۱۲/۰۷/۱۳۸۴

(به بهانة پنجاهمین سالگرد "پرسترویکای" خروچف)
حزب توده و فقر تفکر سوسیالیستی ایران
...

آنان که سرچشمة تحرک چپ در ایران را به سازماندهی حزب توده و یا جنبش معروف به "جنگل" محدود می‌کنند، سوسیالیسم کشور را صرفاً در راستای همخوانی راهبردی با مسکو مورد بررسی قرار می‌دهند. هر چند این امر واقعیت دارد که تحولات سیاسی‌ای که منجر به انقلاب اکتبر در روسیه شد، نه تنها در ایران، که در تمامی منطقه پس‌لرزه‌هائی سیاسی به وجود آورد، که هر کدام، اگر در شرایط مناسب اقلیمی و جمعیتی قرار می‌گرفت، می‌توانست به انقلابی توده‌ای در مفهوم «بلشویکی» کلمه منجر ‌شود، ولی، تفکر سوسیالیسم، آنچنانکه غرب قصد القای آن را دارد، صرفاً به جنبش جانبدارانه از «بلشویسم» روس مرتبط نمی‌شود.

اینکه چرا امروز غرب با اصرار حزب تودة ایران را نه تنها سمبل، که نمایندة جنبش چپ در ایران معرفی می‌کند، نباید تعجب زیادی برانگیزد. «حزب توده» که پس از شهریور 1320، و پس از فروپاشی استبداد سیاه رضاخانی، از بطن آنچه پیشتر «حزب کمونیست ایران» خوانده ‌می‌‌شد، برون آمد، از اولین روزهای تولد، به‌ ‌صورت بی‌‌قید و شرط به "اردوگاه شرق" وابسته بود. در عمل، بر پا کردن یک تشکیلات «کمونیستی»، در قلب کشوری که تحت فرمان سازمان‌های امنیتی «امپراتوری انگلستان» اداره می‌شد، آنهم کشوری که در مرزهای اتحاد شوروی قرار گرفته بود، خارج از همکاری تنگاتنگ با ابر قدرت شرق امکان پذیر نمی‌بود.

ولی، این الزامات و واقعیات، بیشتر از آنچه مشوق رشد و تعالی تفکر «سوسیالیستی» در ایران شود، «چپ‌گرائی» ایرانی را در ساختار اجتماعی کشور، تبدیل به وزنه‌ای در ترازوی سیاست‌های «کلان‌راهبردی» ابرقدرت‌ها کرد. موجودیت، برنامه‌های «اجتماعی‌ـ‌سیاسی» و گفتمان تفکر سوسیالیستی، طی سال‌های دراز، در انحصار حزب توده، «گل ‌سرسبد» فرضی جنبش چپ ایران باقی ماند.

ولی حزب توده، از هر گونه استقلال عمل در برخورد با سیاست‌های کشور به دور بود، و طی سال‌ها، پس از شهریور 1320، سخنگویان این حزب، وابستگی به اردوگاه شرق را نه تنها به زیر سئوال نمی‌بردند، که این نوع وابستگی را، یعنی «بلشویسم» را عین «سوسیالیسم» می‌دانستند. در واقع، پس از پایان جنگ دوم، تا اوائل بحران مصدق، تفکر سوسیالیستی ایران، محدود به «بلشویسمی وابسته به شرق» شده بود! این طرز برخورد مشکل بسیار پیچیده‌ای در زمینة رشد تفکر سوسیالیستی در ایران به وجود آورد، و در چارچوب سیاست‌های تعیین شده از جانب روزولت و استالین، به صراحت می‌توان جای پای حاکمیت‌های استعماری غرب و شرق را در این «حزب‌سازی» مشاهده کرد. باید به خاطر داشته باشیم که در همین دوران، حتی در ایالات متحد نیز، «حزب کمونیست آمریکا» چشم به جهان گشوده بود! امروز پس از فروپاشی اتحاد شوروی، و با مروری بر تاریخ تبادلات و بده‌بستان‌های شرق و غرب، تصویر از گذشته بسیار روشن‌تر شده است. پایه‌ریزی «احزاب کمونیست» در کشورهائی که تحت سلطة غرب و نظام سرمایه‌داری غربی اداره می‌شدند، در واقع پایه‌ریزی سازمان‌هائی بود که تحت نظر اتحاد شوروی قرار داشتند، و عملاً برای جلوگیری از شکل‌گیری هر گونه جنبش «واقعی» سوسیالیستی استقرارمی‌یافتند. این سازوکار را امروز در کشورهای سرمایه‌داری، در چارچوب «اتحادیه‌های کارگری‌ای» که زیر نظر کارفرمایان شکل گرفته و فعالیت می‌کنند، به‌صراحت می‌توان دریافت. سازوکاری که یکی از ترفندهای قدیم سیاست‌های استعماری است. در کمال تأسف، تا دورة مصدق، حزب تودة ایران نیز در همین چارچوب خدمات خود را به سیاست‌های استعماری ادامه داد.

در بحران مصدق، بحرانی که در «ملی‌» بودن و یا وابستگی‌های آن، از نظر تاریخی هنوز جای بحث و گفتگوی بسیار باقی است، برخورد غیرقابل توجیه «حزب‌توده» با پدیدة «ملی‌شدن نفت»، دست این سازمان را در مقابل بسیاری از «سوسیالیست‌های ایران» روکرد، و اهداف نهائی‌ای که سیاست شرق از طریق این تشکیلات در کشور دنبال می‌کرد، روز به روز روشن‌تر شد. امروز، پس از گذشت بیش از 50 سال از این بحران، حزب توده قرائت‌های متفاوتی از آن روزها ارائه می‌دهد، این قرائت‌ها نمی‌تواند از اهمیت زیادی برخوردار باشد، چرا که حزب تودة ایران با وجود اشراف کامل به احتمال وقوع کودتای نظامی، از هر اقدامی که از فرو افتادن کشور به دامان دیکتاتوری‌ای «رضاخانی‌مسلک» پیش‌گیری کند و جان اعضاء و هواداران این «سوسیالیسم» را، که به غلط «تفکر سوسیالیستی» ایرانی لقب گرفته بود، از مرگ نجات دهد، خودداری کرد.

اعضای حزب توده پس از کودتا، یا بالاجبار جلای وطن کردند، و یا در دست جلادان زاهدی به حبس‌های طولانی، زجر و شکنجه و حتی اعدام محکوم شدند. طی 25 سالی که به دنبال کودتا آمد، حزب توده از صحنة سیاست کشور غایب بود، و دولت اتحاد شوروی، با وجود بهره‌های کلان، حاصل از سیاست‌های «چرخش به شرقِ» دربار، هیچگاه شرطی جهت آزادی زندانیان «توده‌ای» از سلاخ‌خانه‌های رژیم، در قراردادهای چند میلیارد دلاری خود با «پهلوی‌ها» منظور نکرد!

این نوع برخورد «پادگانی» از جانب اتحاد شوروی با حزب توده، که در آن روزها «سمبل تفکر سوسیالیسم» ایران به شمار می‌رفت، شاید یکی از دلایلی بود که «سوسیالیسم» را در دهة 1960 در ایران به طور کلی از وزنه و اعتبار سیاسی ساقط کرد. و از قضای روزگار، درست در همین ایام است که پایه‌ریزی تفکر مردم‌فریبانه‌ای به نام «اسلام ‌عدالت‌خواه!» آغاز شد.

طی سال‌هائی که نهایتاً به بحران 22 بهمن 57 انجامید، گروه‌هائی سیاسی صرفاًٌ جهت فروپاشی حاکمیت پهلوی، در قالب‌ سازماندهی‌هائی «سیاسی‌ـ‌نظامی»‌ دست به اعمالی زدند که بازتاب‌های واقعی آن، صرفاً مستحکم‌تر کردن پنجة استبداد دربار پهلوی بود. غیبت طولانی یک تفکر سیاسی «سوسیالیستی» در جامعة ایران، سوسیالیسم را در ترادفی آزاردهنده با «براندازی نظامی»‌ قرار داده بود، و پر واضح است که چنین «نظریه‌ای» در شرایط زندگی عادی، قابلیت جذب و پرورش نیروهای سازنده را از دست خواهد داد.

یکی از استدلال‌های حزب تودة ایران، در رد آنچه در بالا آمده، برخورد «توده‌ای‌ها» در فردای 22 بهمن 57 با تحولات جامعة ایران است. «حزب تودة ایران»، بر اساس تحلیلی که ارائه می‌دهد، و به دلیل مطالبی که در بالا مطرح شده، گویا «تغییر» مشی داده بود! و در فردای 22 بهمن، سعی در اتخاذ سیاستی نمود که فرضاً جبران مافات می‌کرد، ولی اینبار نیز نتیجة افتخارآمیزی حاصل نشد. سخنگویان حزب توده، «اعتراف» می‌کنند که گوئی در محاسبات خود شکست خورده‌اند، و اینکه، در بررسی درجة وابستگی حاکمیت اسلامی ایران، که در چارچوب الزامات نظامی امپریالیسم غرب در افغانستان به قدرت رسیده بود، دچار اشتباه شده بودند. ولی، متاسفانه این ادعاها نیز، به طور کلی از درجة اعتبار ساقط است. در واقع، از یک سو،‌ «عدالت ‌خواهی‌اسلامی» در روند تفکر اجتماعی به صورتی مستحکم، و به دلیل عملکردهای گذشتة حزب توده، عملاً‌ جایگزین «تفکر سوسیالیستی ایرانی» شده بود، و از طرف دیگر، دولت اسلامی در شرایطی قرار نداشت که همگامی با آن برای حزب و گروهی بتواند «وجهه‌ای ملی» و یا «عقیدتی» به همراه بیاورد.

اینبار نیز متاسفانه، واقعیت امر را باید در جای دیگری جستجو کرد: حزب توده در برابر بحران 22 بهمن دست به همان اقداماتی زد که در برابر «پدیدة» مصدق به آن متوسل شده بود؛ به عبارت ساده‌تر، پیروی کورکورانه از سیاست‌های کرملین، جهت تقویت هر چه بیشتر «مام وطن‌سوسیالیستی!» و اینهمه، به قیمت نابودی خود، اعضاء و هواداران‌اش!

امروز که سقوط امپراتوری شوروی صحنة جنگ راهبردی «مارکسیسم‌ـ‌سرمایه‌داری» را از معادلات سیاسی کنار زده، حداقل در کشور ایران، «تفکر سوسیالیستی» به دلایل بالا با فقری کمر شکن روبرو است. حزب توده از معادلات سیاسی بیرون است، چرا که به دلیل وابستگی به دولت فعلی روسیه ـ این وابستگی بیشتر در قالب کمک‌های مالی، سیاسی و تشکیلاتی باید بررسی شود ـ عملاً‌ حرفی برای گفتن ندارد. حزب توده در واقع، «دفتری» است نوشته شده، و پرونده‌ای است مختومه! بحرانی که حاکمیت امروز ایران از طریق بازی کردن با احساسات توده‌های مردم، و با به سخره گرفتن شعارهای مردمی، در مقابل هر گونه شعار «عدالت‌خواهی» ایجاد کرده نیز، فقر عظیم تفکر «سوسیالیستی» ایران را هر چه بیشتر دامن می‌زند. به عبارت ساده‌تر، امروز سخن گفتن از «عدالت ‌اجتماعی»، به دلیل پیشینه‌ای که حاکمیت جمهوری اسلامی در افکار و اذهان مردم ایجاد کرده، به نوعی «مضحکة» سیاسی تبدیل شده.
مسلماً، ریشه‌های بحران تفکر سوسیالیستی در ایران را نباید صرفاً در وابستگی بی‌قید و شرط حزب تودة ایران به سیاست‌های راهبردی اتحاد شوروی سابق جستجو کرد، و همانطور که عنوان شد، بهره‌گیری «عوام‌فریبانه از عدالت‌خواهی اسلامی» نیز در این میان نقشی بی‌نهایت سرنوشت‌ساز بازی کرده، ولی متفکران سوسیالیست ایران از این مهم نباید غافل باشند، که سوسیالیسم بیشتر از آنچه یک نظریة «براندازانه» به شمار آید، حرکتی است فرهنگی. «فرهنگ سوسیالیسم» همانطور که چامسکی، متفکر آنارشیست آمریکائی عنوان می‌کند، قبل از حضور حرکت‌های انقلابی می‌باید رشد کرده و غنا گیرد. و دقیقاً در همین چارچوب است که ایستائی امروز تفکر «سوسیالیسم ایرانی» بیش از پیش آزاردهنده شده. ایستائی‌ای که تاریخ معاصر کشور، مسئولیت قسمت اعظم آن را بر دوش مرده‌ریگ حزب تودة ایران خواهد گذاشت.

هیچ نظری موجود نیست: