
بیست و هفت سال از برپائی حکومت اسلامی در ایران میگذرد. این حکومت بیش از پیش، در بطن خود، و در راستای تبلیغاتی که بلندگوهای سخنپراکنیاش طی این مدت در فضای رسانههای کشور پراکندهاند، دچار چند دستگی است. آخرین شکافها و چند دستگیهای سیاسی حکومت اسلامی را میتوان در تضادهائی که «مذاکره» با آمریکا در درون ساختارهای سیاسی این حکومت ایجاد کرده، به صراحت مشاهده کرد. اینکه «مذاکره» با آمریکا صورت میگیرد یا نه، شاید گزافهگوئی باشد؛ مذاکره با آمریکا طی 27 سال گذشته، نه تنها به صورت روال کلی در آمده بود، که حتی برخی از جهتگیریهای سیاسی حکومت اسلامی ایران را، خارج از این «مذاکرات» نمیتوان مورد بررسی قرار داد. ولی امروز، «مذاکره» با آمریکا شکافهای «درون ـ حکومتی» را تشدید میکند. شاید بهتر باشد، به بررسی طبیعت این «مذاکرات» توجه کنیم، و نه به فلسفة وجودی آنها.
حکومت اسلامی، از آغاز کار کلوخی را میماند، که در گودال عمیقی فرو میافتد. طی گذشت روزها و سالها، این کلوخ جدارهای خود را یکی از پی دیگری از دست میدهد، و امروز به مرحلهای رسیده که این شکافها مرکز ثقل حکومت اسلامی، یعنی سپاه و بسیج را مستقیماً مورد تهدید قرار میدهد. مرکز ثقلی که، گویا در محاسبات حاکمان اسلامی ایران و شاید بسیاری از صاحبنظران خارجی، میبایست بدون هر گونه شکافی تا آخرین لحظة موجودیت این حکومت دوام آورد، به همان صورت که «گاردجاویدان» شاه، و «لشکر تهران» در زمان رضاشاه، دوام آورد.
روزی که آقای احمدینژاد، به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم از صندوقهای رأی بیرون کشیده شد، این مطلب کاملاً روشن بود که حکومت وی، البته در بطن، با ظاهر و مظروف زمانیای متفاوت، یادآور دوران «ازهاری» خواهد شد. در واقع، به شهادت تاریخ ایران، زمانی که به «امنیتی جماعت» و افراد نظامی، کار سیاستگذاری واگذار میشود، دورهای است که حکومت در شرایط سینه خیز قرار گرفته، و از هر گونه نوآوری سیاسی عاجز است. ایندوره را پیشتر در زمان رضاشاه و پهلوی دوم شاهد بودهایم، ولی با یک تفاوت عمده: یک سیاست خارجی قدرتمند، در سطح جهانی نه تنها از این دولتها حمایت میکرد ـ در مورد رضاشاه، انگلستان و در مورد محمد رضا شاه، آمریکا ـ بلکه این سیاست وظیفة خود میدید که موجودیت راهبردهای منطقهای خود را به صورتی کاملاً علنی به موجودیت این دولتها پیوند زند. در آنزمان هم، در اسرع وقت، در دورهای که بحران را دور شده میپنداشتند، دولت نظامی با دولت غیرنظامی جایگزین میشد.
امروز چنین نیست. سیاستهای بینالمللی که از دولتهای پیاپی در حکومت اسلامی ایران حمایتهای همهجانبه صورت دادند ـ که تا به امروز، اغلب غربی بودند ـ حاضر نیستند موجودیت راهبردهای سیاسی خود را با موجودیت حکومت اسلامی ایران پیوند دهند. در واقع، حکومت اسلامی ایران، در صحنة سیاست جهانی، در مفهومی بیشتر اقتصادی تا راهبردی، همان کاربرد دولت «طالبان» در افغانستان را دارد: حفظ سیاستهای غرب، سرکوب مردم از طریق به کارگیری مذهب، بیجواب گذاردن خواستهای رفاهی، درمانی، و حتی امنیت روزانة شهروندان تحت عنوان «مبارزه با آمریکا» و ... این سیاستها مسلماً «آب به دهان» بسیاری از محافل سرمایهداری جهانی میاندازند، ولی قبول مستقیم حضور و همکاریهای راهبردی با چنین سیاستی در سطح جهانی، کاری نیست که «غربیها» قادر به اجرای آن باشند.
حکایت شاه و خمینی با آمریکا، حکایت عروسخانم و کلفت صیغهای است. اگر محمدرضا پهلوی «عروسخانم» امپریالیسم بود و از وی تحت عنوان «پادشاه مدرن!» قصهها و حکایات سر هم میکردند، تا «سرکوب» ملت ایران را در انظار جهانی امری «لازم»، برای رسانیدن ملت ایران به دروازههای طلائی نشان دهند، حکومت اسلامی را نمیتوان اینچنین به مردم جهان معرفی کرد. این «کلفت صیغهای»، هر چند که همآغوشیاش شیرین و مطابق میل «حاجآقا» باشد، و هر چند که «منافع» عدیدة حشر و نشر با او بیشمار، هیچگاه نمیتواند در میهمانی «جهانی» ملل «متمدن» به عنوان همسفره، همسفر و رفیق گرمابه و گلستان «امپریالیسم» جهانی به خورد افکار عمومی «شهروندان» همین امپریالیسم داده شود.
بحران «مذاکره» با آمریکا در واقع ریشه در همین امر دارد. این حکومت، بازتاب منافعی است، و اگر این منافع در خطر افتد، موجودیتاش یک پول سیاه ارزش نخواهد داشت و حامیان او حاضر نخواهند بود وزنة همکاری با چنین حاکمیت بیآبروئی را در سطح جهانی بر دوش گیرند. بحران عراق به آمریکا ثابت کرد که، اگر میخواهد امیدی به خروج «سربلندانه» از منطقه داشته باشد، باید یا به جنگ دیگری متوسل شود، و یا خود را درگیر اتحاد راهبردهای سیاسی با «کلفتصیغهای» امپریالیسم کند. راهحلهائی که هنوز، در ظاهر امر، هر دو در دست تحقیقاند. ولی راهدیگری نیز برای خروج از این مسلخ میتواند داشته باشد: واگذاری قسمت عمدة اهرمهای سیاسی و نظامی منطقه به روسیه، هند و چین، عملی که به آمریکا امکان میدهد، حداقل در ظاهر، موجودیت «استعماری» خود را در منطقه حفظ کند.
فریادهای مخالفت با «مذاکره» با آمریکا در همین شق آخر نهفته. در واقع، اگر آمریکا برای خلاصی خود از باتلاق عراق، که هر روز عمیقتر و بحرانیتر میشود و به احتمال زیاد افغانستان را نیز به دنبالش خواهد کشید، بخواهد اهرمهائی را فدا کرده، و کنترل آنان را به دست طرفهای روسی، چینی و یا ... بدهد، بسیاری حضرات در تهران از نانخوردن خواهند افتاد. چرا که «ناخدای جدید» را «جاشویانی نوین» باید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر