
پس از آخرین انتخاب «ریاست دولت» در حکومت اسلامی، که منجر به شکلگیری غوغاسالاری «مهرورزی» شد، به نوعی شاهد گسترش پدیدهائی «نوین» در سطح جامعه هستیم، پدیدههائی که هر کدام، با در نظر گرفتن تمایلات و وابستگیهای ناظران به شیوههائی متفاوت تحلیل میشود. ولی نباید فراموش کرد که، در آغاز کار، حتی پیش از آنکه «نتایج» قطعی این انتخابات «فرضی» اعلام شود، طی گذار از فضای تهی سیاسیای که در آن مشخص شده بود، سیاستهای «مردم دوستانة» سردار اکبر و چسباندن اعلانهای تبلیغاتی بر شلوار جین دختران تهرانی کاری از پیش نخواهد برد، گروهی به سرعت سخن از «نظامی» شدن رژیم ایران به میان آوردند. ولی از قضای روزگار، کسانی که این برخورد را «باب» کردند، و سعی در گسترده نمودن «مفاهیم» نوین «نظامیگری» در این رژیم داشتند، همانها بودند که اگر اکثریت مطلقشان در خیمه و خرگاه هاشمی رفسنجانی، کروبی و سردار قالیباف نشسته بودند، نهایت امر از همراهان و دوستان نزدیک احمدینژاد نیز به شمار میرفتند، چرا که در این نظام نمیتوان حضور مخالف «متصور» شد!
موضعگیریهای گروه «رفسنجانی ـ کروبی» نشان میداد که «نظامیگری»، از نوعی که به زعم اینان «موهن» و «مردود» است، در معنای «متعارف» کلمه نمیبایست «نظامیگری» تلقی شود. «نظامیگری» برای آنان، به این معنا بود که خودیهایشان «بالاجبار» میباید اهرمهای قدرت را به دست گروه دیگری بسپارند. چرا که اگر بخواهیم «نظامیگری» را، در مفاهیم اساسی آن معنا کنیم، تا آنجا که شامل حال طبقات مختلف در جامعة ایران میشود: دانشجو، روشنفکر، فعال سیاسی، کارگر، و حتی دکاندار و خردهسرمایهدار ... پس از غائلة 22 بهمن، همان شیوة حاکم بر کشور بوده، و عملاً حضور و یا عدم حضور «مهرورزی»، در رأس تشکیلات دولتی ایران، در کیفیت و کمیت آن هیچگونه «تغییری» ایجاد نکرد.
در واقع، آنان که برای حمایت از «سردار» در برابر «نظامیها» دست به تبلیغات زده بودند، به صراحت «نعل» وارونه میزدند، چرا که اساس در چنین نظامی این است که، اصولاً «انتخاباتی» در کار نیست؛ «رأی» از پیش صادر میشود، و تصمیمگیری در مورد گروهی که قرار است اهرمها را در دست گیرد، قبل از شروع «صحنهسازی» انتخابات، از طرف محافل استعماری صورت گرفته. اگر چنین نمیبود، اعتراضات کروبی، و سپس «اعتراضات» ضمنی اکبر رفسنجانی، به نتایج این «رأیگیریها»، میتوانست تأثیری بر فضای حاکم سیاسی بگذارد، چرا که این دو نفر «شهروندان» سادة یک کشور نیستند و هر کدام سالها در رأس هرم سیاسی همین رژیم حضور فعال و سرکوبگر داشتهاند.
ولی، آنان که «نعل وارونه» میزدند، و در واقع کارگزاران محافل استعماریاند؛ نه کاری با سرداراکبر داشتند و نه کاری با کروبی و دیگران، سعی بر آن بود که با کشاندن هر چه بیشتر مردم به مراکز رأیگیری ـ تحت عنوان جلوگیری از انتخاب شدن احمدینژاد ـ و سپس بیرون کشیدن نام احمدینژاد از همین صندوقها، تا آنجا که ممکن بود برای این «سیاست نوین» مشروعیت در سطح جهانی هم فراهم آورند. و اینکار را تحت عنوان «مبارزه با احمدینژاد» صورت میدادند. در میان این طرفداران «دیرهنگام» آقای رفسنجانی، متأسفانه نامهای «آشنا» : نویسندگان، روشنفکران، روحانیون و ... کم نیستند، و این امر فقط نشاندهندة عمق نفوذ سیاستهای استعماری در بطن جامعة ایران است. در واقع سیاست استعماری، به دلیل حضور مستقیم نظامی در افغانستان و عراق، نیازمند «صورتبندی» نوینی در ساختار حکومت «استیجاری» اسلامی در ایران بود، ساختاری که با حضور «مهرورزی» و همکاران وی امید میرفت که بتواند تأمین شود، و در این راه، آنان که «بار سنگین» به شمار میآمدند، همانطور که دیدیم، از موضع خود در سفینة استعمار بیرون رانده شدند.
امروز ماهها از آغاز حکومت «مهرورزی» میگذرد. و همانطور که از آغاز حدس زده میشد، «سیاستنوین» که مسلماً از خارج از مرزها دیکته میشود، جز ایجاد فشارهای روزافزون مالی، فرهنگی، اقتصادی بر جامعه، تأثیر دیگری نداشته. نمایشات «تودهپروری» که هر از گاه، از شبکههای رادیو و تلویزیون دولتی جهت نشان دادن حمایت «تودههای محروم» از هیئت دولت جدید به خورد مردم داده میشود، بیشتر جهت «ارعاب» مخالفان ایندولت و تأکید بر «محبوبیت» فرضی و روز افزون احمدینژاد صورت میگیرد. ولی در عمل، ایندولت خارج از جوسازی عملاً کار دیگری صورت نداده. و شاهدیم که تقبل این «حمایت روزافزون» تودهای از دولت «مهرورزی»، در کمال تعجب بیشتر در سطوح مرفهتر جامعه در حال شکلگیری است. به عبارت دیگر، خمیرمایة طبقاتی این دولت چنان عمل کرده که این گروههای مرفه جامعه هستند که اینک در پس «حمایتهای تودهای» از دولت احمدینژاد «پناه» میگیرند!
در همان روزهای نخست، در گیرودار اوضاع و احوالی که در حال حاکم شدن بر کشور بود، «مواضع» محافل دست راستی ـ محافلی که عملاً، طی تاریخ معاصر ثابت کردهاند فاقد هر گونه بینش سیاسیاند و صرفاً «آب» از دست سفارتخانههای غربی می نوشند ـ کاملاً روشن بود؛ اینان نگرانیشان این شده بود که احمدینژاد ممکن است «تودهای» از «آب» در آید! ولی در جناح چپ نیز «اشتباهات» زیادی را شاهد بودیم. از این واقعیت نمیتوان روی گرداند که، چپ در ایران، خارج از تمامی نقاط کور «راهبردهای سیاسیاش»، به دلیل تجربیات هولناک میرپنج و روحالله خمینی، از «پوپولیسم» وحشت عمیقی به دل دارد. چپ در ایران، بر خلاف حرکتهای چپ در اغلب کشورهای صنعتی، از طبقات حاکم و سرمایهداران ترسی به دل راه نمیدهد؛ چپ ایران، هر چند که ممکن است مضحک به نظر آید، از تودهها وحشت میکند! میباید قبول کرد که تجربیات هولناک «پوپولیسم» ایران، شاید در این میان مقصر اصلی باشد، ولی این «اشتباه» چنان کرده که نیروهای چپ بیش از آنچه باید، خود را به دست تبلیغات «پوپولیستها» رها میکنند، و این «اشتباهی» است که دیگر جای تکرار ندارد! یک بار تحت عنوان حمایت «همهجانبه» از مواضع «ضدامپریالیستی» حاج روحالله صورت گرفت، و امروز، به صورتی غیرمستقیم، از طریق معرفی کردن «احمدینژاد» به عنوان «مخالف» سرداراکبر سازندگی، و «مخالف» باندهای مافیائی قدرتهای اقتصادی حاکم بر ایران! چرا که، در برخی نوشتهها و سایتها میخوانیم که گویا «جنگی» میان باند سرداراکبر و احمدینژاد در گیر شده است!
ولی متأسفانه، واقعیت جای دیگری است؛ کشور ایران فاقد «باندهای» متعدد مافیائی و قدرتهای اقتصادی است. و هر چند که برخی احزاب، دقیقاً همانها که در تعریف و تمجید از مواضع «ضدامپریالیستی امام» آب به دهانشان میافتاد، سعی در القاء «برخوردهای» تند و جانکاه میان احمدینژاد و حاجاکبر داشته باشند، یک واقعیت غیرقابل انکار است: در ایران یک باند واحد مافیائی قدرت وجود دارد که آنهم از خارج از مرزها دستور میگیرد.
در همانروزها صریحاً در مطالبی عنوان کردم که احمدینژاد را نمیباید در این «منجلاب» تبلیغات غرب، تبدیل به «محصولی» از برخورد «تضاد طبقاتی» کرد. این یک اشتباه بود، یک خبط بزرگ بود، و شاهدیم که هنوز برخی از همین احزاب «چپگرا»، در سرمقالهها، سخنرانیها و ... قصد معرفی احمدینژاد به عنوان فردی را دارند که بر مرکب نوعی «تضاد طبقاتی» سوار شده. احمدینژاد، امروز در جامعهای سخن از حمایت «مردم» به میان میآورد که شکافهای طبقاتی هولناک عملاً هوش از سر آدمی میرباید. نمونة تاریخی این نوع «پوپولیسم» را در کشور آرژانتین، در دوران پرون، و در حکومتهای موسولینی و هیتلر شاهد بودهایم، ولی نمیباید راه دور رفت؛ هوگوچاوز، لولا، و آیتالله خمینی نیز در همین رده قرار میگیرند.
در نظر سرمایهداری غرب، امروز حاکم کردن نوعی پوپولیسم و «مردمگرائی»، در کشورهائی که از قدرت و بنیههای اقتصادی مناسبی برخوردارند، و یا قادرند امتیازات ژئوپولیتیک خود را در چارچوبی «مالی» به ارزش گذارند، یک راهحل جهت جلوگیری از ایجاد پویائی اقتصادی شده. کشوری چون عراق، به اشغال مستقیم نیروهای نظامی در میآید، تا بنیة نفتی منطقه از طریق «جنگ»، زیر نگین انگشتری پنتاگون قرار گیرد؛ کشور دیگری چون افغانستان، عملاً از شرکت در فضای اقتصادی ایجاد شده در آسیای مرکزی، به بهانة «مبارزه با تروریسم» محروم میماند، تا زمینة حضور نظامی ناتو در آسیای مرکزی فراهم آید؛ کشوری چون ونزوئلا با منابع گستردة نفتی از طریق «لات بازی های» یک افسر سابق اطلاعاتی و حقوقبگیر آمریکا، از گردونة اقتصادی آمریکای لاتین خارج میشود، تا منابع نفتی و درآمدهای ارزی در درون مرزهای ونزوئلا در تقابل با «خزانهداری» ایالات متحد نتواند انبار شود؛ و چرا راه دور میرویم، فردی ناشناس، کمسواد، کم اطلاع به نام «احمدینژاد»، از ناکجاآبادی در ایران بیرون کشیده میشود، تا بتواند سیر حرکت مالی، پولی، و راهبردهای نظامی غرب در منطقه را «سازمان» دهد. و این مهم، علیرغم نیات شخصی وی و اطرافیاناش، چرا که اینان کمتر از آنند که بدانند چه میکنند.
نیروهای مترقی در این میان نمیباید تحت عنوان بازگوئی درگیریهای این دو «جناح»، در واقع، در «جنگهای» زرگریای که میان «جناحهای» فرضی سرمایهداری غرب در ایران در جریان است، به طور غیرمستقیم احمدینژاد را تبدیل به محصول مبارزات طبقاتی کنند، اینکار فقط یک نتیجه خواهد داشت: دوباره زیستن تجربة پوپولیسم روحالله خمینی، هر چند که این تجربه، به حکم تاریخ بیشتر میباید مضحکه باشد تا «فاجعه»!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر