۱۲/۱۶/۱۳۸۷

اختاپوس و فر ایزدی!




سفر هیلاری کلینتن به فلسطین و مذاکرات وی با مقامات محلی، تقریباً با چند پدیدة مهم دیگر نیز همزمان شده. نخست اینکه شاهد بودیم، گوردون براون، نخست وزیر دولت کارگری سر از واشنگتن به در می‌آورد، و طی سخنرانی‌های «آتشین» در مجلس سنای آمریکا خواستار عدم حمایت کنگره از «مراکز پولشوئی» می‌شود! البته پیش از وی نیکولا سرکوزی، رئیس جمهور فرانسه نیز شدیداً گریبان حاکمیت سوئیس را در مورد حساب‌های سری بانکی گرفته بود، تهدیدی که در صورت عملی شدن، و عدم همکاری دولت فدرال سوئیس می‌تواند این کشور را در زمرة «مراکز پولشوئی» قرار داده، از نظر حیثیت سیاسی و روابط اقتصادی، سوئیس را به بحران شدید دچار کند.

از طرف دیگر، نزدیک شدن دو غول انرژی هسته‌ای، «روس اتم» و «زیمنس» آلمان، درست در همین مقطع از طرف خبرگزاری‌ها «اعلام» می‌شود، و شاهدیم که فعالیت‌های جنرال‌الکتریک، غول صنایع آمریکا نیز امروز در کشور روسیه در بوق و کرنا گذاشته شده، و در شرایطی که تقریباً تمامی صنایع بزرگ ایالات متحد به دلیل عدم دسترسی به نقدینگی کافی در آستانة ورشکستگی قرار گرفته‌اند، امروز جنرال‌الکتریک با تکیه بر «فعالیت‌های» اقتصادی اعلام شده در روسیه توانست از سقوط ارزش سهام خود در بازار بورس نیویورک جلوگیری کند!

آنچه در بالا آمد به صراحت نشان می‌دهد که حاکمیت ایالات متحد در تقابل با پدیدة اقتصادی و مالی‌ای که اینک بر تمامی جهان سایة خود را گسترده، دچار شکاف و چندگانگی است. گروه‌هائی از این حاکمیت، از قبیل جنرال‌الکتریک و زیمنس آلمان ـ زیمنس نهایتاً می‌باید شاخه‌ای از صنایع هسته‌ای آمریکا تلقی شود ـ در پس همکاری‌های خود با روسیه پناه گرفته‌اند، و سعی دارند از طریق همکاری‌های استراتژیک و اقتصادی با روسیه از این بحران جان سالم به در برند. گروه‌های دیگر از قماش کرایسلر، جنرال‌موتورز و سیتی‌بانک به دولت اوباما روی آورده‌اند، و احتمالاً با اعلام رسمی «ورشکستگی» قصد دارند تحت حمایت قوانین حقوقی قرار گرفته، نوعی بازسازی را به دور از فشار تعهدات مالی به محافل مختلف عملی کنند! ولی گروه‌های دیگری نیز هستند. به طور مثال می‌توان از خودروسازی «فورد» نام برد؛ فورد به قولی کارت‌های «ملی» و «میهنی» رو کرده؛ نه از دولت اوباما تقاضای کمک می‌کند، و نه دست در دست ارتباطات جهانی می‌گذارد! به گفتة مدیر این شرکت، فورد علیرغم خسارات فراوانی که طی چند ماه گذشته متحمل شده هنوز از صدها میلیارد دلار اندوختة «خانوادگی» جهت خروج از بحران برخوردار است!‌ البته در اینکه خانوادة فورد یکی از ثروتمندترین خانواده‌های جهان است شکی وجود ندارد، ولی این نوع «بودجه‌ها» معمولاً خانوادگی نیست؛ محفلی است!

همانطور که در بالا دیدیم، امروز سرمایه‌داری جهانی به چندین شاخة متفاوت تقسیم شده. البته سیر تحولات در چند ماه آینده به تدریج وابستگی و تمایلات صنایع کوچک‌تر را نیز به هر کدام از این شاخه‌ها مشخص‌تر خواهد کرد. و بر خلاف آنچه پس از جنگ دوم جهانی شاهد بودیم، این شبکه را دیگر نمی‌توان «اختاپوس» سرمایه‌داری نام نهاد. چرا که یک «اختاپوس» هر چند از چندین بازوی ظاهراً «مستقل» برخوردار است، نهایت امر از مرکز تصمیم‌گیری‌ واحدی پیروی می‌کند. ولی در شرایط جدید «سر واحد» اختاپوس دیگر وجود ندارد؛ و چندین نطفة کاملاً مستقل تلاش خواهند کرد تا سرمایه‌داری جدید جهانی را اداره کنند!‌ اینان مسلماً در بطن ارتباطات میان خود نه تنها تقسیم منابع و دارائی‌های جهانی را مد نظر قرار خواهند داد، که از درگیری‌های نظامی یعنی پدیده‌ای که نهایتاً امر منافع تمامی گروه‌ها را می‌تواند مورد تهدید قرار ‌دهد تا حد امکان جلوگیری خواهند کرد.

این شرایطی است که در حال حاضر شاهد شکل‌گیری آن هستیم. ولی با نگاهی به منطقه و کشور ایران می‌توان بازتاب تحولاتی که رئوس سرمایه‌داری جهانی را متحول کرده، در بطن روابط محافل سیاسی منطقه نیز به صراحت مشاهده کرد. نخست در مورد اسرائیل می‌باید گفت که «شایعة» شرکت «حزب کارگر» اسرائیل در ائتلاف با دولت نتانیاهو نخستین بازتاب واقعی سفر گوردون براون به واشنگتن است. همانطور که می‌دانیم حزب کارگر انگلیس و نوع اسرائیلی آن «اخوتی» دیرینه دارند؛ از طرف دیگر دولت انگلستان پس از بحران‌های دورة جیمی‌کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا، در تشکیلات اسلامی منطقه سرمایه‌گذاری‌های کلانی صورت داده، و طبیعی بود که با سیاست نتانیاهو که «ظاهراً» بر پایة محو سازمان‌های اسلامی استوار شده، حداقل در مرحلة تبلیغاتی در تضاد قرار گیرد. در نتیجه، «رام»‌ کردن شبکه‌های اسلام‌گرای منطقه تا همین چند روز پیش فقط در ید «پرتوان» نتانیاهو، یا بهتر بگوئیم شاخة صددرصد آمریکائی حاکمیت اسرائیل قرار گرفته بود! از طرف دیگر، به صراحت دیدیم که پس از انتخابات اسرائیل، حزب «کادیما» علیرغم برخورداری از اکثریت نسبی از تشکیل دولت سر باز زد، و فشار بین‌المللی مسند نخست‌وزیری کشور اسرائیل را دو دستی تقدیم نتانیاهو کرد! اینهمه برای آنکه، مسئولیت برچیدن احتمالی تشکیلات اسلام‌گرایان در منطقه و یا تبدیل آنان به احزابی قابل «معاشرت»، همچون مسئولیت مبارزه با «طالبان» صرفاً بر دوش ایالات متحد بیفتد. حضور گوردون براون در واشنگتن و ابراز تمایل «ضمنی» از جانب حزب کارگر اسرائیل جهت شرکت در برنامة براندازی تشکیلات اسلامی نشان می‌دهد که انگلستان نیز حمایت از مواضع اسلام‌گراها را دیگر در مسیر منافع خود تحلیل نمی‌کند.

در شرایط فعلی اسلام‌گرایان فقط دو راه در برابر خود دارند: قبول حضور در کنار دیگر جریانات سیاسی در منطقه، و یا حذف شدن از صحنة سیاست. بسیاری از جریانات اسلام‌گرا در منطقه گزینة نخست را قبول کرده‌اند و دولت انگلستان نیز که طی سه دهة اخیر با تکیه بر بحران‌سازی‌های اسلام‌گرایان بساط «جهاد» و «شهادت» را در منطقه به راه انداخته بود، امروز بالاجبار از مواضع خود عدول کرده، سخن از قبول حضور «حزب‌الله» در دولت لبنان به میان آورده. ولی این «حزب‌الله» با تشکیلاتی که سال‌ها پیش جهت ایجاد بحران و جنگ داخلی در لبنان پایه‌ریزی شده بود تفاوت بسیار دارد. این حزب‌الله «عضوی» است از یک دولت، که در چارچوب منافع تشکیلاتی خود پای به میدان مراودات سیاسی با دولت‌های دیگر خواهد گذاشت؛ دوران بحران‌سازی و عربده‌کشی «حزب‌الله» دیگر به سر آمده!

ولی در مورد کشور ایران به دلائلی این نوع «تحول»‌ امکانپذیر نمی‌نماید. نخست اینکه جریانات اسلام‌گرا در کشورمان، حتی در ابعادی به مراتب گسترده‌تر از افغانستان، سه دهه است مونوپل قدرت سیاسی را به خود اختصاص داده‌اند. اینان با تکیه بر یک اقتصاد وابسته و تک‌محصولی نوعی «دکترین» هولناک مسجد و منبر را به تدریج، هر چند در ویراست‌هائی بسیار بازاری و کودکانه، تبدیل به یک نظریة حکومت استبدادی کرده‌اند. به عبارت دیگر اینان «جریان» به شمار نخواهند آمد؛ شبکه‌ای تمامیت‌خواه‌اند که پس از سه دهه اعمال حاکمیت دیگر محل زیادی جهت «مانورهای» سیاسی برای‌شان باقی نمانده.

همانطور که شاهد بودیم، این شبکه نخست از طریق «اصلاح‌طلبی» قصد تلطیف چهرة سیاسی حاکمیت را داشت؛ تلاشی که به سختی شکست خورد! سپس غرب رسماً قصد کودتا و جایگزینی محمد خاتمی با یک شبکة کودتای دولتی را داشت که در این راه نیز به دلیل مقاومت دیگر قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای شکست خورد!‌ و به دلیل تحمل همین شکست‌ها، حکومت اسلامی بالاجبار گامی به عقب برداشت. این حکومت با تکیه بر «نظامی‌گری» قصد «ارعاب» در داخل و جستجوی «متحد» در خارج را کرد! ولی نتیجة این نظامی‌گری بر خلاف آنچه می‌پنداشتند به هیچ عنوان قدرت گرفتن یک شبکة سرکوب نشد!‌ حکومت اسلامی در سایة «نظامی‌گری‌های» خود نهایت امر با علم کردن بساط «اوباش‌گیری» ناچار شد از اهرم‌های تعیین حاکمیت «خیابانی» خود نیز چشم پوشی کند!‌ ولی علیرغم تمامی این عقب‌نشینی‌ها، حمایت غرب حتی پس از مسافرت حضرت احمدی‌نژاد به نیویورک و سخنرانی «عالمانة» ایشان در دانشگاه کلمبیا، نتوانست تبدیل به مسئله‌ای «پسندیده» یا «عادی» شود!

غرب به دلیل شرایطی که خود در ایجاد آن دخیل بوده از نزدیک شدن به عمال ایالات متحد در تهران وحشت فراوان دارد. و دیگر قدرت‌های تعیین کنندة منطقه نیز از این بن‌بست بخوبی مطلع‌اند. امروز پس از گذشت چهار سال از دولت «مهرورزی»، به روشنی شکست و فروپاشی‌اش را می‌توان به چشم دید. خلاصه می‌گوئیم، گزینة دیگری در برابر حکومت اسلامی در چشم‌انداز سیاسی فعلی وجود ندارد. با این وصف می‌توان گفت که تا مرحلة سرنگونی هنوز راه درازی در پیش داریم.

نخست اینکه غرب تلاش دارد نوعی «شکاف اسلامی» را در ایران مورد حمایت قرار دهد. البته این عملیات را نمی‌باید در جهت مخالفت اصولی با حکومت دینی و مذهبی بر ملت ایران تحلیل کرد؛ «شکاف اسلامی» فوق در عمل تبدیل یک حکومت استبدادی و فاشیستی به چند «جریان» سیاسی را مد نظر قرار داده، جریاناتی که بر اساس «طرح‌های» غرب می‌توانند همچون حزب‌الله لبنان و یا «مقتدی‌صدر» عراقی، و ... در حاکمیت حضور داشته باشند، بدون آنکه انگ «استبداد» و افتضاحات و سرکوب‌های حکومت اسلامی بر اندام‌شان بچسبد! این نمونه‌ها طی چهار سال گذشته در سراسر جهان، از هزاران فراتر رفته. غرب در راه جان دادن به این «طرح» ضدایرانی، از زن و مرد و پیر و جوان، همه نوع و همه رنگ را در میان اوباش حکومت اسلامی علم کرده، بعضی‌ها را هم حتی به خارج فرستاده!‌ یکی مارکسیست اسلامی است، دیگری لیبرال‌اسلامی، آن یکی فمینیست اسلامی، و حتی بعضی‌ها هم «همجنس‌گرایان» اسلامی شده‌اند! خلاصه بگوئیم، از هر نوع «اسلامی» که بخواهید در این دکان و بساط پیدا خواهید کرد.

بر اساس طرح‌های به اصطلاح «عالمانة» غربی‌ها، این «شکاف» دست‌ساز می‌بایست بر یکی از مشکلات اساسی اینان در کشور ایران، که همان مرده‌ریگ استبداد سی سالة حکومت اسلامی است نقطة پایان گذارد! ولی به صراحت می‌بینیم که این صورتبندی آنقدرها که غربی‌ها فکر می‌کرده‌اند در دسترس نیست؛ ملت ایران هر چند تحت حاکمیت یک تشکیلات سرکوبگر از هر گونه تحول واقعی فرهنگی و اجتماعی محروم مانده، یک زهر کشندة واحد را دوبار، آنهم پشت سر هم نخواهد نوشید!‌ و دیدیم که پروژة «سم‌سازی» غربی‌ها دکان‌اش به شدت کساد شده. عمال اسلام‌گرای غرب، علیرغم حمایت‌ مصرانه و پیگیرانة شبکه‌های تبلیغاتی، رادیوها، اینترنت و سایت‌های «مخالف‌نما»، حتی پیش از آنکه فعالیت‌های ضدایرانی خود را آغاز کنند، رسوای خاص و عام هستند.

در نتیجة شکست این «طرح‌ها»، شاهد بودیم که باز هم حاکمیت انگلستان ابتکار عمل را به دست گرفت، و با دعوت از فرزند شاه سابق ایران به مجلس عوام انگلیس و تنظیم یک سخنرانی بسیار «موقرانه» در باب حمایت از «حقوق‌بشر» و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی در ایران، در واقع نشان داد که برای حفظ منافع بریتانیای «کبیر» تا کجا حاضر است از مایه «ضرر» بدهد! البته رضا پهلوی از خود به عنوان یک «لائیک» نام می‌برد، ولی یادمان نرفته که خمینی هم «طلبه» بود و قرار بود به درس و «علم» خود بپردازد!‌ به هر تقدیر پر واضح است که در صورت بازگشت سلطنت به ایران تحمیل «فر ایزدی» بر شخص پادشاه آنقدرها کار مشکلی نخواهد بود؛ و «فر» کذا در انتخاب ایشان به عنوان یکی از گزینه‌های «معقول» پارلمان انگلیس مسلماً بیش از «حقوق‌بشر» و دیگر «مخلفات» کلیدی بوده!‌ و دقیقاً به همین دلیل می‌باید گفت، داستان خانوادة پهلوی و سرانجام سلطنت در ایران در شرایط فعلی نمی‌تواند آنقدرها که برخی سیاست‌بازان انگلستان فکر کرده‌اند، کلیدی شود.

انگلستان با دعوت از ولیعهد ایران عملاً امکان بازگشت به سلطنت را در ایران به عنوان یک طرح قابل بحث در سطح جهانی «مطرح» کرده، ولی دورانی که طی آن انگلستان می‌توانست بر سرنوشت ملت ایران یک‌شبه تصمیماتی تحمیل کند سپری شده؛ فراموش نکنیم که آخرین گزینة «مناسب» غرب، طی دوران آقائی‌ا‌ش در ایران، تحمیل استبداد اسلامی در 22 بهمن‌ماه 1357 بر ملت ایران بوده!‌

حال در شرایطی که گسترش ارتباطات، تمامی شاخه‌های اطلاعاتی و تبلیغاتی را از هم فروپاشانده، و دولت‌ها تمام تلاش خود را به خرج می‌دهند تا شبکه‌های اطلاع‌رسانی را بازسازی و «امروزی» کنند، تلاش حزب‌ کارگر انگلستان جهت تحمیل یک نوع «سلطنت شیعة» نوین بر ملت ایران، که به صراحت از آن عطر «استبداد فردی» و کهن نیز به مشام می‌رسد، دیگر از آن حکایات است! اینرا هم می‌باید نوعی «سم‌سازی» تلقی کرد؛ سمی که با اسانس سلطنت قرار شده به بازار بیاید! همانطور که بالاتر گفتیم شبکه‌های نوین سرمایه‌داری در حال شکل‌گیری‌اند، و در نظام نوینی که چه بخواهیم و چه نخواهیم، تا چند صباح دیگر بر کل اقتصاد و مسائل استراتژیک جهانی حاکم خواهد شد، «بساط» سلطنت شیعة اثنی‌عشری ایرانی، و یا تشکیلات دست‌ساز مسلمان‌نمای وابسته به واشنگتن و لندن، مسلماً جایگاهی کلیدی‌ نخواهد داشت.

همانطور که بالاتر گفتیم، مسئلة جایگزینی حاکمیت اسلامی در کشور ایران به دلائلی که گوشه‌ای از آن را برشمردیم، به درازا خواهد کشید! این مسئله را طی مطلب بالا فقط از جنبة مواضع استراتژیک غربی‌ها، آنهم در گستره‌ای بسیار محدود بررسی کرده‌ایم، ولی اینان دیگر تنها تصمیم‌گیرندگان صحنة سیاست کشور ایران نیستند. و به صراحت بگوئیم، به دلیل شرایط استراتژیک کشور ایران در همسایگی روسیه، و در ارتباط تنگاتنگ با هند، هر گونه بازگشت به اسلام‌گرائی، در چارچوب یک حکومت فراگیر و استبدادی در ایران دیگر منتفی است. شاید بهتر باشد که غربی‌ها قبل از آنکه دیر شود به صراحت این واقعیت را دریابند.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

هیچ نظری موجود نیست: