۱۲/۲۱/۱۳۸۷

«باباجان» در بروکسل!



فروپاشی روابط سیاسی و استراتژیک که در بطن «جنگ‌سرد» شکل گرفته بود همچنان ادامه دارد. یکی از کشورهائی که در این زمینه دچار بحرانی فزاینده شده اسرائیل است. همانطور که می‌دانیم کشور امروزی اسرائیل پس از پایان جنگ دوم توسط محافل غرب از دل منطقه بیرون کشیده شد! این کشور برخلاف تمایلات اکثر محافل یهودی که قصد پایه گذاری کشوری «یهودمسلک» در آرژانتین داشتند، به دلیل تمایلات توسعه طلبانة انگلستان و بعدها ایالات متحد، در منطقه‌ای تشکیل شد که بیش از دیگر مناطق برای منافع عالیة امپراتوری بریتانیا حیاتی تصور می‌شد. جای تعجب ندارد؛ بر روی کاغذ باطله‌های وزارت امور خارجة انگلستان، منافع این امپراتوری در خاورمیانه و خصوصاً تسلط لندن بر منابع نفتی این منطقه می‌بایست عمق استراتژیک خود را از طریق تهدیدات مستمر اسرائیل علیه ساکنان خاورمیانه به دست آورد. و ساکنان کشور جدیدالتأسیس اسرائیل اسیر دست این سیاست‌ها عملاً تبدیل به عامل ایجاد بحران منطقه‌ای شدند.

این سیاست با تمام قدرت از آغاز حیات کشور اسرائیل گام به گام دنبال شد، و محافل تندرو تحت عناوین مختلف پیوسته بر آتشی که از «تضاد» فرضی میان یهودیان و مسلمانان توسط محافل غرب در منطقه بر پا شده بود دامن زدند. این بحران‌سازی با کودتای 22 بهمن در کشور ایران به اوج رسید. کودتائی که یکی از «اهداف» عالیة خود را نابودی کشور اسرائیل معرفی می‌کرد! در حالیکه عمال و رهبران حکومت اسلامی خود نانخورهای ایالات متحد هستند! این بحران‌سازی که به دست استعمار بر منطقه حاکم شده، طی سه دهة گذشته عملاً اقتصاد ملت‌های خاورمیانه را به نابودی کشاند، و منافع این «بحران» به جیب بانکداران و تجار اسلحه در غرب سرازیر شد!‌ به طور مثال، کشور لبنان که یکی از آبادترین مناطق خاورمیانه به شمار می‌رفت طی این «عملیات» استعماری به مخروبه تبدیل شد، و کشورهای ایران و عراق از رتبة اقتصادی، رفاهی و جهانی خود به شدت سقوط کردند! هزینة این ماجراجوئی‌ها را نیز آمریکائی‌ها از جیب شیخ‌های خلیج‌فارس و یا عربستان تأمین می‌فرمودند.

این داستان «شیرین» همچنان ادامه داشت، تا اینکه طی جنگ 33 روزة لبنان صحنه به طور کلی تغییر کرد!‌ ارتش اسرائیل و ایالات متحد به صراحت دریافتند که دیگر «مسجد جای گو ... نیست!» ضربة سهمگینی که امپراتوری نظامی ناتو طی این جنگ دریافت کرد شاید فقط با فروپاشی «پرل‌هاربر» قابل مقایسه باشد. آنهم با یک تفاوت بسیار مهم: پرل‌هاربر به ایالات متحد امکان عکس‌العمل و گسترش نفوذ داد؛ شکست لبنان پایان نفوذ محافل آمریکائی در مرزها و سرزمین لبنان بود!‌ در راستای همین عملیات نیز شاهد بودیم که نوکران شناخته شدة محافل آمریکائی یکی پس از دیگری شر خود را از سر ملت لبنان کم کردند. و در رأس آنان مسلماً «رفیق حریری» از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است.

حریری که در جوانی به عنوان کارمند دون‌پایة حسابداری در یک شرکت سعودی کار خود را آغاز کرده بود، هنگام مرگ، حداقل بر روی کاغذ، نه تنها از جمله «معاشران» ژاک‌شیراک، رئیس جمهور سابق فرانسه و خانم تاچر به شمار می‌رفت، که عملاً یکی از ثروتمندترین افراد کرة ارض بود! این «شخصیت‌سازی‌ها» مسلماً بی‌دلیل نبوده، و اگر اسرائیل به خود اجازه می‌دهد تا کشور لبنان را طعمة دائم و استراتژیک خود به شمار آورد، این افراد برای تحقق این برنامه‌ها نقش خود را بخوبی ایفا می‌کرده‌اند.

ولی قربانیان فروپاشی امپراتوری ناتو در خاورمیانه فقط امثال رفیق حریری نبودند؛ اوباشی از قماش «مغنیه» و دیگر «شخصیت‌های» دست‌ساز امپریالیسم آمریکا که مهم‌ترین نقش‌شان دامن زدن به جنگ مذاهب در منطقه بود، در همین رده قرار دارند. مغنیه توسط همان گردان‌هائی که طی سال‌ها آن‌ها را به جان مردم لبنان می‌انداخت به سفر آخرت فرستاده شد. اشک تمساح که امروز عمال حکومت اسلامی برای مغنیه می‌ریزند در واقع اشکی است که به دلیل نگرانی از سرنوشت سیاسی خود از چشمان‌شان سرازیر شده، ‌ چرا که اگر حذف مغنیه را در بوق و کرنا گذاشته‌اند، حذف ده‌ها نمونه از امثال وی در دستور کار قرار گرفته؛ حکومت اسلامی نگران وضعیت خود شده.

همانطور که تصویر بالا نشان می‌دهد پس از شکست عملیات 33 روزه در لبنان، ارتش اسرائیل دیگر نمی‌توانست عمق استراتژیک مناسب را جهت عملیات اقتصادی، مالی و نظامی برای غرب فراهم آورد. شاهدیم که از همان دوره دولت‌ها در اسرائیل عملاً پای به یک بحران سیاسی ریشه‌دار گذاشته‌اند؛ محافل تصمیم‌گیرنده در آمریکا تلاش دارند «اهدافی» جدید و قابل دسترسی برای اسرائیل در منطقه «جستجو» کنند! تا هم نیازهای خود را تأمین کرده باشند و هم فلسفة وجودی اسرائیل را از نو «تعریف» نمایند! چرا که اسرائیل در ساختار جدید بیش از آنکه ابزاری برای پیشبرد اهداف آمریکا باشد، به منطقه‌ای تحت نفوذ سیاست کرملین تبدیل شده. و این صورتبندی از نظر ایالات متحد بسیار ناخوشایند است.

به طور مثال، حملات نظامی اخیر اسرائیل به تونل‌های حماس در مرز کشور مصر خون ایالات متحد و نوکران منطقه‌ای این کشور را به جوش آورده. اینکه حماس را سازمان سیا با همکاری «تساهال» به راه انداخته دیگر از اسرار مگو نیست. سازمان حماس در عمل چند هدف اصلی را دنبال می‌کرد. در اینجا به صورتی فهرست‌وار می‌گوئیم که حذف لائیک‌ها از جنبش فلسطین، جایگزینی محافل غیراسلامی با اوباش مسلمان‌نما و دست‌نشاندة ایالات متحد، دامن زدن به بحران دائمی در مرز مصر و اسرائیل و تأمین بهانة «کافی و لازم» برای اسرائیل جهت تحمیل محاصره‌های اقتصادی و سرکوب‌های «نظامی ـ امنیتی» علیه ساکنان غزه فقط گوشه‌ای از این فهرست خواهد بود. این ساختار که به دست ایالات متحد از «الف» تا «ی» ساخته و پرداخته شده بود یک‌شبه از هم فرومی‌ریزد و اوباش حکومت اسلامی که همچون دیگر نوکران آمریکا از این عملیات متوحش شده بودند، علیرغم حمایت‌های علنی علی خامنه‌ای پس از چند روز عربده‌کشی بالاجبار خفقان می‌گیرند.

مسلم است که چنین اسرائیلی دیگر کار آمریکا را در منطقه راه نمی‌اندازد. و کاملاً طبیعی است که به دنبال تغییر استراتژیک کشور اسرائیل، تغییری که تابعی است از فروپاشی‌های سیاست جنگ‌سرد، شاهد باشیم که «احساسات ضداسرائیلی» به یکباره فضای کشورهای غربی را فرا گیرد. این کشورهای غربی همان‌ها بودند که طی سالیان دراز، و در جریان بمباران‌ها و قتل‌عام‌های هولناک توده‌های مردم در لبنان، فلسطین و دیگر مناطق از خود به هیچ عنوان «احساسات ضداسرائیلی» نشان نمی‌دادند! سئوال اینجاست، چه شده که حتی برای برگزاری یک مسابقة فوتبال با یک تیم اسرائیلی در کشور منزوی و دورافتادة سوئد، پلیس «شرایط ویژه» می‌باید اعلام ‌کند؟

بله، «این اسرائیل دیگر آن اسرائیل ما نیست!»‌ به همین دلیل توده‌های مردم در کشورهای غربی که همگی نان جنگ و مرگ و نیستی در جهان سوم را میل می‌فرمایند به یک‌باره از قتل‌عام کودکان و زنان در غزه اینهمه «ناراحت» شده‌اند!‌ فریاد «دیگر بس است!» فضای شهرهای بزرگ اروپای غربی را فراگرفته، البته معنای واقعی فریاد کذا را چنین می‌باید بیان کرد:

«ترا به حضرت عباس این تونل‌ها را بمباران نکنید، این تونل‌ها ممر درآمد اوباشی است که ما با کودتا بر علیه لائیک‌ها و چپ‌گرایان در غزه علم کرده‌ایم! اگر این تونل‌ها را بمباران کنید دولت آمریکا با اینهمه خرج و مخارجی که به گردنش افتاده باید خرجی اوباش مسلمان‌نما را نیز رأساً بر عهده گیرد، و ... و خلاصه رحم و مروت داشته باشید.»

در دنبالة همین تغییرات است که شاهد فعالیت‌های دیپلماتیک نوین از طرف آمریکا در ترکیه، شریک استراتژیک «سیاست سابق» اسرائیل هستیم!‌ و بی‌دلیل نیست که یکی از اولین دیدارهای دیپلماتیک وزیر امورخارجة دولت اوباما از کشور ترکیه صورت گیرد. فراموش نکنیم که تغییرات استراتژیک فوق، هنوز پای به ترکیه به عنوان یکی از مهم‌ترین همکاران نظامی ناتو نگذاشته و منطقی می‌نماید که آمریکا تلاش داشته باشد جهت بازگشت به مواضع «خوشایند» سابق بر روابط خود با ترکیه هر چه بیشتر تکیه کند. در همین راستا فشارهای دیپلماتیک و امنیتی بر برخی محافل اسرائیل از طرف غرب شدت گرفته! ‌ به طور مثال «رادیو فردا» مورخ 18 اسفندماه سالجاری در مطلبی که از قول یک «ژنرال بلندپایة» پنتاگون به نام جیمز ماتیس منتشر کرده مدعی می‌شود که نه تنها اسرائیل دارای سلاح هسته‌ای است، که به دلیل قرار گرفتن در یک حیطة جغرافیائی نامطمئن بیم استفاده از این سلاح نیز می‌رود:

«اسرائيل در هلالی از کشورهای خطرناک قرار دارد که ممکن است سرانجام درگير جنگی با کاربرد سلاح کشتار همگانی شوند.»

البته این نوع خبررسانی از نظر آگاهان خط سیاسی کاملاً شناخته شده‌ای را نشان می‌دهد. قرار دادن کشور اسرائیل، یکی از مهم‌ترین متحدان ایالات متحد در منطقة خاورمیانه، در موقعیتی که «نامطمئن» و «خطرناک» توصیف ‌شود، فقط به معنای بی‌اعتبار کردن این کشور خواهد بود. مقصود دیگری از این نوع گزارشات نمی‌توان در افق دیپلماتیک مشاهده کرد. همانطور که بالاتر گفتیم، هدف از این فشارها انصراف محافل کلیدی در درون مرزهای اسرائیل از چرخش بر علیه مواضع حیاتی ایالات متحد است؛ نوعی تهدید «نرم» بر علیه متحدان!‌ از طرف دیگر، دیدیم که هنوز تکلیف دولت جدید، علیرغم برگزاری انتخابات در اسرائیل مشخص نشده! این بلاتکلیفی در عرصة سیاست اسرائیل، کشوری که خود را رسماً در شرایط جنگی «معرفی» می‌کند، به این معناست که جبهة دوست و دشمن کاملاً در هم آمیخته و سیاست کشور به نوعی «چندپارگی» دچار است. البته «گزارش» جناب تیمسار، فقط به «تهدید» نرم کشور اسرائیل قناعت نمی‌کند، در این گزارش ایشان فرموده‌اند:

«هلالی گسترده و رو به توسعه ازکشورهای برخوردار از توانمندی هسته‌ای؛ از اسرائيل در غرب آسيا گرفته تا ايران که در حال تلاش برای رسيدن به اين توانمندی است و تا به پاکستان، هند، و از آنجا به سوی چين، کره شمالی و روسيه به وجود آمده است.»


برای رؤیت «واقعیات» در آئینة «جناب تیمسار» فقط یک نقشة جهان کفایت خواهد کرد! تا ببینیم تمامی این مناطق در واقع مرزهای جنوبی منطقة نفوذ کرملین را پوشش می‌دهد! در عمل این گزارش خود تهدیدی بر علیه روسیه نیز به شمار می‌رود، چرا که آنچه «توانمندی» هسته‌ای نامیده شده، اگر در مورد ایران و پاکستان از نظارت کامل غرب برخوردار است، می‌تواند از طریق چین بر کرة شمالی نیز تأمین شود! در نتیجه این «نگرانی» کاملاً بی‌مورد است، و در عمل گزارش کذا جهت «نگران کردن» دیگران منتشر می‌شود! ولی همانطور که گفتیم، اگر خط این وبلاگ را در مسیر بررسی مسائل استراتژیک اسرائیل قرار دهیم، این گزارش فقط ترشروئی عموسام در برابر تل‌آویو، و به احتمال زیاد بازتاب ناخشنودی واشنگتن از تهاجمات آیندة این کشور بر علیه اوباش حماس می‌تواند تلقی شود. جالب اینجاست که همزمان با تبلیغات جهانی برای ایجاد وحشت در بطن حاکمیت اسرائیل، همین «رادیوفردا» در جای دیگری از قول یک ژنرال اسرائیلی، به نام «عاموس یادلین» می‌گوید:

«ايران به آستانة توليد بمب هسته‌اى رسيده است و اگر حاكميت تهران درصدد دستيابى به جنگ افزار اتمى باشد، تمامى تكنولوژى، تجهيزات و دانش لازم را براى توليد بمب اتمى دارد.»

البته این مطلب در ادامة گزارش «آژانس بين المللى انرژى اتمى» آورده شده که در آن آژانس می‌گوید، ایران بیش از یک تن اورانیوم غنی شده با 3 درصد غلظت در اختیار دارد!‌ ولی می‌‌دانیم که 3 درصد غلظت برای اورانیوم غنی شده، همان است که در فرهنگ غربی‌ها «زبالة هسته‌ای» نام گرفته، و به هیچ عنوان برای ساخت بمب‌ اتمی کفایت نخواهد کرد!‌ ولی رادیو فردا تأکید می‌کند که این اورانیوم می‌تواند برای به دست آوردن اورانیوم لازم جهت ساخت بمب مورد استفاده قرار گیرد!‌ ولی این رادیو نمی‌گوید که تبدیل اورانیوم غنی‌شدة 3 درصد به اورانیوم نظامی مستلزم برخورداری از تأسیساتی است که فقط آمریکا، روسیه و چین از آن برخوردارند!‌ به عبارت دیگر، این گزارشات در کمال وقاحت قصد القاء این دروغ را دارد که، ایران به بمب‌ هسته‌ای «دست‌ یافته»! و می‌دانیم که این دستیابی به معنای اتمی کردن جنوب دریای خزر، و مفهوم واقعی آن تهدید مستقیم روسیه است!‌ اینهمه در شرایطی که وزرای امورخارجة روسیه و آمریکا در حال فراهم آوردن مقدمات ملاقات اوباما با مدودف هستند.

البته کشاندن حکومت اسلامی به میانة دعواهای دیپلماتیک «شرق ـ غرب» پدیدة جدیدی نیست. از روزی که اوباش «خط امام» در راستای تحکیم پایه‌های کودتای 22 بهمن، سفارت آمریکا را در تهران اشغال کردند، در عمل ایران را تحت نظارت یانکی‌ها در تیررس تهدیدات روسیه قرار داده‌اند. و با اینکار، کشور ایران را تبدیل به گروگانی در دیپلماسی «شرق ـ غرب» کردند. صورتبندی‌ای که در کمال تأسف هنوز نیز بر سیاست خارجی کشور حاکم باقی مانده. ولی آنچه در این میان جدید می‌نماید، از میان رفتن «مصونیت» سیاسی و نظامی تل‌آویو است. که خود نشانه‌ای است از فروپاشی‌های سیاسی در بطن اسرائیل.

در مطالب پیشین گفته بودیم که «شایعه‌ای» در مورد شرکت حزب کارگر اسرائیل در کابینة نتانیاهو بر سر زبان‌ها افتاده، ولی امروز برخی منابع خبری به صراحت سخن از کنار رفتن حزب کارگر از این دولت به میان آورده‌اند!‌ این «تصمیم» که در پی درگیری‌های جدید بین پلیس انگلستان و جمهوریخواهان ایرلند شمالی گرفته شد، هم بازتاب نتایج سفر اخیر براون به ایالات متحد را بخوبی نشان می‌دهد، و هم نشان مقاومتی است که در بطن محافل غرب بر سر شرکت و یا عدم‌شرکت انگلیس در طرح جدید اسرائیل به راه افتاده. در همینجا باید گفت که غربی‌ها در پی «تقبل» اتمی بودن اسرائیل، از زبان صادق‌الحسینی، مواضع خود را در مورد ایران هسته‌ای نیز آشکار کرده‌اند! آقای الحسینی به عنوان یکی از کارشناسان مسائل بین‌المللی در مصاحبه‌ای با شبکة الجزیره در قطر می‌گوید:

«غربي‌ها تاکنون بارها به جمهوري اسلامي ايران پيشنهاد داده‌اند که اگر رابطه خود را با مقاومت قطع کند و ديگر از گروه‌هاي مقاومت حمايت نکند، بمب هسته‌اي در اختيارش قرار مي‌دهند.»

منبع ایرنا، کدخبر: 388521

این همان خط سیاسی‌ای است که از ماه‌ها پیش در این وبلاگ مطرح کرده بودیم. البته مقصود آقای الحسینی از «مقاومت» همان شبکة آمریکائی حماس است، و قرار دادن «بمب اتمی» ایران در کفة ترازوی «عدم حمایت» از حماس، در عمل پیامی است به روسیه که اگر این کشور ایران را برای رها کردن حماس بیشتر تحت فشار قرار دهد ـ عملی که با عقب‌نشینی علی خامنه‌ای از مواضع «انقلابی» خود کاملاً واضح شده ـ تجهیز جمکران به سلاح هسته‌ای می‌تواند در دستورکار واشنگتن قرار گیرد.

با این وجود روال جریانات نشان می‌دهد که غرب ناگزیر از قبول دو شق غیرقابل اجتناب خواهد بود. نخست اینکه هسته‌ای کردن نظامی ایران را می‌باید به دست فراموشی بسپارد، و در گام بعدی، واشنگتن باید این مسئله را هضم کند که منبعد با یک ساختار دولتی نوین اسرائیلی در منطقه روبرو خواهد بود، ساختاری که گهگاه «عمق استراتژیک» جهت منافع کرملین باز خواهد کرد! از طرف دیگر، تمامی شبکه‌های سرمایه‌داری غرب در منطقه یک به یک بین امپراتوری‌های مالی غرب و شرق مصادره می‌شود. روز 16 اسفندماه سالجاری، خبرگزاری نووستی از دیدار محرمانة «علی‌ باباجان» وزیر امور خارجة ترکیه با «لیونی»، در بروکسل گزارشی مخابره می‌کند، و دو روز بعد ایرنا از ورود همین «باباجان» به تهران جهت فراهم آوردن مقدمات برگزاری کنفرانس «اکو» سخن به میان می‌آورد:

«باباجان گفت: سازمان همکاري‌هاي اقتصادي (اکو) که در سال 1985 ميلادي توسط ايران، ترکيه و پاکستان تاسيس شد، در سال 1992 ميلادي به دنبال متلاشي شدن اتحاد جماهير شوروي با پيوستن کشورهاي افغانستان، جمهوري آذربايجان، قرقيزستان، ازبکستان، تاجيکستان و ترکمنستان به صورت يک سازمان منطقه‌اي با 10 کشور عضو تبديل شد.» ‌

ایرنا، کدخبر: 388728

البته باباجان مزخرف می‌گوید، و همکاری‌های اقتصادی «اکو» به هیچ عنوان ارتباطی به قرارداد سال 1985 ندارد. این همان مجموعه‌ای است که تحت نظارت سازمان سیا، پیمان مردة بغداد را پس از سقوط سلطنت در عراق، به پیمان منطقه‌ای «ترکیه ـ ایران ـ پاکستان» تبدیل کرد، و به این ترتیب در اوج «جنگ سرد» خط تهاجمی ناتو را از دیرباز به مرزهای هندوستان متصل کرده بود! شوروی سابق از این به اصطلاح همکاری‌های منطقه‌ای به هیچ عنوان خرسند نبود و به دلیل قرار گرفتن پاکستان در جرگة «اکو»، در دورة خروشچف پاکستان رسماً از طرف صدر هیئت رئیسة اتحادشوروی «هدفی در برد موشک‌های دفاعی با کلاهک هسته‌ای» معرفی شد. ولی امروز با ورود کشورهای سابقاً شورائی به این سازمان، اهداف منطقه‌ای «اکو» مسلماً تغییرات چشمگیری پیدا خواهد کرد. همان تغییراتی که امروز گریبانگیر «طبیعت» ساختار حاکمیت در کشور اسرائیل شده.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

هیچ نظری موجود نیست: