۹/۱۷/۱۳۸۵

جنبش دانشجوئی در ابهام



امروز 16 آذرماه است. شاید گزافه نگفته‌ایم اگر عنوان کنیم که، در «حکایات» چنین آمده که امروز همان «روز دانشجو» است. بله، مملکتی که از سال‌ها پیش، حتی قبل از غائلة 22 بهمن، به شمار فراوان دانشجویان خود در داخل و خارج از کشور «مباهات» بسیار می‌کرد، مملکتی که خاطرة «گندی‌شاپورها» هنوز ذهن و روح مورخانش را ـ هر چند که بسیار هم محدود‌اند ـ شب و روز چون موریانه می‌خورد، ملتی که رازی‌ها، بوعلی‌سیناها، شیخ‌بهائی‌ها، خیام‌ها و بزرگانی اینچنین به جهان علم بشری تقدیم کرده و اینان را در دامان خود پرورش داده، آیا نمی‌باید روزی را هم به «دانشجو» اختصاص دهد؟ جواب این سئوال از جمله بدیهیات است: آری، نه تنها می‌باید یک روز را به «دانشجو» اختصاص داد، که می‌باید روز «دانشگاه»، «استاد»، «استادیار» و هزاران روز دیگر نیز داشته باشیم. مگر می‌توان امروز کشور ایران را بدون «دانشگاه»، و بدون آنچه به هر ترتیب و صورت ممکن، به این مجموعه مرتبط می‌شود در نظر آورد؟

«یادواره‌های» دانشگاه، دانشجو و دیگر متعلقات این مجموعه، از همان روزی که «میرپنج» کلنگ اولین سنگ‌بنای «دانشگاه»‌ را، در زمین‌هائی که آنروزها بیابان‌های اطراف شهر تهران به شمار می‌رفت، بر زمین زد، با ماست. جوانان در ایران همگی آرزوی «ورود» به را دانشگاه دارند. مسن‌ترها، آنان که فرصت رفتن به دانشگاه نیافتند، با حسرت فراوان این «کمبود» را زندگی می‌کنند؛ و آنان که «بخت و اقبال‌شان» افتخار حضور در این «میعاد» را فراهم آورده، تا آخرین روزهای عمر بر خود می‌بالند، و در برابر دیگران مرتباً تکرار می‌کنند: «بله، دانشگاه به ما خیلی چیزها یاد داد!» مسلم است، «دانشگاه» باید هم به ما یاد دهد، ولی ما، مردم این مملکت چه «چیزها» می‌باید از این «دانشگاه» یاد بگیریم، از این دانشگاه که نه «استاد» در بطن آن تعریف شد، و نه «دانشجو» معلوم است که چه صیغه‌ای است؟ «محیط دانشگاهی»، و پیامی که فرضاً این «محیط» می‌باید به «دانش‌پژوهان» بدهد، نقش این «مؤسسة» عظیم که میلیاردها دلار سرمایه‌های ملی را همه ساله می‌بلعد، و عملکرد آن در ایجاد رشد و تعالی جامعه هیچکدام هنوز معلوم نشده. به عبارت ساده‌تر این سئوال را هنوز مطرح نکرده‌ایم که، «پروژة» دانشگاه اصولاً چیست؟

ولی آنان که این سئوالات را مطرح می‌کنند، در همین مقطع متوقف خواهند ماند. چرا که در کشور ایران، با وجود آنکه بر سر تخصیص «روز دانشجو» در کوی و برزن خون و خون‌کشی به راه می‌اندازند، کسی برای دانشگاه «پروژه‌ای» ندارد. همانطور که پیشتر گفتیم، «دانشگاه» با کلنگ «میرپنج» بر پا شده، و «میرپنج» نمایندة استعمار در ایران بود، هر چند که به تصور بسیاری، و حتی شاید شخص خودش، این «عملیات» در راه خدمت به ملت ایران صورت گرفت. از «خدمات» برای ملت ایران زیاد سخن گفته‌اند، از همان نوع «خدمات» که، بعدها پس کودتای ننگین 22 بهمن،‌ «حاج‌روح‌الله» هم از روی بالکن همة «آقایان» را به آن دعوت می‌کرد، و یادمان نرفته جملات ایشان: «ما همه خدمتگذار ملت مسلمان و عزیز ایران هستیم!»

روزی در مخالفت با سیاست‌های «سوادآموزی» و حتی «دانشگاه‌سازی» در ایران با یکی از مشاهیر دانشگاهی در رژیم گذشته بحث می‌کردم، در جواب به چراهائی که مطرح کردم، فقط یک جواب داد: «بی‌سوادی را که با بی‌سوادی نمی‌توان از میان برداشت!» سال‌ها بعدها کاشف به عمل آمد که اینهم یکی از «جملات قصاری» بوده که در بولتن‌های ساواک در آن روزگار دست به دست می‌گردید. حال که این فرد دیگر در قید حیات نیست؛ حال که اصولاً مسائل در ابعاد دیگری مطرح می‌شود؛ حال که می‌باید با مردم کشور خودمان از طریق «شبکة مجازی» سخن بگوئیم، باز هم همین سئوال مطرح است، «آیا می‌توان برای یک مملکت پروژة تحصیلات عالی ارائه داد؟» پروژه‌ای که هم نیازهای فناورانة جامعه را برآورده کند، هم اشتغال بیافریند، هم زمینة تعالی فرهنگ عمومی را فراهم آورد، و هم ...

بله، مسلم است که می‌توان چنین پروژه‌ای ارائه داد، همانطور که در همة کشورهای جهان چنین می‌کنند، و همانطور که همین پروژه‌ها‌ نیز چون دیگر پروژه‌ها، عاری از کمبودها، عیب‌ها و نقص‌ها نخواهد بود. ولی مشکل آن است که از روز نخست، در ایران، اصولاً «پروژة» تحصیلات عالی از زوایائی ویژه مطرح شد. در مفهوم «متعارف» کلمه، پروژه‌ای در کار نبود و امروز نیز نیست.

آنروزها که «میرپنج»، به قول صادق هدایت برای تحصیلات عالیه «پستان به تنور می‌چسباند»، دانشگاه مأموریتی ویژه داشت: تأمین لشکری از «فکلی‌های» حکومتی! چرا که درست پیش از کودتای «میرپنج» تاریخ ایران دستخوش تحولاتی عظیم شده بود، سقوط امپراتوری‌های روس و عثمانی در همسایگی ایران، و هیجانات عظیم نهضت مشروطه هنوز در خاطره‌ها زنده بود. در آن دوره، «مستفرنگ» بودن ـ به معنای تقلید از غربی‌ها در رفتار و کردار ـ خود فی‌نفسه یک «پیشرفت» اجتماعی به شمار می‌آمد. کسی به این امر التفاتی نداشت که مسائل مملکتی را با فکل‌وکراوات نمی‌توان حل کرد. «مأموریت» اصلی دانشگاه در دورة پهلوی اول، و نخستین دورة پهلوی دوم ـ پیش از کودتای 28 مرداد ـ همان تولید «فکل‌کراواتی‌های» دولتی، و مقبول‌المله کردن بساط «مستفرنگ‌نمائی» بود.

پس از کودتا، شرایط سیاسی در کشور به طور کلی تغییر کرد؛ حاکمیتی «نیمه‌استبدادی» که «نتیجة» سازش متفقین ـ شوروی و آمریکا ـ در مورد سیاست‌های جاری در ایران پس از پایان جنگ دوم بود، و از «میرپنج» به فرزند ذکورش به ارث رسیده بود، یک‌شبه جای خود را به یک حکومت «مستبد» فردی، از نوع دیکتاتوری‌های آمریکای لاتین داد. هر چند که بارها از طرف برخی ناظران مسائل ایران عنوان شده که «شاه»، به دلیل ضعف شدید شخصیتی، نمی‌توانسته از ساختار روانی لازم جهت اعمال «استبداد» سیاسی برخوردار باشد، در اینکه این استبداد سیاه، به درست یا به غلط، به نام او بر ملت ایران حاکم شد، جای بحث وجود ندارد. پس از 28 مرداد، فروپاشی «توافق» شرق و غرب در مورد ایران، که با کشتار نظامیان توده‌ای، و سرکوب مستقیم وابستگان روسیه ‌شوروی در ایران صورت گرفت، در موضع دانشگاه تغییری وسیع ایجاد کرد. دانشگاه، به دلایلی که بررسی دقایق آن را در اینجا مسکوت می‌گذاریم، وظیفة محولة نخستین را به ناگاه رها کرده، پای در میدانی گذاشت که اردوگاه شرق آنرا «مبارزه» نامید، و اردوگاه غرب، تا سال‌های متمادی یا آنرا کاملاً نادیده انگاشت و یا صرفاً سعی در سرکوبش کرد.

پس از کودتا، در جهان دو قطبی «جنگ‌سرد»، پناهگاه «مطلوب»، از نظر جوان ایرانی نمی‌توانست آمریکا تلقی شود؛ در همین راستا بود که، چپ‌گرائی تبدیل به تنها جهت‌گیری «مقبول» در جوامع دانشگاهی ایران شد. دانشجو یا سیاست را به کلی کنار می‌گذاشت، و یا مستقیماً پای در جنگ «ساواک ـ حزب توده» قرار می‌داد. این وضعیت مسلماً برای غرب زیاد خوش‌آیند نبود؛ چرا که همانطور که بارها آورده‌ایم، در چشم استعمار، نظام جایگزین همیشه به اندازة نظام حاکم از اهمیت برخوردار است. اگر قرار می‌شد که «حزب‌توده»، آلترناتیو سیاسی «شاه» شود، غرب در حقیقت گرفتار آمده بود. در همین ایام است که، از یک سو شخصیت‌های «اسلامی» پای در جهان سیاست ایران می‌گذارند، و از سوی دیگر پدیده‌ای به نام «کمونیسم مستقل» ـ تحت نظارت فرضی چین، و سپس «آلبانی» ـ در محافل دانشجوئی ایران در غرب، و حتی در داخل کشور شروع به رشد و نمو می‌کند. و اوج این جبهه‌گیری را می‌توان در انشعاب مجاهدین خلق از چپ مارکسیستی یافت؛ وظیفة اساسی این «پدیده‌ها»‌ همان فراهم آوردن «آلترناتیوی» غرب پسند جهت رژیم شاه بود. دانشگاه که به عنوان یک پدیدة اجتماعی نمی‌تواند از تحولات اجتماعی دور نگاه داشته شود، خود نیز دچار همین «دگردیسی» شد؛ دانشگاه که پس از 28 مرداد، عملاً‌ «توده‌ای» به شمار می‌آمد، پس از پا گرفتن مخالفت‌های «دلیرانة»‌ حاج‌روح‌الله؛ پس از تزریق «ترهات» شریعتی‌ها و مطهری‌ها، و خصوصاً پس از مبارزات جنگاورانة «سازمان مجاهدین خلق» در کوی و برزن، در اواخر دورة حکومت پهلوی تبدیل به پایگاهی «اسلام‌پناه» شده بود، و اینبار نیز سیاست غرب بر شرق در بطن دانشگاه پیروز شد.

ولی هر چند دانشگاه در ایران، در آغاز بلوای 22 بهمن، عملاً فاقد تفکر سیاسی رشد یافته‌ای بود، فریب دادن توده‌های بیسواد مردم و «دانشجو جماعت»، با واژه‌ها، کلام و راهبردی یکسان نمی‌تواند میسر شود. و علیرغم وابستگی‌های دانشگاهیان به محافل «اسلام‌پناه» ـ سیاستی که سال‌های سال ساواک در تشویق و زمینه‌سازی آن کوشیده بود ـ نیات حاج‌روح‌الله و رفقایش در برابر همان دانشگاهیان «مسلمان جماعت» از آغاز کار با مخالفت روبرو شد، و این مسئله، پس از بلوای 22 بهمن، خود زمینه‌ساز کشیده شدن هر چه بیشتر دانشگاه به جانب «اسلام‌پناه‌های خلقی» ـ مجاهدین خلق ـ و نظریه‌های مارکسیستی شد.

رژیم «خون و نفرت» ـ حاکمیت حاج روح‌الله ـ در راه استقرار یک دیکتاتوری نوین، چارة دیگری نداشت؛ دانشگاه «تعطیل» شد، تا این حکومت دست‌نشانده بتواند با توسل به حمایت‌های مستقیم امنیتی غرب، از نو «پروژة» جدیدی جهت امتداد دادن به منافع استعمار، تحت عنوان «تحصیلات دانشگاهی» فراهم آورد. و این پروژه نهایت امر، هر چند ظاهراً در تناقض کامل، با الهام از تئوری‌های استالینیستی صورت گرفت: بر اساس این «پروژه»، آنان که خادمان مستقیم حاکمیت نیستند، حق ندارند پای در محیط‌های دانشگاهی گذارند! این «صورت‌بندی»‌ کار را آسان کرد. و حکومت جمکران پس از خیمه‌شب‌بازی‌هائی که امثال عبدالکریم سروش و همراهانش به عنوان «انقلاب فرهنگی» به راه انداختند، دانشگاه را تبدیل به «پادگانی» دولتی کرد. خطر چپ‌گرائی در میان جوانان، که منافع غرب را می‌توانست به چپاول شرق دهد، به این ترتیب از میان برداشته شد!

ولی شکست ارتش سرخ در افغانستان، فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی، و سپس نابودی اتحاد جماهیر شوروی، در زمینة سیاستگذاری در ایران، به غرب امتیازات بیشماری داد؛ امتیازاتی که به هیچ عنوان انتظارش را نمی‌داشت، ولی یک مسئله ـ مسئلة ابدی استعمار ـ هنوز حل نشده: آلترناتیو حکومت! اینجاست که می‌بینیم شیادی مردم فریب به نام «خاتمی» پای به میدان می‌گذارد. این «شیاد» وظیفة اصلی‌اش، جایگزین کردن «اوپوزیسیونی»‌ است که طی جنگ سرد، غرب در برابر حکومت دست‌نشاندة خود در ایران، سازماندهی کرده بود. بی‌دلیل نیست که شعارهای «خاتمی» همان شعارهای «اوپوزیسیون» از کار در می‌آید، و نزدیک‌ترین افراد به این «جنبش» استعماری، کارمندان و کارکنان مستقیم وزارت اطلاعات در همین حکومت هستند: آیت‌الله نوری، حجاریان، بهزاد نبوی، عبدی، اصغرزاده و ... ولی همانطور که صحنة واقعیات سیاسی تغییر کرده بود، زمانه نیز تحولات وسیع به خود دیده بود، دانشگاه نیز چون گذشته از شرایط اجتماعی تأثیر می‌پذیرفت. تلاش آلترناتیو «پساجنگ سرد» ـ خاتمی و دارودستة شیادانش ـ که شامل محافل دانشگاهی نیز می‌شود ـ در رأس آنان «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» ـ در سازماندهی به این پروژة سیاسی، که بر الگوهای «جنگ‌سرد» تکیه دارد، عملاً ناکام ‌ماند. و علیرغم تلاش‌های «اوپوزیسیون» دست‌ساز «جنگ‌سرد»، که به دستور ارباب سعی در داغ کردن تنور «خاتمی» داشت، و علیرغم تلاش محافل امنیتی رژیم در ایران که با توسل به تمامی شیوه‌های شناخته شده سعی در متمرکز کردن مردم بر محور «جدید» اربابان خود داشتند، خاتمی صحنه را ‌باخت؛ «پروژة» نوین دانشگاه، در عمل شکست ‌خورد!

امروز می‌بینیم که پس از ماه‌ها زمینه‌سازی جهت ایجاد تشنج در محیط‌های دانشگاهی، تظاهراتی که می‌بایست اعتراضات وسیع 16 آذرماه را به همراه آورد، در شهر 14 میلیون نفری تهران، فقط از اقبال 300 نفر برخوردار می‌شود! اگر این را «شکست» نخوانیم، چه نامی می‌توان بر آن گذاشت؟

حکومت اسلامی در ایران سال‌هاست که مرده. لاشة متعفن این مردار سال‌هاست که سرزمین ما را به نکبت و ادبار آلوده. ولی عمال و دست‌اندرکاران این حکومت نیک می‌دانند که فقط در صورتی قادرند در پس نیروهائی دیگر پناه گیرند که «آلترناتیو» استعماری را در اختیار غرب قرار دهند. در غیر اینصورت می‌باید به حضور خود در رأس این «حکومت» ادامه دهند. «حضوری» که، با شرکت امثال احمدی‌نژاد، در مقام ریاست جمهور، دیگر «مضحک» و خنده‌دار هم شده است. این حکومت که در بطن خون و آتش شکل گرفت، و بر زودباوری‌ها و ساده‌لوحی‌های توده‌ها، و حماقت‌ها و خیانت‌های سیاسیون تکیه کرد، اینک می‌رود که در یک کمدی موزیکال تفریحی پای به صحنة پایانی خود گذارد. با این وجود، برای آنان که از طرفداران حاکمیت سیاسی و نظامی آمریکائی‌ها هستند، صحنة پایانی این حکومت مسلماً‌ «درامی» بزرگ خواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست: