۶/۰۷/۱۳۸۷

دائی‌جان در اوکراین!



بحران گرجستان نهایت امر دولت کارگری انگلستان را از وادی سکوت بیرون کشید. دیوید میلیبند، در دیدار اخیر خود از اوکراین نشان داد که قصد برخورد با سیاست‌های گستردة روسیه را دارد. «بی‌بی‌سی» از قول میلیبند عنوان می‌کند که وی در شهر «کیف» خواستار تشکیل یک «ائتلاف بین‌المللی در تقابل با تجاوزات» روسیه به گرجستان شده! البته تا آنجا که به یاد داریم دولت انگلستان پیشتر ترجیح می‌داد از زبان سرکوزی و یا آنجلا مرکل عدم رضایت خود را بیان کند!‌ می‌باید پرسید چه شده که انگلستان بالاجبار خود را وارد صحنة تقابلات سیاسی با روسیه کرده؟ به این سئوال فقط در چارچوبی می‌توان پاسخ گفت که تحولات اخیر در افغانستان، بحران سیاسی گسترده در پاکستان و نگرانی‌‌های محافل نفتخوار غرب از سرنوشت تیره و تار خط لولة «نابوکو» منظور شود.

انگلستان شاید هیچوقت فکر نمی‌کرد که مجبور باشد در چنین شرایط نامساعدی‌، شرایطی که سرنوشت ارتش این کشور در افغانستان و جنوب عراق را عملاً در دست‌هائی «ناشناس» و شاید نه چندان «خوش‌نیت» رها کرده، مواضع خصمانه‌ای نیز بر علیه روسیه اختیار کند. ولی از آنجا که بحران برخاسته از «حملات» اخیر بر ضد ارتش فرانسه در افغانستان می‌رود تا خود تبدیل به یک «سریال فروپاشانندة سیاسی» برای سرکوزی شود، تکیه بر فعالیت‌های کاخ الیزه دیگر برای پیشبرد یک سیاست گسترده کفایت نمی‌کند، و حضور مستقیم انگلستان در کنار خط لولة کذا، و تلاش جهت حفظ منافع درازمدت استعماری انگلیس در پاکستان گویا اجباری شده.

نخست می‌باید در مورد بحران فرانسه بگوئیم! به گفتة روزنامه‌های این کشور، گویا چهار نظامی توسط مهاجمین به نیروهای فرانسوی در افغانستان به گروگان گرفته شده بودند. و این چهار نظامی پس از مدتی به قتل می‌رسند!‌ ولی دولت و ارتش فرانسه از این گروگان‌گیری هیچ سخنی در مطبوعات و یا گزارشات رسمی به میان نیاورده. اینکه دولت در کمال خونسردی به گروگان رفتن نظامیان این کشور را توسط کسانیکه «تروریست» معرفی می‌شوند زیر سبیلی در می‌کند، آنقدرها در افکار عمومی فرانسه نمی‌تواند مدافع و حامی داشته باشد. این گزارشات اینک به صورت رسمی در روزنامه‌های مختلف از جمله «لوموند» و «فیگارو» به چشم می‌خورد و هنوز دولت در برابر آن موضعی اتخاذ نکرده. این بحران می‌تواند حتی سرنگونی دولت سرکوزی را به همراه آورد.

اینجاست که به دلیل تضعیف شدید دولت سرکوزی در برابر افکار عمومی، بریتانیا خود دست به کار «مقابله» با تجاوزات روسیه شده!‌ ولی می‌باید قبول کرد که نقطة آغازین این برخورد دیپلماتیک نیز آنقدرها از روی آینده‌نگری انتخاب نشد. سفر میلیبند به «کیف» با شرحی که در مورد وضعیت استراتژیک این کشور و مسائل جمعیتی ویژة آن در مطلب چند روز پیش آوردیم، بیشتر به نوعی «خودکشی» سیاسی می‌ماند تا اتخاذ مواضعی روشن‌بینانه!‌ «کیف» در شرایطی نیست که بتواند در منطقة دریای سیاه، به عنوان تکیه‌گاهی مستحکم مواضع ضدروسی از جانب انگلستان را مورد حمایت قرار دهد! در عمل، سفر اخیر میلیبند به این کشور و اظهارات وی بیشتر نشان از «عدم رضایت» لندن است، تا برنامه‌ریزی‌‌ای روشن در مسیر سیاست‌های آینده!‌

مشکل دیگری که در شرایط فعلی ایجاد شده، فرو افتادن سیاست آمریکا در نوعی خلاء است. این کشور در انتخاباتی که طی چند ماه آینده سرنوشت هیئت دولت را رقم خواهد زد، می‌رود تا از دورة‌ وانفسای حکومت نئوکان‌ها پای بیرون گذارد؛ ولی همانطور که پیشتر گفتیم، چه حزب دمکرات پای پیش گذارد و چه مک‌کین، نتیجه بیشتر نوعی «انزواطلبی» خواهد بود. آمریکا نمی‌تواند همچون دوران «جنگ‌سرد» به سیاست‌های جهانی خود ارزشی جهانشمول نیز اعطا کند؛ سقوط کمونیسم مهم‌ترین فلسفة وجودی یک ایالات متحد قدرتمند در سطح جهانی را به زیر سئوال برده، و دیگر طرف‌های صحبت آمریکا حاضر به قبول مواضع غیرقابل تغییر واشنگتن که معمولاً به دست پنتاگون طراحی می‌شود، نیستند. طی چند هفتة گذشته شکست حزب دمکرات را در تعیین قیمت نفت ـ بهتر است بگوئیم فروپاشاندن قیمت نفت ـ به صراحت مشاهده کردیم. آمریکا دیگر نمی‌تواند به صورتی یک‌جانبه بر بازار انرژی جهانی همچون گذشته چنگ اندازد؛ و در چنین شرایطی است که لندن بالاجبار پای در میدان «مبارزه» با مسکو گذارده!

ولی انگلستان نیز دیگر آن امپراتوری قدرتمند نخستین دهه‌های قرن بیستم نیست. اگر روزی و روزگاری در این امپراتوری خورشید هیچگاه غروب نمی‌کرد، در روزگار ما، طی هر شبانه روز ساعاتی متمادی را انگلستان می‌باید در تاریکی مطلق بگذراند. تکیه‌گاه اصلی انگلیس در شرایط فعلی، همانطور که گفتیم نه آمریکاست و نه فرانسه؛ لندن فقط می‌تواند از وحشت فزاینده در سرزمین‌ها و میان ملت‌های اروپای شرقی بهره‌برداری کند، وحشت از فروافتادن دوباره به چنگال یک روسیة «گسترش‌طلب». این وحشت از نظر تاریخی بسیار قابل‌ بهره‌برداری است؛ و بی‌جهت نیست که میلیبند سخن از تشکیل یک «ائتلاف بین‌المللی» به میان آورده! می‌دانیم که در حال حاضر «ائتلاف‌های» متفاوت، به صور مختلف از سال‌ها پیش دول کشورهای غربی را در پیگیری اهدافی مشترک و استراتژیک به یکدیگر متصل کرده، و تنها «ائتلاف نوینی» که میلیبند می‌تواند در این مقطع به آن اشاره داشته باشد، تشکیل جهبه‌ای متحد از کشورهای اروپای شرقی، خصوصاً کشورهای سابقاً شورائی در شرق اروپا، و قرار دادن این جبهه تحت نظارت مستقیم سازمان آتلانتیک شمالی، و در تقابل با روسیه است! به معنای دیگر، میلیبند قصد دارد «جنگ» را به مرزهای روسیه بیاورد!

می‌باید اذعان داشت که این «پروژه»، هر چند بسیار زیرکانه می‌نماید، در حال حاضر بیش از آن «بلندپروازانه» است که بتواند تحقق یابد. امروز قارة اروپا، هم در شرق و هم در غرب، با اجماع سیاسی فاصلة بسیار دارد، آنهم اجماعی بر علیه این روسیه! چرا که این روسیه هم سرمایه‌داری است، و هم صاحب سومین ذخیرة ارزی جهان! این روسیه هم نفت دارد و هم گاز، و هم یک نیروی نظامی که مسلماً از دوران بلشویک‌ها به هیچ عنوان ضعیف‌تر نشده. نفوذ این روسیه از نظر فرهنگی، علمی، فناورانه و ... تا عمق کشورهای اروپای غربی امروز امتداد پیدا کرده، و بنیادهای مختلف مالی، بانکی و ... در ارتباط با روسیه در حال تحول‌اند!‌ انگلستان فقط با گسترش نوعی «منطق‌ستیزی» و پوپولیسم می‌تواند جبهه‌ای متکی بر بنیادهای مالی، صنعتی و بانکی در اروپا بر علیه روسیه بسازد! ولی دوران این نوع «منطق‌ستیزی‌ها» دیگر در اروپا به سر آمده، این تجربه‌ای بود که بانک‌های غربی در دوران آدولف هیتلر و در مصاف با استالین‌ایسم از سر گذراندند! ‌ گسترش پوپولیسم و فاشیسم در عمق قارة اروپای شرقی نه تنها برای میلیبند نام‌نیکی در تاریخ باقی نخواهد گذاشت که امروز کاملاً از واقع‌بینی به دور است.

در ثانی، به فرض محال، اگر چنین «جبهه‌ای» بتواند تشکیل شود، جهت عملیاتی کردن آن به سالیان دراز «زمان» نیاز خواهد بود، در حالیکه نیازهای واقعی انگلستان، آلمان و فرانسه نه طی سال‌های آینده که در همین روزها می‌باید رقم زده شود! این کشورها در برآوردن نیازهای سوختی خود نمی‌توانند سال‌های دراز صبر پیشه کنند.

با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، فقط می‌توان نتیجه گرفت که انگلستان به این دلیل سکوت خود را شکسته، که دیگر نمی‌توانسته بیش از این در سطح جهانی «سکوت» کند!‌ لندن از طریق این موضع‌گیری‌ها به متحدان محلی خود چنین القاء می‌کند که با الهامات آنان همگام است! ولی می‌دانیم که «سخنان» میلیبند از پایه و اساسی قابل تحقق برخوردار نیست. مواضع فعلی اروپای غربی، بر خلاف آنچه سیاست‌بازان در بوق و کرنا کرده‌اند، ارتباط زیادی با ساکاشویلی، «گسترش‌طلبی‌های‌ روسیه»، حق و حقوق ملت‌ها و دیگر شعارهای «مردمفریب» ندارد. همانطور که پیشتر نیز گفتیم، برنامة «نفتخواری» غربی‌ها ایجاب می‌کند، که پس از گذشت یک دورة طولانی که با قیمت‌سازی‌های بالای نفت توأم بوده، امروز قیمت نفت سقوط کند!

این سقوط در عمل به اقتصاد غرب امکان خواهد داد که به نوعی بازسازی داخلی، با تکیه بر چپاول‌های انجام شده طی جنگ عراق، افغانستان و غارت گستردة طبقة متوسط در کشورهای صنعتی، کمر همت ببندد. پول‌های انباشته شده از طریق این چپاول‌ها اینک می‌باید به دیگر صنایع از قبیل اینترنت، خدمات، امور بانکی، و ... سرازیر شده، تبدیل به ساختارهائی «ماندگار» در بطن اقتصاد صنعتی و غیرنظامی غرب شود!‌ ولی در این صورتبندی اگر همه چیز در جای خود قرار گرفته، یک اصل کلی در نظر گرفته نشده: «منافع روسیه»! این منافع با چنین تغییری هماهنگی ندارد!‌

روسیه هنوز در عمق یک اقتصاد رانت‌خواری دست و پا می‌زند، و جهت تبدیل نقدینگی‌ها به سرمایه‌های اجتماعی، صنایع غیرنظامی، خدمات، و ... از ساختارهای ضروری برخوردار نیست، و از طرف دیگر می‌باید قبول کرد که اقتصاد غرب در اینمورد روسیه را به هیچ عنوان مورد حمایت قرار نخواهد داد. در این شرایط، سقوط قیمت نفت برای روسیه فقط به معنای از دست دادن رانت‌هائی است که دولت از طریق فروش نفت خام به دست می‌آورد. و جهت اعمال سیاست‌های داخلی خود به آن نیازمند است؛ از دست رفتن این رانت‌ها امنیت روسیه را مستقیماً به خطر خواهد انداخت! همانطور که گفتیم، غرب در فروپاشاندن قیمت نفت طی چند روز گذشته تلاش بسیار کرد، و دیدیم که موفقیت چندانی به دست نیاورد. حال، سیاست‌مداران غرب جهت پیش بردن نیازهای اقتصادی خود، به عادت همیشگی دست به تهدید نظامی و امنیتی زده‌اند؛ آنهم بر علیه یک قدرت نظامی جهانی، و خصوصاً در شرایطی که چنین تهدیداتی حتی مرغ پخته را هم به خنده می‌اندازد. امروز اگر جنگ و «جنگ‌طلبی» دیگر نمی‌تواند کاری از پیش ببرد، می‌باید قبول کرد که زمان تجدید نظر پایه‌ای در سیاست‌های اقتصادی غرب فرا رسیده.

دیر یا زود میلیبند و شرکاء می‌باید «دکان‌» مردمفریبی را تعطیل کرده، به فکر چاره‌ای عملی باشند؛ چاره‌ای که هم امنیت رژیم‌های غربی را تأمین کند و هم تهدیدی برای دیگر ملت‌ها به شمار نیاید. هر چند روسیه با تأئید «استقلال» ابخازی و اوسه‌تیای جنوبی عملاً پای در تلة غرب گذاشت، منافع عالیة جهانی امتداد چنین سیاست‌هائی را نمی‌تواند تأئید کند. غرب حق ندارد که از یک سو صورتبندی‌های یک‌جانبة اقتصادی خود را بر مردم دنیا تحمیل کند، و از سوی دیگر، در صورت مقاومت کشورهای دیگر، جهان را به جنگ تهدید نماید! چنین برخوردی در اینمورد بخصوص امکانپذیر نیست، و کشورهای عضو ناتو با پیش راندن روسیه به نقطة «انفجار» مسلماً هیچگونه منفعتی تحصیل نخواهند کرد.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس




هیچ نظری موجود نیست: