۸/۲۰/۱۳۸۶

چشم‌انداز!


پس از ماه‌ها هیاهو و غوغا، چند روزی است که شاهد نوعی سکون نسبی در فضای «تبلیغاتی» منطقه هستیم. هیئت حاکمة «فکل‌کراواتی» اسلامگرای آنکارا، پس از مسافرت به بارگاه اربابان آمریکائی، اینک مسلماً مشغول شمردن و بررسی کارت‌های برندة آتاتورکی‌های اسلام‌گرا است؛ قمار بر سر مسائل منطقه، اگر از ترکیه آغاز نشود، مسلماً به سرعت به مسائلی که ترکیه را نیز در آن مغروق خواهد کرد، سرایت می‌کند. مسائلی از این دست: بحرانی که به غلط تحت عنوان مشکل قوم کرد مطرح می‌شود؛ ارتباط حاکمیتی صددرصد وابسته به واشنگتن در آنکارا، خصوصاً در مرزهای روسیه‌ای که هر روز قدرت بیشتری در معادلات سیاسی جهانی از خود نشان می‌دهد؛ مسئلة روابط گنگ و مبهمی که ترکیه با اروپا در حال پایه‌ریزی است؛ و ... هر یک می‌تواند کشوری به مراتب قدرتمند‌تر از ترکیه را نیز به تشنج کشاند. مشکل این است که، این «بحران» فراگیر، کی و در چه شرایطی پای به آنکارا خواهد گذاشت.

در درجة بعدی شاهد بحران فزاینده در گرجستان هستیم. از روزی که مرد جوانی به نام ساکاشویلی به ریاست جمهوری این کشور انتخاب شد، شرایط سیاسی در گرجستان عملاً شرایطی انتقالی به شمار می‌آید. از قضای روزگار شاهدیم که همین آقای ساکاشویلی، در سال 2000 میلادی، در شرایطی که فقط 30 سال از عمر وی می‌گذرد، در کابینة یکی از قدرتمندترین اعضای پولیت‌بوروی اتحاد سابق شوروی، یعنی شوارناتزه، به پست وزارت دادگستری منصوب شده! در کشوری چون گرجستان، با تاریخچه‌ای که از آن در دست داریم، حضور ایشان به هیچ عنوان نمی‌تواند حاکمیت یک «شخصیت» سیاسی تلقی شود. در عمل، این فرد بعدها، و با حمایت مستقیم سازمان سیا دست به یک رشته «خرابکاری‌» سیاسی در این منطقه می‌زند؛ اعمالی که پس از دستیابی به مقام ریاست جمهوری نیز ادامه می‌یابد، و هدف اصلی آن پیشگیری از اوج‌گیری دوبارة قدرت کرملین در منطقة قفقاز بود. ولی امروز به صراحت می‌بینیم که نقش محوله از جانب سازمان سیا، به وسیلة ایشان نتوانست به نحو قابل قبولی اجرا شود. روسیه، همانطور که طی تاریخ چندصد سالة امپراتوری تزاری و بعدها در دوران اتحادشوروی شاهد بوده‌ایم، پیوسته مواضع از دست رفتة حاکمیت دولت مرکزی را از نو احیاء کرده، و هیچ استبعادی ندارد که اینبار نیز در مورد گرجستان شاهد نوعی تکرار تاریخ در همین راستا باشیم.

بحران در گرجستان طی چند ماه گذشته از روندی شتابزده پیروی کرد، و در عمل شتابگیری این روند بحران‌ساز، نتیجة مستقیم عقب‌نشینی سیاسی واشنگتن در منطقة خاورمیانه است. زمانیکه در سال گذشته روسیه بهای گاز صادراتی به گرجستان را افزایش داد، و از این طریق اخطار مهمی از نظر سیاسی به دولت ساکاشویلی ارائه کرد، وی علیرغم سن کم و تجربة محدود سیاسی، به صراحت دریافت در چه دامی پای خواهد گذاشت. ولی از آنجا که دست‌نشاندگی راه چاره‌ای باقی نمی‌گذارد، در چرخشی سریع، تفلیس جهت تهیة «گاز ارزانقیمت‌»، روی به جانب آنکارا گذاشت، گازی که مسلماً از طریق ایران یا عراق به ترکیه تحویل داده می‌شد، و در ادامه، حتی سخن از اعزام نیروهای مسلح گرجستان به افغانستان و حتی عراق به میان آورد!‌ این موضع‌گیری‌ها سریعاً از جانب واشنگتن مورد «تأئید» دوستانه قرار گرفت، هر چند واشنگتن دیگر در شرایط سال‌های پیشین قرار نداشت و نمی‌توانست از مهره‌های حمایت‌شدة سازمان سیا در گرجستان در برابر قدرت خردکنندة روسیه‌ای که در دوران بازسازی حاکمیت جهانی خود قرار گرفته، حمایتی صورت دهد. انتخابات آینده در گرجستان به احتمال زیاد آخرین میخی است که بر تابوت تشکیلات نوپای سازمان سیا در یکی از مهم‌ترین مناطق استراتژیک قفقاز کوبیده خواهد شد؛ نتیجه، شاید بیش از آن قابل‌پیش‌بینی باشد که بتوان حتی از آن تحت عنوان «انتخابات» نام به میان آورد.

ولی تغییرات سیاسی در گرجستان صرفاً در مرزهای اینکشور، و در ارتباط مسکو با تفلیس محدود نمی‌ماند. همانطور که می‌دانیم از سال‌ها پیش، فروپاشی اتحادشوروی از منظر منافع سرمایه‌داری غربی در ترادف با دستیابی غرب به منابع زیرزمینی دریا خزر، و حتی نظارت احتمالی قدرت‌های وابسته به غرب بر کشتیرانی در این دریا، و خصوصاً گسترش استیلای بازرگانی و نظامی بر دریای سیاه قرار داشته. ولی این استراتژی و راهکارها، بر اساس داده‌های نوین منطقه، امروز عملاً همگی به زیر سئوال می‌رود. قول و قرارهای مختلف شرکت‌های غربی در زمینة سرمایه‌گذاری‌های کلان در صنایع نفتی آذربایجان، فقط در شرایطی از نظر استراتژیک بازده خواهد داشت که نفت استخراجی از طریق بنادر گرجستان و تحت حاکمیت دولتی کاملاً وابسته به واشنگتن به بازارهای مصرف در غرب سرازیر شود، در غیر اینصورت عرضة نفت آذربایجان در بازارهای غربی، صرفاً وسیله‌ای جهت گسترش مواضع و نفوذ روسیه خواهد شد. در نتیجه فروپاشی تفلیس در دامان مسکو از طریق انتخاباتی که در شرف انجام است، نخستین بازتاب منطقه‌ای خود را بر آذربایجان خواهد گذاشت.

محور استراتژیک «آذربایجان ـ گرجستان» که ارتباط غرب را فرضاً می‌بایست از دریای خزر تا دریای سیاه امتداد دهد، به اینصورت در حال فروپاشی است. و غرب در هنگام از دست دادن پایگاه‌های استراتژیک خود در این منطقه، به دلیل آنکه نمی‌تواند به درون مناطق نفوذ روسیه ـ مرزهای اتحادجماهیر شوروی سابق ـ گام نهد، بحران را به درون مرزهای ایران و ترکیه خواهد کشاند. ترکیه را پیشتر مطرح کردیم و در ادامة آنچه گفتیم فقط می‌باید اضافه کرد که بحران ترکیه، علیرغم ستمی که بر اقوام کرد در اینکشور وارد می‌شود، بر خلاف آنچه بر سر زبان‌ها افتاده، نه در ارتباط این دولت با کردها و تشکیلات کردها، که در ارتباط مستقیم با نقطه‌نظرهای مسکو و تلاقی آن‌ها با واشنگتن در شمال عراق، شرق ترکیه و نهایت امر در سواحل دریای مدیترانه قابل رویت خواهد بود؛ مشکل کردها در ترکیه، به صورتی که رئوس مطالب روزی‌نامه‌های جهانی را اشغال کرده، همانطور که قبلاً هم گفته بودیم صرفاً یکی از ابداعات سازمان سیا است.

ولی بحرانی که نتیجة عقب‌نشینی ایالات متحد از منطقه است، در مرزهای ایران از معنا و مفهومی کاملاً نوین برخوردار خواهد شد. بر محور همین بحران در ایران، طی چند ماه گذشته، شاهد بودیم که کانال‌های دست‌نشاندة غرب با چه صراحتی سخن از حملة نظامی ارتش آمریکا و حتی اسرائیل، به کشور ایران به میان می‌آوردند. ولی نمی‌باید فراموش کرد که، این کانال‌ها خود قسمتی از حاکمیت‌اند! اینکه این سخنگوها، از نظر ساختار سیاسی کشور، در چه مواضعی قرار می‌گیرند تا بتوانند به صورتی پیوسته امنیت ملی را با استفاده از رسانه‌ها وسیلة چک‌چانه‌های سیاسی و محفلی خود ‌کنند، اگر زمینة جالبی جهت تحلیل علمی فراهم می‌آورد، جائی جهت بحث و گفتگو در اینکه اینان از حمایت‌های ساختاری در درون همین حاکمیت برخوردارند، باقی نمی‌گذارد. نمی‌توان فراموش کرد، در حاکمیتی که مردم مملکت را به خاطر یک تکه‌پارچه ـ اسمش را گویا حجاب گذاشته‌اند ـ در دست داشتن یک کتاب و مقاله، و یا نوشیدن یک لیوان مشروبات الکلی به باد تازیانه می‌گیرد، و یا در گوشة سلول زندان می‌پوساند، آزاد گذاشتن دست مشتی اراذل در «بازتولید» پیوستة فضای سرکوب «نظامی ـ سیاسی»، تحت عنوان حملات «احتمالی» و «فرضی» ایالات متحد، از آن حرف‌هاست!

ولی همانطور که شاهد بودیم نه تنها «حکایت» بحران «هسته‌ای» به پایان رسید، که کفگیر «قصة» مبارزات ضداسرائیلی احمدی‌نژاد نیز به ته دیگ خورد. بارها گفته‌ایم، و اینبار نیز تکرار می‌کنیم که، این دولت علیرغم وابستگی ساختاری و پایه‌ای به سرمایه‌داری بین‌الملل، دیگر نمی‌تواند در خدمت آمریکا گام بردارد، هر چند که در هر گذرگاه سعی تمام داشته باشد، تا اصل «خوش‌خدمتی» را به محک آزمایش ‌گذارد ـ از بررسی چند و چون اظهارات غیرمسئولانة احمدی‌نژاد در پاک کردن کشور اسرائیل از نقشة دنیا فعلاً صرفنظر می‌کنیم. سفر ولادیمیر پوتین به تهران، تحت عنوان برگزاری نشستی در بارة آیندة خزر، در عمل نشان داد که روسیه از مواضع خود در ایران، صرفاً جهت فراهم آوردن زمینة فعالیت‌ اوباش وابسته به آمریکا، گامی به عقب بر نخواهد داشت. و این در واقع اوج فروپاشی راهکارهای آمریکائیان در ایران بود، و به سرعت باعث شد که مواضع تهران به آنکارا و سپس به واشنگتن، آنهم در برابر افکار عمومی جهان و به مناسبت شرکت در اجلاس استانبول بی‌نهایت نزدیک شده، اوباشی که تحت عنوان «دیپلمات» در عراق دستگیر شده بودند ـ مسلماً اینان به دست گروه‌های دیگری جز ارتش آمریکا در بند بوده‌اند ـ به سرعت در دامان تهران «تخلیه» شوند.

از بررسی بازتاب‌های نزدیک شدن دیپلماتیک آمریکا و ایران، چه در داخل و چه در فضای فرامرزی، در این چشم‌انداز، فعلاً خودداری می‌کنیم. چرا که، این بازتاب‌ها را، زمانیکه «فعالیت‌های» اغتشاش آفرین بی‌نظیر بوتو، و کودتاچی‌گری‌های مشارف در بطن بحران پاکستان به اوج خود ‌برسد، به شیوه‌ای کاملاً شفاف همگان به چشم خواهند دید. مشارف در عمل قصد تبدیل بوتو به مجسمة تمام عیار «قانونگرائی» را دارد، هر چند بوتو پیشتر و طی سالیان دراز، نوع مطلوب «قانونگرائی» خود را در عمل با به قدرت رساندن مدارس مذهبی در پاکستان و گروه‌های «طالبان» در افغانستان، به صراحت مشخص کرده.

در خاتمه می‌باید عنوان کنیم که اخیراً نقشه‌هائی نیز از منطقة خاورمیانه، بر روی سایت‌های فارسی زبان و انگلیسی زبان به چشم می‌خورد، و در این نقشه‌ها، مرزهای رسمی بین‌المللی کاملاً «مخدوش» می‌نماید. این نقشه‌ها می‌تواند صرفاً ‌نتیجة نوعی خیال‌بافی «سیاسی ـ استراتژیک» باشد، می‌تواند از دکان‌ سازمان‌های نظامی و امنیتی غربی و شرقی بیرون کشیده شده باشد، و نهایت امر می‌تواند کاملاً جعلی و فاقد منبع الهام سازمانی و تشکیلاتی باشد، ولی یک اصل امروز بیش از پیش خود را در روابط میان کشورهای منطقه به ارزش می‌گذارد: مرزهای تعیین شده در این قسمت از جهان در سایة روابط نوینی که بر پایتخت‌ها و اقوام مختلف سایه انداخته، می‌تواند نهایت امر دستخوش تغییرات وسیع شود؛ سئوال اصلی اینجاست که، این تغییرات تا کجا می‌تواند منافع قدرت‌های جهانی را، بر منافع کشورها و ملت‌های منطقه «تحمیل» کند. در شرایط فعلی این اصل قابل رویت است که، اگر در روزگاران گذشته، قدرت‌های جهانی در ترسیم خطوط استراتژیک منطقه‌ای، اصولاً ملت‌ها را دخیل نمی‌دانستند، امروز نوعی ارجاع به آراء و افکار عمومی در این منطقه، کاملاً الزامی شده. به عبارت دیگر، تکرار تجربة هولناک و خونین یوگسلاوی، اینبار در مرزهای روسیه، هند و چین، برای غربی‌ها دیگر امکانپذیر نیست.




هیچ نظری موجود نیست: