
نخستین بار که در تاریخ فناوریهای نوین، سخن از ایجاد ارتباط اجتماعی میان افراد، از طریق شبکههای الکترونیک به میان آمد، در ماه اوت سال 1962، در مقالاتی بود به قلم دانشجوئی در مؤسسة امآیتی آمریکا، به نام «لیکلیدر». این دانشجو، ارتباطات مورد نظر خود را «نظریة شبکة جهانی» نام گذاشته بود. و در واقع آنچه وی آنروزها به عنوان «نظریه» اعلام داشت، از همان سالها، شباهت بینظیری به «نظریة» اینترنت در مفاهیم جدید امروزی خود دارد: ایجاد ارتباط میان کامپیوترهای مختلف جهت دستیابی به منابع، برنامههای نرمافزاری و متون از هر نقطة جهان. شهرت جهانی مؤسسة «امآیتی» در ایالت ماساچوستس، در واقع خارج از نظریههای مدیریت صنعتی که زیر نظر ساموئلسون تدریس میشد، تا حد بسیار زیادی مدیون این واقعیت است که نظریة «اینترنت»، در واقع در دامان همین دانشکدة فنی چشم به جهان گشوده.
از آن روزها، سالها میگذرد، و وزنه تحقیقاتی در زمینة اینترنت دیگر در ید قدرتمند «آمآیتی» نیست؛ امروز در واقع، ایالات غربی ـ واشنگتن و کالیفرنیای شمالی ـ هستند که اینترنت را تبدیل به سلاح اقتصادی خود در ارتباط با دیگر مناطق جهان کردهاند. ولی اینترنت، برای رسیدن به مرحلهای که امروز خوانندة این واژهها کلام نویسنده را روی صفحة کامپیوتر خود دنبال میکند، راه بسیار درازی پیموده. از فرستادن «پیامهای» کوچک که به چند واژه محدود میشد، و با صدای «تک تک»، بر صفحات «مونوکرومها» به ثبت میرسید، تا فلاشهای پیشرفتة چند زبانه که امروز بر سایتهای جدید همه روزه مشاهده میکنیم، مسلماً راه درازی طی شده. میلیاردها ساعت تحقیق و نوآوری صورت گرفته، و هزاران متخصص در این راه زندگی خود را هزینه کردهاند.
ولی، میباید حق مطلب را ادا کرد، چرا که با اینهمه، اگر «جنگ سرد» پایان نگرفته بود، «اینترنت» به صورتی که امروز در جهان میشناسیم، پای نمیگرفت. فروپاشی راهبندهای «امنیتی» جنگسرد در میدان دادن به عروج اینترنت و تلفنهای همراه، که امروز تحت عنوان «آپاندیس» رابطه اینترنتی از آنها سخن میگویند، و حتی دیگر فرآوردههای فناوری پیشرفته، نقشی بسیار اساسی بازی کرد. و شاید به همین دلیل است که «اینترنت»، فاصلة یک پروژة «نظامی» تا یک طرح «عمومی» و شهروندی را فقط طی چند سال اخیر طی کرده است؛ امروز است که اینترنت تبدیل به وسیلة ارتباطی «عادی» میان افراد «غیرمتخصص» شده، و اگر 10 یا 15 سال پیش، سخن از ارتباط اینترنتی میان افراد عادی، حتی در بسیاری از جوامع صنعتی و پیشرفتة جهان، به میان میآوردیم، این سخن بیشتر «شوخی» و مزاح تلقی میشد، تا کلامی سنگین و وزین! و مسلم است که، چنین سرعت «چشمگیری» در تحولات یک فناوری فراگیر، که ارتباطات میان صدها میلیون انسان را یک روزه متحول میکند و طی تاریخ بشر هیچگاه تجربه نشده بود، عواقبی به دنبال آورد. «عواقب» چنین تحولات رعد آسائی را امروز همگان شاهدیم. از گزارشات مستقیم و «تصویری» سربازان آمریکائی از میدان جنگ در عراق گرفته، تا عکسها و مصاحبههای تظاهر کنندگان، از وحشیگریهای پلیس در تظاهرات دانشجوئی در آمریکای لاتین، همه چیز روی خطوط اینترنت در جوش و خروش است؛ امروز «غایب» ماندن در صحنة حوادث و رخدادهای جهانی، نادیده ماندن و ناشناس عمل کردن، دیگر شاید اصولاً «امکانپذیر» نباشد. و این روندی است کاملاً رو به رشد؛ حداقل در شرایط فعلی، هیچگونه خللی در رشد آن نمیتوان متصور شد.
این تحولات برخلاف آنچه تصور میشود، بیش از هر چیز بر جوامع «عقبمانده» تأثیر گذاشته! جوامعی که چاپ یک کتاب، یک مقاله و یا حتی یک شبنامه میتوانسته نظامها را زیر و رو کند، امروز میباید با چاپ صدها مقاله، کتاب، خبر، خبرنامه و ... که هیچیک تحت نظارت دولتهای تمامیتخواه و معمولاً فاسد قرار ندارند، زندگی کنند. و باید قبول کنیم که، این «زندگی»، دیگر از آن نوع نیست که دیروز برای حاکمان مستبد و از خود راضی میسر میبود. با نیمنگاهی به تحولات در جامعة ایران، که متأسفانه یکی از سرکوبشدهترین جوامع بشری است، به اهمیت این مسئله پی خواهیم برد. ایرانیان علیرغم برخورداری از یکی از مهمترین و گرانقدرترین گنجینههای ادبیات جهان، طی یکصد سال گذشته، در واقع یکی از غایبترین ملتها در زمینة خلاقیتهای هنری و ادبی بودهاند. به صراحت میتوان گفت که آثار قلمی در ایران، بدون آنکه قصد اهانت و توهینی به اهل قلم در میان باشد، متعلق به این دوره از زندگانی بشر نیست. ایرانیان طی سالهای سیاه «دیکتاتوریهای» فراگیری که به نامهای «سلطنت و مذهب» تفکر اجتماعی را به هبوط و سقوط سوق دادند، امروز از نظر خلاقیتهای هنری و ادبی در مکانی ایستادهاند که ملتهائی که از نظر تاریخی فاقد «زبان» نوشتاریاند قرار گرفتهاند!
این ظلم بزرگ که به «همت» سیاستهای استعماری، و با همکاری و همگامی محافل «فرومایه»، «فاسد»، «واپسگرا»، اگر نگوئیم «دستنشاندة» داخلی صورت گرفت، امروز در حال فروپاشی است. ایرانیان، با جمعیتی که در مقیاس جهانی بسیار قلیل به شمار میآید، در زمینة تولید «فارسینویسی» در فضای مجازی در ردة ده کشور نخست جهان قرار دارند! و این مهم، برای ملتی که روزگاری «هویدا» نامی افتخار میکرد که هر کتابی که در کشور چاپ شود او حداقل مقدمهاش را میخواند یک انقلاب نوشتاری است. زمانی که فردی چون هویدا، که با پابوسی و تعظیم و تکریم به مقام نخست وزیری مادامالعمر یک «جابر» فاشیست در آمده بود، چنین «افتخاری» میکند، مسلماً دلیلی بر «فرهیختگی» او نخواهد بود، این امر فقط نشانهای از درجة حاکمیت سانسور حاکم بر نوشتار فارسی بود.
ولی آیا مستبدان، از گذشتهها درس خواهند گرفت؟ آیا تحرکات اجتماعی و فناوریها میتواند این واپسماندههای دوران عصر حجر را از خواب خوش خرگوشی بیدار کند؟ هر چند جواب این سئوالات روشنتر از آن است که نیازی به پاسخ باشد، ارائة یک «پاسخ» شاید شایسته است: خیر! و باز هم تکرار میکنیم که خیر! مستبدان، محافل واپسگرا، سانسورچیها، آنان که «اخلاقیات» حجرههای نم گرفتة بازار و اندرونیهای متعفن تفکرات قرونوسطائی بر فضای فکریشان حاکم است، درسی نخواهند گرفت. اینان همه چیز را فقط جهت گسترش قدرت اهریمنی خود میخواهند و بس! در تاریخ معاصر شاهدیم که رادیو و تلویزیون، بجای ایجاد فضای گستردهتر اجتماعی، چگونه در چنگال دژخیمهای «مستبد» تبدیل به ابزار «پروپاگاند» سیاسی شد، شاهد بودیم که چگونه «اخبار» تلویزیون و ایستگاههای رادیوئی بر تفکر شهروند قرن معاصر سنگینی کرد؛ جنگها آفرید و خونها بر زمین ریخت. این تاریخ محتوم بشر است؛ «آزادی»، آنزمان که منافعش به جیب کسی نمیرود، «غیرضروری» و «مخل» آسایش تعریف خواهد شد.
و امروز ما ایرانیان در برابر تاریخ خود ایستادهایم. ملتی، با بزرگترین گنجینههای ادبی جهان، که فاقد روزنامه، مجله، کتاب و بنگاههای انتشاراتی معتبر جهانی است. و باز هم شاهدیم که دولت رسوای اسلامی از زبان معاون وزارت مخابرات اعلام میکند که:
«بايد اشاعه مطالب در سايتهاي فارسي سروسامان داده شود... و همان طور كه براي ايجاد نشريات بايد مجوز دريافت شود، براي ايجاد نشريات الكترونيكي نيز بايد اين صورت عمل شود».
بله، به عبارت دیگر، برای کنترل مطالب یک صد هزار وبلاگ در روز، وزارت ارشاد میباید نیمی از ملت ایران را به استخدام در آورد، تا «سانسور» دلخواه را بتواند عملی کند، و چون چنین عملی امکانپذیر نیست، همانطور که «سردبیر» روزینامة مضحک کیهان گفته، باید «این اینترنت را ببندید!» چنین «دولتمردانی» که یکشبه، میدان ترهبار سبزهمیدان را به مقصد مسند وزارت و معاونت وزارتخانه ترک کردهاند، آیا اصولاً حرف دهانشان را میفهمند؟ مسلماً خیر! اگر اینان میدانستند که چه میگویند، که ایرانی، در سرزمینی که میلیاردها دلار نفت و گاز در عمق خاکش نهفته، برای نان خوردن کلیههایش را نمیفروخت. این «دولتمردان» همان «اطفال» بیسرپرست استعمارند، اگر حرف در دهانشان نگذارند، چون سگ هرزه مرض فقط «واق واق» میکنند. چرا که اینان همچون هویدا، فقط به لطف و حمایت استعمار «وزیر» و «معاون» وزیر شدهاند!
ولی ما ملت در این میان چه نقشی میباید بازی کنیم؟ این همان سئوالی است که میباید در چارچوب مبارزات همهجانبة ملتها در راه دستیابی به استقلال و حضور فعال در سطح جهانی مطرح شود؛ اینترنت در این مقاله، فقط یک «بهانه» است، یک «زاویة» محدود، دیگر هیچ! بهانهای برای آنکه بتوانیم زمینة اجتماعی فرهنگ کشور را در مسیر پویائی به پیش رانیم و فرهنگ را از چنگال بدسگالان و مستبدان خودفروخته خارج کنیم. اینان، همانطور که میبینیم، حتی به خود زحمت نمیدهند «ترهاتشان» را در راستای افکار قرونوسطائی همین حاکمیت، «منطقی» کنند. حال، چرا باید ایرانی فردای خود را در دست چنین افرادی فرو اندازد؟ این وظیفة فرد فرد مردم است، که از طریق عملکردهای روزانه خود، سانسور «افکار» و «نوشتار» را برای همیشه در فرهنگ عمومی این سرزمین از میان بردارند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر