۸/۱۳/۱۳۸۶

نظامستان!


در چند روز گذشته شاهد سه حادثة مهم و تاریخ‌ساز در منطقة خاورمیانه و آسیای جنوب‌غربی هستیم. نخستین حادثة مهم، «فرار» بی‌نظیر بوتو، عامل طالبان‌پرور ایالات متحد از کشور پاکستان است. به دنبال این رخداد، امروز مشارف رئیس دولت نظامی، رسماً قانون اساسی را نیز ـ اگر چنین پدیده‌ای اصولاً در پاکستان معنائی داشته باشد ـ به حال تعلیق در می‌آورد. دومین حادثة مهم استراتژیک در منطقه، حضور شیخ‌ عربستان سعودی در مقام میهمان «والامقام» ملکة الیزابت دوم، در کاخ باکینگهام است! و مسلماً می‌توان حدس زد که سومین رخداد مهم، همان کنفرانسی است که جهت صلح در عراق، با شرکت وزرای امور خارجة تمامی کشورهای مهم منطقه، همگام با اعضای شورای امنیت سازمان ملل، و برخی مقامات بلندپایة این سازمان در کشور ترکیه تشکیل شده، کنفرانسی که تحت عنوان کمک به صلح در عراق، عملاً تلاش دارد مسئلة حملة یانکی‌ها به ملت عراق را، در ابعادی حقوقی، تبدیل به مشکلی منطقه‌ای و یا حتی جهانی کند.

در نتیجه، نخست از بازتاب «فرار» خانم بوتو از پاکستان سخن خواهیم گفت. روزی که ایشان را حاکمیت ایالات متحد، یا صریح‌تر بگوئیم حزب دمکرات آمریکا، جهت شرکت در انتخابات آیندة کشور به اسلام‌آباد اعزام کرد، در مطلبی تحت عنوان «بی‌نظیر و ملاعمر» عنوان کردیم که این سیاست در مرزهای هند اتمی و در عمق استراتژیک نوینی که روسیه در منطقه برای خود ترسیم کرده، به نظر کار بسیار مضحک و غیرعملی‌ای می‌نماید، و دیدیم که زیاد هم گزافه نگفته بودیم. خانم بوتو از پاکستان فرار کرد، و در شرایطی که سایت «بی‌بی‌سی»، هنوز سر فصل و بررسی مستقلی به این «فرار سیاسی» اختصاص نداده، امروز با خبر می‌شویم که، اصولاً «انتخابات» آینده در پاکستان نیز ملغی شده، و شرایط اضطراری بر کشور حاکم! در شرایط فعلی به جرأت می‌توان اذعان داشت که، «بی‌نظیر بوتو» و «نواز شریف»، دو مهرة‌ دست‌آموز ایالات متحد و انگلستان در سیاست کشور پاکستان، به طور کلی از صحنة سیاست منطقه حذف شده‌اند! اگر مهره‌های سیاست جهانی بر صفحة شطرنج پاکستان به ترتیبی شکل گیرد که طی چند ماه گذشته شاهد بوده‌ایم، بازگشت اینان به مراودات سیاسی در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه دیگر دور از انتظار است. از قضای روزگار، در ضمن نگاشتن همین سطور بود که خبر حضور «بی‌نظیر بوتو» در فرودگاه کراچی از طرف خبرگزاری فرانسه منتشر شد، ولی نمی‌باید از این خبر متعجب شد، اصرار و پایداری ایالات متحد در محفوظ نگاه‌داشتن مهره‌های اصلی خود در منطقه مسلماً بهترین نشانة این امر است که «گزینة» جانشین پیش‌بینی نشده! آمریکا و انگلستان بر «بوتو» تکیه خواهند کرد؛ بوتو اینک با وجود آنکه بیش از پیش متزلزل می‌نماید، از طرف سیاست‌های غرب تبدیل به نوعی «مجسمة» قانونگرائی در برابر اعمال «فراقانونی» مهرة دیگر آمریکا، ژنرال مشارف شده! و در چنین شرایطی است که، اگر جنگ داخلی آغاز نشود، طرفی که حذف خواهد شد، مسلماً بی‌نظیر بوتو خواهد بود!

ولی همراه با بوتو و یا «بی‌بوتو»، پاکستان در این راستا در مسیر جدیدی گام برخواهد داشت، مسیری که دیگر ساختارهای «سنتو»، که همان مرده‌ریگ پیمان «مفلوک» بغداد باشد، نمی‌تواند در تعیین آن‌ها نقش کلیدی بازی کند. پاکستان، در چنین راهکاری، از یک‌سو می‌باید تکلیف خود را بدون برخورداری از همراهی‌ها و همگامی‌های سازمان سیا، با قدرت جهانی و تعیین‌کننده‌ای به نام کشور هند مشخص کند، و از طرف دیگر بر نیم ‌قرن تکیة استراتژیک بر پیمان زنگزده و استعماری «سنتو» نقطة پایان گذارد. در چنین بزنگاهی، حضور سیاسی مهره‌های دست‌آموز ایالات متحد از قبیل بوتو و شریف مسلماً جز مزاحمت جهت سیاست‌های تعیین کننده نتیجة دیگری ندارد. ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که، در این میان، حضور ژنرال مشارف، در مقام یکی از مهره‌های ایالات متحد، در رأس قوة مجریة حاکمیت پاکستان، خود نیز می‌باید تحلیل شود، تحلیلی کاملاً «مستقل»!

در عمل، تحلیل حضور فردی چون ژنرال مشارف در مقام ریاست دولت پاکستان، بر همان پایه‌ای می‌باید صورت گیرد که، تحلیل حضور دستگاه «مهرورزی» در شرایط فعلی ایران انجام خواهد شد. حکومت‌های اسلامی در ایران و پاکستان، هر دو از ساختاری به یک اندازه استعماری و وابسته برخوردارند، و در هنگام تغییر این ساختار ـ این تغییر از مدت‌ها پیش آغاز شده‌ ـ حضور یک هیئت حاکمة نظامی یا نیمه‌نظامی جهت سرکوب عوامل وابسته به سیاست‌های گذشته که تماماً محافلی وابسته به غرب‌اند، در شرایط «سیاسی ـ نظامی» منطقه، تبدیل به یکی از مهم‌ترین گزینه‌ها شده. این نوع «سیاست‌گذاری» جدید که با دقت فراوان از طرف قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای دنبال می‌شود، نتایج عملی خود را در پاکستان علنی کرد، در حالیکه در ایران نیز شاهد انزوای هر چه بیشتر محافل سنتی وابسته به غرب در ساختارهای مضحکی چون «اصلاح‌طلبی»، «ملی‌مذهبی» و یا حتی «اصول‌گرائی» هستیم. در اینکه پس از انزوای کامل این محافل، چه سیاست‌هائی در عمل می‌تواند بر کشورهای ایران و پاکستان سایه اندازد، می‌باید منتظر عکس‌العمل‌های غرب، قدرت‌های منطقه‌ای و خصوصاً ملت‌ها باشیم. در چنین ساختاری، بازگشت و یا عدم‌بازگشت امثال بوتو، نواز شریف و خاتمی به سیاست‌های پاکستان و ایران آیا سرنوشت‌ساز می‌تواند باشد؟

ولی همانطور که در بالا آوردیم، حادثة مهم دیگری نیز، طی چند روز گذشته در منطقه به وقوع پیوست: حضور رئیس خاندان سعودی‌های عربستان، که از وی تحت عنوان «پادشاه» عربستان نام می‌برند، در کاخ باکینگهام و در کنار ملکة انگلستان! البته روابط بسیار حسنة دربار انگلیس با شیخک‌های خلیج‌فارس داستانی کهن است. و از زمانیکه امپراتوری عثمانی در جنگ اول از هم فروپاشید، «شیخک‌بازی» در خلیج‌فارس یکی از «تفریحات» سالم آنگلوساکسون‌ها بوده. اینکه ارتش امپراتوری بریتانیای «کبیر» مشتی شیخک را از خیمه‌ها بیرون کشد، و یک‌شبه با حمایت‌های سیاسی و نظامی تبدیل به پادشاه، حاکم، امیر و غیره کند، و با تکیه بر پول نفت، حرمسراهای‌شان را «آباد»، و از طریق سرکوب مخالف‌، مناطق تحت نفوذشان را تبدیل به «مخروبه‌هائی» سیاسی کند نیز، خود داستانی است بسیار شنیدنی! ولی این داستان «شیرین»، تا زمانیکه مسئلة «اسلام اصولگرا»، ویراست امپراتوری بریتانیا و آمریکا، در منطقه به قدرت سیاسی دست نیافته بود، در قالب «تفاوت‌های» فرهنگی از زیر سبیل نداشتة علیاحضرت ملکة انگلستان همه روزه به در می‌رفت! ولی از زمانیکه حضرت «امام‌زمان» را از نجف و کربلا برای ملت ایران بیرون کشیدند، حاکمیت انگلستان جهت به ارزش گذاردن منافع عالیة امپراتوری، دست اندرکار کوبیدن بر «نعل‌وارونه» شد؛ در این چارچوب، اسلام و شیخ و شیخک‌بازی «اخ» بود، و «دمکراسی» خیلی شیرین! البته نیازی به توضیح نیست که، این نوع حکومت «شیرین» مرام، جهت برقراری پرچم شکسته‌اش می‌بایست همه روزه از دست «اسلام» نان بخورد، در غیر اینصورت از گرسنگی سقط می‌شد!

اسلام، پس از استقرار حکومت «امام‌زمان‌های» وطنی در ایران، از منظر سیاسی نزد غربی‌ها یک «معضل» معرفی ‌شد!‌ معضلی که به اصطلاح «دمکراسی» را هم به چالش جدی می‌کشاند! و جهت نشان دادن این «نبرد» بی‌امان میان دمکراسی غربی و اسلام، طی سه دهه، در غرب آنقدر «بچه ‌فیلسوف» و «نو نظریه‌پرداز»‌ به استودیوهای تلویزیونی آوردند و در مورد تضاد میان بنیاد «دمکراسی غربی» و «اسلام‌سنت‌گرا» قصه و داستان سر هم کردند که، اگر این سرمایه را وقف تعلیم و تربیت «خر» ملانصرالدین کرده بودند، تا حال خر ملا، «شیخ‌بهائی» شده بود! طی سه دهه، کم نبودند بچه دانشجویانی که از پشت میز و صندلی‌های «مکتب» به دفاتر روزی‌نامه‌ها رفتند و در هرالدتریبون، تایمزلندن، نیویورک تایمز و ... با قلمی کردن قصه‌هائی «صناری» از این تضادهای بنیادین، که میان ایندو «تفکر» متفاوت گویا «حاکم» است، از حقوق و مزایای‌شان صاحب خانه‌های چند هزار متری در مرکز لندن، پاریس و نیویورک شدند؛ بعضی‌ها حتی کلکسیون اتوموبیل‌های عتیقه هم درست کردند!

ولی اگر تضاد کلی میان «ادیان» و «دمکراسی» سیاسی غیرقابل انکار است، یک اصل اساسی را نمی‌باید ندیده گرفت: اسلام‌گرائی در ویراستی که از سه دهة پیش در منطقه حاکم شده، یک محصول صددرصد «آمریکائی ـ انگلیسی» است، ارتباطی زیادی با این بحث‌ها ندارد! این بازارگرمی‌ها صرفاً برای دادن آدرس عوضی خدمت «رأی‌دهندگان» در داخل مرزها، و گمراه‌ کردن افکار عمومی در کشورهای آلوده به ویروس «اسلام ‌سیاسی» صورت می‌گیرد. ولی امروز که رئیس گروه «وهابیان» جهان اسلام، دست در دست ملکة انگلستان گذاشته، با در نظر گرفتن سابقة طالبان‌پروری و روابط خانوادگی ویژة ایشان با شخص «بن‌لادن»، می‌باید قبول کرد که بعضی پرده‌ها در صحنة دیپلماتیک بالا رفته. پرده‌هائی که دیگر پائین نخواهد آمد!

بی‌دلیل نیست که در میان طبقة سیاست‌باز کشور انگلستان، آقای «وینس کیبل»، کفیل رهبری حزب لیبرال دموکرات، در مقام «مخالفت» با این مسافرت، لب به سخن بگشایند! همه می‌دانیم که این «حزب» در ساختار سیاسی حاکم عملاً هیچکاره‌ است، و در این موقعیت ویژه در عمل، سخنگوی «بی‌مسئولیت» حاکمیت انگلیس شده! ایشان می‌فرمایند:

«برای حفظ منافع بریتانیا ما باید با همه کشورها رابطه داشته باشیم ولی ضرورتی ندارد که رهبران کشورهائی را میهمان ملکه کنیم که رژیم‌های‌شان را فاسد و زورگو می‌شناسیم.»

البته آقای «کیبل» حتماً‌ شوخی می‌کنند! ‌ مقصودشان مسلماً این نیست که، یکی از بزرگ‌ترین طرف‌های قراردادهای «نظامی ـ نفتی»، و یکی از مهم‌ترین شرکاء استراتژیک بریتانیای کبیر در جهان را از در باکینگهام پالاس بیرون بیاندازند! ‌ ولی نمی‌باید فریب خورد! این موضع‌گیری‌های «خنک» صرفاً مصارف داخلی ندارد، و در دنبالة بحران پاکستان می‌تواند از معنائی بسیار عمیق برخوردار ‌شود. بی‌دلیل نیست که این دو موضوع را در یک مطلب واحد مورد بررسی قرار می‌دهیم. کیست که نداند «نواز شریف»، سیاست‌مدار «بلندآوازة» سفارت آمریکا در پاکستان، امروز در حرمسرای سعودی‌ها در عربستان «سنگر» گرفته؟ بی‌نظیر بوتو نیز تا همین چند ساعت پیش در دوبی ـ بندرگاهی که رسماً یکی از مناطق نفوذ ریاض به شمار می‌رود ـ لنگر انداخته بود، و معلوم نیست سرنوشت این یک به کجا می‌کشد! در نتیجه حضور «اعلیحضرت» شیخ‌الشیوخ در باکینگهام صرفاً لبیکی است از جانب ریاض به سیاست‌های نوین انگلستان در منطقه! سیاست‌هائی که به زبان بی‌زبانی باکینگهام پالاس را دعوت به پایداری و استقامت هر چه بیشتر می‌کند!‌ استقامت، و عدم عقب‌نشینی در برابر قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای!

ریاض بخوبی می‌داند که عقب‌نشینی محافل غربگرا در منطقه، اگر به قیمت بی‌آبروئی و آوارگی چند صد جاسوس و کارگزار قدیمی آمریکا و انگلستان در ایران، پاکستان و ترکیه تمام خواهد شد، خیمة عربستان در این میان بکلی بر باد است. و از همینجاست که امثال جناب «کیبل»، به حساب محافل‌شان به کمک باکینگهام پالاس آمده‌اند تا یادی از دوران خوش «طالبان‌سازی»‌ و «بن‌لادن‌پروری» در منطقه کرده باشند؛ در واقع عنوان می‌کنند که، چرا مثل سابق روابط‌مان با این «اراذل» و افراد «بدنام» را پنهان نگاه نمی‌داریم؟ ولی خوب ملکة انگلستان هم هر کاری که دلش بخواهد نمی‌تواند انجام دهد، اینبار پنهان نگاه داشتن روابط نزدیک و استراتژیک میان یک «دمکراسی» سیاسی، و یک حاکمیت قرون‌وسطائی، سرکوبگر، غیرانسانی و خصوصاً شدیداً «اسلامی» دیگر امکانپذیر نیست. می‌باید دید همان «نونظریه‌پردازانی» که در قصه‌های خاله‌سوسکه، اینهمه داستان در تضاد بنیادین دمکراسی و اسلام استعماری به هم می‌بافتند، اینبار جهت توجیه منافع حضرت ملکه چه قصه‌هائی از نو برایمان تعریف می‌کنند!

ولی در آخر، و به طور خلاصه، می‌باید نگاهی به سومین رخداد مهم این چند روز گذشته نیز داشته باشیم. همانطور که می‌دانیم، کنفرانس وزرای امور خارجة‌ کشورهای همسایة عراق و دیگر قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای، در مورد مسائل امنیتی عراق امروز تشکیل شده! محل این کنفرانس نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است: شهر استانبول! تا همین چند روز پیش، جنگ میان عراق و ترکیه مسئله‌ای کاملاً‌ «عادی‌» می‌نمود، و شاهدیم که حتی پس از این کنفرانس نیز جنگ میان این دو کشور تحت عنوان «مبارزه با پ‌ک‌ک»، که در واقع فقط یک شعار بی‌سروته است، یکی از شق‌های کاملاً‌ قابل قبول می‌نماید. در عمل، اینک که پاکستان هر چه بیشتر در دامان «بحران» استراتژیک فرو می‌رود، و زنجیرة رابط میان پاکستان و دیگر مناطق تحت نفوذ غرب در حال گسستن است، ایجاد اتحاد نظامی میان ترکیه و عراق، جهت پایه‌ریزی جبهه‌ای نظامی و اقتصادی، به صورتی که روسیه را از منطقة تحت نفوذ آمریکا دور نگاه دارد، هر دم از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود. اینجاست که حکایت ساختگی «پ‌ک‌ک» به صراحت خود را نشان می‌دهد؛ مشکلات حاکمیت آنکارا با جنبش‌های کرد قضیة امروز و دیروز نیست، و اگر آنکارا به این صرافت افتاده که دست گروه‌های «کرد» را به طور کلی از مناطق کردنشین جدا کند، مسلماً دلیل را می‌باید در مسائل دیگری جستجو کرد! در ضمن همانطور که می‌دانیم، با برقراری این «کنفرانس» در چنین گستره‌ای، آنهم در شهر استانبول و زیر نظر ارتش ناتو، بحران نظامی‌ای که آمریکا در عراق به راه انداخته، این شانس را خواهد یافت که جنبة بین‌المللی به خود گیرد؛ صورت‌بندی‌ای که از روزهای نخست واشنگتن به دنبال آن بود.

حال که تمامی رخدادها را تا حدودی مطرح کردیم، می‌باید به یک نتیجه‌گیری ممکن دست یافت؛ در گام نخست، می‌باید گفت که، آمریکا قصد عقب‌نشینی در برابر تحولات پاکستان را ندارد، و حضور دوبارة بی‌نظیر بوتو را تنها شانس خود جهت بازگشت به سیاست‌های «طالبانی» منطقه می‌بیند، حضوری که با در نظر گرفتن شرایط بسیار «مشروط» می‌نماید. از طرف دیگر، روابط غرب، خصوصاً انگلستان با منابع اصلی «اصول‌گرائی» اسلامی در حال علنی شدن است، و این آتش به سرعت می‌تواند دامان حاکمیت تهران را نیز بگیرد. و در ترکیه، امروز شاهد تجمع تمامی طرف‌های «آمریکا دوست» هستیم، حاکمیت‌هائی که حضور فعال آمریکا را، چه به صورت اشغالگر و چه به صورت «برادر بزرگ‌تر» در منطقه، به نفع اهداف خود تحلیل می‌کنند. ولی چنین تحلیل‌هائی، تا زمانی که از پشتوانة نظامی، اطلاعاتی و مالی کافی برخوردار نباشد، بی‌اثر است. و بدون چنین پشتوانه‌هائی، پیشبرد سیاست‌های غربگرای پایتخت‌های منطقه عملاً غیرممکن خواهد شد. آنهم در شرایطی که هند، و نهایت امر روسیه و چین، در تقابل با مواضع طالبان‌پرور آمریکا قرار گرفته، خود را مستقیماً مورد تهدید می‌بینند!










هیچ نظری موجود نیست: