
بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی»، امروز سخن از پرواز جنگندة ساخت حکومت اسلامی، «صاعقه» به میان آورده، جنگندهای که گویا ساخت صنایع نیروی هوائی اسلام و مسلمین است، و در دومین پرواز آزمایشی نیز موفق بوده! البته، پر واضح است که پروندة این «جنگنده» را نیز میباید در کنار پروندة «قلههای پیشرفت هستهای» بایگانی کرد، چرا که در عمل، ساخت یک «جنگنده»، نیازمند چنان ساختار صنعتی، علمی و فناورانهای است که اغلب کشورهای جهان، عملاً از آن بینصیباند، و نمیتوانند از عهدة آن بر آیند، خصوصاً دولتهائی چون حکومت اسلامی که در شک میان « دو و سه» گرفتار آمدهاند، و از عهدة تأمین نیازهای روزانة مردمانی که به زنجیر حاکمیت «عدلعلی» گرفتار کردهاند نیز، عاجز ماندهاند! ولی، تا آنجا که به ساخت این «آلات و ابزار» نظامی و نمایشی مربوط میشود، میباید گفت که نسخهبرداری از میگهای ساخت شوروی سابق، از دوران بسیار دور در کشورهای چین و هند آغاز شده بود، و اتحاد سابق شوروی نیز در این راه «کمکهائی» ارائه میکرد؛ هدف دور نگاه داشتن فناوریهای غربی از این مناطق بود. فناوریهائی که میتوانست کار را به حضور مستشاریها و امکان نفوذ سیاسی غرب بکشاند. ولی «فناوری» نسخهبرداری از میگهای شوروی سابق، بیشتر جنبة نمایشی دارد، چرا که در عمل، پس از سالها، نه به هند، و نه به چین، هیچکدام «قدرتنیروی هوائی» چشمگیری ارزانی نداشته. کشور هند که بر خلاف چین از آزادی بیشتری در زمینة خبررسانی برخوردار است، از سقوط میگهای هندی و کشته شدن دهها خلبانان این جنگندهها آنقدر گزارش و برنامه تهیه کرد، که امروز در مطبوعات هند به این میگها لقب «تابوت بالدار» دادهاند! ولی زمانی که بعضی افراد زودباور، احساساتی، و عملاً بیخبر از همه جا، در برابر خبر پرواز «جنگندههای» ساخت حکومت اسلامی قرار میگیرند، شاید نخستین عکسالعمل «طبیعی» آنان احساس «افتخار» باشد؛ «افتخار» به اینکه کشورشان، و حاکمیت مورد تأئیدشان «جنگنده» هم ساخته و کشور را از نظر فناوریهای نظامی به مرزهای خودکفائی رهنمون شده! ولی واقعیات را میباید در سطوح دیگری جستجو کرد؛ واقعیاتی که یک حکومت سانسورچی و مستبد همه روزه سعی در پنهان نگاه داشتناش دارد.
نخست میباید مسئله «صنایع» را در ابعادی دیگر بررسی کنیم، چرا که، صنایع و خصوصاً صنایع نظامی، فینفسه نه نشانهای از پیشرفت کشور است، و نه نمادی از عدم وابستگی یک نظام! همانطور که میدانیم مسئلة «صنایع» در غرب آغاز شد ـ در منطقهای واقع در کشورهای انگلستان و فرانسه، و به تدریج نوعی شیوة تولید گسترده به همراه آورد که امروز آنرا شیوة تولید سرمایهداری لقب دادهاند. در این میان مارکسیستها عنوان خواهند کرد که «صنایع»، پدیدهای «سرمایهسالاری» نیست؛ و بهترین نمونه در این برداشت و تحلیل همانا اتحاد شوروی سابق است که در هنگام سقوط از نظر صنایع نظامی، هستهای و حتی در زمینههای سختافزار و نرمافزار نظامی، حداقل یک دهه از مجموعة کشورهای غربی پیشرفتهتر بود! بله، در این راستا میتوان ادعا کرد که در ظاهر، «صنعت» ارتباطی با سرمایهداری و روند رشد سرمایهداری در بطن روابط اجتماعی ندارد، ولی آیا میتوان سقوط اتحاد شوروی و فروپاشی نظریة اقتصاد مارکسیستی را که امروز، بالاجبار میباید «قبول» کرد، در مسیر بررسی «صنایع» و محتوا و معنائی که میتوان از آن به دست داد، از نظر دور داشت؟ مسلماً خیر! چرا که «صنایع»، اگر بخواهیم در چارچوبی پایدار و ماندگار از آن سخن به میان آوریم، بیهیچ رودروبایستی، وابسته به رشد سرمایهداری شده. رشدی که هم زمینههای داخلی از نظر فناوری، ساخت و پرداخت و تحقیقات را فراهم میآورد، و هم زمینهساز فراهم آوردن بازارهای فروش در سطح جهانی میشود. بازارهائی که به «یمن» قدرت جنگافروزی در سطح جهان، همه روزه بر «تولیدات» راه میگشاید، همان جنگهائی که امروز نمونههایش را در مرزهای ایران و در کشورهای افغانستان و عراق شاهدیم!
بررسی یک نظام «صنعتی» بدون در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، یک بررسی «مقطعی» و نهایت امر کودکانه خواهد بود. در تجربة بشری، «صنعت» بدون سرمایهسالاری، «صنعتی» بود که جهت مقابله با «سرمایهسالاری» شکل گرفت، و نهایت امر، در بطن خود از «اهدافی» از آن خود خالی ماند! تبدیل به نوعی «چشم و همچشمی» شد، نوعی «تقابل» کودکانه! همان شد که در شوروی سابق دیدیم، نظامی قدرتمند که بدون وجود «اهداف» بطنی، و به دلیل پیشرفت همین صنایع، نهایتاً راه به فروپاشی برد. در نظامی که «اهداف» بطنی وجود ندارد، و «بشر»، نه خود در مقام «هدف» اصلی که صرفاً وسیلهای و ابزاری جهت رسیدن به «اهدافی» فرضی، هر چند والا، تلقی میشود، شورش و عصیان اجتنابناپذیر خواهد شد. در چنین نظامهائی، حرکت به سوی «اعتلا»، در ترادف با حرکت در جهت مخالف «انسان» و «انسانیت» قرار میگیرد. و این همان بلائی بود که بر سر بلشویسم آمد. بلشویسم در اوج قدرت سقوط کرد، آنهم در کوهپایههای یک کشور عقبافتاده و در برابر مشتی افغان! زمانی که بلشویسم در هم میشکست، آیا کسی از خود پرسید، «این کشور با تمام پیشرفت نظامی و قدرت هستهای، چرا پای به بطن بحران گذاشته؟» آنروزها، طرفداران پرجوش و خروش سرمایهسالاری، که حاکمان حکومت اسلامی نیز در میان آنها خیمه زده بودند، ترجیح دادند، بیشتر بر پایة ضدیت مارکسیسم با معنویتهای فرضی در جامعة بشری «سخنپرانی» کنند؛ این موضع از نظر آنان کارسازتر مینمود! ولی در اینکه این «معنویات» اصولاً خود در چه ابعادی مورد بحث قرار میگرفت، میتوان حدس زد که شارحان «اسلامی»، «مسیحی» و غیر، آنقدرها ید طولائی نداشتند. «معنویت» برای اینان، صرفاً رد نظریة مارکسیسم بود؛ همین کفایت میکرد. ولی امروز که «خطر» مارکسیسم از دامان این «ادیان» به اصطلاح انسانساز دور شده، مشکل دیگری در برابرشان قد علم میکند: «توجیه» مواضع خودشان! نه در تخالف با «مادهگرائی» مارکسیستی، که در رابطه با موجودیت انسان و جامعة انسانی!
روزی که پرواز میگهای فوقمدرن شوروی آسمان سیبری را به لرزه در میآورد، چاپ یک داستان فکاهی در نشریهای میتوانست «خیانت» به سوسیالیسم تلقی شده، نویسنده، سردبیر، مدیر چاپخانه و مسئول منطقهای حزب را راهی زندانهای دور دست کند؛ مسلماً این سئوال در ذهن روسها و دیگر ملل ساکن این بهشت سوسیالیسم بارها و بارها طنینافکنده؛ که اینهمه پیشرفت، اینهمه فناوری برای رسیدن به چیست؟ برای فروافتادن در یک سلول نمور در گوشة یک زندان سیاسی بخاطر چاپ یک مقاله، یا برای ترسیدن از پلیس «حزب»؟ برای سر فرود آوردن در برابر اوامر افرادی که نه میشناسیم و نه میخواهیم بشناسیم، یا برای تحمل «ناملایماتی» که به حق یا به ناحق همه روزه بر ما تحمیل میشود؟ این همان سئوالاتی است که نهایت امر بنیاد تمدنها را در تاریخ بشر به لرزه در آورده؛ و دیدیم که در نمونة معاصر چگونه این زمینلرزه به وقوع پیوست. آن هنگام که انسان مسیر حرکت جامعه را نه در راه اعتلای خود، که در راه اعتلای نظامی ببیند که موجودیت او را پیوسته نادیده میانگارد، هر گونه پیشرفت، و یا هر گونه «ادعای» پیشرفت در بطن این دستگاه، انسان را در تخریب «بهشتی» که نصیبی از آن نخواهد داشت ثابت قدمتر خواهد کرد.
حکومت اسلامی را در هیچ معیاری نمیتوان با اتحادشوروی به قیاس کشید، جز در یک مبحث: بیتوجهی به طبیعت انسان، تحقیر انسان به دلیل به سخره گرفتن آزادی انسان! انسانیت را اینان یک بار برای خود «تعریف» کردهاند؛ تنها به قاضی رفتهاند و راضی هم بازگشتهاند؛ این است سازماندهی یک فاشیسم، یک استبداد، و یک حاکمیت ضدانسانی! اینان فراموش کردهاند که، بشر برای به ارزش گذاشتن نظریهها، ادیان و پیشفرضها پای به این جهان نمیگذارد. انسان در راه دستیابی به اهدافی گام بر میدارد که خود نیز از پیش از چند و چون آنها نهایت امر «آگاهی» ندارد؛ چراغ راه انسان و انسانیت بر خلاف آنچه بلشویسم میگفت، و بر خلاف آنچه ادیان استبداد پرست در کنیسا، کلیسا و مسجد میگویند، از پیش تعیین نشده، این چراغ پیوسته در جنبش و تحرک است، و بشر هر آئینه در جستجوی توجیه موجودیت خود در پرتوی انواری خواهد بود، که هر دم، مسیرهائی نادانسته و ناشناس در برابر قدومش میگشایند. این است تعریف «آزادی»، این است احترام به «آزادی»، این است آنچه اگر روزگاری انسانها را از آن محروم کنند، بر علیة هر آنچه هست و نیست، شورش خواهند کرد. چرا که اگر نیک بیاندیشیم، زندگانی نهایت امر «دلیلی» جز دستیابی به همین «آزادی»، و تجربة همین «آزادی» نمیتواند داشته باشد.
امروز آنان که با دیدن پرواز «صاعقههای» حکومت اسلامی باد به آنجایشان انداختهاند، آیا از خود پرسیدهاند، در حاکمیتی که چندین نفر را به جرمهائی «خیالی» در همین چند روزه در خیابانها به دار آویخته، اینهمه «فناوری» فرضی برای چیست؟ برای آن است که گروه گروه مردم این مملکت را باز هم در خیابانها به دار بزنند، و بگویند «اوباش» گرفتهایم؟ مطمئن باشید! مردم این سئوال را از خود خواهند پرسید، چرا که طی تاریخ همیشه همینکار را کردهاند. و اگر اتحادجماهیر شوروی، با آن قدرت خیرهکنندة نظامی، و با تکیه بر یک نظریة منسجم فلسفی، صرفاً به دلیل زیر پای گذاشتن یک «اصل» اساسی ـ آزادی و احترام به شخصیت انسان ـ نتوانست در پناه جنگافزار موجودیت خود را از تندباد سیاسی و اجتماعی مصون نگاه دارد، این حکومت دستنشانده، این نانخورهای اجنبی که از راه قاچاق انسان و مواد مخدر به موجودیت ننگین خود ادامه میدهند، مقامشان در مسیر تاریخ جهان «محفوظ» خواهد ماند. زمانی که «زنگها به صدا در آیند»، در پناه این «آلات و ابزار» مشکل میتوان پناه گرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر