
همزمان با سالروز صدور فرمان مشروطیت ایران، فرمانی که نیاکانمان پس از سالها جنگ و جانفشانی توانستند دربار مستبد قاجار را، به صورتی کاملاً قانونی و در چارچوب یک تحول مثبت، انسانی و آزادیخواهانه در بطن جامعة ایران به پذیرش آن مجبور کنند، امروز شاهدیم که حکومت در ایران با آنچه مشروطهطلبان میپنداشتند و میخواستند هزاران سال نوری فاصله گرفته.
امروز نه تنها حکومتی قانونی و مشروع بر کشور حاکم نیست، که در افق سیاسی هیچ روزنهای جهت خروج از چنبرة هولناکی که سیاستهای استعماری از 80 سال پیش با کودتای میرپنج در کشور پایهریزی کردند، به چشم نمیآید. امروز ایرانیان، علیرغم گذشتة پرشکوه تاریخی خود، و با وجود تلاشهای پیگیری که تاریخ معاصر بشر شاهدی است زنده و گویا بر آن، میباید تحت فرمان حکومتی زندگی کنند که دیگر احدی، حتی اطرافیان حاکمان و بهرهمندان از سفرة چپاول حکومتچیان نیز به مشروعیت و قانونیت آن اعتقادی ندارند.
این سیاست که امروز با تقلب، سرکوب، آشوب و ضدیت علنی با منافع ملی بر ایرانی حکومت میراند، هزاران بار از دربار فروهشته و مستبد قاجارها ننگینتر است. با این وجود ریشة این توطئة نفرتانگیز را نمیباید فقط در نخستین روزهای غائلة استعماری 22 بهمن 57 جست؛ ریشهها در گذشتههائی بسیار دورتر است. توطئه از زمانی آغاز شد که در طلوع فرخندة خورشید مشروطیت ایران، شیخهای خودفروخته یک به یک ظاهراً دربار مستبد را رها میکردند، و در کنار رهبران جنبش ملی قرار میگرفتند! حجتالاسلامهای گاه تقلبی و گاه «واقعی» در این راستا با ترفندها و تقلبهائی از قماش آنچه امروز در بیت مقام معظم حکومت اسلامی مشاهده میکنیم، به «رهبری» جنبش مشروطیت ارتقاء یافتند! در مورد نقش «سازندة» آیاتعظام در بطن جنبش مشروطه «کتابسازان» استبداد رضاخانی و آریامهری کم برای فرزندان این سرزمین قصه و حکایت ننوشتهاند. اینهمه به این امید که نکبتکدة شیعیمسلکی نردبام پیشرفت و قدرت دربارشان شود. زهی خیال باطل! و دیدیم که چه بیهوده آب در هاون این مذهب مردمفریب کوبیدند.
با این وجود، آنچه از یکصدسال پیش فضای بررسی تاریخی رخدادهای کشور ایران را به بیراهه کشاند، و دروغ و نیرنگی به نام «مشروطهخواهی» آیات عظام را به یک «رخداد» واقعی تاریخی تبدیل کرد، نتیجهاش امروز در برابر چشمان ماست. مذهبی فروهشته و سراسر خرافه که ایران را طی دوران نکبتبار صفوی در حملات مشتی ماجراجوی ازبک و افغان به پرتگاه فروپاشی کشانده بود، امروز در پناه همین تاریخسازی و کتابسازی «مذهب رسمی» ملت ایران شده! کجا میباید سفرة دل گشود؟ امروز به نام حفظ شئونات این «دینک» مضحک و مسخره، به نام این طریقت «دوغ حقیقت»، به نام «قدیسی» علینام، فرزند ابیطالبی که تاریخ اسلام او را پهلوان و کشتیگیر میخواند، ایرانیان را گروه، گروه به پای چوبةدار میبرند!
ولی کم نبودند رادمردانی که به صور مختلف قصد بیرون کشیدن ایران و ایرانی از ورطة هلاکت شیعیمسلکی و مسخرگی «خانقاهنشینی» داشتند. نادر افشار تمام تلاش خود را جهت خلاصی ملت ایران از پنجة مرگبار خرافة شیعی صورت داد؛ سیاستهائی که آنروزها قدرتمند بودند پیوسته در برابرش قد علم کردند. تلاشهای نادرشاه جهت از میان بردن «دین دولتی» در ایران به همین دلیل محکوم به شکست شد. و پس از او دیری نگذشت که دنیای «ترکهای قجر» شیعیگری را در راه سرکوب اقوام ایرانی، و لفتولیس و کثافتکاری بسیار نیکو یافت. همینجا بود که فرهنگ الهامات روحانی نزد ملت ایران، هم به انحراف کشید و هم دو پاره شد؛ یکی شیخی شد و دیگری خانقاهی! یکی شیعی و «خونی» بود و دیگری «دوغی» و «یا حقی»! یکی مفتخور شد و دیگری جیببر! و در شرایطی که جهان، چهار نعل به سوی صنعت و علم و جهانگشائی و انقلاب و تحول گام برمیداشت، سیر تحولات در ایران فقط به این مختصر محدود شده بود که نقش واقعی دین و اعتقادات مابعدالطبیعه را در کدامین «بستة اعتقادی» میباید جستجو کرد؟
اگر اسلام دین اقوام تازی است، اسلام شیعی مغلطهای است به مراتب بیپایهتر و پوشالیتر، که از امتزاج تازیگری با خرافات اقوام نیمهوحشی آریائی به دست آمده. همانآریائیها که «دین» را از هزارهها پیش در این فلات بلند به تاریخ بشری «هدیه» دادند. ولی ما به هر آنچه ایرانی باشد و ریشه در ایرانیت داشته باشد احترام نخواهیم گذاشت؛ چه بسیار آداب و رسوم و سنتها که راه و رسم دیرینة ایرانی است، و از نظر ما فقط به کار ساختن نمایشات و تئاترهای سرگرم کنندة کودکان و یا فیلمهای پرشکوه سینما میآید. ما «طریقت درویشی» را به همان اندازه محکوم میکنیم که روش ریشسپیدی، تکدی و اوباشپروری در حوزهها را. در همینجا بگوئیم، آنان که پویندگان راه تعالی و رشد و سعادت یک ملتاند، در برابر این «چاههای زنخدان» فرهنگ سدهها، به هیچ عنوان وسوسه نخواهند شد.
توطئهای که امروز در قالب حکومت «احمدینژاد» بنیاد جامعه را علناً به چالش کشانده، و دیدیم که چگونه در بستر تحولات تاریخی گام به گام ما را دنبال کرده، فقط تکیه بر یک «فریب» دارد؛ فریبی که در بطن آن ندای منفور شیخ به ظاهر مشروطهطلب به تدریج تبدیل به عربدة هولناک حجتالاسلام مشروعهخواه میشود. از همانها میپرسیم، از همان آتشبیاران معرکة حکومت اسلامی که امروز در مقام همداستانان «جمع شیخکها» در بیدادگاههای این رژیم که خود در ساخت و پرداختش کم کوشش و تلاش نداشتهاند، و یک به یک به قربانگاه خواهند رفت میپرسیم. آیا این چرخش سیاسی همان نیست که طی سدهها شیخ مشروطهطلب را به آخوند مشروعهخواه تبدیل کرده؟ مسلماً پاسخ مثبت خواهد بود، چرا که «رهبران» همین «اصلاحطلبان» به صراحت بارها و بارها خواهان باز پس گرفتن «جمهوریتشان» شدهاند! زهی خیال باطل! این «فریب» شیخ در تاریخ ایران فریبی است که گذار از آن فقط با تکیه بر روح آزادیخواهان و انقلابیون صدرمشروطه امکانپذیر است. فقط ستارخانها و باقرخانها، یپرمها و اسعد بختیارها میدانند با این حیله چگونه میباید سر به ستیزه برداشت، همانها که بلندآسمان آرمانهای انسانمحوری را میشناختند، و امروز در کنار ما جایشان بسیار خالی است. صدافسوس!
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر