ژنرال پتریوس، فرماندة ارشد ارتش آمریکا در عراق، در گزارش خود، خطاب به کمیتهای در کنگرة آمریکا، تقاضای تعویق عقبنشینی و تجدید نظر در تقلیل نیروهای آمریکائی در عراق را مطرح کرده. پس از سالها اشغال نظامی عراق توسط آمریکا و انگلستان، این اظهارات به صراحت نشان میدهد که آمریکا جهت دستیابی به اهدافی که پیشتر تعیین کرده بود، هنوز نیازمند زمان بیشتری است. ولی در اینکه این «اهداف» در واقع چه بوده، هنوز اطلاع درستی در دست نیست! تبلیغات گستردة پنتاگون هدف اصلی از حمله به عراق را «مبارزه با تروریسم» عنوان میکرد، هدفی که موضعگیریهای نظامی و امنیتی دولت آمریکا در عراق، اینک پس از گذشت سالها، آن را کاملاً خارج از دسترس قرار داده. چرا که «مبارزه با تروریسم» هر چند جهت فعالیتهای مختلف سیاسی و جذب افکار عمومی «شعار» بسیار خوبی به نظر میآید، یک خطر عمده را در برابر شعار دهنده قرار میدهد. شعار مبارزه با تروریسم میباید تؤام با محدود کردن حیطة فعالیت گروههای تروریستی، مشخص کردن عوامل تروریست، و نظریة «تروریسم» در چارچوب عقیدتی آن صورت گیرد؛ اینهمه جهت انزوای عوامل زایندة تحرکات تروریستی، و ابتر کردن آنان! به این ترتیب، نهایت امر همکاران و یاوران تروریسم در سطح جامعه منزوی خواهند شد! ولی همانطور که شاهدیم، آمریکا در روشن کردن این مواضع طی چند سال اشغال نظامی، نه تنها در عراق، که در افغانستان نیز با مشکلات عظیمی روبرو شده؛ اینکشور اینک با گروههائی در عراق و افغانستان همداستان میشود که در آغاز عملیات نظامی خود آنان را «تروریست» معرفی میکرد!
خلاصه بگوئیم، اهداف واقعی ایالات متحد از حمله به مناطق آسیای مرکزی و خاورمیانه، امروز بیش از آنچه تبلیغاتچیهای کاخ سفید تصور میکنند روشن و واضح شده. آمریکا پس از بحران 11 سپتامبر که فینفسه بنیاد حاکمیت امپریالیسم غرب را متزلزل کرده بود، به این صرافت افتاد که جهت پایهریزی شرایط نوین استراتژیک در آسیای مرکزی و خاورمیانه میباید به صورت مستقیم حضور نظامی خود را در این مناطق بر سر میز مذاکرات به طرفهای دیگر «تحمیل» کند. قرعه در این میان به نام کشورهای افغانستان و عراق اصابت کرد؛ هر کشور دیگری نیز میتوانست در این «صورتبندی» تبدیل به هدف استراتژیک ایالات متحد شود. طی اشغال غیرقانونی و ضدانسانی عراق و افغانستان توسط ارتشهای انگلستان و آمریکا، هزاران تن از ساکنان این سرزمینها به خاک و خون افتادهاند، و ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی این مناطق به طور کلی فروپاشیده. عنوان کردن «بازسازی» عراق و افغانستان فقط یک «تعارف» بیمعنا است؛ ارتشهای غربی کاری به بازسازی ندارند، مشکل اصلی این ارتشها فراهم آوردن زمینه برای حاکمیتهای متبوع خود، جهت به دست آوردن امتیازاتی در پای میز مذاکرات با دیگر قدرتهای بزرگ جهانی است!
هر چند اشغال عراق و افغانستان از نظر تاریخی عملی بسیار «نوین» مینماید، نمیباید فراموش کرد که چنین «رایزنیهای» دیپلماتیک از طرف حاکمیت ایالات متحد پیشتر نیز در مورد کشورهای مختلف جهان صورت گرفته بود. نمونة چنین دخالتهای مستقیم نظامی از طرف کاخ سفید، در آمریکای لاتین فراوان است، ولی حتی در شرق دور نیز موارد کرة جنوبی، جزیرة فرمز یا «چین ملی»، شهر هنگکنک، و ... میتواند نمونههائی قابل ذکر باشد. در عمل، ارتشهای آمریکا و انگلستان با حضور مستقیم در منطقهای مشخص، دولتی دستنشانده را به عنوان دولت «آزادیخواه» به جهانیان معرفی میکردند، و سپس با حمایت نظامی، مالی و دیپلماتیک از این دولت، سعی داشتند که با اعمال قدرت در منطقه، سیاستهای رقیب را به مواضع تدافعی برانند. به عبارت سادهتر، جنگ و تحمیل شرایط جنگی بر مردم کشورها و گاه مناطق گستردهای از جهان، به دست ارتشهای غربی، آشکارا تبدیل به نوعی «دیپلماسی» شده بود.
ولی تجربة «شیرین» فرانسویها و سپس ارتش آمریکا در ویتنام، کارآئی این نوع دیپلماسی را به شدت به زیر سئوال برد. این سئوال که، «در صورت اتخاذ گزینة اشغال نظامی، اگر مقاومت جدی و پیگیری از طرف ساکنان یک کشور صورت پذیرد، عکسالعمل چه میتواند باشد»، سالهای سال حتی پیش از شکست آمریکا در ویتنام، برای کاخ سفید و همپالکیهای غربی آن، تبدیل به «چیستانی» دلآزار شده بود! ولی درست پس از شکست نظامی در ویتنام، جواب این سئوال از نظر آمریکا کاملاً روشن بود: نابودی کشور «یاغی»! البته غیرنظامیان در کره، ویتنام و حتی چین کمونیست در شماری چشمگیر به دست ارتش آمریکا و همپیمانان آن قتلعام شده بودند، ولی «قتلعام» نوین در قاموس ارتش آمریکا، با انواع گذشته متفاوت بود. نسلکشی، و فروپاشاندن ساختارهای اقتصادی، مالی و تجاری یک ملت دیگر «قتلعام» نام نداشت؛ نابود کردن یک ملت، و پاک کردن یک کشور از صحنة جغرافیای اقتصادی، مالی و فرهنگی جهان بود! در تاریخ، اعمال چنین سیاستی را فقط از جانب چنگیز مغول در تخالف با شهرنشینی شاهد بودهایم! چرا که، بر اساس شیوة تولیدگلهداری، که راه و رسم زندگانی مغول بود، شهر و شهرنشینی «راهبند» تلقی میشد. و به همین دلیل تمامی شهرهائی که به دست مغول تسخیر شد، با خاک یکسان میشد. آمریکا در تجربة تلخ خود در ویتنام، و چندی بعد عملاً در لائوس و کامبوج به همین «حربه» متوسل شد، و با توسل به همین شیوة چنگیزی بود که آمریکائیها توانستند همزمان با عقبنشینی از ویتنام در برابر «بهمن» عظیمی که شکست ارتش آمریکا در ویتنام و در منطقة آسیای شرقی به وجود آورده بود، در برابر سیاستهای مخالف نطفههای «مقاومت» را سازماندهی کنند.
ولی دورة شکست ویتنام، با جنگ اتحاد شوروی در افغانستان و سپس فروپاشی این ابرقدرت دنبال شد، و تجربیات «گرانقدر» ارتش استعمارگر ایالات متحد، تا فردای 11 سپتامبر مجال «خودنمائی» دوباره نیافت. امروز پس از گذشت 5 سال از اشغال عراق، نیاز به توضیح نیست که کشوری به نام عراق فقط بر روی کاغذ موجودیت دارد. پیشبرد سیاست نسلکشی، و فروپاشاندن عمدی ساختارهای حیاتی این کشور به دست عوامل آشکار و پنهان ایالات متحد، عراق را امروز تبدیل به سرزمینی مغروق در بیقانونی، جنایت و سرکوب کرده. آمریکائیها شاید نمیدانستند که پای در چه «منجلابی» خواهند گذاشت. برای اینان داستان ویتنام مهمترین و نهائیترین «شکستها» تلقی میشد، در صورتیکه شکست در خاورمیانه از تجربة ویتنام به مراتب سنگینتر خواهد بود. دولت آمریکا، با بهرهگیری از «تجربیات» استعماری خود، با علم به شکست در میدان جنگ، اینک قصد تهدید تمامی منطقه را دارد. ولی شرایط دیگر با روزهای جنگسرد متفاوت است. اگر هنوز حاکمیتهائی چون فرانسه حاضرند با به قدرت رساندن امثال نیکولا سرکوزی از مواضع آمریکائیها دفاع کرده، مسئولیت تاریخی این کشتارها را به جان بخرند، شاهرگهای نفتی جهان در خلیجفارس، با دریای ژاپن، اقیانوس هند، و شهر سایگون تفاوتهائی عمده دارد. آمریکا به هر قیمتی میخواهد از تجربیات «گرانقدر» خود در نابودی ملل برای عقب نشینی از منطقه استفاده کند، و اگر این تجربیات را به کار نبندد، زمینه را برای حضور قدرتهای متخاصم فراهم خواهد آورد. ولی ایالات متحد نمیتواند در خاورمیانه، مانند نمونههای لائوس و کامبوج، دهها میلیون انسان را قتلعام کرده، ساختارهای حیاتی منطقه را برای دهها سال از حیز انتفاع ساقط کند.
در این میان مشکل دیگری نیز به صراحت خودنمائی میکند: حضور روسیة سرمایهداری در کنار مرزهای کشورهای منطقه! روسیه در ساختار استراتژیک فعلی خود، به هیچ عنوان اجازه نخواهد داد که آمریکائیان و انگلیسیها از حکایت «شیرین» عراق، چه با توسل به قتلعام میلیونها انسان، و چه به صورت «صلحآمیز»، جان سالم به در برند. چرا که در فردای عقب نشینی اینان، کرملین میباید جوابگوی سیاستهای متخاصم غرب در اروپای شرقی، آسیای مرکزی، هند و چین باشد! در چنین چشماندازی است که در فردای مذاکرات بسیار حساس بوش و پوتین در مسکو، شاهد جنگآوریهای نوکران آمریکا در منطقه هستیم. دولت اسرائیل بر اساس تبلیغات رسانهای خود را برای رزمایشهای «سرنوشت ساز» آماده میکند، و دولت احمدینژاد نیز فرمان «جشن هستهای» صادر کرده، و در تبلیغات روزینامههای غربی و دولتی، «فعالسازی» 6 هزار سانتریفوژ را به اطلاع امت همیشه سرگردان میرساند! همزمان، ژنرال پتریوس، فرماندة تفنگچیهای آمریکا، در سنای ینگهدنیا، در جنگاوریها خود را «ثابت قدم» معرفی میکند! در شرایطی که آمریکا چون موشی در تله افتاده، و تمامی تلاشهایش را به خرج میدهد که از هر سوراخی فرار کند، اینهمه «آمادگی» برای جنگ و نبرد، آنهم در رسانهها، مسلماً میتواند کارساز تبلیغات باشد؛ ولی آیا تبلیغات کذا کارساز دنیای واقعیات نیز خواهد بود؟
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر