۸/۱۰/۱۳۸۶

«پیمان» و نبش‌قبر!



زمانیکه ارتش‌های استعمارگر آمریکا و انگلستان، تحت عنوان گسترش «دمکراسی» به کشور عراق حمله‌ور شدند، کم نبودند صاحب‌نظرانی که ابعاد بحران را در لایه‌های تاریخ معاصر منطقه جستجو کردند. در این راستا، شکل‌گیری کشور عراق پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، آغاز «جنبش» جمهوریت در بغداد، روابط ویژة دولت‌های پیاپی عراق با جهان عرب و ناسیونالیسم ناصری، و خصوصاً روابط «استراتژیک» عراق در ارتباط با سوریه، لبنان، سازمان‌های چپ‌نمای فلسطینی و سیاست‌های «نیم‌بند» شوروی سابق در منطقة خاورمیانه، همه و همه در آثار «تخصصی» این صاحب‌نظران، وسیله‌ای جهت توجیه حضور یانکی‌های مسلح در بغداد شد. البته می‌باید اذعان کرد که، چنین تحلیل‌هائی را مشکل می‌توانستیم در روزی‌نامه‌ها و کتب «عامه‌پسند» پیدا کنیم؛ در این نوع «رسانه‌ها» همانطور که صریحاً شاهد بودیم، احتمال بمباران اتمی شهر نیویورک توسط ارتش صدام‌حسین در رأس دلایل حملات نظامی قرار داشت!

با این وجود، حتی در همین رسانه‌های به اصطلاح «تخصصی» نیز، تبلیغات و هیاهوی سیاسی اصل کلی بود، و مسئلة مهمی در پیشینة استراتژیک منطقه، عمداً به دست فراموشی سپرده می‌شد. مسئله‌ای که امروز می‌توان به آن عنوان «امتداد سیاست‌های استعماری» در منطقه را داد، و صرفاً تلاشی بود از طرف محافل استعماری غرب در جهت زنده کردن شرایطی که نهایت امر در تاریخ ملت عراق پس از استقلال، به پدیده‌ای به نام «پیمان بغداد» منجر شده بود! امروز، سیر تحولات منطقه، این بعد از مسائل استراتژیک را در دسترس شمار وسیع‌تری از صاحب‌نظران قرار داده، و به جرأت می‌توان گفت که آیندة منطقة آسیای مرکزی، خاورمیانه و خلیج‌فارس اینک در بطن همین «استراتژی» فراگیر در حال شکل‌گیری است.

در آغاز کلام، شاید بهتر باشد تا حدودی ابعاد متفاوت بحران عراق را از منظری «استراتژیک ـ تاریخی» مورد بررسی قرار دهیم. کشور عراق هر چند از پیشینه‌ای تاریخی و بسیار کهن برخوردار است، از نظر آنچه جغرافیای سیاسی معاصر می‌توان خواند، کشوری جدید‌التأسیس به شمار می‌رود. در عمل، فقط در فردای جنگ اول جهانی، و پس از فروپاشی سیطرة عثمانیان بر مناطق عرب‌نشین خلیج‌فارس بود که شاهد شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «کشور عراق» هستیم. با این وجود، این مهم را نمی‌باید از نظر دور داشت که امپراتوری فرسوده، مریض و فرتوت عثمانی، عملاً سال‌ها پیش از جنگ اول جهانی، نظارت بر بسیاری از مناطق دور افتادة خود از دست داده بود. منطقه‌ای که امروز کشور عراق می‌خوانیم، در عمل یکی از همین مناطق «دورافتاده»، و خارج از نظارت قسطنطنیه به شمار می‌رفت. ولی پس از فروپاشی «رسمی» امپراتوری عثمانی، کشور انگلستان در مقام یکی از «برندگان» جنگ جهانسوز اول، عملاً منطقة عراق را به اشغال خود در آورده بود. تشکیلات «جامعة ملل» در شهر ژنو، ‌ به دلایلی که مشخص نیست، در سال 1921 حاکمیت ارتش انگلستان بر بغداد، بصره و سپس موصل را عملاً به «رسمیت» شناخت، و تا سال 1932 که امپراتوری بریتانیا به ملت عراق «استقلال» ارزانی داشت، اشغال خاک این کشور از طرف قدرت‌ استعماری بریتانیا عملی کاملاً «قانونی» به شمار می‌رفت!

پس از به صحنه در آوردن نمایشنامة «استقلال عراق»، امپراتوری انگلستان نیازمند فردی بود که بتواند وی را بر مردمان این کشور تحت عنوان «شیخ» یا «شاه» حاکم کند، و بهترین گزینه در چنین شرایطی تکیه بر سنت‌های قبیله‌ای در این ناحیه از جهان بود! حاکمان انگلیسی عراق، فردی به نام «شیخ فیصل» را، که از وابستگان خاندان سعودی‌ها در جزیره‌العرب به شمار می‌رفت، برای این «مهم» برگزیدند! وی به مقام «پادشاهی» رسید، و در طرفه‌العینی چادری نیمه‌پاره را در بیابان رها کرده، تکیه بر مسند خلفای عباسی و تاریخ شکوهمند امپراتوری‌های مسلمان قرون وسطای عرب زد! در ظاهر امر، کارگزاران انگلیس، اختیارات ارتش اشغالگر را نیز زیر «نگین» انگشتری همین شیخ به یادگار گذاشتند! ولی در واقع، «شیخ» خود می‌دانست که مترسکی بی‌اختیار بیش نیست!

اینچنین بود که «سلطنت‌هاشمی» عراق چشم به جهان گشود! و پس از فراز و نشیب‌های فراوان در منطقه، و خصوصاً پس از پایان یافتن جنگ دوم جهانی، و تحکیم دیرپای «بحرانی» که بعدها تحت عنوان «جنگ‌سرد» دو اردوگاه قدرتمند جهان را در برابر یکدیگر قرار داد، انگلستان بار دیگر در مورد عراق راهکارهای «نوین» ارائه داد.

در چارچوب همین راهکارهای نوین است که در سال 1955، درست مقارن با روزهائی که دولت انگلستان رسماً از آمریکا تقاضای کمک‌ مالی جهت مبارزه با «رشد» کمونیسم در مناطق تحت نفوذ خود دارد، شاهد شکل گیری «پیمان بغداد» در منطقه هستیم. تحت «زعامت» و سرپرستی امپراتوری انگلستان، میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان، پیمانی «ضدروسی» تحت عنوان «پیمان بغداد» به امضاء می‌رسد! از بررسی مفاد این قرارداد صرفنظر می‌کنیم، ولی این امر را می‌باید عنوان کرد که، علیرغم عدم حضور رسمی ایالات متحد در بطن این «پیمان» در مقام یک کشور عضو، به دلیل مشکلات فزایندة اقتصادی انگلستان در بر آوردن نیازهای مالی در مستعمره‌هایش، آمریکا در این پیمان در واقع عضو «کلیدی» به شمار می‌رفت.

ولی از روزی که این «پیمان» منعقد شد، بخت و اقبال نیز از حاکمیت‌های استعمارگر انگلستان و ایالات متحد در این منطقه روی برگرداند. نخست حکومت دست‌ نشاندة هاشمی عراق در سال 1958 ساقط شد، و دولت عبدالکریم قاسم آناً روابط دیپلماتیک «بغداد ـ مسکو» را برقرار کرد، و سپس، در روزهائی که آمریکا رسماً‌ «پیمان» بغداد را به «پیمان‌ سنتو» تغییر نام می‌داد، تا بعدها تحت عنوان «عضو» نظامی وارد این «اتحادیة» استعماری شود، طی بحرانی در سال 1960، دو ابر قدرت «آمریکا ـ شوروی» در برابر یکدیگر قرار گرفتند، و خروشچف، دبیرکل حزب کمونیست، عملاً کشور پاکستان را یک هدف استراتژیک جهت موشک‌های هسته‌ای مسکو معرفی کرد!‌ این عمل در واقع به این معنا بود که، «موش‌دوانی‌های» واشنگتن در منطقه می‌تواند خیلی بیش از آنچه کاخ‌سفید تصور می‌کند، «گران» تمام شود! نتیجة سیاسی برخورد نظامی حزب کمونیست شوروی با دخالت‌های مستقیم غرب در منطقه، تبدیل «پیمان‌سنتو» به یک سند مردة همکاری‌های به اصطلاح «اقتصادی ـ منطقه‌ای» بود.

اگر اعضای شرکت کننده در «پیمان بغداد» حضور نظامی در کشورهای همسایه را جهت آنچه «حفظ» صلح عنوان ‌کرده‌ بودند، رسماً «جایز» می‌شمردند، پیمان سنتو که جایگزین پیمان استعماری «بغداد» شد، به هیچ عنوان چنین اجازه‌ای به هیچکدام از اعضاء نمی‌داد. تقاضاهای ممتد پاکستان، یکی از اعضاء این «پیمان»، جهت برخورداری از حمایت‌های تهران و آنکارا، در جریان بحران‌های فزایندة نظامی و سیاسی که در تقابل با هند دامنگیر اسلام‌آباد می‌شد، همگی کاملاً بی‌نتیجه باقی ماند!‌ مورخان علوم سیاسی، پیمان بغداد و سنتو را در عمل یکی از مضحک‌ترین و بی‌وجهه‌ترین پیمان‌های نظامی‌ای به شمار می‌آورند که پس از جنگ دوم به دست عوامل غرب در جهان به امضاء رسیده است.

اینک با این پیش در آمد می‌توان به صورتی واضح‌تر به تحلیل بحرانی پرداخت که حضور ارتش‌های استعمارگر یانکی‌ها و انگلیس‌ها در منطقه به وجود آورده. همانطور که شاهدیم، از نخستین روزهای حضور این ارتش‌ها در منطقه، حاکمیت‌های استعمارگر سعی در پیروی از الگوهای استعماری گذشته خود داشته‌اند. نیروهای اشغالگر نخست، یک شیخک وابسته به قبایل «سعودی» و «هاشمی» را، با همان لباس و سر و وضع به پست ریاست جمهوری منصوب می‌کنند! عملی که در چارچوب پیشینة استعمارگران بسیار پرمعنا بود. این عمل نشان می‌داد که، ایجاد ارتباطی تنگاتنگ با حاکمیت سعودی‌ها یکی از مهم‌ترین اهداف ارتش آمریکا در عراق است، هدفی که ایالات متحد مجبور می‌شود به سرعت از آن دست بشوید، و همانطور که شاهد بودیم، با سرعت بسیار دست از این «صحنه‌سازی» مضحک برداشت. ارتش اشغالگر، در ادامة این برخورد غیرقابل قبول، دست اندرکار مرحلة نوینی از فراهم آوردن زمینه‌های استعماری در منطقه شد؛ دست گذاشتن بر افرادی ایرانی‌الاصل، شیعی‌مسلک و یا وابسته به قبایل کرد!

در این راستا نیز اهداف استعماری گام به گام دنبال می‌شود. همانطور که گفتیم دخالت نظامی در احوالات دیگر کشورها، از گذشته‌های دور یکی از «اصول» پیمان استعماری بغداد بوده. مسئله‌ای که آمریکا صرفاً به دلیل تهدید مستقیم و هسته‌ای شوروی سابق از آن دست برداشت. اینک با به کار گرفتن ابزار «قومیت‌ها»، استعمار در جهت ایجاد نوعی «خویشاوندی» میان دولت‌های تهران و عراق گام بر می‌دارد. این نوع «خویشاوندی» از نظر استراتژیک، اگر در عراق باعث دامن زدن به نفرت عرب‌تبارها شده، از نظر راهبردی برای واشنگتن گویا بسیار مقرون به صرفه است! و در این میدان سیاست‌بازی، سخنرانی‌های «جنگ‌طلبانة» دولت‌های ایران و واشنگتن در عمل به نوعی مغازلة وقیحانة «سیاسی ـ نظامی» تبدیل می‌شود. همانطور که می‌بینیم امروز، «بی‌بی‌سی»، از سفر وزیر امور خارجة دولت مهرورزی گزارش می‌دهد که، ایشان دست در دست «زیباری»، سخن از میانجی‌گری تهران میان اختلافات آنکارا و بغداد به میان آورده‌اند! برای دولتی که تا دیروز خود را ظاهراً درگیر جنگی همه‌جانبه با ابر قدرت آمریکا می‌دید، چنین سخنانی فقط «ترهات» می‌تواند باشد!

این سئوال را می‌باید مطرح کرد که، چگونه تهران می‌تواند در شرایطی که واشنگتن ایران را «تحریم» اقتصادی می‌کند، میان دو دولت از وابسته‌ترین دول جهان به واشنگتن ـ عراق و ترکیه ـ نقش «میانجی» بازی کند! این مزخرفات فقط می‌تواند از دهان امثال منوچهر متکی و دیگر نانخورهای سازمان سیا بیرون آید. ولی در اهداف واقعی حاکمیت اسلامی نمی‌باید لحظه‌ای تردید داشت. این حکومت یک دستگاه وابسته به غرب است، و در تمامی «ویراست‌های» متفاوت و رنگارنگ خود: «اصولگرائی»، «اصلاح‌طلبی»،‌ «اسلام‌گرائی»، و ... فقط پاسخگوی منافع مستقیم سرمایه‌سالاری غربی شده.

ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم، در عمل، الگوبرداری‌ صرف از پیشینه‌های استعماری برای آمریکائی‌ها نانی به تنور نخواهد ‌چسباند! علناً بگوئیم، امروز به دلیل سوء‌سیاست‌های آنکارا، موجودیت دولت ترکیه در معادلات استراتژیک منطقه به زیر سئوال رفته! و در مطلبی که چند روز پیش، تحت عنوان «جنگ در کردستان؟» آوردیم، از ابعاد عظیم چنین رخدادی سخن گفتیم. از طرف دیگر، امروز خبرگزاری فرانسه، خبر «فرار» بی‌نظیر بوتو از پاکستان را اعلام کرده! بی‌نظیر بوتو همان عامل طالبان‌پرور غرب است که سال‌ها پیش جهت پیشبرد اهداف ضدمردمی سرمایه‌سالاری‌های غربی پدیدة ننگین طالبان را بر مردم افغانستان «تحمیل» کرد. و به دنبال اعلام این خبر، روزی‌نامة «نیویورک تایمز» که خود یکی از رسانه‌های طالبان‌پرور ایالات متحد به شمار می‌آید، در مقاله‌ای عنوان می‌کند که خانم بوتو برای «دیدار» به دوبی رفته‌اند، و قرار است تا یک هفتة دیگر به وطن‌اسلامی باز گردند! چاپ این خبر را می‌باید نوعی «چانه‌زنی» سیاسی در ابعاد «میان‌ محفلی»، جهت بازگشت مجدد ایشان مورد بررسی قرار داد، ولی در هر حال، این مهرة وابسته به غرب، از هنگام بازگشت به «میهن» اسلامی، پیوسته خواستار دخالت مستقیم ارتش‌های آمریکا و انگلستان در کشورش بوده! آیا میان این «بحران»، با بحرانی که پیشتر و در دوران «جنگ سرد»، میان آمریکا و شوروی مطرح کردیم، و نهایت امر به دلیل «اعلام خطر» دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی، سیاست‌های آمریکا را در پاکستان به حال تعلیق در آورد، تفاوت زیادی می‌بینیم؟ مسلماً‌ تفاوت چشمگیری وجود ندارد! آمریکا قصد دارد «الزامات» استراتژیک خود را در منطقه به ارزش گذارد، ولی جهت چنین مهمی، همانطور که می‌بینیم دستمایه‌ای بسیار ناچیز در اختیار گرفته: محافل استعماری و وابسته به جریانات سرمایه‌سالاری غربی که نه از هیچگونه حمایتی در میان مردم برخورداراند، و نه قادرند میان «منافع ملی» و چارچوب‌های «استراتژیک جهانی» هماهنگی‌ ایجاد کنند.

اینهمه، از اینرو بر منطقة خاورمیانه حاکم شده، که غرب هنوز در خواب خوش خرگوشی «جنگ‌سرد» خود یخ زده! و حاضر نیست قبول کند که با سقوط دیوار برلین، بسیاری از «راه‌بندهای» امنیتی، نظامی، فرهنگی و استراتژیک در مغرب زمین نیز همزمان از میان برداشته شده. مشخص است، این «غرب»، که آنرا به حق «متوهم» می‌خوانیم، تا زمانی که دندانش را در عراق خرد نکنند، دست از این محاسبات احمقانه بر نخواهد داشت. فقط یک سئوال باقی می‌ماند، برای شکستن دندان این دیو دیوانه و مهجور، در ابعاد انسانی، مردم عراق، افغانستان، پاکستان و ترکیه نهایت امر چه هزینه‌هائی می‌باید پرداخت کنند؟











هیچ نظری موجود نیست: