۷/۰۶/۱۳۸۶

سوسیال‌نوکریسم!


در روزهای اخیر تمایل شدیدی از طرف دولت احمدی‌نژاد در چرخش به سوی آمریکا و سیاست غرب به چشم می‌خورد. در امتداد همین نزدیکی دیپلماتیک به غرب، شاهدیم که علیرغم سروصدای تبلیغاتی برخی محافل آمریکائی، در مخالفت با مسافرت احمدی‌نژاد به نیویورک، در عمل، این سفر نه تنها در چارچوب اجلاس عمومی سازمان ملل برگزار می‌شود، که شامل سخنرانی «مضحک» رئیس دولت اسلامی در دانشگاه کلمبیا نیز شده است. در اینکه فردی چون احمدی‌نژاد، در مقام یکی از «لباس‌شخصی‌های» حکومت اسلامی، و به عنوان سمبلی از سرکوب جوانان به وسیلة نیروهای فاشیستی، اصولگرا و ضدآزادی چگونه می‌تواند در برابر دانشجویان دانشگاه کلمبیا سخنرانی صورت دهد، مسئله‌ای است که چند و چون آنرا می‌باید از کسانی جویا شد که، این «سخنرانی» را ترتیب می‌دهند! در شرایط فعلی، همانطور که چندین ماه پیش در پلی‌تکنیک تهران نیز شاهد بودیم، حضور رئیس دولت اسلامی حتی در برابر دانشجویان ایرانی نیز خالی از اشکال نخواهد بود. این دولت، در شرایطی که شخص احمدی‌نژاد چند روز پیش در برابر سپاه پاسداران اعلام کرده که، خواستار «نهادینه کردن اصل نوکری است»، در وضعیتی قرار نمی‌گیرد که مدعی آغاز بحث و گفتگوئی سازنده با قشرهای جوان و دانشجو در یک جامعه باشد؛ حال این جامعه ایرانی تصور شود یا آمریکائی!

ولی از آنجا که ملاجماعت بی‌حیثیت، وقیح و دریده است، دولت احمدی‌نژاد را در مقام نمایندة تام‌الاختیار قشر آخوند، در چنین شرایطی به میدان بحث با دانشگاهیان کلمبیا می‌آورد! و طی این روند سراپا مسخره، دولتی که همپالکی‌های واقعی‌اش را می‌باید در میان کودتاچیان تایلندی، سرهنگ‌های برمه‌ای و آدمکشان حرفه‌ای دولت‌های نظامی در آمریکای لاتین بیابد، به دلیل مغروق بودن قشر ملا در اصل «خودباوری»، اصلی که سده‌ها دامنگیر ملاجماعت است، در عملی که صرفاً تفی سربالا تلقی خواهد شد، دست به چنین موضع‌گیری غیرقابل قبولی می‌زند! ولی این اصل، خارج از تمایل فعلی دولت احمدی‌نژاد به نزدیک شدن به سیاست آمریکا، و سوای اصل «خودباوری» مسخرة ملاجماعت، ریشه در بطن روابطی دارد که از آغاز غائلة استعماری 22 بهمن بر مسائل اجتماعی ایران سایة منحوس خود را تحمیل کرده. در عمل، سفر احمدی‌نژاد به نیویورک و به روی صحنه آوردن نمایشات مضحک «خودباوری» آخوندی در دانشگاه کلمبیا، دنباله‌ای مسخره بر مسافرت‌های سیاسی، و لغزخوانی‌های «فلسفی» محمد خاتمی است.

برای ریشه‌یابی آنچه به غائلة 22 بهمن انجامید می‌باید نگاهی به گذشتة جامعة ایران داشته باشیم، و در این راه ناگزیر از مطرح کردن برخی «واقعیات» تاریخی خواهیم بود، واقعیاتی که در مسیر تحول «اقتصاد سیاسی» کشور صورت گرفت. همانطور که می‌دانیم، در دوران محمدرضا پهلوی جامعة ایران پای به مرحلة نوینی گذاشته بود. مرحله‌ای که در آن نیروهای دهقانی مزارع را ترک می‌کردند، تا در بطن شهرها به حاشیه‌نشین و بیغوله‌نشین تبدیل شوند؛ با این وجود، بر خلاف آنچه طی انقلاب صنعتی در انگلستان و دیگر کشورهای اروپای غربی رخ داد، آزاد شدن نیروی کار از مزارع، نه با بالا رفتن تولید کشاورزی همزمان شد، و نه با بالا رفتن تولیدات صنعتی! کشور ایران به دلیل فروافتادن در بافت یک اقتصاد تک‌محصولی و استعماری، هم تولیدات سنتی را از دست داد و هم از طریق تزریق دلارهای نفتی در روزمرة مردم، و تحمیل یک تورم دیوانه‌وار، زمینة هر گونه فعالیت سودآور صنعتی از میان برداشته شد. در این ساختار، تاجرمسلکی، دلالی، زمینخواری و «خدمات شهری» تبدیل به تنها زمینه‌های فعالیت‌ سودآور شدند ـ زمینه‌هائی که خود در چارچوب توجیه «سودآوری‌ها» اغلب بر دلارهای نفتی تکیه می‌کردند! این در حالی است که چنین ساختار اقتصادی بدون حمایت تولیدی و زیربنائی صنایع سنگین، بانک‌ها، بیمه‌ها، ایجاد بازارهای درونمرزی و برونمرزی، و دیگر ساختارهای قدرتمند اقتصاد سرمایه‌داری قادر به تأمین ثبات اجتماعی و سیاسی در جامعه نخواهد بود. این امر از نظر آنان که در رأس تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اقتصادی کشور قرار گرفته بودند، کاملاً روشن بود، و بی‌عملی این افراد فقط یک دلیل می‌توانست داشته باشد: سرسپردگی‌ اینان به سیاست‌های خارجی! به طور مثال داستان واردات «بنزین» بر خلاف آنچه امروز عنوان می‌شود، حکایت نوینی نیست؛ در دوران سلطنت، همه ساله‌ میلیون‌ها لیتر مواد سوختی، خصوصاً نفت‌سفید از خارج وارد می‌شد! و وزارت نفت ـ آنزمان شرکت ملی نفت ایران خوانده می‌شد ـ برنامة «واردات» مواد سوختی را همه ساله در ارتباط با صادرات نفت خام «هماهنگ» می‌کرد!

اگر چنین ساختارهای اقتصادی‌ بی‌آینده و فروپاشاننده‌ای بر جامعه حاکم می‌شود، می‌باید قبول کرد که این روابط اقتصادی، به نوبة خود، نوعی روابط اجتماعی و سیاسی نیز به دنبال خواهد آورد؛ بحران و غائلة 22 بهمن، در عمل، همان نوع جدید روابط اجتماعی و سیاسی بود.

خارج از آنچه در ابعاد سیاست جهانی می‌تواند دلائلی جهت به قدرت رسیدن طالبان شیعی مسلک در ایران تلقی شود، در ابعاد داخلی، تضمین قدرت برای این جماعت با تکیه بر دو اصل کلی صورت گرفت: نخست، بلامنازع نمودن اعمال قدرت سیاسی از جانب آخوند جماعت، و تحمیل اصل «چپ‌نمائی» همین روحانیت! و در مرحلة دوم، اصل شکل‌دادن به نوعی ساختار به اصطلاح «ارزشی»، ساختاری که بتواند در تضاد با ساختار حاکم جهانی، به عوامل داخلی این حاکمیت،‌ نوعی «اعتماد به نفس» کاذب نیز عطا کند: دیپلم‌های دانشگاهی، تیترها و مناصب من‌درآودی، قرار دادن ثروت‌های ملی در چنگال عمال فاسد حکومت، و ... از آنجمله است! در عمل می‌بینیم که، این «اعتماد به نفس» کذائی همان پدیده‌ای است که امروز، به یک «لباس‌شخصی» حکومت اسلامی، رخصت داده نقش دلقک سیرک را در دانشگاه کلمبیا بازی کند! ولی در آغاز غائلة 22 بهمن شاهد بودیم که رهبران این بلوا، از قبیل روح‌الله خمینی، بارها و بارها سخن از بی‌ارزش بودن مسائل مادی، اقتصادی و حتی معرفت‌های علمی به میان می‌آوردند! باید قبول کرد که تحمیل فردی به نام «رئیس جمهور محبوب، رجائی» به ملت ایران، عملی بود که مستقیماً زیر نظر محافل استعماری صورت گرفت و در چارچوب ایجاد همین به اصطلاح «ساختارهای نوین ارزشی» قرار می‌گیرد. حکم اصلی آن بود که، «رهبران» این به اصطلاح «انقلاب»، در هر فرصتی به چنین توهماتی هر چه می‌توانند دامن زنند! و نهایت امر، همانطور که امروز می‌بینیم، جامعة ایران را در راستای این «بلوای» استعماری، دچار نوعی «روان‌پارگی» (اسکیزوفرنی) کنند. ارزش‌های وارونه شده‌ای که این جماعت مبلغان آن‌اند، در بطن جامعه، در ظاهر بر اصول «روحانی»، «فقهی» و حتی «عرفانی» تکیه می‌زند، در شرایطی که پایه‌های اصلی چنین تحکم‌های آمرانه‌ای به هیچ عنوان نمی‌تواند «معنوی» باشد، پایه‌های آن در عمل بر اقتصاد نفت تکیه دارد، مسئله‌ای که به صراحت از دید حامیان این «نظریات» پنهان نگاه داشته می‌شود؛ این نیست جز همکاری آمریکا و غربی‌ها با این غائله!

ولی این صحنه‌سازی، همانطور که در بالا گفتیم از بعد دیگری نیز برخوردار بود: «چپ‌نمائی»! نمی‌باید فراموش کرد که از هنگام کودتای ننگین «میرپنج» تا به امروز، هیچ توطئه‌ای از جانب غرب در ایران صورت واقع به خود نگرفته، مگر آندسته عملیات سرکوبگرانه که از حمایت شرق نیز برخوردار بوده‌اند ـ دیروز اتحاد شوروی و امروز روسیه! از حضور امثال اسکندری در رأس وزارت معارف «میرپنج» گرفته، تا داستان‌نگاری‌های امثال عبدالله شهبازی در حکومت اسلامی، نقش سرکوبگرانة حزب «مردم» فروش توده را در همکاری با عوامل دست‌نشاندة غرب نمی‌توان از نظر پنهان داشت! در عمل بر فراز مخروبه‌ای که سوءسیاست‌های پهلوی به یادگار گذاشت، با مصالح موجود اجتماعی ـ فراموش شدگان فروپاشی‌ سنت‌های فئودال، سرکوب شدگان در حاکمیتی نظامی، لشکر بی‌بضاعت‌ها در دامان یک فاشیسم غربگرا ـ کاخی بنا کردند که حاکمان آن امثال روح‌الله شدند؛ کاخی که گورستان ملت ایران شد، و حاکمانی که جز کرکس نبودند!

اگر پهلوی‌ها، توده‌های ملت را در «ناکجاآباد» به امان خدا رها کردند، شاید هیچ وقت فکر نمی‌کردند که اینان بهترین لشکرهای «ضدارزش» جهان‌اند، لشکرژنده‌پوشانی که می‌تواند تبدیل به والاترین خادمان سرمایه‌داری جهانی شده، منافع ملی ایرانیان را در مسلخ امپریالیسم جهانی به این راحتی قربانی کند! در راه به «ارزش» گذاشتن این «خیانت» به منافع ملی، مسلماً بی‌بضاعتی‌های فرهنگی محصولات نظام اجتماعی و سیاسی پهلوی‌ها نقشی بسیار سرنوشت‌سازی ایفا کرد، ولی نمی‌توان از خود فروختگی چپ‌نماهائی که آرمان‌های سوسیالیسم جهانی را وسیله‌ساز «توافق‌های» کرملین و سازمان آتلانتیک شمالی کردند، و امروز هم بر همین اصل پای می‌فشارند، چشم پوشید.

ولی از آنجا که هر کابوسی را می‌باید پایانی باشد؛ کابوس «لشکریان ضدارزش» اسلام‌گرا، و «چپ‌نمائی‌‌های»‌ حجج اسلام نیز، ظاهراً به پایان خود نزدیک می‌شود. در این هفته شاهد دو حادثة بسیار مهم هستیم: حضور مفتضحانة احمدی‌نژاد در دانشگاه کلمبیا‌ و مضحکه شدن «پاسدار» و «معلم» کوچک «خلق» در برابر اربابان و حامیان اصلی خود، و همزمان، حضور فرزندان چه‌گوارا در تجمعی در تهران و «تکذیب» ترهات بسیج مستضعفان در مورد چه‌گوارا، از زبان دختر وی‌! این حوادث نشان دهندة لحظات پایانی بلوای ننگینی است که نام روح‌الله بر خود دارد، هر چند که در اوراق تاریخی، این غائله را با خون ایرانیان نوشتند.






هیچ نظری موجود نیست: