
باز هم سخن از درگیریهای مسلحانه در عراق به میان میآید. سالها پس از «پیروزی» ارتش آمریکا بر صدام حسین، و روزها پس از آنکه یک دادگاه فرمایشی و مسخره صدام حسین را به «اعدام» نیز محکوم کرد! در کمال تعجب شاهدیم که هنوز آنچه ارتش پیروزمند یانکیها «القاعده» معرفی میکند، با واحدهای «قدرقدرت» نظامی در کوچهها و خیابانهای بغداد و شهرهای دیگر در حال زدوخورد هستند! شاید بهتر باشد تودههای آمریکائی که همواره، و شاید اغلب اوقات به غلط، خود را برخوردار از «نعمت» اظهار نظر در مورد سیاست جاری کشورشان معرفی کردهاند، بر ادامة این «سیاستگذاری» مسخره، که در رأس آن چند شرکت نفتی، چند بانک و تعدادی مؤسسات بزرگ مالی چندملیتی جا خوش کردهاند، و تا به امروز به قیمت نابودی کشور عراق، قتلعام صدها هزار زن و کودک، قراردادن یک منطقة بزرگ نفتی در شرایط «فوقالعاده»، و گسترش ناامنی در گسترة یکی از کهنترین گهوارههای تمدن بشری تمام شده، نقطة پایان گذارند. سئوال این است: تا کی میباید جهانیان دست روی دست گذارند، و نظارهگر تئاتر خونینی باشند، که دیگر از شدت فضاحت صورت یک کمدی تاریخی به خود گرفته؟ دولت آمریکا برای آنکه امروز، «حکایت» مبارزه با «القاعده» را بتواند به خورد مخاطب دهد، مخاطبش فقط میتواند یک «مرغ پخته» باشد.
معلوم نیست از چه روی، همین «القاعده»، که چنین «هلمنمبارز» طلبیهائی هم در برابر ارتش پنتاگون میکند، بجای درافتادن با تانکهای فوقمدرن آمریکائی در بزرگترین مرکز تجمع ارتش آمریکا در منطقه، به شیخنشینها و کشورهای کوچکتر و صدمهپذیرتر که از چنین امکانات «نظامی» و امنیتیای هم برخوردار نیستند، حملهور نمیشود. نکند این «القاعده»، با اینهمه «فدائی» که اسماً برایش درست کردهاند، از شال و قبای «شیخجابر» محمدبنطلال میترسد؟ ولی جواب به این سئوال خیلی سادهتر از آن است که برخی تصور میکنند: «القاعدهای» در کار نیست؛ این لولوخورخورهای که فاکس نیوز، بیبیسی و سیانان، برای مردم دنیا درست کردهاند، تا در تنورش نان خودشان را بچسبانند، حکایت همان «استاخانوف»، کارگر نمونة اتحاد شوروی در دوران استالین است. میدانیم که استاخانوف همه ساله به دلیل از خودگذشتگیها در راه «جماهیر» شوروی، از «حزب» جایزه میگرفت، ولی پس از مرگ استالین کاشف به عمل آمد که، چنین موجودی اصلاً وجود خارجی نداشته! این القاعده، چون استاخانوف، اگر موجودیتی داشته باشد، مجموعهای است از همان نانخورهای سنتی سازمان سیا، که هر گاه «بازاری» وجود داشته باشد، «محصول» هماهنگ با بازار را در اختیار ارباب قرار میدهند. بله، واقعیت اینجاست که، این مردم عراقاند که از حضور یک ارتش اشغالگر خارجی، از چپاول کشورشان به دست شرکتهائی که امثال دیکچنی با آن قلبهای «باطریدار»، عضو هیئت مدیرهاش شدهاند، به جان آمدهاند.
در آخرین «انتخابات» مجالس «قانونگذاری» ایالات متحد، شاهدیم که گویا دمکراتها اکثریت هر دو مجلس را از آن خود کردهاند! و همزمان، گروهی «خردجال» که جهت به راه انداختن «هیاهوی» سیاسی نیاز چندانی هم به همیاری اخبار جهانی ندارند، به راه افتادهاند که، «جماعت! کجا نشستهاید! جمهوریخواهان شکست خوردند!» البته «خردجالها» یادشان رفته که، همین دمکراتها بودند که «بحران» ویتنام را به «جنگ» تبدیل کردند، و همین دمکراتها بودند که جنگ هولناک کره را سالها پیش از جنگ ویتنام رهبری میکردند، و معلوم نیست «صلحدوستی اختراعی» دمکراتها و یا «اختلافنظرهای ابداعی» میان دو «حزب» حاکم در آمریکا، از کدام «آرشیو» مطبوعاتی و تاریخی به یکباره بیرون کشیده شده. ولی باز هم بگوئیم که از نظر تاریخی، دمکراتها در مجلس میتوانند، همچون 12 سال دورة جرج بوش و ریگان اکثریت مطلق داشته باشند، و یک مصوبة خشک و خالی هم بر خلاف قوانین و لوایح دولت «جمهوریخواه» به تصویب نرسانند!
آنان که «آمریکاشناس» شدهاند، و بحث برخورد «دمکرات ـ جمهوریخواه» در روزینامههایشان به راه انداختهاند، بهتر است قبل از علم کردن «میکروفونها»، یک نگاهی به تاریخ معاصر این مجموعه که نام «ایالات متحد» بر آن گذاشتهاند، بیاندازند. پیروزی دمکراتها در این انتخابات فقط یک بازی «پوچ» سیاسی است، که هیئت حاکمة ایالات متحد به عنوان راه فرار برگزیده، ولی زهی خیال باطل! اگر راه فراری از بحران عراق وجود داشته باشد ـ در حال حاضر بسیاری صاحبنظران حتی موجودیتاش را هم زیر سئوال میبرند ـ دیگر نمیتواند با کمک و همیاری دوستان و رفقای خانم «لوینسکی» صورت گیرد. امروز ما در دورانی قرار گرفتهایم که «بازسازی» راهبردهای استراتژیک میباید روی میزهای طراحی قرار گیرد؛ «بازسازی»، «تجدیدنظر»، «تقسیمدوبارة کارتهای اقتصادی، مالی و نظامی»، و اینهمه با «نمایش» تکراری انتخابات و صندوق رأیگیری در آمریکا نمیتواند صورت پذیرد.
کشور انگلستان، همانطور که پیشتر در همین وبلاگ آوردیم، امروز غریقی را ماند که دست به هر خاشاکی میبرد. سادهتر بگوئیم، به دلیل بحران عراق، 150 سال تاریخچة استعماری انگلستان در این منطقه امروز در گرو تأئید مثلث «بوش، پوتین، چین» قرار گرفته. و به نظر نمیآید که مانورهای امپراتوری بریتانیای کبیر، دیگر بتواند مفری ایجاد کند. برخوردهای سرد و آمرانة پوتین با مسائل این منطقه، آنزمان که در رابطه با اروپائیان قرار میگیرد ـ نمونة رفتار و برخورد وی در فنلاند ـ نشان میدهد که آمریکا مدتهاست «اروپا» را به دست قضا و قدر رها کرده. ولی این اروپا که خود شالودهریزی ایالات متحد را امکانپذیر کرد، اگر از دست رود، شالودة آمریکا را نیز میتواند به نوبة خود متزلزل کند.
بیدلیل نیست که امروز، رسماً سخن از بحران «اقتصادی» در آمریکا به میان میآورند. آمریکا روزگاری شاید فکر میکرد که با تکیه بر روسیهای که روی به قدرت گذاشته و چین و هند که بیش از نیمی از جمعیت جهان را در بطن خود جای دادهاند، میتواند با حفظ برتریهای خود، برای همیشه با اروپا خداحافظی کند، ولی مجموعه شرایط سیاسی، بیش از اینها پیچیده شده. تقسیم دوبارة کارتها در این منطقه، مسلماً شامل نفت خواهد شد، و اروپا را به عنوان یکی از مصرفکنندگان «بینفت جهان»، یا درگیر آمریکا باقی میگذارد و یا در چنبرة قدرت روسیه فرو میاندازد! اگر آمریکا، برای حفظ منافع خود مجبور به رها کردن اروپا شود، روسیه دست بر سرش خواهد گذاشت! از این مجمل بخوانیم حدیث مفصل، و سقوط تاریخی ارزش برابری دلار در برابر یورو را!
تنها یک مطلب باقی میماند: سهم ملتهای منطقه از این بحران فراگیر چیست؟ تقسیم دوبارة کارتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی در این منطقه، فقط زمانی میتواند مسائل عمیق و اساسی کشوری چون ایران را از پایه به نفع ملت تغییر دهد که بنیادهای سیاسی در کشور قادر باشند از این تحولات در جهت منافع ملی استفاده کنند؛ در غیر اینصورت همانطور که در افغانستان و عراق شاهدیم، حکومتهای فاسدی که بر پایة اینگونه تحولات به قدرت میرسند، صرفاً امکانات بیشتری جهت چپاول و تخریب در اختیار اجنبی قرار خواهند داد. آیا ایران در شرایطی قرار گرفته که بتواند از راهبردهای جدید به نفع خود استفاده کند؟ جواب به این سئوال با در نظر گرفتن «شخصیتهائی» که اینک زمام امور کشور را در دست دارند، و با بررسی شیوههائی که اینان در ادارة امور کشور اتخاذ کردهاند، مسلماً منفی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر