
در چند روز اخیر شاهد شکلگیری مسائلی نوین بر محور موضوعاتی هستیم که به طور مستقیم یا غیرمستقیم مربوط به کشور ایران خواهد شد. دقایق سخنان رئیس جمهور ایالات متحد که خطاب به ملت آمریکا ایراد شد، نشان میدهد که بحران تا مغز استخوان کاخ سفید نفوذ کرده. در این سخنرانی، جرج بوش، علیرغم «مخالفتهای» ظاهری کنگره و مجلس نمایندگان، بر وعدههای خود در مورد افزایش نیروهای مسلح در عراق پافشاری کرد. این تأکید نشان میدهد که بحران عراق دیگر معضلی امنیتی نیست؛ نظامی و استراتژیک شده، و ایالات متحد، ناگزیز به این نتیجه رسیده که میباید به هر طریق ممکن از این بحران «سربلند» بیرون آید! ولی آیا در شرایطی که امروز بر محور مسائل منطقه ایجاد شده، صرفاً با افزایش نیروی نظامی میتوان کاری صورت داد؟ پاسخ این سئوال منفی است، ولی نباید از یاد برد که در گذشتهها نیز، دولتهای پیاپی آمریکا، «افزایش نیروی نظامی» و حتی افزایش حملات و بمبارانهای «دشمن» را در بحرانهای پیشین ـ کره و ویتنام ـ پیوسته، تنها راه خروج از «بحران» معرفی میکردهاند. این همان سیاست «کورکورانهای» است که امروز نیز در شرایطی کاملاً متفاوت با دورة جنگ سرد، شاهد تکرارش از جانب کاخ سفید هستیم، و مخالفان «ظاهری» این سیاست در آمریکا نیز بخوبی میدانند که تصمیمگیری در اینگونه موارد از «وظایف» دولت و کنگره به شمار نمیرود؛ در این جنگ، محافلی میلیاردها دلار سرمایهگذاری کردهاند، و نمیتوان به هیچ صورت ممکن، پیگیری این محافل از سرمایهگذاریهایشان را متوقف کرد. واشنگتن امروز همانجائی ایستاده که هنگام جنگ ویتنام در دورة جانسون ایستاده بود، با دو تفاوت اساسی: آمریکای امروز نه قدرت آنروز را دارد، و نه از حمایت بیقید و شرط سرمایهداری جهانی برخوردار است. خارج از آنچه در عراق پیش خواهد آمد، «دمکراسی» آمریکا که هنوز ریشه در عمق روابط «جنگسرد» دارد، امروز با بحران داخلی بسیار عمیقی روبروست.
مسئلة جالب توجه اینجاست که افزایش نیروهای نظامی را جرج بوش تقریباً به شهر بغداد محدود کرده! جای تعجب است که چنین شهری میباید از جانب وی محور اصلی بحران معرفی شود! بغداد که چون دیگر پایتختها در کشورهای نفتخیز منطقه، موزائیکی است از ملیتها، اقوام، زبانها و مذاهب مختلف کشور، به دلیل تمرکز شدید ثروت و نیروهای متخصص عراقی و شکلگیری نوعی طبقة متوسط شهری، میبایست از نظر تئوریک اولین محور حامی دولت «دمکراتیک آمریکائی» باشد. همه میدانیم که طبقات متوسط شهری نسبت به موضوعاتی از قبیل آزادیهای اجتماعی، فرهنگی، شغلی و ... از دیگر طبقات حساسیت و گشادهروئی بیشتری نشان خواهند داد. در همین نقطه است که میباید ناظر بیطرف دریابد، بحرانی که جرج بوش از آن سخن میگوید، بحرانی نیست که در ظاهر مینمایانند. و همانطور که خواهیم دید، جرج بوش با اعزام نیروهای نظامی جدید به بغداد در واقع قصد گسترش بحران و نظامیتر کردن مسائل آنرا دارد! نقش اصلی این نیروها از میان برداشتن سدی است که طبقة متوسط شهری میتواند در برابر «افراطگرائی» مسلمانان تندرو ایجاد کند. آمریکا که از 30 سال پیش در خاورمیانه قصد مبارزه با آزادیخواهان و نیروهای دمکرات را داشت، سیاست خود را بر اساس ایجاد و تقویت محورهای «اصولگرائی» اسلامی برقرار کرده، سیاستی که امروز دیگر کاملاً علنی است.
در همین «سخنرانی»، جناب بوش اضافه میکنند که شکست ارتش ایالات متحد در عراق از نظر امنیتی میتواند برای آمریکا «گران» تمام شود؛ اشارهای است به احتمال دستیابی «اصولگرایان» به قدرت! این عبارات در واقع نوعی تهدید طرفهای روسی و دولتهای محلی است، و نمیتواند یک سیاستگذاری تلقی شود. ولی آنچه در این سخنرانی عنوان نمیشود، که میبایست عملاً در مورد آن سخن گفت، این است که این «اصولگرایان» چه کسانی هستند و با حمایت کدام محافل بینالمللی قصد دارند که حاکمیت مورد نظر ایالات متحد را به چالش کشانند؟ همه میدانیم که در منطقة خلیجفارس و آسیای مرکزی، پس از سقوط طالبان، تنها کشوری که مأمن نوعی «اصولگرائی» معرفی میشود ایران است. و باز هم، همه میدانیم که کشور روسیه به دلیل ساختار «مختلط» جمعیتی خود، در چارچوب اصول سیاسی حاکم بر مسکو نمیتواند از حکومتهای «اصولگرا» در حیطة منافع مستقیم اقتصادی خود حمایت به عمل آورد. پس، این حکومتی که میباید هم ارتش 200 هزار نفری یک ابرقدرت را در عراق به چالش کشد، و هم منافع دراز مدت یک ابر قدرت نظامی خشن، چون روسیه را در ایران و آسیای مرکزی زیر پای گذارد، کدام قدرت جهانی است؟ سخنان آقای جرج بوش اینچنین القاء میکند که کشور مورد نظرشان، با چنین قدرت نظامی و استراتژیکی، فرضاً «جمهوری اسلامی ایران» باید باشد! آقای بوش حتماً شوخی میکنند!
در واقع، اینهمه هیاهو فقط در این مسیر به راه افتاد که طرح «هلال شیعی»، که از طرف ناظران سیاسی و نظامی آمریکا ماهها پیش مطرح شده بود، امروز دوباره در سخنان جرج بوش انعکاس یابد. بر اساس این «طرح» جهان اسلام میباید به دو نیم شود: شیعه و سنی! و «هلال شیعی» در ساختار خود مناطقی چون ایران، منطقة شیعه نشین جنوب عراق، حاکمیت علویهای دمشق، و گروههای حزبالله لبنان را در بر گیرد، تا از طریق تقابل با گروههای سنی مذهب، و ایجاد تشنج و بحران در منطقه، منافع درازمدت آمریکا و اروپای غربی تأمین شود. حضور «اصلاحطلبان» در حاکمیت ایران نیز بر پایة همین نظریة «هلالشیعی» صورت گرفت؛ طرحی بود که قصد داشت «هلال شیعی» را «دمکراتیک»، و منطقة سنی نشین را «متحجر» و «سنتگرا» معرفی کند. ولی شاهد بودیم که طرح کودتاهای پیدرپی اصلاحطلبان با شکست روبرو شد، و عدم حمایت روسیه از این «طرح»، که به صراحت سیاستهای مسکو در مناطق نفتی را، به تأئیدات محافل آمریکائی منوط میساخت، خاتمی و گروه «فرهیختگان» اصلاحطلب او را متواری و پراکنده کرد. شکست پروژة آمریکائی «اصلاحطلبی»، که به تدریج میرفت تا نوعی «اسلام آنگلوساکسن» بر ایران حاکم کند، به دلیل فشارهای مسکو، به آنچنان افتضاحی افتاد، که یکی از متحجرترین و مفلوکترین ردههای اجتماعی این حاکمیت، ردة «مهرورزی» را به حکومت رساند! روزی که «مهرورزی» از صندوقهای رأیگیری این رژیم بیرون کشیده شد، بسیاری از ناظران میدانستند که، «روسیه احمدینژاد را به آمریکا حقنه کرد!»
در واقع، پیام مسکو به غرب کاملاً روشن بود: «یا دست از "اسلام بازی" بر میدارید، یا مجبور خواهید بود که با بیاعتبارترین قشر اسلامگرای حکومتی همکاریهای بینالمللی داشته باشید!» البته دولت آمریکا که پیش از این از همکاریهای صمیمانة افرادی چون ملاعمر و بنلادن برخوردار بود، مخالفت اصولی در همکاری با «مهرورزی» نمیبیند، ولی دولت احمدینژاد نمیتوانست خواستهای همسایة شمالی را کاملاً از فهرست عملکردهای سیاسی کنار بگذارد، و حتی شاهد بودیم که در آغاز کار، همین دولت به اصطلاح «اصولگرا» سعی کرد که در مورد حضور زنان در استادیوم پای جای پای خاتمی و اصلاحطلبان بگذارد، عملی که از طرف «مراجع» تقلید که هر کدام نانخور یک محفل خارجی هستند، سریعاً محکوم شد، و دولت را مجبور به عقبنشینی کردند.
حال که با حضور احمدینژاد در رأس حکومت عملاً امکان همکاری مستقیم با این دولت از آمریکا سلب شده؛ حال که جنگ ساختگی «دمکراسی» با «اصولگرائی» نیز به دلایل استراتژیک نمیتواند جهت حفظ موجودیت اسلامگرایان در رأس حکومت ایران کارساز باشد؛ دولت آمریکا گویا نقشة جدیدی فراهم آورده؛ نقشهای که امروز صفحة نخست سناریوی آن در برابر چشمانمان به روی صحنه اجرا شد. بیبیسی، سخنگوی «امپراتوری» انگلستان اعلام کرد:
«نيروهای آمريکائی به کنسولگری ايران در عراق حمله کرده و کارمندان آن را با خود بردهاند.»
البته این کنسولگری در شهر کردنشین اربیل قرار دارد، ولی چنین عملی از طرف دولتی که اعلام میدارد، ارتش خود را جهت اجرای قوانین و کنوانسیونهای بینالملی به عراق اعزام کرده، جز بیآبروئی چیزی در بر نخواهد داشت. در واقع، هیچ یک از طرفهای عراقی ـ دولت عراق و حزبدمکرات کردستان ـ از این عمل «استقبال» نکردهاند، ولی جالب است که مواضع رهبران شیعیمسلک عراق در مورد این «عمل» هنوز انتشار نیافته! بحرانی جلوه دادن صحنه، بر خلاف آنچه دولت ایران ادعا میکند، یکی از بهانههائی است که بر اساس آن دولت آمریکا میتواند با تکیه بر شیعیان عراق، مناطق مختلف این کشور را از ارتباط با یکدیگر محروم کرده، زمینهساز جنگ داخلی شود؛ جنگی که تهران موظف خواهد بود بر اساس سرسپردگیهای خود به آمریکا در آن به نفع منافع ایالات متحد شرکت فعال داشته باشد! اینجاست که مسئلة سیاستهای نفتی و استراتژیک پای در میان میگذارد.
شاهدیم که به دنبال اتخاذ سیاست «اسلامگرائی به هر قیمت» از جانب واشنگتن، چین شدیداً به آمریکا هشدار میدهد که در مورد «همکاریهای» انرژی میان تهران و پکن، حق دخالت ندارد! و خبرگزاری رسمی روسیه، «نووستی» نیز از قول "لئونید ایواشوف" رئیس آکادمی مسائل جغرافیای سیاسی روز پنجشنبه اعلام نمود:
«خبر مندرج در روزنامة انگلیسی "سندی تایمز"، در رابطه با امکان وارد ساختن ضرباتی هستهای از سوی اسرائیل به ایران بسیار هشدار دهنده است. استفاده از سلاح هستهای، هم اکنون واقعیت است.»
بله، عبارت «استفاده از سلاح هستهای هم اکنون یک واقعیت است»، در واقع روی سخن به آمریکا دارد. چرا که اگر در منطقة خلیجفارس یک فاجعة هستهای صورت گیرد، در سطح جهانی انگشت اتهام سریعاً به جانب ایالات متحد گرفته خواهد شد؛ چرا که این کشور پیش از این در ژاپن از سلاح هستهای استفاده کرده، و اینک نیز رسانههائی در غرب سعی دارند «امکان» استفادة کشورهای وابسته به آمریکا از سلاح هستهای بر علیة ایران را به یک «پیشفرض» کاملاً قابل احتمال تبدیل کنند. اینکه این موشک از کدام پایگاه به هوا بلند میشود، آنقدرها از اهمیت برخوردار نخواهد بود. و هم امروز، روزنامة ایزوستیا در مقالهای از "ماکسیم یوسین" تلویحاً یادآور میشود که گویا راهبردهای واشنگتن هنوز بر پایة «پیشفرض» جنگ داخلی، «هلال شیعی»، و درگیریهای فرقهای تکیه دارد، ایزوستیا میافزاید:
« ممکن است، جنگ داخلی در عراق، بدترین سناریو برای ایالات متحده نباشد؟»
مشاهده میکنیم که بسیاری از محافل تصمیمگیرنده، تمایلات ایالات متحد را صریحاً در مورد فروپاشی دولت «دمکراتیک آمریکائی» در عراق، و حاکم کردن شرایط جنگ داخلی در این کشور به میان میآورند. در هر حال، پس از سخنان رئیس جمهور آمریکا، امروز صبح سقوط همزمان قیمت نفت و یورو در بازارهای جهانی، بخوبی نشان داد که «راهبرد» جدید آقای بوش نیز چون دیگر راهبردهای اخیر واشنگتن، حکایت همان «قلیان در حمام» است! در حکایت آمده که کوری جهت شستشو به درون خزینه رفت و در کنار لوطی محل نشست. لوطی پیاپی در آب میگوزید و کور که صدای «قلقل» میشنید، روی به وی کرد و گفت: «قربان دستت! پکی هم به ما بده!» حال باید دید آقای بوش «قلیان چینی» دوست دارند، یا نوع روسی آنرا ترجیح میدهند!

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر