
ما ایرانیان، از آنجا که خود از جمله عمدهترین قربانیان «دروغهای» تاریخی هستیم، با امر «دروغ»، در تاریخ شاید خو گرفته باشیم. هر چند «دروغ»، خصوصاً از نوع تاریخی آن، برای یک ملت «مصیبتی» بزرگ به همراه میآورد، همزمان میتواند زمینهساز آمادگیهای ذهنی بیشتر در برخوردی «گستردهتر» با واقعیات جهان شود، چرا که در کمال تأسف شمار بسیاری از «واقعیات» تاریخی، صرفاً از ساختاری «تحلیلی» و «استنتاجی» برخوردارند؛ به صراحت بگوئیم، نه تنها تاریخ را برندگان و پیروزمندان مینویسند، که در این «نگارش» فقط شاخة بسیاری کوچکی از همین برندگان و پیروزمندان از «حق» اظهار نظر برخوردار میشوند. این «پدیده»، که امروز در جهان «آزاد» و دمکراتیک سرمایهداری کاملاً شناخته شده است، «تاریخ رسمی» و یا «دولتی» نام گرفته. ولی «تاریخهای» دیگری نیز وجود دارد، تاریخهائی که کمتر در بوق و کرنا گذاشته میشود، و شاید بر پایة استنتاجاتی تکیه داشته باشد که، «برندگان» و پیروزمندان را زیاد خوش نیاید! امروز، چند کلامی از همین «تاریخها» سخن خواهیم گفت: تاریخهای غیررسمی!
شاید نخست میباید به بحرانی اشاره کنیم که، هم امروز، استعفای وزیر دفاع ژاپن به همراه آورد. آقای «کیوما» در یکی از سخنرانیهای خود با اشاره به بمبارانهای اتمی آمریکائیها که طی آخرین روزهای جنگ دوم جهانی، در شهرهای ناکازاکی و هیروشیما دهها هزار غیرنظامی را قتلعام کرده بود، گویا اظهار داشته بودند، اگر چنین «بمبارانهائی» صورت نمیگرفت جنگ دوم به این زودیها پایان نمییافت و امکان جنگ ژاپن با شوروی دور از ذهن نبود! چنین اظهاراتی در کشور ژاپن، که به سختی از بمبارانهای اتمی ارتش آمریکا «مصیبت» دیده، برای ایشان یک استعفا، و یک عذرخواهی از بازماندگان قربانیان این وحشیگری به همراه آورد، ولی اظهارات «کیوما» در عمل گوشهای از زوایای پنهان جنگ دوم را آشکار میسازد، «گوشهها» و «زوایائی» که تا همین چند روز پیش قرار بوده از نظر «تاریخ رسمی» نادیده انگاشته شود! همانطور که میبینیم، تمامی ملتهای جهان از چندین و چند نوع «تاریخ» برخوردارند، و حداقل در این مورد استثنائی، ایرانیان با دیگر ملل جهان در شرایطی یکسان قرار گرفتهاند.
«علم» تاریخ، که در گذشته بیشتر به شرححال «قهرمانبازیهای» شاهزادگان، شیوخ، رهبران دینی، و این قبیل «اوباش» فرهیخته اختصاص مییافت، در قرون جدید، دچار تحولاتی شد، ولی بر خلاف تصور رایج، این «تحولات» برای علم تاریخ اگر گونهگونگیها و حشو و زواید فراوان به همراه آورد، «وضوح»، «روشنی» و درایتی به ارمغان نیاورد؛ چرا که بشر، به تدریج پای به دوران «تساهل» عقیدتی میگذاشت، و آخرین «دژهای» استواری عقیدتی، که همان بلشویسم بود، همین چند سال پیش در برابر چشمانمان فرو ریخت! از طرف دیگر، برخورد «فلسفی» با پدیدة تاریخ نیز، در جهانی که «فلسفه» دیگر معنای خود را به تدریج از دست میدهد، از دورة ابنخلدون تا به امروز، راه درازی طی کرده. نقش مورخ در این میان هم «آزادنهتر» از پیش به اجرا در میآید، و هم ـ در صورتیکه مسئله به رشد و نمو «تاریخنگاری رسمی» مربوط شود ـ تاریخنگاری رسمی رواج بیشتری خواهد یافت. ولی در این میان همانطور که نمونة اخیر در مورد استعفای وزیر دفاع ژاپن نشان داد، هر «فروپاشی»، الزاماً نوعی بازسازی را به همراه خواهد آورد.
آنچه امروز از زبان وزیر دفاع ژاپن عنوان میشود، مسئلة «جدیدی» نیست! بررسی بمباران اتمی کشور ژاپن به دست نیروی هوائی ایالات متحد، از ابعاد تاریخی جالب توجهی برخوردار است. اشارة «کیوما» به امکان ادامة جنگ دوم، در صورت عدم بمباران اتمی ژاپن، در عمل بیان واقعیتی بسیار روشن و واضح است؛ آمریکا نه برای فروپاشاندن فاشیسم، که جهت جلوگیری از گسترش بلشویسم پای به جنگ دوم جهانی گذاشت. جلوگیری از گسترش بلشویسم، نخست شامل اروپای غربی شد، و سپس شامل آسیا، و اقیانوس آرام! برای به دست دادن تصویری روشنتر از آنچه میتوانست در صورت عدم بمباران اتمی ژاپن پیش آید، میتوان به حضور ارتشهای شوروی در مرزهای آبی ژاپن، انقلاب مارکسیستی چین در آسیای دور، و بحران کره اشاراتی داشت. در عمل، آسیای شرقی در بحران سیاسی عظیمی دست و پای میزد، و کوچکترین همیاری نظامی، راهبردی و یا مالی اتحاد شوروی از این بحران، به معنای فروپاشی «دژهای» سرمایهداری غرب در این منطقة وسیع و پر اهمیت جهانی بود. در صورت ادامة درگیری نظامی آمریکا با ژاپن در خاک این کشور، برد نهائی نمیتوانست متعلق به اردوگاه سرمایهداری غربی باشد؛ آمریکائیها به سرعت منزوی میشدند، و نظارت منطقه به دست ملتهای قدرتمند فرو میافتاد، ملتهائی که از چین و هند تا کره، و از مالزی تا ویتنام همه خود را آمادة مبارزه با امپریالیسم غرب کرده بودند.
ابعاد مختلف جنگ دوم جهانی، همانطور که پیشتر گفتیم در اروپای غربی شکل گرفته بود. طی جنگ دوم، زمانی که آمریکا به این نتیجهگیری «منطقی» دست یافت که اگر از طریق دخالت نظامی و حمایت از محافل فاشیست، در برابر نفوذ اتحاد شوروی دست به عملیات نظامی نزند، بلشویسم تا سواحل شهر لندن خواهد رسید، یکی از ژنرالهای آمریکائی، به نام «جرج پاتن» را، که پیشتر به دلیل «عدم رعایت اصول انسانی» در عملیات نظامی، از کار برکنار کرده، و عملاً در آمریکا «بستری» کرده بودند، به جبهة اروپا بازگرداند؛ مأموریت پاتن «خرد» کردن آلمان نازی به هر قیمت ـ در این میان ابعاد انسانی، مالی و ... نیز میباید مورد نظر قرار گیرد ـ و در اینراه، پیشی گرفتن از اتحاد شوروی، و «تصرف» هر چه بیشتر مناطق استراتژیک در اروپا بود! «پاتن» این عملیات را با چنان قساوتی به اتمام رساند که حتی به جان سربازان آمریکائی نیز در اینراه وقعی نگذاشت؛ با این وجود، برخی مناطق استراتژیک اروپا که در طرحهای اولیة آمریکا و انگلستان پایهای عنوان شده بود، به دست ارتش سرخ فرو افتاد، از آن جمله: شهر برلین پایتخت «رایش»، جمهوری چک (امروزی)، لهستان و اطریش!
در این مناطق، به دلیل تمرکز شدید محافل نازی و فاشیست، آمریکا و انگلستان امید فراوانی جهت حفظ بقاء محافل وابسته به خود داشتند. و زمانی که، این امید به یأس مبدل شد، رفتار «پاتن» نیز تغییر کرد، پاتن که وی را میتوان یکی از عمال «فاشیسم» به شمار آورد، به دلیل عدم موفقیت کامل در این «طرح»، از نظر روحی در شرایط بسیار بدی قرار گرفت. وی، در دورهای که آلمان نازی عملاً تسخیر شده بود، در محافل نظامی، حتی در برابر سفرای دولتهای مختلف، علناً سخن از ادامة جنگ، تصرف مسکو و فروپاشی بلشویسم به میان میآورد! و حتی از شرکت در برخی مجالس که به «افتخار» پیروزی برگزار میشد، سر باز میزد؛ بهانه این بود که با این «کمونیستهای کثیف» حرفی ندارد! به دنبال این جریانات، «پاتن» بار دیگر به بیمارستان روانی در آمریکا منتقل شد، ولی دوباره به آلمان بازگشت، و در آنچه یک «تصادف» خودرو قلمداد شد به قتل رسید! دفتر زندگانی یکی از دیوانگان قدرت، پس از خدمات شایسته به ارتش ایالات متحد، اینچنین بسته شد! هر چند که مورخان رسمی این «برگ زرین» از تحولات «نظامی ـ سیاسی» در اروپا را عملاً به دست فراموشی سپردند. نمونة دیگری نیز در زمینة فراموشیهای «تاریخی»، میتوان در مورد کشورهای یوگسلاوی و آلبانی یافت! حاکمیت این دو کشور نیز، تحت عنوان «کمونیسم» مستقل، به دست ارتشهای آمریکا و انگلستان پرداخته شد، و تا آخرین روزهای موجودیت خود، در برابر نفوذ شوروی در بنادر شمال مدیترانه «مقاومت» کردند. هم یوگسلاوی و هم آلبانی، زمانی که شوروی فروریخت از هم پاشیده شدند، و غرب هیچگونه تلاشی جهت حفظ این دو کشور، و حفظ صلح در این سرزمینها صورت نداد؛ چرا که شرایط جدید، نیازهای جدیدی به همراه آورده بود! مسلماً اگر الزامات استراتژیک اتحادیة اروپا از نظر اقتصادی و مالی، مطرح نمیشد، در این دو کشور کشتارها و فرپاشیهای بسیار هولناکتری صورت میپذیرفت.
در آئینة بررسیهائی تاریخی، از نوع «غیررسمی» در مورد جنگ دوم جهانی است که اظهارات اخیر وزیر امور خارجة ژاپن از اهمیتی بسیار تاریخی برخوردار میشود. این سئوال جاودان را میتوان در ارتباط با آیندة بشریت بار دیگر مطرح کرد: تاریخ را چه کسانی خواهند نوشت؟ امروز شاهدیم که در همسایگیمان، در کشورهای عراق و افغانستان تحولاتی رخ میدهد که مسلماً از ابعاد هولناک انسانی برخوردار است، با این وجود رسانههای بینالمللی به ندرت سخن از چنین ابعادی به میان میآورند. اینکه امروز ملت عراق به دست مشتی آدمکش آمریکائی قتلعام میشود، شکنجه میشود و حقوق اساسیاش در حق زندگانی در سرزمین مادری، به صورتی که شاهدیم، همه روزه زیر پای گذاشته میشود، فردا در اوراق زرین تاریخ بشر به چه صورتی بازتاب خواهد یافت؟ امیدواریم که جهت آغاز بحثی وسیعتر در این زمینهها و دستیابی به نوعی روشنگری در تاریخ تحولات امروز عراق و افغانستان، همچون نمونة بمبارانهای اتمی در ژاپن، بشریت بیش از 60 سال در انتظار نماند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر