۷/۰۸/۱۳۸۶

ارتش و سیاست!


بار دیگر «مقامات» حکومت اسلامی، در بیاناتی مشروح، «مأموریت» سیاسی سپاه‌پاسداران را به ملت ایران گوشزد می‌کنند! بر اساس این سخنان، سپاه‌پاسداران صرفاً یک بنیاد نظامی نیست و وظیفة اصلی آن در «شرایط فعلی»، دفاع از دستاوردهای «انقلاب اسلامی» عنوان می‌شود. مسلماً چنین ترهاتی را فقط می‌توان از زبان یکی از همین پاسداران الکن حکومت امام‌زمان شنید، چرا که هر انسان عاقل و فهمیده می‌داند که یک بنیاد نظامی خارج از مأموریت سیاسی اصولاً نمی‌تواند موجودیت فیزیکی داشته باشد. کدام ارتش دنیا را این «آخوندک‌ها» نشان کرده‌اند که عملیات‌اش صرفاً از ابعاد نظامی برخوردار بوده؟ ولی تا آنجا که می‌توان به تحلیل «ترهات» عملة فاشیسم در ایران عنایتی هر چند کوچک نشان داد، می‌باید عنوان کنیم که این «بیانات» تکرار مکررات از جانب دستگاهی سرکوبگر است که امروز به صراحت می‌داند تا چه حد در افکار عمومی تنها، منزوی و منفور شده. در تأئید این موضع‌گیری شاهدیم که خبرگزاری فارس، امروز از قول «فرماندة كل سپاه» عنوان می‌کند:

«مأموریت اصلی سپاه در حال حاضر مقابله با تهدیدات داخلی است!»

داستان ما ایرانیان و تشکیلات نظامی در کشورمان حکایتی است بسیار طولانی. دیر زمانی نمی‌گذرد که تحت فشار سیاست‌های خارجی، ایرانیان از بنیادهای سنتی نظامی خود دست برداشتند، و بجای وابستگی به این و یا آن قبیله، طایفه، و یا ایل، پدیده‌ای به نام نیروهای متمرکز نظامی و دولتی تشکیل دادند. هر چند نخستین جرقه‌های دماغی در پایه‌ریزی چنین نیروهای نظامی، به اواخر دوران قاجار باز می‌گردد، در عمل، نیروهای مسلح «ملی»، از زمان کودتای «میرپنج» آغاز به کار کردند. در این راستا متأسفانه تشکیل ارتش متشکل ایران، چون بسیاری دیگر از بنیادهای نوین کشور، در چارچوب نیازهای فرامرزی صورت گرفت. چرا که، ملت ایران در آنزمان، به ضرورت‌های ایجاد چنین نیروئی عنایت نداشت، و در نتیجه، مسئله صرفاً در مسیر اعمال سیاستی شکل گرفت که استعمار در چارچوب منافع خود ـ آنروزها مبارزه با اشتراکی مسلکان مورد نظر بود ـ بر آن تأکید می‌کرد. کشور ایران در چارچوب نیازهای واقعی ملی خود، و در راستای حراست از مرز و بوم، هر چند شاید به غلط، فی‌نفسه دلیلی بر تشکیل این ارتش ملی نمی‌دید. و از آغاز فعالیت این ارتش، که در آن زمان ارتش شاهنشاهی نام گرفت، شاهد موضع‌گیری قشرهای مختلف جامعه در برابر آن بودیم؛ اغلب قشرهای اجتماعی از اعزام فرزندان خود به خدمت زیر پرچم به شیوه‌های مختلف امتناع می‌کردند، و اگر نمی‌توانستند از اینکار سر باز زنند، دورة خدمت نظامی جوانان را دوره‌ای «تلف» شده به شمار می‌آوردند؛ خدمت سربازی و یا حتی ورود به دانشکدة افسری و بعدها مدارس نظام، از طرف بسیاری از قشرهای اجتماعی عملی نکوهیده تلقی می‌شد! به عبارت ساده‌تر، اگر استعمار قصد داشت جامعة ایران را، جهت حفظ منافع خود، با توسل به زور به قرون جدید وارد کند، ایرانی هنوز در تفکر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود «ایلاتی» باقی مانده بود، و دفاع از مرزهای کشور را نه در چارچوب برخوردی متمرکز و هدف‌دار که در مسیر برخورد قبایل و طایفه‌های مختلف در بطن روابط فرامرزی و درونمرزی می‌جست.

برخی مورخان و جامعه‌شناسان امروز به این صرافت خواهند افتاد که ایرانی کاملاً «حق» داشته. چرا که پایه‌ریزی ارتش متمرکز، می‌باید پیشتر در چارچوب شکل‌گیری «منافع متمرکز» ملی توجیه می‌شد، عملی که امروز نیز پس از گذشت نزدیک به 80 سال از پایه‌ریزی ارتش متشکل ملی، در عرصة اقتصاد، امور مالی و سیاست‌های منطقه‌ای در کشور ایران هنوز صورت نگرفته!

از اینجاست که می‌توان اذعان داشت، پدیدة نیروهای مسلح متمرکز و دولتی، عارضه‌ای است که ریشه در تاریخچة استعماری کشور ایران دارد؛ این تاریخچه نخست به دلیل نیازهای استراتژیک امپراتوری انگلستان در فردای انقلاب اکتبرشوروی سابق پایه‌ریزی شد، و شاهد بنیانگذاری «ارتش شاهنشاهی» هستیم، سپس در مسیر امتداد همین منافع «نفتی ـ استراتژیک» پای به دوران جنگ سرد گذاشتیم، و پس از کودتای 28 مرداد سازمان‌ سرکوب «پلیس ‌سیاسی» که در واژگان معمول از آن تحت عنوان «ساواک» نام می‌بریم، پایه‌ریزی شد. و درست پس از بلوای 22 بهمن، به این مجموعه «پرافتخار»، سپاه‌پاسداران و بسیج مستضعفان نیز افزودند، و تمامی این نیروهای «رنگارنگ» و «متنوع» نظامی، پلیسی و سرکوبگر فقط و فقط یک وظیفه بر عهده دارند: جلوگیری از آندسته تحرکات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در کشور، که پیشتر به تأئید مراکز تصمیم‌گیری استعماری نرسیده! به عبارت ساده‌تر جلوگیری از تحولات و جنبش‌های فرهنگی، اقتصادی، مالی و اجتماعی ملت ایران!

آنچه در بالا آمد، با توجه به تجربیات تاریخی‌ای عنوان شد، که ما ایرانیان در عمل از سر گذرانده‌ایم، چرا که، در مقاطع مختلف تاریخ کشور، ارتش «متمرکز ملی»، نیروهای سرکوبگر شهربانی، حتی ساواک، فقط در برابر پدیده‌های «مشخصی» از خود عکس‌العمل دفاعی نشان داده، به حمایت از حاکمیت و نظام دولتی برخاستند. به طور مثال، در شهریور 1320، زمانی که نیروهای متفقین از مرزهای کشور گذشتند، و قسمت‌هائی از خاک ایران را به اشغال خود درآوردند، نه تنها «ارتش‌متمرکز» ملی هیچگونه عکس‌العملی نشان نداد، که توده‌های مردم نیز از حضور نیروهای مسلح اجنبی در کشور به هیچ عنوان «متعجب» نشدند! معروف است که در آنروزها، گروهی مردمان در مرکز شهر تهران، جهت رویت هواپیماهای متفقین ـ هواپیما پدیده‌ای بسیار عجیب، دیدنی و تماشائی به شمار می‌رفت ـ بر پشت‌بام‌ها جمع می‌شدند تا «هواپیمای فرنگی» ببینند!

روزنامه‌نگاران «وطن‌پرست»، بنیادهای مذهبی‌ای که امروز بوی ارتش آمریکا کافی است صدای شهادت‌طلبی‌شان را در ظاهر امر به آسمان‌ها برد، سیاست‌مداران از جان گذشته، و ... در آنروزها گویا وجود خارجی نداشتند. مورخان دولتی، طی 37 سال حکومت پهلوی دوم، اشغال کشور در شهریور 1320 به دست نیروهای اجنبی را، در حکم «پایان جنگ دوم» معنا می‌کردند! و پس از بلوای 22 بهمن و به قدرت رسیدن ملاجماعت، اشغال کشور در این سال، به دست نیروهای متفقین، در «تاریخ‌نگاری» دولتی و ابلهانة حکومت اسلامی، به دلیل سقوط «رضاخان» از قدرت، به صورتی تلویحی «مبارک» هم تلقی می‌شود! ولی هیچیک از این برخوردهای «مضحک»، واقعیات اجتماعی و سیاسی آنروز و حتی امروز ایران را نمی‌تواند پنهان دارد؛ ایرانیان حتی در فردای اشغال کشور به دست نیروهای اجنبی، «پندار» درستی از مفاهیمی چون «مرز و بوم»، «حدود و ثغور»، «حقوق ملی»، و ... نداشتند، و دلیل آسان از دست رفتن استقلال سیاسی و تسلیم ایرانی به اجنبی، نه در «پایان جنگ دوم» است، و نه در سقوط دیکتاتوری هولناک میرپنج! ایرانی به دلیل نبود شناخت درست از «ملیت» و «موطن»، خود را اینچنین آسان تسلیم اجنبی کرد، امری که امروز در برخی مناطق دورافتادة جهان، در افغانستان و یا کردستان عراق و ترکیه هنوز شاهدیم!

در بحرانی که به غائلة 22 بهمن انجامید نیز موضع‌گیری‌های مضحک ارتش شاهنشاهی را شاهد بودیم، به چشم دیدیم که این «ارتش» بجای حمایت از حفظ آرامش در مملکت، در هر مقطع، شرایطی فراهم می‌آورد که هر گونه تلاش جهت فرونشاندن آتش بلوا در نطفه خاموش شود. تعجب‌آورتر از همه این بود که، همین ارتش، 15 سال پیش از آن، در برابر همین غائله، که گویا «عطر مذهب» نیز به خود گرفته بود، چنان عکس‌العملی نشان داد که بساط روح‌الله و دارودستة چاقو‌کشان بازار، از چند شبانه‌روز فراتر نرفت! حال جواب به این سئوال را بسیاری از «مورخان» دولتی حکومت اسلامی در این می‌یابند که، «مردم دیگر از شاه ناراضی بودند!» البته از مفهوم عمیق این «مزخرفات» می‌باید چنین ادراک شود که، « همین مردم، پیشتر از شاه راضی بودند!» و یا اینکه، «امروز این مردم از اینان که به قدرت چسبیده‌اند حتماً خیلی راضی‌اند!» که هیچگونه عکس‌العملی در برابر زورگوئی‌های عملة فاشیسم صورت نمی‌گیرد!

همانطور که می‌توان حدس زد، به میدان آوردن بحث «مردم» نمی‌تواند در مباحث تاریخی آنقدرها کار درست و پسندیده‌ای باشد، بحث «مردم» بیشتر همان «مردمفریبی» است، تا چیز دیگری! و اگر چند سال پیش از این شاهد فروپاشی رژیم‌های استالینیستی نبودیم، مسلماً تحلیل «کمونیستی» از واژة «مردم» را نیز می‌بایست در همینجا توضیح می‌دادیم، و در تلاشی که مسلماً از دید صاحب‌نظران «استالینیستی» بسیار «عبث» و بیهوده تلقی می‌شد، عنوان می‌کردیم که، واژة «مردم» نمی‌تواند یک «استناد تاریخی» به دست دهد. ولی خوشبختانه، حداقل سیر تحولات جهانی ما را از این وظیفة «خطیر» امروز معاف کرده است.

در مسیر همین استدلال است که به تدریج پای به میدان برخورد با بنیادهای استعماری‌ای به نام «سپاه پاسداران» و «بسیج مستضعفان» می‌گذاریم. آخوند جماعت طی بحران‌آفرینی‌هائی که منجر به بلوای 22 بهمن شد، ادعا داشت که «ارتش» وظیفه‌اش نگاهبانی از مرزهای کشور است، و نه سیاستگذاری! و با تکیه بر همین «استدلال» گنگ و بسیار «عالمانه»، خلق‌الله را به دلیل موضع‌گیری‌ ارتش و حمایت از شاه بر علیة نیروهای مسلح «تحریک» می‌کرد. ولی این «ادعا» را، که چون دیگر ادعاهای پوچ و گزافه‌گوئی‌های عملة فاشیسم فقط جهت فراهم آوردن خوراکی «خوش هضم» برای خلق‌الله به سفرة سیاست «کوچه‌وبازار» کشانده بودند، آنقدر در بوق و کرنا گذاشتند که «ارتش» در گفتمان سیاسی آخوندها، در ظاهر امر، از هر گونه بار «سیاسی» مبرا شد! این عمل که در مقام خود نوعی «خیانت» به منافع عالیة کشور است، از طرف «سخنوران» حوزه و بازار طی سال‌های سال «سخن‌پراکنی»، نهایت امر تبدیل به نوعی «موضع‌گیری سیاسی» شده است! و در همین ساختار مسخره و مضحک است که مشتی پاسدار امروز سخن از «سیاسی» بودن سپاه و بسیج مستضعفان به میان می‌آورند، تو گوئی ارتش حکومت اسلامی که سالیانه صدها میلیون دلار بودجة ملی را می‌بلعد قرار است در روزهای بحرانی، برای رژیم دیگری گریبان بدرد!

ولی در این صحنه آنچه می‌باید مورد توجه قرار داد، نه تحلیل‌های متفاوت از نیروهای نظامی، که بحرانی ساختاری در بطن حاکمیت است. چرا که موضع‌گیری‌های حکومت اسلامی، به سرعت به سوی «بحران‌سازی» به حرکت افتاده. و متمرکز کردن هر چه بیشتر نیروهای «انقلابی»، در ید یک و یا چند «صاحب‌منصب»، عملاً به این معناست که استعمار قصد برنامه‌ریزی جهت سرنگونی دارد. و در همین راستاست که برخی از همین «صاحب‌منصبان» با سیاسی‌ عنوان کردن «سپاه»، قصد دارند هم وظیفة سرکوب مردم را هر چه بیشتر در ید سپاه پاسداران متمرکز کنند، و هم بار مسئولیت‌های سیاسی و سرکوب‌های فراگیری که طی سه دهه اخیر بر ملت ایران تحمیل شده، از دوش ارتش حکومت اسلامی بردارند! بی‌جهت نیست که امروز سخن از ارتش به میان نمی‌آورند، مگر در راستای «دفاع» به اصطلاح مقدس! «دفاعی» که بر اساس تبلیغات چندین سالة گذشته، گویا این «ارتش» به بهترین وجه از عهدة آن بر آمده است!


داستان کوتاه

هیچ نظری موجود نیست: