
در اخبار منتشره از طرف رسانههای ایرانی میخوانیم که، فصلنامهای به نام «مدرسه»، از طرف مقامات نظارت بر مطبوعات «توقیف» شده. البته این اصل که، توقیف نشریات یکی از سیاستهای پایهای در شیوة مملکتداری ایران زمین شده، نمیتواند کسی را متعجب کند! همانطور که میدانیم، سیاست مملکتداری در ایران از دههها پیش، اصولاً بر پایة سانسور و ممیزی نشریات، کتب و بعدها برنامههای رادیو و تلویزیون، و در حال حاضر مطالب اینترنت تکیه کرده. در چارچوب «سیاستهای» استعماری که بیش از 8 دهه است بر کشور سایه انداخته، افتخار ملی ما ایرانیان به اینصورت «محفوظ» مانده که، در میان ملل جهان یکی از فقیرترین، ابتدائیترین، بیسوادترین و معلولترین ذهنها در زمینة فعالیتهای دماغی باشیم. با نگاهی به محتوی و شیوة نگارش مطالبی که در روزنامهها و سایتهای دولتی و غیردولتی، از طرف روزنامهنگاران «حرفهای» و برخی نویسندگان «جایزهبگیر» ایرانی به چاپ میرسد، به صراحت میتوان دریافت که اگر ما ایرانیان بیسوادی عمیق جامعة خود را روزی و روزگاری درمان نکنیم، دیگر ملتها مسلماً برایمان دست بالا نخواهند زد؛ این نوع «بیسوادیها» اگر درست بنگریم، خود لازم و ملزوم غارت و چپاول و سرکوب نیروهای سازندة یک کشور خواهند بود. و به همین دلیل است که شکستن قلم، و حاکمیت استعمار در یک جامعه، در عمل، انگشتان یک دست واحداند!
البته همانطور که میتوان حدس زد، عمل «مقبول» قلمشکستن، میباید از جانب حاکمیت، در چارچوب یک «نگرش» سیاسی و عقیدتی مورد «توجیه» قرار گیرد. حکومتهای دستنشانده نمیتوانند «راست و حسینی»، مقاصد خود را بدون «بزک» تبلیغاتی عنوان کرده، به طور مثال بگویند که، جهت خدمت به اجانب، و یا به دلیل حراج ثروتهای ملی در بارگاه این و یا آن قدرت سرکوبگر جهانی، مجبوریم امروز «قلمها را هم بشکنیم!» خیر، اینکار را نخواهند کرد؛ همانطور که میدانیم، «کار راه دارد!» و برای قلم شکستن راههای متفاوتی «خلق» شده، که مهمترین آنها نشان دادن این «امر مهم» است که نویسنده و سردبیر، یا ناشر و گوینده، و کارگردان و غیره، همگی در خدمت منافع بیگانگاناند! اینکه این «بیگانگان» چه کسانیاند، خود حدیث و داستان مفصل دارد. مثلاً در دوران «میرپنج»، اجانب، همان «اشتراکیمسلکها» و «شاعران صدر مشروطه» بودند، بعدها در دورة «دمکراسی قوامالسلطنه» و شهریور 20، این «بیگانگان» غیبشان زد، تا زمانیکه به دلیل خدمات ارزندة «مصدقالسلطنه» شورویها شمال کشور را اشغال کردند، و به قول محمدرضا پهلوی، «بعضیها با پیشهوری شراب میخوردند!» این «بعضیها» و آن «پیشهوری»، از «بیگانگان» شدند، ولی مثلاً عبدالله انتظام، که در هنگام حملة نیروهای متفقین، قسمت اعظم لژهای فراماسونی را در حضور سفیر کبیر انگلستان، از شخص فروغی «تحویل» گرفت، «بیگانه» نبود! «خودی» بود! مسلماً این نوع «بیگانه بینی» و «خودی شناسی»، منحصر به حکومت پهلویها نبوده و نیست، و از قدیمالایام «رسم» در ایران زمین اصلاً همین بوده.
ولی عمل «قلمشکستن»، در رسم و رسوم و آداب «مرضیة» ایران زمین، به تدریج از ابعاد عجیبی برخوردار شد. کار آنقدر بالا گرفت که «قلمشکستن» فینفسه خود تبدیل به «سیاستگزاری» شده بود! اوجگیری و قوام این نوع «سیاستگزاری» را میتوان به وضوح در دوران حکومت محمدرضا پهلوی مشاهده کرد! به طور مثال، پس از توقیف مجلة توفیق در دوران امیرعباس هویدا، مشاهده میکنیم که جناب نخستوزیر، دستور میدهند، تمامی آرشیو گرانقدر این مجلة فکاهی را نیز به آتش بکشند! عملی که فقط در تاریخ معاصر از طرف رجالههای حزب «سوسیال ناسیونالیست» آدمکش آلمان هیتلری به یاد داریم. همانطور که در نمونة بالا میتوان به صراحت دید، عمل مقدس «قلم شکستن»، به تدریج از حیطة «منافع» و جهتگیریهای سیاسی استعماری دیگر بیرون آمده، نوعی «ابراز وجود» و «سرکوب» عریان و مستقیم «پلیسی ـ نظامی» شده بود! این «ایدئولوژی» سانسور و ممیزی که تکیه بر اصل مقدس دیگری به نام «خود سانسوری» دارد، در سالهای آخر حکومت امیرعباس هویدا، خصوصاً در زمینة چاپ و نشر آثار، کار را بجائی کشاند که ناشران فقط فکاهینویسیهای خانوادگی، کتابهای آشپزی، فالگیری، و برخی ترجمههائی که زیر نظر انجمن «فرهنگی ایران و آمریکا» صورت گرفته بود، به زینت چاپ «مزین» میفرمودند؛ دیگر آثار، حتی زحمت رسیدن به میز ممیزان وزارت فرهنگ آنروزها را هم به خود نمیدادند.
ولی به مصداق «بزک نمیر بهار میآد، کمبزه با خیار میآد»، ملت ایران هم منتظر بود که، «دست غیب» این صحنه را تغییر دهد، و از حق نباید گذشت که، «دستغیب» هم آخر کار آمد! روزی که ملاجماعت و طرفدارانشان، در یک دست «مشتی دلار»، و در دست دیگر، مشت دیگری «دلار»، به راه افتادند ـ قران و تفنگ در جیبشان بود ـ و گفتند که این حکومت «حق» نیست، همة سادهلوحها آناً قبول کردند، چرا که امیرعباس هویدا «خطفکری» را قبلاً به همه نشان داده بود. «خطفکری»، همانطور که قبلاً هم گفتیم، «اعمال سیاست با تحکم و پنجة آهنین، و سیاستگزاری از طریق ترویج عامل ترس و وحشت بود»! خلقالله فهمید که بهتر است همان دلارها را ببیند، تا ملاجماعت دست به جیب نبرده، تفنگ بیرون نکشد! میدانیم که از دیرباز «امامزمان» به گردن این ملت خیلی «حق» دارد! و «حق داشتن»، زمانیکه مسائل را در سطح نگاه داریم، سریعاً «قابلیت» انتقال پیدا میکند؛ «تودهآشنا» میشود، حتی «تحلیل» هم بر میدارد! «تحلیلهائی» از آن نوع که خوشخوشان سادهلوحان است.
در چنین راستائی است که پس از غائلة ننگین 22 بهمن، و دستیابی ملاجماعت به حاکمیت «استیجاری ـ استعماری» و «دینپناهی»، اصولاً مسئلة «ممیزی» افکار و عقاید، نوشتار و فیلم، موسیقی و غیر، خود یکی از «اصول» اصلی و اساسی این به اصطلاح «انقلاب» معرفی شد! بر اساس «دکترین» جالب و شنیدنیای که «نظریهپردازان» این «انقلاب» سالها به مردم حقنه کردهاند، ملت جمع شد؛ قیام کرد؛ خیابان به آتش کشید؛ آدمها کشت، همه برای اینکه، «قلمها» جز قلم «امامزمان» در این مملکت «بشکند!» بیدلیل نیست که سایة امیرعباس هویدا را از روز نخست بر سر این خیمهشببازی منفور و استعماری، بعضی صاحبنظران به صراحت میدیدند. ما ایرانیان اگر از نخستین روزهای کودتای «میرپنج»، همگی کارمندان «شرکتسهامی استعمار» بودیم؛ «یوینفورم»، یا همان «لباس متحدالشکل» را نیز از آن روزها با خود به یادگار آوردهایم! ولی بعدها، «شرکت سهامی استعمار»، چون شرکت «آیبیام»، رشد و توسعه پیدا کرد، و در دورة محمدرضا پهلوی، خصوصاً پس از کودتای «فرخندة» 28 مرداد، «ظواهر» متحدالشکل رضاخانی، جای خود را به «عواطف» متحدالشکل محمدرضاشاهی داد. و در روز «سرنوشتساز» 22 بهمن، «عواطف» متحدالشکل نیز دچار دگردیسی شده، جای خود را به «اعتقادات» سیاسی «متحدالشکل» داد، اعتقاداتی که «دینی» هم معرفی میشد!
در نتیجه، «فاشیسم»، که هنرنمائیهایاش را پیشتر در آلمان، ایتالیا، اسپانیای فرانکو و پرتغال در قرن بیستم به صراحت دیده بودیم، سایة منحوس خود را از 80 سال پیش بر کنش و واکنش سیاسی و اجتماعی ما ایرانیان نیز به اینصورت مستحکم کرد، و همانطور که دیدیم در تحولاتی که طی بلوای 22 بهمن در جامعة ایران رخ داد، دیگر ایرانیانی که در «تئوری»، از چنگال فاشیسم پهلوی گریخته بودند، فرصت نیافتند تا با تکیه بر پیشینة فرهنگی و ادبی خود به پدیدههائی چون شاعران صدر مشروطه، سخنوران مدرنیته، نویسندگان سیاسی اواسط دورة پهلویها بازگردند؛ ایرانی فرصت بازسازی فضای فروهشتة سیاسی کشور را اصولاً نیافت؛ فاشیسم، در گویش «هرزهدرا» و هتاک ملائی، مغز استخوان جامعه را از هم دریده بود. اینچنین بود که در بنای مخروبه و فروریختة رشد فاشیسم استعماری معاصر در کشور، آخوندها، این میراثخواران فاشیسم و استعمار، در 22 بهمن، معماران آخرین «پلکان» این ساختار اجنبی پرستی شدند! و «موفقیت» چشمگیر امروزی را نیز، بیآنکه خود بدانند، مدیون روشهای پزشکاحمدی، آیروم، فروغی و امیرعباسهویدایاند!
حال پس از این مقدمة طولانی، بار دیگر به توقیف فصلنامة «مدرسه» باز میگردیم، فصلنامهای که از طرف بسیاری از سایتها جایگزین «کیان» معرفی شده؛ و میدانیم که کیان گویا «ارگان روشنفکران دینی ایران» است! در اینکه پدیدهای به نام «روشنفکری دینی» اصولاً بتواند موجودیت خارجی داشته باشد، حداقل در این وبلاگ، مورد تردید کلی قرار خواهد گرفت. روشنفکری، در ساختار امروزی کشور ایران، نمیتواند به هر نوع و به هر صورت ممکن با تفکر دینی همسازی نشان دهد. همانطور که در بالا به تفصیل عنوان کردیم، دین در ایران بیش از حد معقول، به عامل «استعمار» و دغدغة سیاستپیشگی آلوده شده؛ این دین، نمیتواند در چارچوبی روشنفکرانه موضعگیریای روشن و قابل ارائه داشته باشد. و این نتیجة عمل همانهاست که دیروز با ید و بیضای فراوان در بوق «دینحکومتی» میدمیدند، و امروز به دلیل کسادی بازار «دینفروشی»، به قول خودشان «دمکرات» و «آزادیخواه» شدهاند. «دینفروشی» حکومتی، و «دینباوری» آزادیخواهانه، در چارچوب فرهنگ سیاسی ایرانی نمیتوانند همزمان موجودیت خود را توجیه کنند. چرا که بالاجبار به این صرافت خواهیم افتاد که در این میان، عامل «دین» دچار گسست و چندگانگی است، گسستی که فقط «تعدد» میآورد، و خود نشانة نبود انسجام در نظریة دینی خواهد شد! به طور خلاصه، ما فقط یک اسلام و یک شیعة اثنیعشری داریم! متعدد شدن در این معنا، فقط فروپاشی خواهد بود. و بیدلیل نیست که دولت «لباسشخصیها»، چاپ مصاحبهای از «محمد مجتهد شبستری» را بهانه کرده، و دست به توقیف این «فصلنامه» میزند! این مصاحبه را شخصاً خواندهام، و میتوانم به خوانندگان این وبلاگ اطمینان دهم که علیرغم هیاهوئی که بر سر آن به راه انداختهاند، بیمحتویتر از آن است که بتواند مورد بحث و گفتگوی جدی قرار گیرد. اصول کلی و حاکم بر این مصاحبه در عمل، بر فهرستی از پیشفرضها تکیه کرده، که شاید شخص مصاحبه شونده ـ محمد مجتهد شبستری ـ خود نیز از آلوده بودن «کلام» و دیدگاههایش به این پیشداوریها اطلاعی نداشته باشد. در این مصاحبه که شاید در فرصتی دیگر به تحلیل آن بپردازیم، تمامی تلاش «محمد مجتهد شبستری» بر این اصل تکیه دارد که عامل شقاق دینی را به نحوی «توجیه» کرده، به آن مفهومی «شرعی» اعطا کند!
به عبارت سادهتر، «محمد مجتهد شبستری» در این مصاحبه، جز «بازگوئی» و تکیه بر برخی نکات تکراری، که همگی در تاریخچة تفکر دینی اروپای مسیحی پیشتر مطرح شده، مطلب دیگری عنوان نمیکند. این «نسخهبرداری» مسلماً از منبعی «الهام» گرفته، و دلیل حضور آن در جامعة امروز ایران جز تلاش غرب در بازسازی نظریة موهن «اسلام سیاسی» چیز دیگری نیست! شاهدیم که این نوع «اسلام سیاسی» را افراد شناخته شدهای از قبیل عبادی، میلانی، و دیگر نانخورهای سازمان سیا در حال حاضر در دست تهیه دارند. اگر شخصاً با ممیزی مخالفام و عمل دولت «لباسشخصیها» را، در سانسور مطبوعات به هر شکل و به هر صورت ممکن، محکوم میکنم، این اصل را نیز میباید عنوان کرد که با جناب «محمد مجتهد شبستری»، بر صفحة تلویزیون، و در یک شامگاه در نخستین ایام «پیروزی» بلوای ننگین 22 بهمن آشنا شدم. آنجا نیز ایشان در بارة اسلام میگفتند، ولی در محتوائی کاملاً متفاوت! در آن مصاحبه، ایشان در مقام توجیهکنندة مواضع «محدودکنندة» آزادی در جامعه سخن میراندند، و تا آنجا که به یاد دارم چنین استدلال میکردند که:
«مردم در این انقلاب نه برای دستیابی به آزادی، که جهت توسل به ارزشهای اسلامی شرکت کردهاند!»
باید خدمت جناب شبستری عرض کنم، روشی که امروز خودتان «قربانی» آن شدهاید، همان است که در آن سالها، برای ملت بخت برگشتة این مملکت «توصیه» میفرمودید! بله، جناب «محمد مجتهد شبستری»، اگر امروز عمامه از سر مبارکتان برداشتهاید، تا «دم مسیحائی» استعمار، به جسد سیاسی محفل شما «جان نوینی» بدمد، صمیمانه حضورتان تسلیت عرض میکنم. برای امثال شما، «جاننوینی» در کار نخواهد بود، آنان که شما و استدلالهای «خر رنگ کن» امثال شما را، از دور یا نزدیک طی سه دهه، بر سرنوشت یک ملت حاکم کردند، همانهایاند که دیروز «اسلام» سفارش میدادند، و امروز نوع «دمکراتیک» با «پیاز داغ» و ترشی میخواهند. اینان بهتر است به کلهپزی دیگری مراجعه کنند! کشور ایران دکان کلهپزی اربابان شما نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر