۴/۱۳/۱۳۸۶

پردة آهنین و نردة چوبین!


در شرایطی که به قول معروف جهان آبستن حوادث است، مذاکرات پوتین و بوش، همانطور که برخی صاحب‌نظران انتظار داشتند، عملاً بدون هیچ هیاهوی تبلیغاتی و پشت درهای بسته صورت گرفت. تاکنون هیچ عکس‌العمل مستقیمی که بتوان آنرا در رابطه با مذاکرات اخیر قرار داد، دیده نشده. ولی اینگونه مذاکرات در عمل نمی‌تواند بدون «بازتاب» باشد؛ به قول معروف «دیر یا زود دارد، که سوخت و سوز ندارد!» تاکنون مهم‌ترین «بازتابی» که این مذاکرات به همراه آورده، در سایت انگلیسی زبان «نووستی» ـ سایت وابسته به دولت روسیه ـ در مقام اعلام خطری بود، که بر اساس آن ارتش آمریکا در حال آمادگی جهت حملات گسترده به مناطق استراتژیک کشور ایران است! و تقریباً همزمان، دولت روسیه از طریق وزیر دفاع کشور اعلام می‌دارد که اگر نقطه‌نظرهای روسیه در مورد اروپای شرقی مورد توجه آمریکا قرار نگیرد، استقرار موشک‌های روس در مرزهای اروپائی این کشور عملی خواهد شد!

شاید در تحلیل آنچه در مذاکرات «بوش ـ پوتین» گذشته، می‌باید صرفاً به همین دو خبر اکتفا کرد، چرا که رسانه‌ها در اینمورد از خود دست‌ودل‌بازی نشان نمی‌دهند. ولی در دو خبر بالا نیز عملاً مسئلة جدیدی دیده نمی‌شود، جز آنکه اصولاً هر دوی آنان، به صورتی «واژگونه» ارائه شده‌اند. به عبارت دیگر، اگر آمریکا جهت کشاندن ایران به میدان «سیاست» کاخ‌سفید، از خود اصرار و تمایل بیش از حد نشان دهد، این خطر در پیش خواهد بود که «مراکز» استراتژیک ایران به وسیله روسیه بمباران شوند! البته، هیچکس در دنیا قبول نخواهد کرد که این عمل توسط روسیه صورت گرفته، ولی این برگی بسیار خطرناک است، که می‌تواند آمریکا را در صحنة جهانی نه تنها رسوا، که کاملاً منزوی کند. در عمل، ارائة «خبر» در نووستی در چارچوب همین خط سیاسی صورت می‌گیرد، و همه می‌دانیم که دولت آمریکا و حاکمیت اسلامی در ایران از دیرباز روابط تنگاتنگ استراتژیک دارند، و هیچ دلیلی وجود ندارد که آمریکا جهت متوقف کردن سیاست تهران، کشور ایران را بمباران کند.

ولی روی دیگر سکه نیز می‌تواند مورد بحث قرار گیرد. اگر این بمباران، در عمل صورت گیرد، نتایج آن در سیاست‌های داخلی کشور ایران می‌تواند از حیطة پیش‌بینی‌های روسیه و آمریکا هر دو، خارج شود؛ بحرانی بیافریند که هم روسیه در مرزهایش از آن وحشت دارد، و هم آمریکا به هیچ عنوان وجود آنرا بر سر چاه‌های نفت جهانی نمی‌تواند تحمل کند. در عمل، دیپلماسی منطقة خلیج‌فارس به صورتی که مشاهده می‌کنیم بر سر دوراهی هولناکی قرار گرفته، سیاست‌های جنگ‌طلبانة کاخ‌سفید، که وسیله‌ای جهت «هل‌من‌مبارز طلبی» آخوندها در داخل کشور فراهم آورده، از نظر آمریکا تا لحظه‌ای «مفید» تلقی می‌شود که بحران نتواند «گسترش» پیدا کند: صورتبندی ایده‌آل آمریکا، یک «جنگ‌زرگری» در حد رسانه‌هاست،‌ که خود نیز در کنترل کامل یک «اپوزیسیون» دست‌آموز کاخ سفید قرار گیرد! ‌ این جنگ زرگری قیمت نفت را در حد نیاز آمریکا «بالا» نگاه می‌دارد، اشغال نظامی عراق را «توجیه» می‌کند، بر شکست سیاسی و نظامی غرب در افغانستان و عراق سرپوش می‌گذارد، جهان اسلام را آمادة رویاروئی با «کفرجهانی» می‌کند، که از قضای روزگار، تضاد بنیادین آن به همان اندازه به آمریکا مربوط می‌شود که به کلیسای ارتدوکس روس!

ولی در اینکه این بحران، در صورت تشدید، کار را به کجا خواهد کشاند، به عقیدة نویسندة این وبلاگ غیر قابل پیش‌بینی است. و شاید به همین دلیل است که شرایط در ایران، سال‌هاست در حالت «تعلیق» سیاسی قرار گرفته. از طرف دیگر، در بحران اروپای شرقی نیز شاهد «تحول» چشم‌گیری نیستیم. تاریخچة ملت روس پیوسته نشان داده که عناصر فرهنگ روس، طی تاریخ خود در برخورد با مصائبی که از قلب اروپا بر آن تحمیل شده، همیشه به منابع درونی تکیه کرده، ولی نهایت امر، در فرصت مناسب مواضع از دست رفته را در خارج از حیطة مرکزیت فرهنگ روس، از نو به دست آورده. و این عملی است که از دیرباز پیوسته انجام گرفته! روسیه، هم به معنای واقعی کلمه یک کشور اروپائی است، و هم به معنای باز هم بیشتر واقعی کلمه، یک مجموعة آسیائی! دیدیم که کاخ‌سفید در مورد اروپای شرقی حتی مجبور به بیرون راندن مشاور عالی بوش در امور این منطقه شد، تا امید داشته باشد بر «بحران» اروپای شرقی فائق آید، ولی چه می‌توان کرد، زمانی که برخی احکام صرفاً «تاریخی‌اند»!

تا به امروز اگر روسیه نسبت به حضور مشاوران غربی در کشورهای لهستان و چک از خود بی‌تابی نشان نداده، صرفاً به این دلیل است که نفوذ امروزی اینان، نفوذی که پیوسته زیر نظر سازمان‌های اطلاعاتی روس قرار دارد ـ می‌تواند به معنای گسترش روابط آیندة اقتصادی اتحادیة اروپا با روسیه شود. روابطی که، حداقل از نظر کرملین، هر چه بیشتر می‌باید اروپائی باشد ـ به معنای خروج تدریجی نفوذ آمریکا! ولی اگر آمریکائیان با تکیه بر این «استراتژی» درازمدت کرملین قصد داشته باشند، مرزهای اروپای «آمریکائی» را چند صد کیلومتر به جانب شرق «گسترش» دهند، عکس‌المعل روسیه، همانطور که گفتیم کاملاً روشن است: تهدید نظامی لهستان و چک! این تهدید به راحتی می‌تواند تمامی زمینه‌های حضور اقتصادی اتحادیة اروپا را «معلق» نگاه‌ دارد، و از این طریق، تهدیدی مستقیم علیة اروپای غربی به شمار آید. چرا که خلاء «سیاسی ـ ‌اجتماعی» که در اروپای مرکزی به دلیل موضع‌گیری‌های نظامی روسیه پیش می‌آید، مرزهای شرقی اتحادیة اروپا را به شدت ناامن و متزلزل خواهد کرد.

این موضع‌گیری از جانب کرملین، شاید جوابی است دندان‌شکن به محافل غربی که با به قدرت رساندن «زوج» گوردون براون و سرکوزی، سعی دارند خط «آمریکای دوران جنگ سرد» را بار دیگر به درون نظام سیاسی اروپای غربی «تزریق» کنند! در اینکه این عمل امکانپذیر خواهد بود یا خیر، جای بحث فراوان وجود دارد، ولی اگر در گذشته، حمایت‌های «سوسیالیستی» اتحاد شوروی، مرزهای اروپای غربی در شرق قاره را، طی 50 سال از هر گونه «تهدید» مستقیم محفوظ نگاه می‌داشت، و شرایط اجتماعی در مرزهای اروپای غربی صرفاً تحت توافقات میان دو ابرقدرت آنزمان مورد بحث و گفتگو قرار می‌گرفت، بحران اجتماعی‌ای که عدم حضور مستقیم «اتحادیة اروپا» می‌تواند در اروپای مرکزی ـ لهستان و جمهوری چک ـ ایجاد کند، خارج از هر گونه نظارت اروپای غربی و آمریکا صورت خواهد گرفت! موج مهاجرت‌ها، موج ارتباطات و اقتصادهای زیرزمینی و موازی که معمولاً در ارتباط مستقیم با محافل مافیائی شرق قرار می‌گیرد، موج مراودات فرهنگی در ابعادی «غیررسمی» و ... چنین پدیده‌هائی را می‌توان به صراحت یک «بحران» غیرقابل کنترل لقب داد. این «بحران»، بدون هیچ مرز و نظارتی تا قلب لندن و پاریس خواهد تاخت!

همانطور که می‌بینیم، تاکنون بازتاب مذاکرات دو قدرت جهانی ـ روسیه و آمریکا ـ صرفاً دو «تهدید» مستقیم از جانب روسیه بر علیه آمریکا بوده! یک تهدید نظامی که شامل حال متحد استراتژیک آمریکا در منطقة خلیج‌فارس شد ـ حکومت اسلامی ـ و یک تهدید فروپاشانندة اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که مهم‌ترین طرف تجاری آمریکا، اتحادیة اروپا را «هدف» قرار داده. و همانطور که پیشتر نیز گفتیم این دو تهدید، در رسانه‌ها، به صورتی کاملاً «واژگونه» انعکاس یافتند.

در اینکه آیا آمریکا «شرایط» روسیه را خواهد پذیرفت یا خیر، اطلاعی در دست نیست! نخست اینکه، به صورتی اساسی و پایه‌ای، نمی‌توان به صراحت «درخواست‌های» آمریکا و روسیه را از یکدیگر مورد بررسی قرار داد؛ این «درخواست‌ها» کاملاً در پرده‌ای از ابهام قرار دارند. از طرف دیگر، همانطور که شاهدیم، اگر آمریکا خواستار «نوعی» بازگشت به شرایط «جنگ سرد» شده، «اسلامگرائی» در این استراتژی، نقشی فزاینده بازی خواهد کرد، ولی با «کشف» بمب‌های لندن در چند روز اخیر، این مسئله کاملاً بی‌پرده عنوان شد، که روسیه، «اسلامگرائی» سابق را، به هیچ عنوان نخواهد پذیرفت، و در اینمورد «عکس‌العمل» نشان خواهد داد. با این وجود، سیاست‌ دمکرات‌ها صرفاً در چارچوب «اسلامگرائی»‌ قابل بررسی است؛ و «عکس‌العمل» روسیه، نه تنها در برابر گورودن براون که در برابر متقاضیان احتمالی صندلی ریاست کاخ‌سفید از حزب دمکرات، امروز در بحران اسلامی پاکستان به صراحت دیده می‌شود؛ به عبارت ساده‌تر، «بحران» حتی می‌تواند کشورهائی چون پاکستان را، در قلب استراتژی‌های منطقه‌ای آمریکا دچار تزلزل سیاسی و نظامی کند!

مسلماً بحث در مورد استراتژی‌های ممکن، کار را به درازا خواهد کشاند، و جهت جلوگیری از اطالة کلام، به این «خلاصه» بسنده می‌کنیم که، «بحران» شرق و غرب، یا همان پدیده‌ای که به صراحت جایگزین «جنگ سرد» شده، می‌باید در ابعادی بنیادین‌تر مورد بررسی قرار گیرد. استنباط آمریکا از «همکاری» با روسیه، استنباطی کاملاً محدود و «تعریف» شده است! از نظر آمریکا، این همکاری‌ها می‌باید در چارچوبی ارائه ‌شود که روسیه را به مرتبة یک کشور اروپائی تنزل مقام دهد! ولی همانطور که پیشتر گفتیم، اروپائی بودن روسیه، اگر این کشور را در ارتباط با قلب تحولات جهان غرب قرار داد، در ابرقدرت بودن اتحاد شوروی نقش زیادی بازی نکرد، اتحاد شوروی فقط به عنوان یک قدرت «اروپائی ـ آسیائی» توانست به موجودیت خود به عنوان یک ابرقدرت معنا و مفهوم دهد! و از قضای روزگار، زاویة آسیائی روسیة امروز، همان زاویه‌ای است که به عناوین مختلف، آمریکا قصد دارد از روابط روسیه و دیگر کشورها آنرا «حذف» کند.

با این پیش‌فرض می‌توان به صورتی آماده‌تر در مورد شرایطی به بحث نشست که دو قدرت جهانی ـ آمریکا و روسیه ـ بر روی میزهای مذاکره در برابر یکدیگر قرار خواهند داد!



هیچ نظری موجود نیست: