریکا فقط یک «فروپاشی» در ساختار منافع مستقیم غرب در ایران تلقی خواهد شد، دیگر حمایت بی‌قید و شرط واشنگتن از حکومت اسلامی نیز ‌دلیلی نخواهد داشت‌!

این نقطه‌ای است که از نظر ما لحظة فروپاشی می‌باید تلقی شود. با این وجود، حمایت روسیه از آرامش در مرزهای جنوبی و برنامه‌ریزی‌های گستردة هسته‌ای در سواحل شمالی خلیج‌فارس این فروپاشی را به صورت یک «دگردیسی» طویل‌المدت صورت می‌دهد. پرواضح است لحظه‌ای که آمریکا منافع خود را در قلب حکومت اسلامی مورد تهدید ببیند، سعی در ایجاد آشوب و «حکومت‌سازی» استعماری خواهد داشت. می‌باید دید امروز در چارچوب ساختار جدیدی که بر منطقه حاکم شده، واشنگتن تا چه حد می‌تواند آشوب‌های حکومت‌ساز سنتی خود را بار دیگر بر سرنوشت ایرانیان تحمیل کند.



هیچ نظری موجود نیست: