۹/۰۶/۱۳۸۶

بازار مکاره!


«مشارف از مقام فرماندهی کل ارتش پاکستان استعفا خواهد داد!» این مطلبی است که امروز، از طرف مقامات رسمی دولت پاکستان به اطلاع رسانه‌ها می‌رسد. البته «ژنرال» مشارف ـ اینک به دلیل «استعفای» عنقریب، بهتر است ایشان را «آقای» مشارف بنامیم ـ هنوز در پاکستان در رأس یک «شرایط اضطراری» نظامی قرار گرفته، و معلوم نیست این «شرایط»، در چه تاریخی «ویژگی‌های» خود را از دست داده، راه به «انتخابات» به اصطلاح آزاد خواهد گشود؟ در غیر اینصورت، می‌توان انتظار داشت که انتخابات مجلس نمایندگان و ریاست جمهوری در بطن همین «شرایط اضطراری» برقرار شود! در چنین صورتی نتایج این به اصطلاح «انتخابات» از دوره‌های پیشین نیز، حتی «تماشائی‌تر» خواهد شد!

پاکستان، در نخستین سال‌هائی که جنبش استقلال‌طلبی شبه‌قارة هند، کشور هندوستان امروزی را به استقلال رساند، از دل این منطقة کهن بیرون کشیده شد، ولی «کشور پاک‌ها» طی دورانی که از موجودیت رسمی‌اش می‌گذرد، هیچگاه نتوانست ساختار سیاسی‌ای قابل اعتنا و مستحکم به وجود آورد. پاکستان، چون دیگر مناطقی که از درون خاستگاه‌های تاریخی خود بیرون افتاده‌اند: کویت، فلسطین، بنگلادش، و ... طی این مدت، همچون یک ماهی که از برکة آب به سینة ماسه‌ها فرو افتد، جهت به دست آوردن نوعی «هویت» ملی، و تعیین مأموریتی منطقه‌ای و جهانی در تلاطم باقی مانده!‌ تلاطمی که امروز به صراحت می‌بینیم نتیجه‌ای ملموس به دست نداده! ‌ با این وجود، آرایش نیروهای تعیین کننده، طی دوران «جنگ‌سرد»، از منطقه‌ای که پاکستان در آن قرار گرفته، موضعی بسیار سرنوشت‌ساز و استراتژیک ارائه دادند! طی اینمدت همسایة قدرتمند پاکستان، کشور هند، با پیروی از رهبران «استقلال»، هر روز در تضادی بنیادین‌تر با سرمایه‌داری بین‌الملل قرار می‌گرفت، و از طرف دیگر، همسایة بزرگ هند، کشور چین، که پس از شکست آمریکا در ویتنام، برای فرار از نفوذ کرملین به هر وسیله‌ای متوسل می‌شد، به تدریج و در عمل، به همکاری با ایالات متحد بر ضد منافع شوروی در منطقه می‌پرداخت. همانطور که می‌دانیم، جنبش خلق چین که از نخستین سال‌های دهة 1940، از انقلاب ویتنام حمایت می‌کرد، در راستای همین تضادهای راهبردی ـ این استراتژی‌ها در ارتباط با تقسیم مناطق نفوذ میان قدرت‌های منطقه‌ای می‌باید مورد بحث قرار گیرد ـ در سال 1979، در حملاتی وسیع و بسیار پرتلفات خاک کشور ویتنام «مستقل و خلقی» را نیز مورد تجاوز قرار داد.

در چنین چشم‌اندازی است که طی دهة 1970، شاهد نزدیکی روز افزون هیئت‌حاکمة مائوئیستی چین به کشور «پاک‌ها» خواهیم بود؛ ارتباطی صرفاً استراتژیک، به دور از هر گونه پایة «عقیدتی» و ایدئولوژیک، که به دست سرمایه‌داری‌های آنگلوساکسون میان خادمان دیرینة استعمار انگلستان در شبه‌قارة هند سابق، و مائوئیست‌های حاکم در پکن برقرار شده بود. این «ارتباط» از یک ویژگی تمام و کمال نیز برخوردار بود، ارتباطی بود ضدشوروی و در خدمت منافع غرب! هر چند در بطن این به اصطلاح «روابط»، خاقان‌های «مائوئیست» چین، در ظاهر منافع «ضدامپریالیستی» پکن را هم جستجو می‌کردند!‌ ولی دوران وانفسای «پساویتنام» به سرعت در آرایش استراتژیک هیئت حاکمة ایالات متحد تغییراتی را که می‌بایست به همراه آورد؛ جیمی‌کارتر، رئیس جمهور آمریکا از حزب‌دمکرات، عملاً جهت گذاشتن نقطة پایان به دوران وانفسای «جرالد فورد» پای به کاخ‌سفید گذاشت. و تلاش‌های «ضدامپریالیستی» پکن در همین راستا در تضادی عملی با سیاست‌های نوین واشنگتن قرار گرفت! در اسلام‌آباد، مأموران کودتای آمریکائی به سرپرستی ژنرال ضیاء‌الحق، علی بوتو، نخست‌وزیر متمایل به سیاست‌های پکن را به چوبة دار می‌سپارند. و کارگاه‌های «طالبان‌سازی» در افغانستان، ایران و خصوصاً لبنان فعالیت خود را آغاز می‌کنند.

همانطور که دیدیم، طی سال‌هائی که گذشت، این «کارگاه‌ها» فعالیت‌های خود را هر دم گسترده‌تر کردند؛ و لبة تیز «ضدیت» با امپریالیسم در این به اصطلاح جنبش‌ها، که تماماً از جانب سازمان سیا مورد حمایت قرار داشت، همانطور که مسلماً پیشتر پیش‌بینی شده بود، به تدریج، به جانب نوعی ضدیت با شوروی خزید! گذشته از این «انحراف»، شاهد بودیم که، طی همین مدت، در جنگی که غرب عمداً در افغانستان به راه انداخت، دلارهای نفتی سعودی و کارشناسان جنگی پنتاگون، توانستند نهایت امر پدیده‌ای به نام «مجاهدین» راه ‌الله را، در برابر ارتش سرخ «بسیج‌» کنند. شوروی‌ها که طی تاریخ موجودیت خود یکبار در جنگ دوم جهانی توانسته بودند ماشین جنگی آلمان نازی، فاشیسم دست‌ساز سرمایه‌داری غرب را، در خاک روسیه نابود کنند، اینبار نتوانستند از پس «فاشیسم‌» اسلامی و ایدئولوژی «طالبانیسم» جان سالم به در برند؛ غرب با تکیه بر همین پدیده، «جنگ سرد» را ظاهراً به نفع خود در خاک افغانستان به نقطة پایانی برد! «پوپولیسم» اسلامی کارآئی خود را در مقابله و نبرد با هیاهوی «بلشویسم» نشان داده بود، ولی «صنعت» طالبان‌سازی ـ این را صنعت می‌خوانیم چرا که از تمامی ویژگی‌های یک «صنعت» برخوردار است ـ اگر در روزهای نخست جهت سرکوب کمونیست‌های به اصطلاح «خدانشناس» درست شده بود، طی سالیان دراز و از طریق تزریق میلیاردها دلار در محافل «اسلام‌گرای» مختلف ـ این محافل از مکه و مدینه، تا لندن و واشنگتن تحت نظر سرمایه‌داری غربی فعال شده بودند ـ به نوعی «مشروعیت» ایدئولوژیک دست می‌یافت؛ فاشیسم اسلامی، هر چند این امر از نظر تعریف ساختاری در علوم سیاسی مضحک به نظر آید، به این صرافت افتاده بود که «پیامی» جهانی در چنته دارد! پیامی که صرفاً به جنگ با «کمونیسم» محدود نمی‌ماند، و قرار است گویا مأموریت جهانی مهم دیگری نیز به این «جریان» واگذار کند! «نجات» جهان از چنگال «کفر»، فقط یکی از این اهداف «معرفی» می‌شد!

در این روزها شاهد بودیم که جنگ سرمایه‌داری غربی با کمونیسم شوروی عملاً ایران، افغانستان و لبنان را به نابودی کشانده بود، ولی کشورهائی چون پاکستان، عراق، منطقة فلسطین، اردن، مصر، سوریه و بسیاری از مناطق آفریقای شمالی و سیاه نیز، به دلیل گسترش عجیب فعالیت‌ مخرب این مراکز، عملاً در ید سیاستگذاری «کارگاه‌های» طالبان‌سازی قرار داشتند. در این شرایط بود که، سرمایه‌داری به یک امر مهم دیگر نیز واقف شد: فروپاشی کمونیسم در معنای هرج و مرج، به هیچ عنوان به نفع غرب نیست، و ذوق‌زدگی بسیاری از «صاحب‌نظران» دستگاه تبلیغاتی غرب از «فروپاشی» شوروی، در همین مقطع آناً به وحشت و هراس تبدیل ‌شد. در همین راستاست که شیپورهای تبلیغاتی غرب، به سرعت نظریه‌های ظاهراً «روشنفکرانه»، ولی در عمل «عوام‌پسندانة» عجیب و غریبی را در سطح جهان منتشر می‌کنند: «پایان تاریخ» که گویا از تراوشات دماغی «فوکویاما» منتج شده بود؛ «جنگ تمدن‌ها»، در مقام یادگاری از «متفکری»‌ آمریکائی به نام هانتینگتن؛ استراتژی «شمال ـ جنوب»، همگی از این دست «نظریه‌پردازی‌های»‌ خلق‌الساعه‌اند. این نظریه‌ها با چنان سرعتی در نظام رسانه‌های تبلیغاتی غربی منتشر شد و مورد تأئید مراکز تبلیغاتی قرار گرفت که، مسلماً در تاریخچة نظریه‌پردازی جهان بی‌سابقه بود.

وحشت از کمونیسم جای خود را به وحشت از هرج‌ومرج سپرده بود. و در بطن تمامی این نظریه‌پردازی‌ها یک عامل اصلی را می‌توانستیم به صراحت تمیز دهیم: روسیه به عنوان یک کشور مسیحی، سپید پوست و «شمالی»، از این «مزیت» برخوردار می‌شد که در جرگة «دوستان» سرمایه‌داری غربی جائی برای خود «محفوظ» نگاه دارد! معنای عمیق این به اصطلاح «نظریه‌ها»، مسلماً در آینده‌ای دورتر، زمانیکه بار سیاسی و مالی‌شان رو به افول گذارد، از نظر سیاسی و ایدئولوژیک به تفصیل مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت، ولی یک اصل کلی را می‌توان هم امروز متذکر شد، این «نظریه‌ها» تماماً جهت تبدیل مرده ریگ ابر قدرت شوروی به یک کشور درجه دوم اروپائی تنظیم شده بود، روندی که از نظر کارکرد با دوران قدرت‌یابی «یلتسین» در روسیه کاملاً هماهنگی نشان می‌داد! ولی همانطور که می‌دانیم، با به قدرت رسیدن جناح «ولادیمیر پوتین»، داستان این نظریه‌پردازی‌ها نیز سریعاً به پایان رسید!

در این مرحله، «بحران» به درون نطفة قدرت در جوامع غربی نفوذ کرده بود؛ و حوادث 11 سپتامبر بهترین نمایه از برخورد قدرت‌های تصمیم‌گیرنده، در بطن حاکمیت‌های سرمایه‌داری غربی با یکدیگر است. آن‌ها که بر روی کاغذپارة کارگاه‌های «طالبان‌سازی» می‌بایست ارتش‌های کمونیسم جهانی را «نابود» کنند، اینک تبدیل به آلت‌دست اربابان خود در تضاد با منافع دیگر اربابان غربی می‌شدند!‌ بحران 11 سپتامبر یک اصلی کلی را یکبار دیگر به اثبات رساند؛ جنگ‌افروزی هزینه‌ای فراگیر خواهد داشت!‌ هیچ حاکمیتی نمی‌تواند سال‌های سال در مناطق وسیعی از جهان به آتش افروزی مشغول شود، و نهایت امر تاوان این «آتش‌افروزی‌ها» را در درون مرزهایش پرداخت نکند! آمریکائی‌ها نیز همین تاوان را پرداخت کرده‌اند، «پرداختی» که هنوز به اتمام نرسیده!

با این وجود، توهمات امپریالیسم آمریکا نیز گویا هنوز به پایان خود نرسیده. این کشور، علیرغم وحشت از نفوذ تفکر «طالبانی» به درون مرزهایش، هنوز فکر می‌کند که اینک، در برابر یک روسیة قدرتمند و کاملاً «مستقل»، طالبانیسم می‌باید تبدیل به اهرمی جهت فشار بر کرملین باشد، چرا که در غیر اینصورت، این امکان وجود خواهد داشت که روسیه از این اهرم بر علیه غرب استفاده کند! کشاکشی که اینک در پاکستان، افغانستان، ایران و ترکیه بر محور ارائة تعاریف به اصطلاح «نوین» از حکومت اسلامی به راه افتاده، در عمل بازتاب همین برخورد قدرت‌های سیاسی روسیه و غرب است. غرب سعی می‌کند که همزمان با «تهدید» از بهره‌گیری اهرم سیاستگذاری «طالبانیسم»، روسیه را عقب بنشاند، و در عین حال، زمانیکه در حمایت از طالبانیسم زیاده‌روی‌هائی می‌کند، سریعاً به دامان روسیه متوسل می‌شود، تا بتواند از اهمیت «استراتژیکی» که همین «طالبانی‌گری» در دست کرملین ایجاد خواهد کرد بکاهد! این تئاتر مضحک در کمال تأسف امروز تبدیل به یک اصل کلی در سیاست منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی شده!

در همین چارچوب شاهدیم که غرب در بطن حاکمیت دست‌نشاندة خود در پاکستان حداقل چهار «گزینه» را بر محور همکاری با روسیه، چین و هند همزمان ارائه می‌‌کند: نوعی بازار مکارة «راهبردی ـ سیاسی» که در آن، خریداران «محترم» هر نوع جنس بنجلی را بتوانند پیدا کنند! در درجة نخست می‌توان از بی‌نظیر بوتو، «معمار» اصلی مدارس «طالبان‌سازی» در پاکستان و حکومت طالبان در افغانستان نام برد. ایشان، که مسلماً از حمایت «صادقانة» پکن و لندن همزمان برخوردارند، امروز تحت عنوان «مبارزه برای دمکراسی»، پای به میدان سیاست پاکستان گذاشته‌اند. «نواز شریف»، که امروز خاک پاکستان را به قدوم خود «مزین» فرموده‌اند، نوع دیگری از «طالبانیسم» در جیب دارند: نمونه‌ای بسیار نزدیک به انواع «مجاهدین اسلامی» که تحت حمایت دلارهای نفتی سعودی در جنگ با ارتش سرخ شرکت داشت. در واقع، جناب «شریف»، یکی از مهره‌های وابسته به محافل حامی ژنرال ضیاء‌الحق معروف، یعنی راستگرایان سنتی حزب‌ جمهوریخواه آمریکا‌ است! یادمان نرفته که، «ژنرال» محترم، جنگ بر علیه کمونیسم به اصطلاح «خدانشناس» را، در افغانستان و از طریق حمایت‌های مالی پنتاگون در دوران حاکمیت «رونالد ریگان» بخوبی رهبری ‌کردند! گزینة دیگر، شخص ژنرال «سابق»، و «آقای» مشارف امروز هستند، که اینک تحت عنوان معتبرترین طرف مذاکرات با روسیه و هند، نمایندة «نئوکان‌های» کاخ‌سفید‌اند، و پس از خروج از ارتش، مسلماً شاخة «لائیک» طالبانیسم را در مذاکرات ارائه خواهند داد!‌ البته به دلیل خروج حضرت «تیمسار» از ارتش، گزینة چهارم و نهائی همان ارتش قدرقدرت و تشکیلات ادارة دوم آن ـ سازمان اطلاعات درون ارتشی ـ خواهد بود که هر گاه «امر» شود، نخست وزیران را دستگیر، تبعید و یا اعدام می‌کند! «ارتشی» که به قول حاج‌روح‌الله، خودش به تنهائی یک «ملت» است! این شاخه، از حمایت تمامی محافل غرب برخوردار بوده، و پیوسته همچون نمونة ارتش ترکیه، در طوفان‌های «سیاسی ـ استراتژیک» آخرین قایق شکستة غرب در پاکستان به شمار می‌رود.

هر چند تعجب‌آور، ولی این همان صحنه‌ای است که تبلیغات رسانه‌ای در غرب از آن به عنوان «دمکراسی» در پاکستان نام می‌برد! حال می‌باید به چند پرسش پاسخ داد: نخست اینکه، جناح‌هائی که در عمل نشان داده‌اند اگر همگی سر در آخور غرب و منافع غربی‌ها دارند، در داخل خاک پاکستان به خون یکدیگر تشنه خواهند بود، چه نوع «دمکراسی» و تا چه حد «ثبات» و «آرامش» سیاسی برای کشور به ارمغان می‌آورند؟ دوم اینکه، در صورت ایجاد تغییرات سیاسی در غرب و یا حتی در روسیه ـ این تغییرات می‌تواند نتیجة انتخابات آیندة در این کشورها باشد ـ نقش طالبانیسم در آیندة سیاسی پاکستان تا چه حد می‌تواند کلیدی باقی بماند؟ و پرسش نهائی اینکه، در صورت فروپاشیدن شرایط اضطراری و کودتائی بر جامعه، مردم کوچه و خیابان در پاکستان، در عمل، به سوی کدام جهت‌گیری سیاسی «خیز» برخواهند داشت؟ اینکه غرب و در رأس آن‌ها آمریکا و انگلستان تمایل شدیدی به حفظ خطوط «اسلام‌گرائی» در سیاست پاکستان دارند شکی نیست، ولی پس از سال‌ها پیروی از خطوط «طالبان‌پروری» در این کشور، فروپاشی شرایط اضطراری ممکن است نهایت امر به نوعی «بیزاری» از حاکمیت تشکیلات مذهبی جان دهد. این «بیزاری»، نهایت امر غرب را دوباره در صحنة سیاست پاکستان منزوی می‌کند، و در جواب به این «انزوا» شاید تکیه بر عملکرد کودتائی ارتش دیگر کارساز نباشد! ‌





هیچ نظری موجود نیست: