۱/۱۱/۱۳۸۷

نیاکان کرمکی ما!




در آغاز سال نو، همیشه مطبوعات کشور، سایت‌های مخالف‌نما و حتی سایت مخالفان واقعی حکومت اسلامی، روزهای طولانی به حالت تعطیل در می‌آیند. البته این تعطیلی حتماً حکمتی دارد! حکمتی که ما از آن سر در نمی‌آوریم، و به همین دلیل سعی خواهیم کرد در بطن این «تعطیلات» اجباری که فرهنگ ایران زمین بر رسانه‌ها تحمیل می‌کند، صدای این وبلاگ را خاموش نکنیم. مگر می‌توان اطلاعات، خبررسانی، و تحلیل حوادث و رویدادهای جهان را هم مثل دبستان و دبیرستان 13 روز تعطیل کرد؟ گویا برای هم‌میهنان‌مان این امر کاملاً شدنی است! البته، همانطور که می‌دانیم، در مملکت «گل و بلبل» همه کار شدنی است! تنها کاری که به هیچ عنوان امکانپذیر نیست، گذاشتن سنگ روی سنگ است! این عمل، گویا از زمانیکه «آریارام» از آنطرف کوهستان‌های قفقاز سوار بر ماچه‌الاغش پای به این خطه گذاشت اصولاً «ممنوع» اعلام شده بود.

انصافاً نگاهی کوتاه به ملت ایران بیاندازیم. این ملت عاشق و شیفتة کسانی است که هیچ قدمی در راه آبادانی کشور بر نداشته‌اند!‌ می‌گوئید خیر! درست نگاه کنید! مثلاً‌ امیرعباس هویدا طی دوران نخست‌وزیری‌اش تولید برق در ایران را چندین برابر افزایش داد. البته خرابکاری هم کم نکرد؛ ولی آنچه انجام داد هیچوقت به حسابش گذاشته نمی‌شود. در صورتیکه فردی چون مصدق، که جز دردسر، کودتا، لات‌بازی و کشاندن چاقوکشان فدائیان اسلام به کوچه و خیابان، هیچکاری برای این ملت انجام نداد، هزاران فدائی در میان همین ملت پیدا کرده! یا به طور مثال، در بررسی تاریخ معاصر ایران هیچگاه به نقش مثبت ناصرالدین شاه قاجار در تأمین 40 سال صلح در کشور اشاره نمی‌شود. ناصرالدین میرزا تنها پادشاه دوران پیش از مشروطیت بود که طی حکومت طولانی‌اش جنگ و بحران اجتماعی از کشور ایران رخت بر بست! ‌ البته «صلح» از ارزش خود برخوردار است؛ آنان که نکبت و ادبار جنگ را زندگی کرده‌اند، قدر صلح را خیلی بیشتر از افرادی می‌دانند که با جنگ بیگانه بوده‌اند. ولی چرا ایرانی برای صلح و آرامش اهمیتی قائل نیست؟ چرا ایرانی از مردم گردن‌کش و آدمکش حمایت می‌کند، و چرا راه دور می‌رویم؟ همین آیت‌الله خمینی!‌ فردی که جنگ، درگیری، سرگردانی، بدبختی، برادرکشی و نکبت و فقر برای ما ملت به ارمغان آورد، و روزی که «گوز را داد و قبض را گرفت»، هزاران تن در تهران و شهرستان‌ها توی خیابان‌ها ریختند، توی سرشان زدند و «امام، امام» کردند!

بله، این یک واقعیت تاریخی است که مردم الگوهای «دوست‌داشتنی» اجتماعی را به صورت ناخودآگاه انتخاب می‌کنند. و ملت ایران در این گزینش ناخودآگاه پیوسته از مشتی آدمکش، دزد، بی‌شرافت و بی‌حیثیت دفاع کرده! ‌ روانشاد احمد کسروی در یکی از مقالات بسیار قدیمی خود، که چون دیگر نوشته‌هایش واقعاً خواندنی است، چندین نمونة تاریخی از این برخورد ارائه داده؛ نمونه‌هائی که در آن‌ها امامزاده‌ها معمولاً مدفن زورگویان، چپاولگران، آدمکشان و طراران‌اند. و پس از مدتی، در کمال تعجب، «مزار» این جنایتکاران تبدیل به «زیارتگاه» افراد محلی می‌شود، زیارتگاه فرزندان قربانیان همین جانیان! اگر نمونة تاریخی کسروی را برخی «مغرضانه» تلقی کنند، و به دلیل نفرت وی از جماعت آخوند، تحقیقات وی را نیز بی‌مورد بدانند، با لقب «سید» که به فرزندان «فرضی» اعراب بادیه‌نشین در کشور ایران داده‌اند، چه برخوردی خواهند کرد؟ مگر این «سیدها» که خود را اولاد پیغمبر می‌خوانند، واقعاً می‌دانند آباء و اجدادشان کیستند؟ مسلماً خیر! شجره‌نامة 1400 ساله نوشتن، دیگر از آن مسخره‌بازی‌ها است، ‌آنهم در کشوری که از نظر تحولات وسیع و جنگ‌ها و قتل‌عام‌ها اینهمه فراز و نشیب داشته! مگر خانوادة محمد، خاندان سلطنت هابزبورگ‌های اطریش بوده، که بعضی‌ها ادعا می‌کنند نسب به فلان و بهمان امام شیعه، یا شخص پیغمبر می‌برند؟ خوب است که مدفن «تنها» دختر پیامبر هنوز ناشناخته باقی مانده!

در ثانی، اگر در این معجزة «سید» دوستی بعضی‌ها رگ و ریشه‌های مذهبی و اعتقادات دینی می‌بینند، تاریخ منطقه، از تحولات در کشور ایران نسخة دیگری نیز ارائه می‌دهد. و شاهدیم که پس از حملة هلاکوی مغول به ایران، اغلب خان‌های محلی، نسل در نسل خود را برخاسته از تبار مغول و چنگیز معرفی می‌کرده‌اند!‌ اگر اولاد پیغمبر بودن برای بعضی‌ «خل» وضع‌ها افتخار است، اولاد «هلاکو» بودن را دیگر چگونه می‌توان توجیه کرد؟ همانطور که می‌بینیم، نمونه‌های تاریخی، تحقیقات کسروی را کاملاً تأئید می‌کند. مردم ایران از زورگویان، طراران و متجاوزان قدردانی می‌کنند، و پس از گذشت سال‌ها از قتل و غارت و ظلم و ستم اینان، ناخودآگاه اجتماعی ایرانیان، عملکرد فرد را در جامعه به عملکرد و شیوة رفتار این جنایتکاران نزدیک می‌کند. بی‌دلیل نیست که مزار آدمکشان زیارتگاه مردم ایران می‌شود!

در دوران معاصر و عصر مدرن نیز شاهدیم چگونه جوانان کشور اسیر دست همین الگوسازی‌های ناخودآگاه هستند. به طور مثال، آدمکشانی چون استالین و هیتلر، یا مستبدانی چون خمینی و رضامیرپنج از طرف بسیاری از جوانان ایران «ایده‌آل‌های» سیاسی تلقی می‌شوند، در صورتیکه شخصیت‌هائی صلح‌طلب‌تر چون «ادنائر» آلمانی، یا آبراهام لینکلن آمریکائی، اصولاً جائی در «قلب» جوانان ایران زمین ندارند! ولی اگر خشونت پرستی یک بیماری اجتماعی و بسیار مخرب است، دوای آن مسلماً اعمال خشونت بیشتر نخواهد بود. روانکاوی در مورد ساختار شخصیت کسانیکه خشونت‌پرست‌اند، صراحت کامل دارد: اینان خود قربانیان خشونت بوده‌اند. و به همین دلیل از پیوستن به خیل خشونت‌گرایان و اعمال خشونت بر دیگران به عنوان ابزار نظارت و کنترل بر دیگری «لذت» می‌برند. اینان از این طریق، خشونتی را که خود قربانی‌اش بوده‌اند از ضمائر خود، هر چند به صورتی موقت، می‌زدایند تا بتوانند احساس آرامش و «رضایت» کنند! ولی زمانیکه در بعدی تاریخی در مورد خشونت‌طلبی یک ملت سخن می‌گوئیم مشکل می‌توان روانکاوی را به حیطة بررسی‌های «فرهنگ‌ شناسانه» کشاند.

در اینجا ابعاد متفاوت زندگانی یک ملت، طی یک روند تاریخی چندصدساله، می‌باید مورد نظر قرار گیرد. بحث اقتصاد، روابط اجتماعی، فرهنگ، ادبیات و ... بسیار گسترده‌تر از بررسی ساختار یک شخصیت «روانپریش» خواهد بود. در مطالب این وبلاگ، به استعمار کم فحش و ناسزا نداده‌ایم، و در همینجا بگوئیم که هر چه گفته‌ایم کم گفته‌ایم! ولی بعضی اوقات می‌باید قبول کرد که «کرم از خود درخت است!»



...

هیچ نظری موجود نیست: