
بر صحنة محافل بینالملل، در مورد کشور ایران، شاهد رخدادهائی هستیم که شاید نیازمند برخوردی فراتر از یک بررسی اجمالی باشد. همانطور که دیدیم محمود احمدینژاد به نیویورک اعزام نشد! این مطلب را رسانهها تحت عناوین متفاوت «توجیه» کردند، ولی همه میدانیم که ایالات متحد به عنوان میزبان سازمانملل نمیتواند موجباتی فراهم آورد که رئیس یک دولت عضو نتواند در موعد مقرر در محل سازمان حضور به هم رساند؛ این یک قانون است، و از طرف کلیة دولتهای عضو به تصویب رسیده، و در شرایط فعلی اگر واقعاً دولت جرج بوش ممانعتی از حضور احمدینژاد در نیویورک به عمل میآورد، مخالفان وی این عمل را در بوق و کرنا گذاشته بودند. در واقع، این حاکمیت ایران بود که ترجیح داد متکی را به جای احمدینژاد به نیویورک بفرستد. اینکه چرا حاکمیت دست به این عمل زده، شاید آنقدرها در شناخت شرایط مهم نباشد، ولی آنچه در نیویورک پیش آمد چرا!
در قطعنامة جدید، عملاً مفاد قطعنامة گذشته «تشدید» شده، نه بیشتر و نه کمتر! عملی که نشاندهندة این واقعیت است که سازمان ملل دنبالهروی از سیاستهای آمریکا را همچنان ادامه میدهد؛ حضور یک دیپلمات کرهای در رأس این سازمان، در شرایطی که کشور کره خود عضو این سازمان به شمار نمیآید، و کشوری است که از نظر حقوق بینالملل «اشغالشده» و «تقسیمشده» تعریف میشود، بهترین نشانه از فروپاشی پایههای بنیادی است که پس از جنگ دوم تحت عنوان سازمان ملل به ملتهای جهان «حقنه» شده. و از طرف دیگر، اینکه امروز آمریکائیها با تکیه بر همان توپ زنگزدة 60 سالة خود ـ سازمان ملل ـ میخواهند پایهریزی سیاستهای نوین جهانی را در شرایط جدید صورت دهند، خود نشاندهندة این امر است که زرادخانة آمریکا «خالی» است.
شورای امنیت سازمان ملل در شرایطی چشم به جهان گشود که روابط جنگ سرد موجودیت یک مرکز تصمیمگیری را «اجباری» کرده بود. از طرف دیگر به دلیل وجود همین شرایط، آنچه در دالانهای شورای امنیت به تصویب میرسید حتی اگر به اجرا گذارده نمیشد، نمایهای از سیاستهای حاکم جهانی در آنروزها به دست میداد؛ مطلبی که امروز از پایه و بنیاد نادرست شده. در درجة نخست شاهدیم که کشورهای بزرگ و تعیین کنندهای چون هند، آلمان و ژاپن در این شورا عضویت ندارند! اینکه چگونه میتوان در شرایطی که تمامی بندها و راهبندهای جنگ سرد از هم فروپاشیده، شورائی را مأمور رسیدگی به امور امنیت جهانی کرد که پرجمعیتترین کشور جهان، یعنی هند، و دومین کشور ثروتمند جهان یعنی ژاپن، و نخستین کشور صنعتی جهان یعنی آلمان، در آن عضویت نداشته باشند، خود مسئلهای است که بیشتر به مزاح میماند. نه تنها سازمان ملل در ساختار فعلی دیگر قادر به حفظ حیات «سازندهای» نخواهد بود، که خصوصاً نهاد شورای امنیت دیگر تبدیل به یک مضحکه شده. همه دیدیم که چگونه آمریکائیها با تکیه بر منافع و مصلحتهای مالی و اقتصادی خود در برابر همین شورای امنیت ایستادند و جنگ خانمانسوزی را در کشور عراق به راه انداختند، بدون آنکه این سازمان در برابر چنین اعمالی، به خود اجازه دهد که حتی یک گام جهت «تنبیه» متخلف بردارد! این سازمان اگر میخواهد صرفاً جنبة مشورتی خود را حفظ کند، مسئلهای است تماماً حقوقی، ولی در روزهای نخست، شورای امنیت جهت «مشورت» تأسیس نشده بود. شورای امنیت قادر است که «قانونی» بودن و «غیرقانونی» بودن عملیاتی نظامی از جانب اعضای سازمان ملل را «تعیین» کند، و در نتیجه «قادر» است که در برابر متخلفان دست به اعمالی تنبیهی بزند، عملی که در مورد جنگ عراق عملاً صورت نگرفت.
اگر در مورد جنگ عراق شورای امنیت دست به عملی نزد، در عوض شاهدیم که همین تشکیلات قصد آن دارد که آبروی رفته را در مورد ایران «از نو کسب»کند! و آمریکائیها در شرایطی که تصمیمات همین شورا را در مورد عراق بر زمین انداختند و پایمال کردند، باز هم پشت همین میز مزاکره، «حمایت» خود را از «قوانین» بینالملل اعلام میکنند! ولی اینبار با مورد عراق فاصلة زیادی داریم. جنگ عراق، با تأئید ضمنی دولتهای روسیه، فرانسه و چین ـ کشورهائی که در ظاهر «مخالف» این جنگ بودند ـ بر ملت ستمدیدة این کشور، به دست ارتش آمریکا تحمیل شد، ولی جنگ در کشور ایران و به بحران کشاندن مرزهای جنوب روسیه دیگر در دستورکار هیچ یک از همین «مخالفان» قرار نگرفته، در نتیجه، به مصداق «علی ماند و حوضش»، آمریکا مانده و توپ زنگزدهاش! ملتهای جهان عکسالعمل هولناک ارتش روسیه را در برابر پیمان ناتو، طی جنگ 33 روزة اخیر لبنان به صراحت دید، و دانستیم که، «گر حکم شود که مست گیرند»، با چه قساوتی اینکار صورت خواهد گرفت.
دیپلماسی جهانی، جهت چپاول ملتها و حفظ برتری برخی کشورها، امروز عملاً وارد میدان جدیدی شده، و پدیدهای به نام «افکارعمومی»، هر چند که این عبارت ارتباط زیادی با مفاهیم واقعی آن نداشته باشد، هر روز از اهمیت بیشتری در مراودات سیاسی برخوردار میشود. در این دیپلماسی جدید، کشورهای بزرگ هر کدام نقشی بر عهده گرفتهاند، نقشهائی که به دقت در برابر دوربینهای فیلمبرداری و تلویزیونی ایفا میشود و رسانههای بینالمللی آنان را آنچنان که باید و شاید در بوق و کرنا میگذارند! به آمریکائیان، نقش یک خطر بالقوه و جدی، در تهدید صلح و آرامش ملتها ارائه شده! ولی، این نقش همانطور که در مورد لبنان دیدیم مسلماً میباید با همکاریهای سالم و سازندة دیگر قدرتهای جهانی همراه باشد، در غیر اینصورت به هیچ عنوان کارآئی نخواهد داشت. به عبارت دیگر این «خطر» بالقوه فقط در همکاری و همگامی با دیگر «خطرهای» بالفعل میتواند نقش جهانی خود را ایفا کند. کشورهای دیگری نیز به عنوان «همکاران» این خطر جدی نقشآفرینی میکنند: انگلستان، استرالیا، ژاپن و غیره. از طرف دیگر گروهی کشورها، همچون روسیه، چین و فرانسه و آلمان، نقش «عالمان» و «دانایان» را بر عهده گرفتهاند. و زمانی که جنایات ارتش روسیه در چچنی از صفحات نخست روزینامههای غربی پس از سالها «هیاهو» حذف میشود، میباید دانست که این «دانائی» نیز همچون همان «دریدگی و حشیگری» کاملاً قراردادی است و نیازمند «روادیدهائی» جهانی!
در این میان، صحنة تئاتر سیاست جهانی فقط یک «نقشآفرین» کم میآورد: ملتی که قرار است نقش «قربانی» بازی کند! اینجاست که به فلسفة وجودی حکومت اسلامی پی میبریم. این حاکمیت، نه خود را به سیاست روسیه و چین نزدیک میکند، تا بتواند همچون کرة شمالی از چنگ برنامهریزیهای سیاسی غرب آزاد شود، و نه حاضر است که روابط دیرینه و زیرجلکی خود با آمریکائیان و غربیها را آفتابی کند، و به اینصورت از چنگ سیاستگذاریهای روس و چین خلاص شود. حکومت اسلامی دقیقاً نقش «چوب دو سر طلا» را بر عهده گرفته، و در اینراه قربانی اصلی این نقش آفرینی ملت ایران است.
بحرانی جلوه دادن شرایط اقتصادی، مالی و سیاسی در کشور ایران، ورای تمامی سازوکارهای داخلی و تمدید حاکمیت سرکوب، یکی از نقشهای «سازندة» عمال این حکومت در صحنة سیاست جهانی شده. در همین راستا، کشوری که همه روزه صدها هزار بشه نفت خام در ازای هر بشکه، بیش از 60 دلار صادر میکند، امروز پس از گذشت 8 سال از «نرخسازی» جدید نفت که در اواخر حکومت کلینتن صورت گرفت، نتیجة چنین «معاملة» بزرگ و سرنوشتسازی میباید «جیرهبندی» مصرف بنزین در داخل مرزها باشد! همه روزه، سخن از مسدود شدن مراودات اقتصادی با ایران در رأس خبرها قرار میگیرد، و همه میدانیم که این نوع «سخنوریها» اگر عملاً پای به میدان عمل نمیگذارند، نهایت امر «نرخ» همکاریها را میتوانند چندین برابرکنند، و اینهمه برای فراهم آوردن شرایط غارت منابع ملی ایران، و ذخیرههای ارزی کاری است بسیار «جالب» و سرنوشتساز!
خلاصه بگوئیم، حکومت اسلامی تحت عنوان «حفظ» استقلال همان میکند که وابستهترین حاکمیتها در حق یک ملت خواهد کرد: به غارت دادن و به چپاول دادن مردم! در اینجاست که میباید سخن از نقش «مردم» به میان آورد، مردمی که امروز پس از 28 سال تحمل یکی از سرکوبگرترین، فاسدترین و ضدانسانیترین فاشیسمهای تاریخ بشر، هنوز گویا تصمیمی جدی مبنی بر خروج از این بنبست نگرفتهاند. ولی، از آنجا که قربانیان اصلی این نقشآفرینیهای تحمیلی جدید، ملتهای منطقهاند، شاید بتوان امید داشت که، به زیر سئوال بردن همین «نقشآفرینیها» را نیز نهایت امر مردم منطقه و در رأس آنان ملت ایران بر عهده خواهد گرفت، به امید آنروز!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر