
به گزارش بیبیسی، در روز سه شنبه 9 ژانویه سالجاری، جنگندههای نیروی هوائی ایالات متحد مستقر در جیبوتی حملات شدیدی را بر علیة پایگاههای نیروهائی در کشور سومالی آغاز کردهاند، پایگاههائی که مقر «هواداران القاعده» عنوان شده! تلفات این حملات که در واقع به چند دهکده صورت گرفته، بر اساس همین گزارش بسیار سنگین است. جالب اینکه رئیس دولت سومالی، جناب عبدالله یوسف، در مصاحبهای اظهار داشتهاند که آمریکا، «حق دارد به نیروهائی در خاک کشور ما حمله کند که در عملیات تروریستی به سفارتخانههای این کشور در تانزانیا و کنیا در سال 1998 شرکت داشتهاند!» همانطور که ملاحظه میشود، اینرا میگویند رئیس جمهور فهمیده!
از همین خلاصة خبر میباید بقیة ماجرا را در کل و مجموع دریافت. اینکه آمریکا به خود حق میدهد، به عنوان مجازات یک گروه تروریستی «فرضی»، که عملاً معلوم نیست چه کسانی هستند، از پایگاههائی در کشور «جیبوتی»، زیر نظر نیروی نظامی فرانسه، جنگندههایش را به جان مردم بیپناه دهکدههای سومالی بیاندازد، و در این گیرودار جناب رئیس جمهور همین کشور، برای نیروی هوائی آمریکا تشویقنامه هم صادر کند، نشان میدهد که نه تنها گرفتاریهای ملتهای منطقه هنوز در نقطة آغاز کار باقی مانده، و نه تنها آمریکا خود را آمادة حملات نظامی و بیوقفه بر علیة هر ملت و هر کشوری میکند، که دولتهای دستنشاندة آمریکا در کنار ارتش یانکیها از این حملات حمایت نیز خواهند کرد. این حملات هوائی جنایتکارانه و حمایت رئیس دولت سومالی، درست حکایت اعدام صدام حسین و حمایت دولت جمکران و دولت بیاختیار «عراق اشغال شده» از این عمل وحشیانه است. این تجربهای است که گویا در این منطقه، در تمامی ابعاد خود میباید «تکرار» شود.
یادمان نرفته که آمریکا چندین سال پیش تحت عنوان مبارزه با سازمانی که خود بنیانگذار آن بود: القاعده، پای به کشور افغانستان گذاشت. هیاهو و سر و صدائی که این لشکرکشی «جهانی» جهت سرکوب «سازمانی» تروریستی که مستقیماً از جانب شاخههای سازمان سیا در منطقه «تغذیه» میشد، به همراه آورد، آنقدر وسیع بود که برخی از سردمداران همین حکومتهای غربی، به دلایل سیاستهای داخلی و بیآبروئی در افکار عمومی، از همان آغاز کار «غرغرشان» در آمده بود! ولی چند هفته پس از پیروزیهای «درخشان» ارتشهای «دمکراسی» در افغانستان، در افکار عمومی جهانیان، حتی نزد «خنگترین» افراد بشر نیز، کاملاً روشن شد که حضور ارتش یانکیها در افغانستان ارتباط زیادی با «القاعده» ندارد؛ القاعده ساخته و پرداختة سازمان سیا است، و به موقع با آن همان خواهند کرد که با دیگر سازمانهای دستساز خود میکنند؛ حضور نظامی ارتش آمریکا در آسیای مرکزی در چارچوب ساخت و پاخت با دولت سرهنگهای روسیه بر محورهای مذاکرات «نفت ـ گاز ـ استراتژی ـ و ...» صورت میگرفت.
امروز شاهدیم که «مبارزات» بر علیة تروریسم، نه تنها نتیجهای نداده ـ از روز نخست نیز اهداف عنوان شده بیشتر نمایشی بودند تا واقعی ـ که امروز در قارهای دیگر ـ قارة آفریقا ـ مردم دهکدههای کشور سومالی میباید به وسیلة جنگدههای نیروی هوائی آمریکا، تحت عنوان مبارزه با همان «القاعده»، قتل عام شوند! در این میان باید قبول کرد که مسلماً مشکلی پیش آمده، چرا که اگر این «القاعده» آنچنان قدرتمند است که پس از جنگی چندین ساله با امپریالیسم آمریکا در افغانستان و «فرضاً» در عراق، اینک در کشور سومالی قادر به «لشکرکشی» و تهدیدات گسترده میشود، پس باید نتیجه گرفت که آمریکا و سیاستهای مبارزه با تروریسم آمریکائی واقعاً «تو زرد» از آب در آمدهاند. این چه نوع مبارزه با تروریسم است که اینک پس از سالها جنگ و سرکوب تروریسم، تهدیدات تروریستی میباید از مرحلة جنگهای خیابانی و بمبگذاری در سفارتخانههای یانکیها، به مرحلة جنگی تمام عیار، با شرکت نیروی هوائی و بمبافکنهای آمریکائی در کشور سومالی کشیده شود؟ مسئولیت «شکست» علنی سیاستهای مبارزه با تروریسم مسلماً بر دوش دولت فعلی آمریکا سنگینی خواهد کرد، هر چند که این دولت از روز نخست، زمانی که سخن از «مبارزه» با تروریسم به زبان آورد، آنقدرها هم مقصود نهائیاش «مبارزه» نبود؛ همانطور که در بالا آمد «مذاکرات پر منفعت و نان و آبداری با طرفهای شرقی و غربی» تحت عنوان مبارزه با «تروریسم» منظور نظر بوده.
ولی سئوال نهائی این است که، چنین سیاست «خررنگکنی» را تا کجا میتوان پیش برد؟ از زمانی که «قصاب پنتاگون» ـ رامسفلد ـ به زبالهدان تاریخ پر افتخار ایالات متحد فرو افتاد، و یک کارمند عالیرتبة سازمان سیا، بدون هیچگونه شناخت سیاسی از مسائل جهانی، و بدون برخورداری از هر گونه وزنة سیاسی آشکار، جایگزین وی شد، شکست نئوکانها ابعاد جدیدی به خود گرفته. این شکست که نخست در جبهة عراق در عمل به صورت یک «واقعیت» خود را نشان داد، و چند هفته بعد به افغانستان نیز سرایت کرد، در آغاز شکستی در ابعادی امنیتی بود. ولی علیرغم سازشهای متعدد نظامی با روسیه، در مورد بحران اخیر لبنان شاهد بودیم که این «شکست» ابعاد نظامی نیز میتواند به خود گیرد، و آمریکائیها از نظر نظامی در جنگی «سرکوب» شدند، که شاید پس از شکست کره، در تاریخ اینکشور سابقه نداشته؛ با وجود آنکه بازندة «تبلیغاتی» این جنگ ارتش اسرائیل معرفی شد، جنگ لبنان یادآوری این نکتة کوچک به آمریکائیها بود که، «سازشها» در جهان سیاست، از محدودیتهائی جدی برخوردارند.
شکست آمریکا در مسئلة «هستهای» در ایران، عمق شکستهای پیاپی ایالات متحد در منطقه را باز هم عمیقتر کرد. آمریکا علیرغم همکاری تام و تمام دولت جمکران با سیاستهای جنگافروزانهاش، نتوانست جهت حمایت از «اصولگرائی» اسلامی، و «تندرویهای سیاسی» جنگی نمایشی بر علیه دولت ایران، و در واقع بر علیه ملت ایران به راه بیاندازد. چرا که دولت سرهنگها در روسیه، هر چند با سیاستهای تجاوزکارانة واشنگتن هیچگونه مخالفتی نمیکند، و سعی تمام دارد که از طریق همکاری با جنایات آمریکا جای پای مسکو را در روابط اقتصادی و مالی جهانی مستحکم کند، حاضر نیست حضور نیروهای اشغالگر آمریکائی و همکارانشان را در مرزهای آبی دریای خزر بپذیرد؛ و جهانگشائی نئوکانها، در واقع در مرزهای کشور ایران به همین دلیل متوقف ماند.
عدم حملة ارتش آمریکا به ایران، عملی که برای حمایت کامل از آن، احمدینژاد را پیشتر از صندوقها بیرون کشیده بودند، برای آمریکائیها بسیار گران تمام شد، چرا که به همین دلیل حمایت عملی از اوپوزیسیون «وابسته به غرب»، که سالها در کشورهای اروپائی و آمریکا به «چپنمائی» مشغولاند نیز غیرممکن شده! و شاهدیم که همین «چپنماها»، دست در دست راستافراطی آمریکائی در داخل و خارج از کشور در کنگرهها مشغول به «مغازلة» عاشقانة سیاسی شدهاند! فروپاشی چپ آمریکائی، و علنی شدن روابط این «چپ» با محافل راستافراطی وابسته به آمریکا، شاید طی تاریخ معاصر کشور ایران مهمترین تهدید بر علیه منافع آمریکا در بطن مرزهای کشور ایران باشد. چرا که در این ساختار، آمریکا از محورهای حامی خود در دامان «چپنماها» محروم شد، و مجبور است جهت بازسازی ساختارهائی که بتواند علناً بر آنان در ایران تکیه کند، همین راست افراطی و عزیزتر از جاناش را نیز فدا سازد ـ سرنوشتی صداموار! چرا که بر اساس صورتبندیهای پایهای، یک حاکمیت فاشیستی، بدون «چپنمائی» هیچگاه نمیتواند قدرت را به دست آورد! این همان صورتبندیای است که در 22 بهمن، به آمریکا و آمریکائیهای ایرانینما، فرصت داد فاشیسم اسلامی را بر کشور حاکم کنند. و بیدلیل نیست که امروز از تهران، و از زبان «مقامات» این حکومت مضحک سخنرانیهائی به گوش میرسد که بیشتر جنبة شوخی و مسخره دارد، تا سیاستگذاری! چرا که اینان دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارند.
ولی مجموعه شکستهای آمریکا در منطقه، پس از قتل صدام حسین به دست ارتش ایالات متحد در عراق، آنهم قتلی که صرفاً یک «قتل عمد» میتواند تلقی شود؛ از ابعاد یک شکست نظامی به مراتب فراتر رفته؛ اینک آمریکا پای به میدان یک «شکست راهبردی» و استراتژیک در منطقه میگذارد.
بر اساس اظهارات جرج بوش، کاخ سفید قصد افزایش حضور نیروی نظامی در منطقه و خصوصاً در عراق را دارد! معلوم نیست نیروهای جدید در تأمین سیاستهای آمریکا چه نقشی میتوانند بازی کنند، که در حال حاضر، آمریکا از انجاماش عاجز مانده! ولی کنگره و مجلس نمایندگان نیز در این میان نقش «مخالف» بازی میکنند، هر چند که اعضای آنها به خوبی میدانند که جز پیروی از فرامین چندملیتیهائی که این جنگ را رهبری میکنند چارة دیگری در میان نیست. این مخالفتها در واقع برای «بازنگاهداشتن» امکان بازگشت سیاسی بر مواضع از دست رفتة کاخ سفید است. چرا که اگر شرایط به همین روال ادامه یابد، جنگدههای ایالات متحد در مبارزة فرضی خود بر علیة «القاعده»، ممکن است مجبور به بمباران حومههای فقیرنشین ژوهانسبورگ هم بشوند. در چنین روزهائی است که «دمکراتها» با فرمولهای اعجابآورشان میباید کاخ سفید را از بحران فراگیری که، از نظر سیاسی سراسر کشور آمریکا را فرا خواهد گرفت،نجات داده و پای به میدان گذارند. ولی فراموش نکنیم که، همانطور که بارها در این وبلاگ گفتیم، این جنگ یک اشتباه «استراتژیک» بسیار پرهزینه برای آمریکائیها خواهد بود، چرا که جنگی است فاقد «پشتجبهه»!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر