
میگویند «جهان سیاست دنیائی است بس عجیب!» از قضای روزگار کاملا ًحق دارند. پس از مذاکرات هستهای که گروه 5+1 با حکومت اسلامی صورت داد، مذاکراتی که آمریکا و متحداناش تمامی تلاش خود را جهت به تعویق انداختن آن انجام دادند، فضای سیاسی در مورد ایران ابعاد جالب توجهی به خود گرفته. اظهاراتی در مورد ایران از زبان «مسئولان» غربی میشنویم که پیشتر قابل تصور نمیبود؛ برخوردهائی با مسائل ایران صورت میگیرد که باز هم پیش از این «مذاکرات» در چشمانداز سیاسی کشور غیرقابل پیشبینی بود. میباید قبول کنیم که این «فضای جدید» به سوی اهدافی کاملاً نوین هدایت میشود، و در رأس این اهداف ـ از آنجا که غرب به این صرافت افتاده که اجرای سیاستهای کودتائی و براندازیهای یکشبة «خانگی» دیگر امکانپذیر نیست، مسلماً اصل کلی «قابل معاشرت» نمایاندن حکومت جمکران قرار دارد! شرطی که در «بازی نوین سیاست» کشور، حداقل در میدانی که واشنگتن برای ایران گشوده، در رأس امور قرار گرفته.
البته چرخش صریح سیاست واشنگتن در مورد تهران، چرخشی که بارها در این وبلاگ آنرا نتیجة فشار فضاهای نوین سیاسی خصوصاً در آسیای مرکزی و جنوبی عنوان کردهایم، چند بازندة اصلی نیز بر روی صفحة شطرنج ایران باقی گذاشت. مهمترین مهرههای بازنده همانها هستند که امروز به بهانة «دلسوزی» برای ملت ایران، به عناوین مختلف چنین القاء میکنند که ایالات متحد با قبول مذاکرات با ایران پای در تلة حکومت اسلامی گذاشته! جالبتر اینکه، این اظهارات «کودکانه» از زبان کسانی شنیده میشود که معمولاً با حمایت محافل به نحوی از انحاء جائی در میان «ناظران» و مفسران سیاست منطقه و متخصصان امور سیاسی برای خود دستوپا کردهاند! میباید از این «صاحبنظران» پرسید، حاکمیت جنایتکار ایالات متحد که بیش از 60 درصد اقتصاد جهانی را در مرزهایاش متمرکز کرده و بیش از 50 درصد از کرة ارض را به بهانههای مختلف از قطب جنوب گرفته تا آفریقای سیاه و از اروپای غربی تا ژاپن و کره به اشغال نظامی خود در آورده، به زعم شما اینک در مورد «تحلیل شرایط» حکومت دستنشاندة اسلامی دچار «اشتباه» شده؟ خیر! حاکمیت آمریکا دچار اشتباه نشده، آنان که در صف خادمان این دستگاه سالها «بست» نشستند و میپنداشتند که با حذف آخوندیسم در ساختار یک کودتای «نوین»، نهایت امر نوبت حکومت به آنها خواهد رسید، اشتباه بزرگی کرده بودند و امروز نیز حذفشان از صحنة سیاست کشور تاوان همین اشتباه خواهد بود.
آمریکا مجبور به مذاکره با ایران شد. چرا که در ساختار استراتژیک منطقه چارة دیگری در برابر خود نمیدید! این را «اشتباه» نمیخوانند، به این میگویند «عقبنشینی» یک استراتژی استعماری. طی روندی 80 ساله، در سایة این استراتژی، تهدید مستقیم نظامهای سیاسی کشور با بهرهگیری از کودتا، شورشهای خیابانی و سرکوبهای گسترده تبدیل به اهرمهای سیاستگزاری در دست جمبول و عموسام شده بود. کودتاهائی که به صورت مسلسل چه آشکار و چه نهان، ساختارهای نظامی را تبدیل به «تشکیلات نوکرپروری» کرده بود. و شورشهائی که منطقستیزی را در پس پردة آشوبهای خیابانی به «ایدئولوژی سیاسی» عوامالناس تبدیل میکرد، و نهایت امر سرکوبهای گستردة پلیسی که از میان برداشتن روابط «شهروندی» را در سطح کشور مدنظر قرار میداد. این عوامل به دلیل ضعف شدید امپریالیسم آمریکا، طی چند سال آینده از فضای سیاسی کشور ایران میباید به تدریج زدوده شود، و این را «اشتباه» آمریکا نمیگویند!
ولی آمریکا سعی دارد این شکست استراتژیک را که نتیجة یک «عقبنشینی» بسیار تاریخساز از مواضع جهانی امپریالیسم غرب در منطقة خاورمیانه است، به صورتی «بزک» کند. در این میان همانطور که بالاتر گفتیم نخستین تلاش بر این محور متمرکز خواهد شد که حکومت جمکران را «قابل معاشرت» بنمایانند. تلاشی که اینک شاهد شکلگیری آن در نظام رسانهای جهان هستیم. ولی یک اصل کلی را نمیباید فراموش کرد: حکومتهای استعمارگر جهان در مناطق تحت نفوذ خود پیوسته نسخة اصل و بدل را همزمان و با هم «تولید» میکنند. به عبارت دیگر، از یکسو حکومت جمکران را در ویراست «احمدینژادی» آن پنهانی مورد حمایت کامل قرار میدهند، و از سوی دیگر دکان جدیدی برای هیاهو و غوغا افتتاح میکنند. ولی در شرایطی که بساط «دکانسازی» به دلیل فروپاشی فضای «جنگسرد» به شدت کساد شده، شاهدیم که دکان جدید آمریکا در چند قدمی بیت مقام معظم به شخصی تعلق دارد که نه تنها هیچ تضادی با حاکمیت جمکران و لاتواوباش این حکومت نداشته و نخواهد داشت که از مهمترین خادمان و جانفدایان و اوباشان همین حکومت اسلامی است؛ فردی به نام میرحسین موسوی!
همانطور که پیشتر گفتیم آنان که به ادعائی باطل، عمداً و یا سهواً آمریکا را «فریبخوردة» میدان سیاستبازیهای جمکران معرفی میکنند، در واقع بازیخوردهها یا بهتر بگوئیم پدرسوختههای اصلی در این میانهاند. با این وجود از آنجا که یک «بدبختی» معمولاً تک و تنها به سراغ آدمیزاد نمیآید، اینان نیز بساط «فریبخوردگیشان» را از دکان کودتاپرستی و هیاهوسالاریهای «مستقل» جمع کرده، دیگودیگبرشان را درست کنار عطاری «میرحسین» پهن کردهاند! به عبارت سادهتر، حال که ارباب به صورت مستقل نمیتواند برایشان دولت و مکنت و جلال «استعماری» و «دستنشاندگی» تأمین کند، اینان به خیال خود زرنگی کرده، حداقل در جلال و جبروت موهوم میرحسین شریک میشوند!
زمانیکه این «موضعگیری» که در نظر بنیانگزاراناش مسلماً بسیار هم «زیرکانه» مینمود علنی شد، در همین وبلاگها گفتیم که سرمایهگزاری روی میرحسین موسوی و به طور کلی «جنبش سبز» فقط به معنای سرمایهگزاری بر روی حکومت اسلامی است. اگر عقل سلیم حکم میکند که در شرایط استراتژیک امروز روی یک حکومت پوسیده و فاشیست به نام «ولایت فقیه» سرمایهگزاری صورت گیرد، این جریانات نیز در گزینة خود میتوانند توجیهگر مواضعشان باشند؛ میدانیم که چنین نیست. میباید اضافه میکنیم که سرمایهگزاران در میانة این میدان در عمل متعلق به دو شاخة سیاسی کاملاً شناخته شدهاند. شاخة راستگرایان افراطی که بر مردهریگ «مککارتیسم» پوسیدة دوران جنگسرد تکیه دارند، و در خواب و خیالهای خود در جنگ بر علیه کمونیستها همه روزه چندتایشان را کباب کرده و میل میفرمایند. و چپگرایان افراطی که نوچههای دیروز استالینیسم مسکویت و دستنشاندگان امروز «لیبر پارتی» لندن هستند.
برای این «نوباوگان» که پشت درهای سبز و پر زرقوبرق سیاستهای محفلی دوران شباب را به جوی مولیان عموسام ریختهاند میگوئیم که اگر فضای سیاست کشور امروز پای در این مرحله گذاشته فقط و فقط به این معناست که این دو شاخة سنتی میباید از نظر سیاسی کاملاً حذف شوند؛ در آیندة سیاسی کشور هیچ شانسی برای این دو جریان وجود نخواهد داشت. البته تلاش برخی از همین محافل جهت آویزان شدن به تنبان پارة میرحسین موسوی در عمل میتواند پاسخی تلقی شود به آنچه ما «روند حذف کامل» این دو جریان معرفی کردیم. ولی باید این اصل را قبول کرد که حذف حکومت اسلامی، حداقل در ساختاری که در شرایط امروز شاهدش هستیم مسلماً مهمترین پیشفرض آیندة سیاسی کشور میباید تلقی شود. خارج از هر گونه برخورد ایدئولوژیک، ادامة موجودیت «امروزین» حکومت اسلامی غیرقابل تصور است.
آمریکائیها و به طور کلی غربیها به خیال خود دست بالا را دارند. اینان هم بساط سرکوب و لاتبازی احمدینژاد و سرداران را از راه دور «کنترل» میکنند، و هم در تنور میرحسین موسوی میدمند. به بیان دیگر، به ما ایرانیان القاء میکنند که اگر احمدینژاد را نمیخواهید بروید به سوی میرحسین! ولی راستش را بگوئیم، این صورتبندی «برد، برد» که جمبول و عموسام برای خودشان دستوپا کردهاند خوشبینانهتر و آبدارتر از آن مینماید که بتواند واقعی تلقی شود. در این «صورتبندی» شاعرانه، نه تنها ملت ایران و الهامات آزادیخواهانهاش غایب است، که عموسام و جمبول جائی هم برای روسیه، چین و هند قائل نشدهاند. و در شرایطی که روسیه یکهزار کیلومتر مرز مشترک با ایران دارد، و در وضعیت فعلی که پاکستان در معادلات منطقهای در عمل از هم فروپاشیده و سیاست هند همسایة واقعی ایران شده، لندن و واشنگتن قصد بازگشت به دوران «پرافتخار» جنگسرد را کردهاند! باید گفت که چنین سیاستی مشکل میتواند شب را به روز برساند.
ولی از آنجا که چشم نوکران معمولاً فقط «عظمت» ارباب را میبیند شاهدیم که استالینیست و مککارتیست، دست در دست همکاران جمکرانی و مخالفنمایان وابسته به حکومت اسلامی به شدت بر طبل میرحسین میکوبند! به طور مثال در دنبالة همین «محفلبازیها»، تشکیلاتی که سابقاً چپهای افراطی را سازماندهی میکرد و نام «حزبتوده» را یدک میکشد، مدتی است در مورد «برنامة مترقی» میرحسین موسوی داد سخن میدهد! در کنار این «تحلیلها»، سرفصلهائی نیز به بررسی «خطسیاسی امام» جهت خروج از بحران اختصاص داده شده! اینکه در سایة این تبلیغات هم میرحسین موسوی «برنامة مترقی» داشته باشد، و هم ملت ایران جهت خروج از بحران بتواند بر «خط سیاسی امام» تکیه کند مسلماً از ابزار و ادواتی است که فقط در سمساری حزب توده یافت میشود. خصوصاً این تبلیغات مضحک درست زمانی صورت میگیرد که فریاد « نفی» حکومت اسلامی و نفی تجربة هولناک «خمینیایسم» اگر هنوز در کوچه و بازار بر زبانها جاری نشده، مسلماً ذهن تک تک ایرانیان را به خود مشغول کرده.
البته بهانة حزب توده کاملاً قابل درک است، اینان همچون جناحهای «مککارتیست» وطنی هنوز هر دوپایشان در میدان «جنگسرد» گیر کرده و خود را مجبور به حمایت از راستافراطی میبینند، به این امید که با سوار شدن بر موج این «راست» ـ موجی که آمریکا و انگلستان به راه میاندازند ـ به ساحل «چپ» برسند! این همان سیاست «کودتا سازی» و «دولتسازی» است که در کمال تأسف به دلیل سیاستهای توسعهطلبانة پولیتبورو، و نوکرصفتی کمونیستهای ایران نهایت امر تبدیل به شاهکلید مبارزات سوسیالیستهای ایران شد! مبارزاتی که هر گونه تولید فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را به زیر پای گذاشت و امروز نتیجة آن را در کشور شاهدیم؛ پس از عربستان سعودی و کویت، جنبش سوسیالیسم ایران به دلیل سیاستهای غلط و کودتائی همین حزب توده در عمل یکی از فقیرترین جنبشهای سوسیالیست در جهان است.
حال نگاهی به مککارتیستها بیاندازیم، به آنها که در کالیفرنیا، واشنگتن و برخی نقاط کانادا لنگر انداختهاند و به قول خودشان خیلی «لیبرال» شدهاند! ولی هم اینان فراموش کردهاند که مهمترین اصل در نظریة لیبرالیسم فلسفی و اجتماعی احترام به «فردیت» است؛ نه تعظیم و تکریم در برابر دلار و مسجد و کلیسا! و فقط به دلیل همین «فراموشکاری» مزورانه است که اینان امروز دست به تبلیغات برای میرحسین موسوی میزنند! برای کسی طبل میزنند که خارج از تمامی جنایاتی که در دورة نخستوزیریاش بر ملت ایران تحمیل کرده، یکی از مهمترین مهرههای حکومت اسلامی در راه سرکوب همین «فردیتها» بوده. در چارچوب همین «انحرافات» فکری، که به احتمال زیاد بازتابی است از ندانمکاری، جهل و خودفروختگی، اگر نگوئیم بیخبری و بیاعتنائی به مشقات یک ملت، این جناح دست یک خانم ایرانی را که تحت عنوان «مبارزه با اعدام کودکان» در فضای مجازی سایت به راه انداخته، در دست دالائیلاما میگذارد تا با کارتهای «سبز» با ایشان عکس یادگاری بگیرند، و همزمان خواستار حمایت از حقوق بشر در ایران شوند! شاید بهتر است به حامیان این طرح «مزورانه» یادآور شویم که این «خانم» به عنوان «مخالف» اعدام کودکان نمیتواند از فردی حمایت به عمل آورد که نه تنها صدها کودک ایرانی را در زندانهایش تیرباران کرده، که مصائب و مشقاتی را بر آنان تحمیل کرده که این قلم از بازگوئی آن شرم دارد. ولی جای تعجب نیست! عکس آن «خانم» با دالائیلاما و کارتهای سبزشان زینتبخش سایت اکبر بهرمانی در تبعید هم میشود! همان بهرمانیای که رهبری باندهای قاچاق زنان و کودکان خردسال ایرانی به روسپیخانههای امارات را سالهاست برعهده دارد!
همانطور که میبینیم در این جناحهای افراطی آنچه بکلی از «قلم» میافتد، همان اصالت فکری و فلسفی است. خلاصه میکنیم، در بطن جریانی که فقط دستیابی به قدرت، سرکوب مردم و چپاول و بهرهبرداری از «نعمات» قدرت را هدف قرار داده، همچون نمونة حکومت اسلامی قربانی اصلی همان اصالتها و فلسفة بنیادین خواهد بود. در این جمع افراطیون، همانطور که دیدیم گروهی همچون تودهایها خودشان را عملاً به کوری زدهاند؛ اینان 8 دهه است که کوراند! در جمع مککارتیستها نیز از قماش همین «خانم» کم نداریم! خداوند منان چنان کرده که اینان اصولاً از بدو تولد فاقد چشمبینا باشند.
ولی ما اطمینان داریم که پس از فروپاشی فضای جنگسرد، در بطن سیاست ایران نهایت امر بر حضور این دو گروه خودفروخته و بیسروپا و جلنبر نیز، که عملاً بادمجاندورقابچینان استعمار در کشورند نقطة پایان گذاشته خواهد شد. این یک جبر تاریخی است، از این جبر گریزی نیست. بارها عنوان کردهایم که مبارزه با این دو گروه افراطی و کجفهمیهائی که به «عمد» در فضای سیاست کشور تزریق میکنند شاید مهمترین افشاگریای باشد که گروههای مترقی، انساندوست و انسانمحور میباید در رأس فعالیتهای رسانهای خود قرار دهند.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر