
سفر یک روزة «ولادیمیر پوتین» به ایران، دیروز به پایان رسید! طی این مدت، عهدنامهای در 25 ماده از طرف 5 دولت مجاور دریای خزر به امضاء رسید، عهدنامهای که جهت بررسی بازتابهای آن نمیتوان صرفاً به مفاد «ادبیات» به کار گرفته شده در نگارشش اعتنا داشت. در عمل، اگر برنامههای سیاسی، نظامی و اقتصادی را میتوان در قالب یک عهدنامه بر صفحة یک کاغذ به نگارش در آورد، چگونگی اجرای مفاد آن، و اینکه اصولاً چنین برنامهای تا چه اندازه میتواند از زمینهای اجرائی برخوردار شود، تماماً به آینده و تحولات آینده ارجاع خواهد شد. چه بسا عهدنامههائی که طی تاریخ بشر نه تنها وسیلهای جهت نزدیک شدن ملتها فراهم نیاوردند که خود عاملی در ایجاد بیثباتیهای نظامی و استرتژیک در منطقهای وسیع شدند. یکی از مهمترین و خونبارترین نمونههای چنین عهدنامههائی را میباید در فضای سیاسی و دیپلماتیکی جستجو کرد که طی چند سال پیش از آغاز جنگ جهانی اول سراسر اروپا را فراگرفته بود؛ عهدنامههائی که عملاً تمامی دول منطقه را به نحوی از انحاء به یکدیگر متصل میکرد، و تمامی کاخهای سلطنتی اروپا را در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر قرار میداد؛ مجموعة وسیعی از ارتباطات که نهایت امر از طریق یک «کاتالیزور» که در شرایط عادی شاید بیاهمیت تلقی میشد ـ یک ترور سیاسی در صربستان ـ به فعل و انفعالاتی کشید که نتیجة آن جنگ جهانسوز اول شد.
هر چند امیدواریم که امضاء مفاد عهدنامة 25 مادهای میان دولتهای مجاور دریای خزر آیندهای روشنتر از عهدنامههای «مودت» و «دوستی» دولتهای اروپائی در دوران پیش از جنگ جهانی اول داشته باشد، میباید چگونگی شکلگیری منافع محافل مختلف جهانی را در بطن جوامع مختلفی که دولتهای آن در تهران گرد هم آمدند، مورد بررسی قرار دهیم. همانطور که میدانیم از 5 کشور شرکت کننده، 4 کشور از نظر تاریخی از درون اتحادجماهیر شوروی سابق بیرون افتادهاند، و تا آنجا که سابقة سیاسی بنیادهای حاکم آنان را میتوان مورد بررسی قرار داد، در میان اینان، به طور کلی سیطرة سیاست فدراسیون روسیه بر دیگران تأمین شده. البته در این میان میباید از «استقلالطلبیهای» آذربایجان که به دلیل حمایت شرکتهای نفتی غربی، در نخستین سالهای «استقلال» این کشور به میان آمد، سخن بگوئیم، ولی همانطور که میتوان حدس زد، «استقلالطلبیهای» آذربایجان که بیشتر به دلیل استشمام بوی خوش «نفت» از سوی غربیها در رسانههای مغربزمین در بوق و کرنا گذاشته شد، داستان و حکایتی است متعلق به گذشتههای دور! از طرف دیگر ترکمنستان نیز در چارچوبی کاملاً متفاوت ولی قابل قیاس به دامان نوعی نزدیکی به محافل غربی فرو افتاده بود؛ سفرهای «سردارسازندگی» به عشقآباد و مجاورتهای جغرافیائی این کشور با ایران «اسلامزده» و افغانستان «طالبانی»، مسلماً در شکلگیری چنین زمینهای نقشی «سازنده» ایفا کرد، ولی یادمان نرفته که دیکتاتوری هولناک نیازوف که خود را «ترکمانباشی» نام گذاشته بود، همزمان از نظر اقتصادی مورد حمایت دولت «ضدامپریالیست» تهران و رؤسای جمهور حکومت اسلامی، هاشمی و خاتمی قرار داشت! و طی دورانی که روسیه به دلایل سیاست منطقهای، صدور گاز ترکمنستان را به کشورهای خارج متوقف کرد، دولت ایران جهت حمایت از نیازوف، در زمان «سردارفرهیختگی» گاز ترکمنستان را با دلارهای نفتیای که از دست آمریکا دریافت میکرد، میخرید، و به یک دیکتاتور سرکوبگر و خونآشام چون «نیازوف» امکان ادامة حیات سیاسی میداد!
ولی همانطور که پیشتر گفتیم، اینهمه، داستان و حکایت گذشتههاست! با مرگ «نابهنگام» نیازوف در فوریة 2007، و پیشتر، پس از سفر رسمی «ولادیمیر پوتین» بر عرشة ناوگان نظامی روسیه به آذربایجان، نقطة پایان بر داستانهای «روسستیزی» و «آمریکادوستی» در منطقة اتحادجماهیر شوروی سابق گذاشته شد. ولی همانطور که میتوان تصور کرد حکایت کشور ایران داستانی دیگر است! ایران، از روزگار کودتای «میرپنج» تا به امروز، عملاً منطقهای تحت نظارت و کنترل کامل امپریالیسم آمریکا است، مناطق جنوبی ایران، به دلیل آنکه کشورهای همجوار از هر گونه استقلال نظامی و سیاسی بیبهرهاند، از دیرباز مستقیماً به دست عوامل انگلستان و سپس آمریکا اداره میشود. ولی در مناطق شمال، مسئله تا حدودی متفاوت بوده. علیرغم اهمیت فزایندهای که روابط ایرانیان با ملتها و اقوام مستقر در مرزهای شمالی کشورمان از نظر شکلگیری فرهنگها، فناوریها و حتی تجارت و دادوستد طی تاریخ داشته، به دلایل صرفاً ایدئولوژیک ارتباط ایران با این اقوام طی 8 دهه عملاً قطع شد.
خارج از مرزهای شمالی که به دلایل «ایدئولوژیک» اصولاً منطقة «غیرمجاز» عنوان میشد، ایرانیان طی این 8 دهه، عملاً در مرزهای دیگر نیز از طرف نیروهای وابسته به امپریالیسم انگلستان و سپس ایالات متحد در محاصرة کامل قرار داشتند. در غرب ایران، مرزهای کشور عراق، در قالب بحرانهای مختلف، با کمک سرمایهداری بینالملل تبدیل به مرزهائی نظامی شد، و «رقیبی» نظامی و استراتژیک به نام جمهوری عراق برای ایرانیان علم کردند! «رقیبی» که با پیروی از سیاستهای نظامی و گام به گام، تحت نظر محافل مختلف، میبایست تقریباً تمامی توان مالی ایران را به جیب سازندگان تسلیحات در غرب سرازیر کند. از طرف دیگر، مناطق شرقی کشور در دامان هرجومرج باندهای تبهکار بینالمللی قرار داشت. خرید و فروش مواد مخدر، قاچاق انسان، قاچاق اسلحه، راهزنی و حتی حملات نظامی گروههای مسلح به دهات و شهرهای کوچک در مناطق شرقی ایران، در پهنهای که سراسر مرزهای شرقی کشور را فرا میگیرد، طی سالیان دراز یکی دیگر از سیاستهای استراتژیک غرب جهت محاصرة کشور ایران بوده. و نهایت امر، تا آنجا که مربوط به مرزهای آبی ایران در خلیجفارس میشود، این امر کاملاً قابل درک است، کشوری چون ایران، که فاقد هر گونه امکانات ترابری دریائی، ناوگانهای تجاری و حتی نیروی دریائی قابل ملاحظه جهت حفظ اقتدار خود بر آبهای خلیج فارس است، قادر نخواهد بود از این شاهرگ حیاتی نیز هیچگونه استفادهای جهت به ارزش گذاشتن منافع ملی خود داشته باشد.
خلاصه بگوئیم، آنان که امروز به دلیل حضور مشتی تفنگچی آمریکائی در افغانستان و عراق کشور ایران را ظاهراً در محاصرة ارتش آمریکا میبینند، آنروزها گویا عینکهای مناسب به همراه نیاورده بودند؛ ایران 8 دهه است که در محاصرة همهجانبة غرب قرار گرفته. تنها راه ارتباط تجاری و فرهنگی ایرانیان با جهان خارج طی این دورة وانفسا شاهرگ ارتباط زمینی از طریق مرز ترکیه بود. مرزی که سربازان پیمان آتلانتیک شمالی بر آن اشراف و نظارت کامل اعمال میکردند! به عبارت سادهتر، پیش از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، مشکل میتوانستیم ایرانیانی بیابیم که به هر دلیل به کشورهای افغانستان، پاکستان، عراق و حتی مناطق دور افتادة استانهائی چون بلوچستان ایران و خراسان مسافرت کنند! این محاصرة شوم و ضدانسانی باعث شد که رشد و تحولات فرهنگی و مراودات اقتصادی، مالی و تجاری میان ایرانیان و ملتهای منطقهای که طی 3 هزار سال ما ایرانیان در آن سکنی گزیدهایم، به تدریج از میان برود. مسلماً چنین ضایعة عظیم فرهنگی را به این سادگیها نمیتوان از تاریخ معاصر کشور زدود، ولی این محاصره صرفاً از ابعاد فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی برخوردار نبوده، بعد اساسی و پایهای این محاصره همانا شکل دادن به محافل وابسته به سرمایهداری غربی در بطن جامعة ایران بود. محافلی که امروز، به دلیل حضور «ولادیمیر پوتین» در خاک کشور ایران و بستن عهدنامهای که بیشتر جنبة نظامی و امنیتی دارد تا مالی و اقتصادی، تحت عنوان حمایت از منافع ایران در دریای خزر، دست به هیاهو، فریاد و جنجال برداشتهاند؛ محافلی که رشد روابط ایرانیان با ملتهای منطقه را بر نمیتابند، چرا که این رشد به معنای مرگ و نیستی روابط استعماریای است که اینان طی دوران 8 دهة محاصرة نظامی و اقتصادی غرب در ایران پایهریزی کردهاند.
بیدلیل نیست که ترهات اینان را به عناوین مختلف، از زبان تمامی طیفهای سیاسی و محفلیای که نانخورهای آمریکا را در بر میگیرد، امروز میتوان به صراحت شنید! گروهی از این وابستگان، علیرغم تهدیدهای مستقیم ارتش آمریکا به بمباران ملت ایران، بیشرمانه، مستقیماً طرفدار این حملات شدهاند و در جهت تأئید کشتار ملت به دست سربازان و خلبانان آمریکائی «طومار» مینویسند! البته این «طومار» نویسی و تأئیدات عالیه را، این حضرات «صرفاً» در جهت سیاستهای «امکانپذیر» آمریکا در ایران به خورد ما ملت میدهند! در همین راستا، عوامل شناخته شدة حکومت اسلامی از قبیل «ابراهیم یزدی» در سخنرانیهای اخیر خود «رجای واثق» دارند که، اسرائیل ملت ایران را بمباران خواهد کرد! و در دنباله اضافه میفرمایند که ارتش آمریکا تنگه هرمز را هم میبندد! از طرف دیگر، افرادی از قبیل «رضاپهلوی»، مدعی تاج و تخت کیانی، همزمان با سفر پوتین به ایران از خواب بیدار شدهاند، و به آنان که بر خلاف «منافع ملی» ایرانیان «قرارداد» امضاء کنند، هشدار میدهند! انسان عاقل از خود میپرسد این خانوادة محترم که اینهمه «وطنپرستاند»، چرا زمانی که جزیرة بحرین را محمدرضا پهلوی دو دستی به سرمایهداری انگلستان تقدیم میکرد دهانشان را باز نکردند! حتماً تجزیة خاک کشور و هدیه کردن یکی از مهمترین، ثروتمندترین و استراتژیکترین جزایر ایرانی در خلیج فارس به امپراتوری انگلستان هم، عملی در چارچوب حفظ منافع ملی ایرانیان بوده و نمیدانستیم؟ اما از طرف دیگر، و در زاویهای دیگر شاهدیم که قلم به مزدهائی از قبیل «زیباکلام» که گویا «استاد» دانشگاههای حکومت اسلامی هم هستند، در روزینامة «روزآنلاین» گوشزد میکنند که پوتین در سفر به ایران:
«ممکن است [...] حامل پيامي جدي براي مسئولان جمهوري اسلامي باشد، شبيه پيامي که قبل از حمله آمريکا به عراق براي صدام حسين برده شد.»
این «استاد» دانشگاه که از قضای روزگار علومسیاسی هم گویا تدریس میفرمایند، حتماً میدانند که رهبر یک ابر قدرت هستهای که موشکهای بالستیک و قارهپیمایش واشنگتن، نیویورک و شیکاگو را هدف قرار داده، نقش نامهرسان جرج بوش را ایفا نخواهد کرد! در ثانی، جهت اطلاع این «استاد» علوم سیاسی میباید متذکر شد که، میان مسئلة عراق و ایران تفاوت بیش از آن است که سعی در ایجاد شبهه داشته باشیم؛ ایران همسایة روسیه است! و بر اساس همان «علومسیاسی» که استاد تدریس میفرمایند، روابط با همسایه از ویژگیهای دیگری برخوردار میشود! ولی «ترهات» ایشان را نیز میباید صرفاً در امتداد همان تبلیغاتی مورد تحلیل قرار داد که پیشتر به آن اشاره داشتیم؛ ایجاد وحشت در میان مردم، ایجاد بحران ساختگی بر محورهائی تماماً مصنوعی، پنهان نگاه داشتن اهداف و راهکارهای واقعی در نزدیکی سیاسی و استراتژیک ایران به روسیه، و نهایت امر دمیدن در تنور بیآبروئیها و حمایت از سرمایهداری غربی و نوکران ایرانینمای آن! همان نوکرانی که در نمایشات انتخاباتی حکومت اسلامی، نخست دم از عشق و علاقه به «خط خاتمی» زدند، و بعداً دیدیم که حتی طرفدار «هاشمیرفسنجانی» هم شدند!
ولی در این میان نمیباید فریب ظواهر را خورد. به صراحت بگوئیم، همگامیهای «ظاهری» دولت فعلی با سیاستهای روسیه در ایران، تا آنجا که به منافع حاکمیت اسلامی مربوط میشود، در مسیری کاملاً غیرمنطقی قرار گرفته. نزدیک شدن ایران به روسیه و گشوده شدن باب روابط گسترده میان ملتهای ایران، آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان صرفاً آندسته از محافلی را که در بالا آوردیم، دچار بحران نخواهد کرد؛ منافع بسیاری دیگر، که امروز تحت عناوین مختلف سکوت اختیار کردهاند، در این مراودة سرنوشتساز فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی زیر و رو خواهد شد. در عمل، امروز ما ایرانیان فقط صدای آنهائی را در مخالفت با همزیستی مسالمتآمیز با ملتهای ماورای مرزهای شمالی خود میشنویم که، در حاکمیت ایران مسئولیت مستقیم اجرائی ندارند. مسلم بدانیم که، مسئولان این حاکمیت نیز در مقاطعی اگر امکان بیابند، سر و صدایشان در خواهد آمد؛ در اینکه این «اعتراضات» که در مسیری کاملاً هماهنگ با جیغوفریادهای امثال «زیباکلامها» قرار خواهد گرفت، تا کجا میتواند در مسیر استراتژیهای اتخاذ شده، تعیین کننده باشد، جای بحث باقی است، ولی دوستان اینان: ایالات متحد در رأس آنان، فعلاً در شرایطی نیستند که بتوانند از «هیاهو» و جیغوفریاد ایادیشان در ایران حمایت کافی صورت دهند. تا فردا چه پیش آید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر