آوردهاند که در روزگاری نه چندان دور گروهی ایرانیان ثروتمند به دیار عرب سفر میکنند ـ حتماً برای مراسم حج بوده ـ و زمانی که خیمه و خرگاه زده و دیگهای متعدد از غذاهای لذیذ بر آتش گذاشته بودند، عربی بیچاره، گرسنه و بیپناه از کنارشان میگذرد. بوی غذاها عرب را دیوانه میکند، در صحرای بیانتها به جستجو بر میآید؛ سوسماری به چنگ آورده و به رسم اهالی حجاز در یکی از دیگها میاندازد و فریاد برمیآورد: انا شریک! البته این حکایت مسلماً متعلق به دوران پیش از حاکمیت اسلامی است، چرا که طی دهههائی که از این «انقلاب سرنوشتساز» میگذرد، آنکه به هر بهانهای سوسمار در دیگ ملل دیگر میاندازد خود ما ایرانیان هستیم. بگذریم! چندی است که هممیهنان گرامیمان، اولین سدة جنبش مشروطیت را برگزار میکنند، و هر گروه به شیوة خود، یا جشن گرفته و یا اعلام عزاداری کرده؛ و در این میان گویا وزارت امورخارجة ینگهدنیا هم «اعلامیهای» صادر کرده است!
البته هر چه به دنبال اصل اعلامیه این در و آن در زدم چیزی نیافتم. حتی به سایت فارسی زبان وزارت امورخارجة ایالات متحد نیز رفتم، خبری نبود، و مطالب سایت بیاغراق مربوط به یک ماه پیش میشد. با خود گفتم مگر فکر میکنی وزارت امور خارجه آمریکا بیکار است که برای تو اطلاعیة ترجمهشده روی سایت بگذارد؟ بله اینها کار و زندگی دارند؛ جنگ در لبنان، دزدی و آدمکشی در عراق، تریاک فروشی در افغانستان، چپاول ملت ایران، ... از خودم خیلی خجالت کشیدم. و مجبور شدم به خلاصهای که بیبیسی، یا برای حفظ آبروی ارباب، یا برای موشدوانی در احوالاتاش روی سایت خود گذاشته بود، «قناعت» کنم. البته با شناختی که اینک ما ایرانیان از سیاستبازیهای عموسام داریم، مشکل نیست که مفاد این «اعلامیه» را نخوانده «حدس» بزنیم. بله، این اعلامیه هم به شیوة اعلامیههای دیگر آمریکا از «آزادی»، «انسانیت»، «بشریت» و ... سخنها میگوید، و آنقدر «خوب» میگوید که انسان بیاختیار گریهاش میگیرد و میخواهد نویسنده را محکم بغل کرده و ماچ گندهای از لپهای وی برباید!
نویسنده میگوید: «ملی گرايان ايرانی مفهومی انقلابی و قدرتمند بنا نهادند: سند قانون اساسی بر پايه حکمرانی قوانين عادلانه و فراگير که متضمن مطبوعاتی آزاد و احترام برای حقوق فردی است.» البته مقصود ایشان از «مفهومی انقلابی و قدرتمند» همان «قانون اساسی» است، یعنی قانونی که اجازه میداد 5 تن از وعاظ و روضهخوانان بر مصوبات مجلس شورای ملی نظارت داشته باشند، تا قانونی برخلاف اسلام به تصویب نرسد! ولی اینکه اینها را «ملیگرایان» بخوانیم، جای حرف دارد، چرا که چنین قانون اساسیای، به قلم همانهائی نوشته شد که اغلب این «مفهوم» انقلابی و قدرتمند را صرفاً برای اعمال حاکمیت «قشر آخوند» بر سلطنت استبدادی «بنا نهادند»، و ملیون اگر «وجود خارجی» داشتند، به وسیلة اربابان همین بیبیسی خودمان، ته صف نگاه داشته شدند، تا موقع قتلعامشان فرا رسد.
نویسنده ادامه میدهد: «جنبش اصيل مشروطيت اگرچه عمر درازی نداشت، اما برای دموکراسی ايرانی، و هم برای آزاديخواهی در خاورميانه، پيروزی بزرگی بود.» الحق که خوب نوشته! مخصوصاً «اما» را درست همانجائی گذاشت که هم از نظر دستورزبان فارسی «درست» باشد، و هم به خواننده تفهیم کند که «زیادهخواهی» جایز نیست. «عمرتان» کوتاه بود! اما «پیروزیتان» بزرگ! بیدلیل نیست که امروز، خاورمیانه در مقابل چشمان ما در جنگ، غارت، کشتار و فساد دست و پا میزند و در کشور ایران یکی از سفاکترین «دیکتاتوریهای» تاریخ بشر حاکم شده: اینها همه از صدقة سر همان «پیروزی» بزرگی است که بیبیسی به ملت ایران «نوید» میدهد. البته «عمر کوتاه» این جنبش «اصیل» را هم زیر سبیل در کردیم؛ از «جنابسرهنگ آیرون ساید» انگلیسی و «میرپنج »، و رابطة آنان با «عمرکوتاه» مشروطیت هم، حرفی نمیزنیم! بهتر است که آدم خودش احترام خودش را نگاه دارد.
نویسندة محترم باز هم تندتر میراند: « از آن زمان تا کنون، ايرانيان با هر مرام و مسلکی مبارزه خود را عليه قدرت غير پاسخگو، فساد، و فاصله فقير و غنی ادامه دادهاند.» چه انشائی، به به از این فارسی! عبارت «قدرت غیرپاسخگو»، که مسلماً یکی از ابداعات «دکتر سروش» و فعلة فاشیسم ایران است، در این میان بسیار معناها دارد. و از ارتباط «دکتر» با بیبیسی «سخنها» میگوید! ولی اینکه، « ايرانيان با هر مرام و مسلکی مبارزه خود را عليه [...] فاصله فقير و غنی ادامه دادهاند»، از «قدرت پاسخگو» هم جالبتر است. ما که با «فاصلة» فقیر و غنی مبارزهای نکردیم، شما چطور؟ غلط نکنم، بیبیسی پس از جراحی فیدل کاسترو از ترس اینکه میدان «چپنمائی» را از دست بدهد، شدیداً به دست و پا افتاده است.
ولی هنوز به جای خوب «قضیه» نرسیدهایم: «ايالات متحده از آرمان های مردم ايران برای رسيدن به جامعه ای باز حمايت می کند؛ جامعه ای باز که مشوق گفتگو است، مطبوعات آزاد را بر می تابد، مدافع شرافت انسانی است، و عدالت، قانونمداری، و پاسخگو بودن حکومت را تضمين می کند.» بله اینجا بود که واقعاً اشک در چشمانم پر شد، و همانطور که بالاتر گفتم میخواستم بپرم و نویسنده را حسابی ماچ کنم! «جامعة باز»، «مطبوعات آزاد»، «شرافت انسانی»، و ... خلاصه هر چه دلتتان بخواهد «عموسام» برایتان میآورد. هزار سئوال در ذهن میجوشد، هزار سئوالی که باید از عموجان سامخودم بکنم و جواب بگیرم. عموجان قربانت بروم! تو کجا بودی که این چند ساله بر ما بیچارهها چه گذشت؟ به قول عزیزالسلطنه در «دائیجان ناپلئون»، بیاختیار گفتم: «عموسام چرا زودتر نگفتی؟»
نویسنده مثل اینکه اشکهای مرا دیده باشد، ادامه میدهد: «آمريکايی ها به آزادی و دموکراسی برای ايران باور دارند و صد سال مبارزه مداوم [ايرانيان] را برای رسيدن به يک حکومت دموکراتيک راستين پاس می دارند». حداقل بین تمام ملتها و کشورهای دنیا ما یکی را داریم که بتوانیم به او تکیه کنیم! این ملت و دولت هم همان آمریکاست؛ که دمکراسی ما را «باور» دارد و «صدسال مبارزة» ایرانیان را هم «پاس» میدارد. ولی مثل اینکه، همین دیروز بود که قصد بمباران «ایرانیان» برای تنبیه حکومتشان را داشتند. البته چند تا بمب اتمی قابل این حرفها نیست! چرا که نویسندة محترم در ادامه میگوید: «حکومتی که شايسته مردم بزرگ ايران باشد». بله، اینهمه آمریکا با ما همکاری کرده تا همین جملة کوتاه را نویسندة محترم بر کاغذ بنشاند: «حکومتی که شایستة مردم بزرگ ایران باشد.»
در آخر کار نویسنده به ما حالی میکند که از نظر آمریکا، این حکومت «شایستة» مردم ایران نیست. در اینمورد ما هم با آمریکا هم عقیده هستیم، ولی عموسام چرا، برای به قدرت رسیدن این «آخوندها» کودتا کردی، چرا از این «آخوندها» طی این 27 ساله حمایت کردی، چرا از جنگ صدام حسین بر علیة ملت ایران حمایت کردی، چرا از آدمکشیهای حکومت ایران حمایت میکنی، و آخر کار، چرا نفتمان را مجانی میخوری، و وقتی نفتمان را کوفت کردی، چرا فحشمان میدهی؟ بله، عموسام باوجود اینکه امروز برایمان «آرزوی سعادت و خوشبختی» کرد، به این چند تا سئوال ساده جواب نداد! اینجا بود که رگ «مغولیام» ورم کرد و با خود گفتم: این عرب لخت و عور حداقل سوسمارش را انداخت و گفت «انا شریک»! این یانکی هفتتیرکش که در مملکت خودش مردم را برای مخالفت با جنگ زندانی میکند، جوراب گندیدهاش را میاندازند توی آبگوشت خوشمزة «مشروطیت» ما ملت، دو تا هم میزند توی سرمان تا بگوید: «انا شریک!» حالا ما اگر اصلاً نخواهیم این یانکی نره خر، که به قول صادق هدایت «با یک نیزة 5 زرعی نمیتوان سنده زیر دماغش گرفت»، در جشن مشروطیتمان شرکت کند، چکار باید بکنیم؟ اصلاً مگر ما در جشن «مشروطة آمریکا» شرکت میکنیم که آمریکا میخواهد در جشن مشروطة ما شرکت کند؟ مردهشور بردهها، چقدر پررواند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر