
برخی آمار و ارقام در سایتها و روزنامهها، شمار وبلاگ نویسهای فارسی زبان را تا 700 هزار تن برآورد میکند. حضور چنین جمعیت عظیمی در بطن فعالیتی که آنرا در این مقال «فارسینگاری» میخوانیم، شاید از نظر تحولات فرهنگی در جامعة ایران یکی از سرنوشتسازترینها باشد. همانطور که میدانیم، فرهنگ اجتماعی در جامعة ایران، در کمال تأسف، صرفاً در چارچوبی شفاهی «رشد» کرده؛ و اینهمه، در صورتی که بتوان آنچه را بر این «فرهنگ» روا داشتند، «رشد» بنامیم. و امروز، چه نارسائیها و چه بسیار نابسامانیها در فرهنگ، سیاست و جامعة ایران که صرفاً بازتاب چنین «رشدی» است. برای آندسته از متفکران مسائل اجتماعی ایران که با کنکاش در بطن مسائل بسیار پیچیدة علوم اجتماعی، فلسفه و «پدیدهشناسی» سعی در شناخت ریشههای «عقب ماندگی» جامعة ایران میکنند، شاید در این مقال خبر بسیار بدی داشته باشیم؛ ریشههای این عقبماندگی، آنقدرها که برخی میاندیشند، پیچیده و مبهم نیست، و اگر بررسی چند و چون مشکلات اقتصادی، مالی، نظامی و امنیتی، که بازتاب پدیدة استثمار مستقیم و استعمار حاکم بر جامعة ایران شده، نیازمند بررسیهای فناورانة تحلیلی شود، مبارزه با ریشههای عقبماندگی در بسیاری جهات، صرفاً در کف تودههای ایرانی است. در کف ما و شما، در کف همسایههائی است که شاید هیچگاه در تند باد تحرک روزانه به صورتشان نگاه نمیکنیم، و در کف تصمیماتی، هر چند کوچک که سرنوشتساز!
در جوامعی که پس از اختراع صنعت چاپ عمل نگارش و اصولاً فرهنگ چاپ آثار، ابعادی جدی یافت ـ عموماً اروپای غربی، خصوصاً فرانسه و انگلستان ـ فرهنگ «نگاشتن» نیز چهرهای نوین به خود گرفت. چرا که در چاپ اثر آنچه از اهمیت برخوردار میشود، آنچه در سازندگی روابط اجتماعی و فرهنگی نقش بازی میکند، مجلد زیبا و تزهیب یافته نیست، متنی است که در درون این مجلد جای میگیرد. این متون، پیش از گوتنبرگ اسیر شیوة تولید ابتدائی کتاب ـ خطاطی ـ باقی مانده بودند. ولی پس از اختراع چاپ، در این جوامع، کتاب دوستان و کتابخوانان، دیگر برای دستیابی به نسخههائی از یک اثر نیازمند ماهها و شاید سالها انتظار و تلاش نمیشدند. نسخههای متعدد از یک اثر، میتوانست پیدرپی از کارگاهها بیرون خزد، و هر چند هنوز تملک آنان در گروی تحمل هزینههائی سنگین باقی مانده بود، و علیرغم آنکه هنوز مأوایشان معمولاً کتابخانة متمکنان و صاحبان جاه و مقام بود، بهرهوری از آنچه «قرائت» میخوانیم، «عمومیتر» از گذشتهها شد. و همین «عامل» بود که بعدها دریچههای نوینی از عامل «قرائت» در برابر انسانها گشود؛ «قرائت» ابعادی نوین یافت؛ نیازی نوین در جامعة بشری متولد شد و به همراه این نیاز، راههای مختلف ارضاء آن نیز «شکل» گرفت: در همین راستاست که این «ادبیات عمومیتر»، و ابعاد نوین «قرائت»، دست در دست صنعت چاپ و صناعت، به جامعة اروپای غربی ولترها و مونتسکیوها ارزانی داشت. و این تحرک فراگیر صنعتی، علمی و فرهنگی را، انقلاب کبیر همراهی کرد.
اگر صنعت چاپ به ملتهای اروپای غربی، ابعاد نوین «قرائت» ارزانی داشت؛ اگر این ابعاد نیازهای نوینی در بطن جامعه ایجاد کرد؛ اگر ملتها برای ارضاء این نیازها نظام «فئودالی ـ سلطنتی» را دیگر پاسخگو ندیدند، و در جستجوی جایگزینی برای آن برآمدند، یک اصل هنوز باقی بود: شرکت مردم در این «جشن» فراگیر فرهنگی! به شهادت تاریخ، اروپائیان در این «جشن» شرکت کردند، و خصوصاً پس از «انقلاب کبیر»، ادبیات عامیانهتری به قلم نویسندگانی چون الکساندر دوما ـ پدر و پسر ـ پای به میدان گذارد، ادبیاتی که در واقع پاورقیهای نخستین روزنامههای آزاد آنزمان بود. «قرائت» تشویق شد، عمومیتر شد، و از تزهیب مذهبی و کلیسائی هر چه بیشتر فاصله گرفت. در این کوتاه مقال، مسلماً مجالی برای بررسی تمامی این ابعاد باقی نخواهد بود، ولی یک سئوال را میباید از خود پرسید: «اگر صنعت چاپ چنین انقلابی فراگیر در "قرائت" به همراه آورد، و در پی آن، نیازهای اجتماعی به محصولاتی جان داد که "قرائت نوین" نیازمند آن بود، "انقلاب دیجیتالی" عصر ما، که همه روزه در حال فروپاشاندن سنتها و بازسازی محدودههای نوینی از فرهنگ "ویژوال" است، ما را تا کجا خواهد برد؟»
همانطور که شاهد بودیم، ایرانیان، عصر «انقلاب صنعت چاپ» را با «سکوتی سنگین» همراهی کردند، و فقط طی دورههائی بسیار گذرا، کوتاه و میرا، آنزمان که فضای سیاستهای استبدادی شکاف برمیداشت ـ صدر مشروطیت، نخستین سالها پس از شهریور 20، غوغای مصدق، و چند روزة دولت بختیار ـ بود که مطبوعات آزاد را ایرانی «تجربه» کرد؛ تجربهای کوتاه و بسیار ناموفق! چرا که هر چه زمان بر ما گذشت، طول زمان این تجربههای «آزادی مطبوعات» کوتاه و کوتاهتر شد. چرا که استعمار و استبداد پیوسته مجهزتر و مصممتر پای به میدان گذاشت. این «کوتاهدورههای» آزادی مطبوعات، در آخرین تجربة ملی ما (43 روز دولت بختیار)، فقط به یک سند تاریخی جان داد، سندی در رثای آزادی که از خود در تاریخ معاصر جهان به یادگار گذاشتیم؛ سندی به قلم «مصطفی رحیمی» و به نام: «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»
جالبتر آنکه این سکوت مرگآور «مطبوعاتی»، بر دیگر رسانههای جمعی، از نخستین روزهای حضورشان در جامعة ایران حاکم شده بود: ایرانی «رادیوی آزاد» و «تلویزیون آزاد» را هیچگاه تجربه نکرد! چرا که این دو محصول «فرهنگساز»، زمانی پای به بازار ایران گذاردند که استعمار دیگر ریشههای آزادیخواهی را نیز از بن فرو کنده بود: رادیو در دورة میرپنج به ایران آمد، و تلویزیون هدیة «پرزیدنت آیزونهاور»، به عاملان کودتای 28 مرداد بود!
شاید برخی از ایرانیان از خود بپرسند که، این «سکوت» تاریخی که بر جامعة ما سنگینی کرد، چه نتایج مخرب و انسانستیزی به ارمغان آورد؟ جواب این سئوال در حال حاضر غیرممکن است، چرا که هنوز ما در بطن همان «سکوت» سنگین و مرگآور زندگی میکنیم، و هر چند تندبادهای «انقلاب دیجیتالی» همه روزه بر دیوارههای بلند کاخ استبداد میتازد، قلم ایرانی هنوز استبدادزده و فروهشته باقی مانده. و تنها در صورتی خواهیم توانست فروپاشیدگیها، نابسامانیها و نقصانهائی که گذشتههایمان را رقم زده دریابیم که امکان یابیم، در فضائی آزادتر قلم زنیم.
چند روز پیش شاهد بودیم که دولت احمدینژاد، ظاهراً در برنامة ارائه شده از جانب دولت، جهت «ساماندهی» به سایتهای اینترنتی، تجدید نظر کوچکی کرده؛ وبلاگها از این «قاعدة» مضحک مستثنی شدهاند. ولی آنان که به آزادی «دیجیتالی» معتقدند، آنان که هر چند از دور، توانستهاند چند صباحی دست بر آتش آزادی «قلمزنی» در فضائی آزادتر داشته باشند، نمیباید فریب چنین «ژستهای» بیمعنائی را بخورند. نه تنها این حاکمیت، که شاید اکثریت حاکمیتهای جهان، میانة خوشی با «آزادی قلم»، «آزادی بیان» و «آزادی اظهارنظر» سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ندارند. این یک واقعیت است، هر چند تلخ و ناخوشآیند، ولی میباید از جانب ما شهروندان پذیرفته شود که در امر «آزادیخواهی» تنهائیم. دولتها، بنیادها، احزاب، دستجات و جویندگان قدرت، هیچیک ما را یاری نخواهند داد. صورتبندی ایدهآل یک شهروند، در آئینة یک حاکمیت، «سکوت» مطلق اوست؛ و اگر در برخی جوامع این اصل «دلخواه» حاکم نمیشود، نه به دلیل آن است که حاکمیت با «آزادی قلم و بیان» قلباً ارتباطی انداموار یافته؛ حاکمیت در اینگونه جوامع، به دلایلی بسیار گسترده و وسیع قادر نیست چنین نظارتی بر امور ملت اعمال کند. آزادی در این جوامع بازتاب گونهگونگیهائی است، که نظارتی فراتر از یک دستگاه حکومتی میطلبد.
حکومت اسلامی از نخستین روزهای حضور خود در سطح جامعه، در عمل ثابت کرده که «نقادی» را نخواهد پذیرفت. از نظر دستگاه «خلافت هزارة سوم»، نقد این حکومت جرم است، چرا که در تضاد با «فرامین الهی» قرار میگیرد. اینکه مشتی دعانویس و روضهخوان با حمایت و پشتیبانی سیاستهای استعماری بر ملتی حاکم شوند، و آنچه استعمار به گوششان میخواند، «فرامینالهی» لقب داده، مخالفاناش را «مرتد» بنامند، در عمل به معنای به سخره گرفتن هوشیاری و آگاهی یک ملت است، ولی چه باید گفت که، ساختار اجتماعی ایران، هم به این «جماعت» و هم به آن «سیاست» چنین اجازهای داده؟ احمدینژاد، اگر قدرت میداشت، و اگر میتوانست خواستههای باطنی این حاکمیت را همانطور که مایل است به منصة ظهور برساند، فرد فرد وبلاگنویسان این مملکت را، حتی همانها که در مجیز این دستگاه «استعماری» فضای اینترنت را به خوش رقصیهای «ایمانی» و «اسلامی» خود آلوده کردهاند، شخصاً گردن میزد؛ این حکومت قلم را «دشمن» فینفسة خود میداند، حتی قلمی که به مزد خود او باشد! مگر اینان، همین آقایان حکومتیها، پیش از پدیدة اینترنت، با نویسندگان و روزینامهنگاران «دستگاه خلافت» خود چگونه رفتار میکردند؟
اینک وظیفة وبلاگنویسها است که اگر پیشینیانشان در هماهنگی با صنعت چاپ، گامی در جهت پیشبرد فرهنگ مکتوب ایران بر نداشتند، اگر پدران و اجدادشان رادیوی استبداد رضاخانی، و تلویزیون «آیزونهاوری» را پدیدههائی کاملاً «طبیعی» در جامعة ایران تلقی کردند، و زمینهساز افتضاحی شدند که باید فقط با نام «بلوای 22 بهمن» از آن یاد کنیم؛ خود هوشیار باشند و فریب این عقبنشینیهای استراتژیک عمله و اکرة استعمار را نخورند. در کمال تأسف، امروز وبلاگ ایرانی، زمانی که بر میزبانیهای اجنبی تکیه میکند، از ایمنی بیشتری برخوردار خواهد شد. تشکیلاتی که در ایران، تحت عنوان «ارائة خدمات وبلاگ» به راه افتاده، نهایت امر در دست همین دولت است، حضور ایرانی بر امواج اینترنت، «ریش و قیچیاش» در دست همین حکومت باقی خواهد ماند؛ و شاید فلسفة عقب نشینی استراتژیک این دولت در «طرح سرکوب» ملت ایران را در همین اصل میباید جست. چرا که نظارت بر آنچه در داخل میگذرد، همیشه از نظارت بر مسائلی که خارج از حیطة قدرت مستقیم دولت است، سادهتر خواهد بود.
ایرانیان میباید به هر ترتیب ممکن، حضور گسترده، جامع، فرهنگساز و حتی هنری خود بر فضای مجازی را تمدید کنند، این فضا میباید از «محصولات فرهنگی» ایران لبریز باشد. این حضور، همچون ارائة «قرائت» نوین در آغاز «انقلاب گوتنبرگ»، میتواند در آیندهای نه چندان دور نقشی بسیار تعیین کننده در سرنوشت ملت ایران بازی کند. این حکمی است که اگر روی از آن برگردانیم، در فردائی از همین فرداها، قضاوت تند آیندگانمان را به دنبال خواهیم داشت.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر