
دنیای سیاست، بازیهای مخصوص به خود دارد. روزی بود که تمامی تشکیلات سازمان ملل و دفاتر وابسته به آن از «تخلفات هستهای» ایران داستانسرائی میکردند، و روزی دیگر، همة کسانی که به ظاهر سکانداران این «سازمانها» هستند، از ایران و برنامههای هستهای اینکشور با لطف و همراهی یاد میکنند. و در کمال تعجب، امروز روسیه است که تقاضاهای تندی برای «جوابگوئی ایران به سئوالات شورای امنیت دارد!»
اگر زندگی در این غربت برای ما عقلی به جای گذاشته باشد، اولین سئوال این است که چرا سازمان ملل و آژانس بینالمللی انرژی هستهای، از زبان دبیرکل و مدیرش این چنین از «حقوق ایران» سخن میگویند؟ بر ناظرانی که واقعاً مستقلانه مسائل را بررسی میکنند، این امر پوشیده نیست که ایندو سازمان به همراه دیگر دفاتر و تشکیلات «بینالمللی»، اگر همگی با بودجة کشورهای جهان سوم و اروپای غربی اداره میشوند، از نظر سیاسی چرخ پنجم ارابة سیاست آمریکا هستند. در واقع طی تمامی دوران جنگ سرد، در رأس «سازمان ملل متحد» و دیگر سازمانهای بینالمللی وابسته به این تشکیلات، که میبایست آینة تمام نمای «بشریت» آنزمان میبود، هیچگاه یک دبیرکل و مدیر ـ اگر نگوئیم کمونیست ـ متمایل به جناح «چپ» سیاستهای جهانی منصوب نشد. دبیرکلهائی که طی 50 سال جنگ سرد، بر صندلی این «سازمان بینالمللی و شاخههای فراوان آن» تکیه زدهاند، همگی مستقیماً از میان طرفداران نظریة راست سیاست بینالملل برگزیده شده بودند. تأئید تام و تمام «اتحاد شوروی سابق» بر این روند، مسلماً قابل تحلیل است، تحلیلی که به بعد موکول میکنیم. ولی نباید از یاد برد که در این اواخر، آمریکائیها حتی فردی به نام «کورت والدهایم»، را با پروندة همکاریهای نظامی با سازمان اساس هیتلری نیز به ریاست این سازمان گماشته بودند.
پس، به دلیل اظهارات عجیب و غریب کوفی عنان و البرادعی ـ حقوقبگیران مستقیم دولت آمریکا ـ نتیجهگیری کلی این است که آمریکا یا واقعاً از گزینة حملة نظامی به ایران دست بر داشته و به دنبال «راه حلهائی» دیگر میگردد، و یا واقعاً قصد حملة نظامی به ایران را دارد، و در همین راستا سعی میکند برای سازمان ملل و شاخههای بیآبروی آن، گوئی نقشی مستقل بجوید و آب رفته را به جوی بازگرداند ـ هر چند که دیگر سازمان ملل از نظر افکار عمومی تشکیلاتی مرده است.
البته در مسائلی که در بالا عنوان شد، هیچ تضاد پایهای وجود ندارد. به عنوان یک ایرانی امیدوارم که حملة نظامی به کشور ایران صورت نپذیرد، ولی در مقام تحلیل آنچه در حول و حوش حکومت اسلامی صورت میگیرد، میباید قبول کرد که «مذاکرات» ایران و آمریکا به راهحلهائی منتج شده است. چک وچانههای «ایران ـ آمریکا» گویا نهایتاً در عراق به نتیجهای رسیده، و از اینرو راه برای دستیابی به سیاست جایگزین در خلیج فارس گشوده شده است. در واقع دلیل نارضایتی شدید روسیه را در همین امر میباید جست. در عمل، دو امکان وجود دارد. یا ایران میتواند به عنوان ژاندارم آمریکا و حافظ منافع اینکشور، در خلیجفارس به خدمت این ابر قدرت در آید ـ گزینهای که هم آمریکا را راضی میکند و هم عوامل حکومت اسلامی ایران را. یا اینکه، حکومت اسلامی برای حفظ موجودیت خود، و امتداد دادن به منافع اسلحه فروشان آمریکائی، گزینة جنگ و شرکت در یک جنگ را «پذیرفته» است.
این جنگ که چون دیگر جنگهای جهان سوم، تماماً در چارچوب منافع سیاستهای استعماری میباید مورد بحث قرار گیرد، نخست جنگی نمایشی با ارتش آمریکاست و سپس به سرعت تبدیل به جنگ «شیعه ـ سنی» خواهد شد. جنگی که میتواند با بالا رفتن شدید قیمت نفت، همزمان بودجة کشورهای نفتخیز خلیجفارس، مناطق اروپای غربی، ژاپن و استرالیا را، طی سالها به جیب اسلحهفروشان آمریکائی سرازیر کند، و از پایهگیری هر گونه زمینة رشد اقتصادی و مالی در منطقة نفتخیز خلیج فارس به صورتی ساختاری کاملاً جلوگیری به عمل آورد.
البته در مسائلی که در بالا عنوان شد، هیچ تضاد پایهای وجود ندارد. به عنوان یک ایرانی امیدوارم که حملة نظامی به کشور ایران صورت نپذیرد، ولی در مقام تحلیل آنچه در حول و حوش حکومت اسلامی صورت میگیرد، میباید قبول کرد که «مذاکرات» ایران و آمریکا به راهحلهائی منتج شده است. چک وچانههای «ایران ـ آمریکا» گویا نهایتاً در عراق به نتیجهای رسیده، و از اینرو راه برای دستیابی به سیاست جایگزین در خلیج فارس گشوده شده است. در واقع دلیل نارضایتی شدید روسیه را در همین امر میباید جست. در عمل، دو امکان وجود دارد. یا ایران میتواند به عنوان ژاندارم آمریکا و حافظ منافع اینکشور، در خلیجفارس به خدمت این ابر قدرت در آید ـ گزینهای که هم آمریکا را راضی میکند و هم عوامل حکومت اسلامی ایران را. یا اینکه، حکومت اسلامی برای حفظ موجودیت خود، و امتداد دادن به منافع اسلحه فروشان آمریکائی، گزینة جنگ و شرکت در یک جنگ را «پذیرفته» است.
این جنگ که چون دیگر جنگهای جهان سوم، تماماً در چارچوب منافع سیاستهای استعماری میباید مورد بحث قرار گیرد، نخست جنگی نمایشی با ارتش آمریکاست و سپس به سرعت تبدیل به جنگ «شیعه ـ سنی» خواهد شد. جنگی که میتواند با بالا رفتن شدید قیمت نفت، همزمان بودجة کشورهای نفتخیز خلیجفارس، مناطق اروپای غربی، ژاپن و استرالیا را، طی سالها به جیب اسلحهفروشان آمریکائی سرازیر کند، و از پایهگیری هر گونه زمینة رشد اقتصادی و مالی در منطقة نفتخیز خلیج فارس به صورتی ساختاری کاملاً جلوگیری به عمل آورد.
این سئوال باقی است که کدام گزینه را آمریکا میپذیرد، و کدام گزینه برای روسیه، چین و هند ـ قدرتهای تعیین کنندة منطقهای ـ قابل قبول است؟ پس از فروافتادن پردة آهنین، سیاست خارجی ایالات متحد، در واقع، همان تهدید به جنگ و تعرض نظامی است. آمریکا، امروز، فاقد پدیدهای به نام «سیاست خارجی» است، و بر این مطلب پیشتر، بسیاری از متفکران جهانی صحه گذاشتهاند. ولی اگر فروریختن پردة آهنین دست «بازهای» مقیم کاخ سفید را بازتر کرده، امکانات دیگری نیز در سطح جهانی در اختیار مخالفانشان قرار داده ـ تهییج افکار عمومی جهانی، اعمال سیاستهای عوامپسندانهتر روسی، وجیهالملله کردن تمایلات «صلحطلبانة» اروپائی، گسترش تجارتپیشگی چینی، و ... در این بازی قدرت، برخلاف آنچه به نظر میآید، آمریکا تنها تصمیمگیرنده نخواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر