سخنان جدید جرج بوش در مورد آنچه مبارزه با «فاشیسم اسلامی» میخواند، حائز اهمیت است. ایالات متحد، از آغاز بحران «اسلام سیاسی» در اواخر دهة 1970، پیوسته قصد آن داشته که میان سیاستهای اعمال شده از جانب واشنگتن و آنچه عملیات «اسلام رادیکال» لقب میدهد، «تمایزی» بنیادین قائل شود. به نمایش گذاردن این «تمایز» به نخستین روزهای پیروزی «شیعیان» در ایران تحت فرماندهی آیتالله خمینی باز میگردد. ایالات متحد از یک سو با بهرهگیری از «اسلامگرائی» قصد ایجاد بنبستهای راهبردی در برابر پیشروی «اتحاد شوروی» سابق را داشت، و از جانب دیگر سعی میکرد که اسلام را در معنائی «فراگیر» در برابر ناسیونالیسم رو به انحطاط «عرب» و سوسیالیسم متمایل به اتحاد شوروی که خود نیز روی به سقوط و اضمحلال گذاشته بود، به ایدئولوژی کلیدیای تبدیل کند که بتواند «عصای» دست او در مناطق نفتخیز خاورمیانه باشد.
در مورد «رستاخیز جهان عرب» و نقش ناصر، که امروز همکاریهای سازمان سیا در به قدرت رسیدن او دیگر حکایتی کاملاً تکراری است، سخن بسیار به میان آمده. در واقع، علیرغم چرخش ناصر به سوی چین و تجهیزات نظامی «شرق» که طی سالهای پس از بحران کانال سوئز صورت گرفت، صرفاً به دلیل حمایت آمریکا از شخص ناصر بود که کشورهای فرانسه و انگلستان در بحران کانال سوئز نتوانستند از طریق سازمان ملل بر سیاستهای ناصر نظارت مورد نظر خود را تحمیل کنند. ولی «رستاخیز جهان عرب»، چه در مصر و چه در کشورهای دیگر، چون عراق و سوریه که در پناه احزاب «غیردینی و سوسیالیست بعثی» انجام شد، از نظر ساختاری و راهبردی محدودیتهای بسیاری نشان میداد. این محدودیتها باعث شد که به تدریج غرب دست از حمایت این سازمانها بشوید، و دلیل حضور سیاست شرق در منطقه، و حمایتهای شوروی سابق از این خاستگاههای «نوین»، در واقع همین بیعلاقگی ایالات متحد در ادامة حمایتهای سیاسی از اینان بود. در حالیکه وابستگی پایهای بنیانگذاران «رستاخیز جهان عرب»: ناصر در مصر، قاسم در عراق و خاندان اسد در سوریه، در آغاز کار صرفاً به سیاستهای واشنگتن و لندن بود.
حال اگر سازمان سیا، سالها بعد به این «نتیجهگیری» رسید که دیگر نمیباید از «رستاخیز جهان عرب» حمایت به عمل آورد و میباید سازمانهای مذهبی را، که در بر گیرندة تمایلات وسیع تودهای بودند مورد «عنایت» خود قرار دهد، این امر نمیتواند عناصر «تاریخ استمعاری» در منطقه را «دیگرگون» کند. حمایت سازمان سیا از «نهضتهای دینی» همچون «شیعهگری» در ایران و انواع سنی آن: «اخوانالمسلمین» در کشورهای سنی، از سالها پیش در دستور کار واشنگتن قرار داشت. سالها بعد مسئلة سازماندهی سنیها تحت لوای مبارزة مسلحانه با امپراتوری شوروی مطرح شد، در رأس این سازماندهیها میتوان افرادی چون بنلادن را یافت، ولی این سیاستها به هیچ عنوان به سازمان «القاعده» و عربستان محدود نمیشوند؛ الجزایر و نهضتهای اسلامی در شمال آفریقا مستقیماً از طرف لندن و واشنگتن مورد حمایت قرار میگرفتند. امروز اگر در مورد روابط بسیار دوستانة رهبران «القاعده» و شخص اسامهبنلادن، با سازمان سیا سخن به میان آوریم، گزافه نگفتهایم؛ سازمان سیا و نظریهپردازان آن، این «روابط» را در شمار قابل توجهی از «یاداشتهای» سیاسی و عملیاتی، که طی سالهای اخیر به چاپ رسیده، خود به تشریح بیان کردهاند. حتی نقش شخص اسامهبنلادن، در بطن این سازمان، به عنوان فردی که مسئول «گردانهای مجاهدین عرب در افغانستان» بوده، امروز کاملاً شناخته شده است. حال این سئوال مطرح میشود که «خشم» مطبوعاتی و رسانهای آقای بوش در واقع نشاندهندة چه پدیدهای است؟
تنها جوابی که بر این سئوال میتوان یافت این است که، سیاست «شتر، گاو، پلنگ»، که به صراحت از اولین روزهای به قدرت رسیدن جیمی کارتر، رئیس جمهور «مذهبی» و «دمکرات» آمریکا تا به امروز در دستور کار سازمان سیا و پنتاگون قرار گرفته، در مرحلة فعلی به بنبستهائی رسیده. در واقع، همان بنبستی که آمریکا در اوایل سالهای 1970 در مورد «رستاخیز جهان عرب» تجربه میکرد، امروز دامنگیر واشنگتن در مورد پروندة «نهضتهای اسلامی» شده. ولی اگر دیروز با رها کردن ناصر، قاسم و دیگران و سپردن افسار اینان به شوروی سابق، آمریکا از سیاستهای جایگزینی چون «شیعهگری» در ایران، «اخوانالمسلمین» در کشورهای سنی، و بعدها «القاعده» و امثال «مدنیها» در دیگر کشورهای مسلمان برخوردار بود، امروز با جدا شدن از «قافلة اسلام»، مشکل میتوان چشمانداز یک سیاست جایگزین برای واشنگتن در منطقه دید.
حملات لفظی شدید جرج بوش به «اسلام رادیکال» نشان میدهد که کاخ سفید نیازمند رها کردن «نهضتهای» فاشیستیای است که خود از سالهای 1970 در مناطق مسلمان نشین «بنیانگذاری» کرده. این «نهضتها» که تماماً تحت نظارت سازمان سیا فعال شدهاند، حتی امروز نیز جهت پیشبرد سیاستهای واشنگتن در عراق، ایران، افغانستان و ... مورد استفادهاند. به طور مثال، ناامنیای که این «نهضتها» در مناطق مختلف عراق «خلق» میکنند، یکی از مهمترین بهانههای واشنگتن جهت حفظ استقرار نیروی نظامی در اینکشور شده، و در عین حال تحت عنوان ناامنی، هر گونه سرمایهگذاری در طرحهای عمرانی عراق را نیز در تعلیق قرار گرفته؛ بهانهای که هر ساله هزاران میلیون دلار به جیب مقاطعهکاران آمریکائی سرازیر میکند! بررسی عملکردهای دیگر این «نهضتها» در سایر کشورهای مسلمان ـ خصوصاً افغانستان و ایران ـ نیازمند تحلیلی به مراتب وسیعتر است، ولی به طور خلاصه باید این امر را قبول کرد که «نانخوردن» از قبل اسلام دیگر برای آمریکائیان «مشکل» شده؛ اینجاست که آقای جرج بوش قصد دارد موجودیت سیاستهای منطقهای واشنگتن را از «اسلام راستین» جدا کند!
ولی همانطور که در مورد «نهضت جهان عرب» شاهد بودیم، و همانطور که تجربة هولناک 11 سپتامبر نشان داد، کشورهائی که در چارچوب سیاستهای استعماری، ملتها را به زنجیر میکشند، دیر یا زود مجبورند خود «عواقب» سنگین آنرا نیز پرداخت کنند، خصوصاً که امروز دیگر دیوارههای امنیتی جنگ سرد نمیتواند ایالات متحد را در پناه خود در «امنیت» کامل نگاه دارد.
در مورد «رستاخیز جهان عرب» و نقش ناصر، که امروز همکاریهای سازمان سیا در به قدرت رسیدن او دیگر حکایتی کاملاً تکراری است، سخن بسیار به میان آمده. در واقع، علیرغم چرخش ناصر به سوی چین و تجهیزات نظامی «شرق» که طی سالهای پس از بحران کانال سوئز صورت گرفت، صرفاً به دلیل حمایت آمریکا از شخص ناصر بود که کشورهای فرانسه و انگلستان در بحران کانال سوئز نتوانستند از طریق سازمان ملل بر سیاستهای ناصر نظارت مورد نظر خود را تحمیل کنند. ولی «رستاخیز جهان عرب»، چه در مصر و چه در کشورهای دیگر، چون عراق و سوریه که در پناه احزاب «غیردینی و سوسیالیست بعثی» انجام شد، از نظر ساختاری و راهبردی محدودیتهای بسیاری نشان میداد. این محدودیتها باعث شد که به تدریج غرب دست از حمایت این سازمانها بشوید، و دلیل حضور سیاست شرق در منطقه، و حمایتهای شوروی سابق از این خاستگاههای «نوین»، در واقع همین بیعلاقگی ایالات متحد در ادامة حمایتهای سیاسی از اینان بود. در حالیکه وابستگی پایهای بنیانگذاران «رستاخیز جهان عرب»: ناصر در مصر، قاسم در عراق و خاندان اسد در سوریه، در آغاز کار صرفاً به سیاستهای واشنگتن و لندن بود.
حال اگر سازمان سیا، سالها بعد به این «نتیجهگیری» رسید که دیگر نمیباید از «رستاخیز جهان عرب» حمایت به عمل آورد و میباید سازمانهای مذهبی را، که در بر گیرندة تمایلات وسیع تودهای بودند مورد «عنایت» خود قرار دهد، این امر نمیتواند عناصر «تاریخ استمعاری» در منطقه را «دیگرگون» کند. حمایت سازمان سیا از «نهضتهای دینی» همچون «شیعهگری» در ایران و انواع سنی آن: «اخوانالمسلمین» در کشورهای سنی، از سالها پیش در دستور کار واشنگتن قرار داشت. سالها بعد مسئلة سازماندهی سنیها تحت لوای مبارزة مسلحانه با امپراتوری شوروی مطرح شد، در رأس این سازماندهیها میتوان افرادی چون بنلادن را یافت، ولی این سیاستها به هیچ عنوان به سازمان «القاعده» و عربستان محدود نمیشوند؛ الجزایر و نهضتهای اسلامی در شمال آفریقا مستقیماً از طرف لندن و واشنگتن مورد حمایت قرار میگرفتند. امروز اگر در مورد روابط بسیار دوستانة رهبران «القاعده» و شخص اسامهبنلادن، با سازمان سیا سخن به میان آوریم، گزافه نگفتهایم؛ سازمان سیا و نظریهپردازان آن، این «روابط» را در شمار قابل توجهی از «یاداشتهای» سیاسی و عملیاتی، که طی سالهای اخیر به چاپ رسیده، خود به تشریح بیان کردهاند. حتی نقش شخص اسامهبنلادن، در بطن این سازمان، به عنوان فردی که مسئول «گردانهای مجاهدین عرب در افغانستان» بوده، امروز کاملاً شناخته شده است. حال این سئوال مطرح میشود که «خشم» مطبوعاتی و رسانهای آقای بوش در واقع نشاندهندة چه پدیدهای است؟
تنها جوابی که بر این سئوال میتوان یافت این است که، سیاست «شتر، گاو، پلنگ»، که به صراحت از اولین روزهای به قدرت رسیدن جیمی کارتر، رئیس جمهور «مذهبی» و «دمکرات» آمریکا تا به امروز در دستور کار سازمان سیا و پنتاگون قرار گرفته، در مرحلة فعلی به بنبستهائی رسیده. در واقع، همان بنبستی که آمریکا در اوایل سالهای 1970 در مورد «رستاخیز جهان عرب» تجربه میکرد، امروز دامنگیر واشنگتن در مورد پروندة «نهضتهای اسلامی» شده. ولی اگر دیروز با رها کردن ناصر، قاسم و دیگران و سپردن افسار اینان به شوروی سابق، آمریکا از سیاستهای جایگزینی چون «شیعهگری» در ایران، «اخوانالمسلمین» در کشورهای سنی، و بعدها «القاعده» و امثال «مدنیها» در دیگر کشورهای مسلمان برخوردار بود، امروز با جدا شدن از «قافلة اسلام»، مشکل میتوان چشمانداز یک سیاست جایگزین برای واشنگتن در منطقه دید.
حملات لفظی شدید جرج بوش به «اسلام رادیکال» نشان میدهد که کاخ سفید نیازمند رها کردن «نهضتهای» فاشیستیای است که خود از سالهای 1970 در مناطق مسلمان نشین «بنیانگذاری» کرده. این «نهضتها» که تماماً تحت نظارت سازمان سیا فعال شدهاند، حتی امروز نیز جهت پیشبرد سیاستهای واشنگتن در عراق، ایران، افغانستان و ... مورد استفادهاند. به طور مثال، ناامنیای که این «نهضتها» در مناطق مختلف عراق «خلق» میکنند، یکی از مهمترین بهانههای واشنگتن جهت حفظ استقرار نیروی نظامی در اینکشور شده، و در عین حال تحت عنوان ناامنی، هر گونه سرمایهگذاری در طرحهای عمرانی عراق را نیز در تعلیق قرار گرفته؛ بهانهای که هر ساله هزاران میلیون دلار به جیب مقاطعهکاران آمریکائی سرازیر میکند! بررسی عملکردهای دیگر این «نهضتها» در سایر کشورهای مسلمان ـ خصوصاً افغانستان و ایران ـ نیازمند تحلیلی به مراتب وسیعتر است، ولی به طور خلاصه باید این امر را قبول کرد که «نانخوردن» از قبل اسلام دیگر برای آمریکائیان «مشکل» شده؛ اینجاست که آقای جرج بوش قصد دارد موجودیت سیاستهای منطقهای واشنگتن را از «اسلام راستین» جدا کند!
ولی همانطور که در مورد «نهضت جهان عرب» شاهد بودیم، و همانطور که تجربة هولناک 11 سپتامبر نشان داد، کشورهائی که در چارچوب سیاستهای استعماری، ملتها را به زنجیر میکشند، دیر یا زود مجبورند خود «عواقب» سنگین آنرا نیز پرداخت کنند، خصوصاً که امروز دیگر دیوارههای امنیتی جنگ سرد نمیتواند ایالات متحد را در پناه خود در «امنیت» کامل نگاه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر