
باراک اوباما که طی مسابقات انتخاباتی در ایالات متحد به عنوان «مخالف» اصلی جنگ عراق روی موجی از نارضایتیهای عمومی سوار شد، و نهایت امر به مقام ریاست جمهور آمریکا دست یافت، چند هفته پس از ورود به کاخ سفید، روز گذشته، 27 فوریه، طی سخنرانی در یک پادگان وابسته به نیرویهای دریائی ایالات متحد در کارولینای شمالی، به صراحت از پایان دادن به جنگ عراق سخن به میان آورد. وی عنوان کرد که تا ماه اوت 2010 به حضور نظامی ارتش آمریکا خاتمه خواهد داد، ولی تا پایان سال 2011 حضور نزدیک به 50 هزار نظامی آمریکائی، جهت آنچه وی «تعلیم» نیروهای عراقی نامید، در این کشور الزامی خواهد بود.
در همینجا عنوان کنیم که علیرغم هیاهوی فراوان در مورد برنامههای ضدجنگ اوباما، این برنامه دقیقاً همان است که جمهوریخواهان پیشتر مشخص کرده بودند، و حتی خطوط اصلی آن نیز تحت نظارت جرج بوش تنظیم شده بود. در نتیجه اوباما فقط سوار بر موج نارضایتی شده، و در عمل حضور وی در کاخسفید دستاورد جدیدی برای ملت آمریکا در میدان سیاست کشور نخواهد داشت. از طرف دیگر، با آنچه «برنامة» کاخسفید جهت خروج از عراق اعلام میشود، فقط میباید در حد یک «برنامه» برخورد کرد. چه بسا که این «برنامه» از پایه و اساس فقط یک «تبلیغات» باشد، و یا اینکه آمریکا حتی در صورت تمایل واقعی به خروج از عراق به دلائل استراتژیک قادر نباشد از این کشور پای بیرون گذارد. همانطور که بارها در این وبلاگ عنوان کردهایم، «جنگ» یک حرکت گستردة منطقهای و یا جهانی است. شروع و پایان آن را نیز نمیباید در محدودة تمایلات یک و یا دو کشور درگیر بررسی کرد.
دلائل جنگ عراق مسلماً متعدد است و طیف گستردهای از مسائل را در بر میگیرد، خلاصه گستردهتر از آن است که در این مقال بگنجد. ولی امروز، در شرایطی که سالها از آغاز این جنگ استعماری میگذرد به صراحت میتوان خطوط اصلی حاکم بر این جنگ استعماری را از نزدیک مشاهده کرد. خط اصلی راهبردی در این جنگ به تاریخ کشور عراق باز میگردد. این کشور که در تاریخ معاصر، پس از تجزیة امپراتوری عثمانی و در واپسین روزهای جنگ اول چشم به جهان گشود، طی چندین دهه موجودیت سیاسی خود نتوانست آنچه جهت حفظ نطفة اصلی حاکمیت ضروری بود در بطن جامعة عراق جایگیر کند. این کشور همچون دیگر کشورهای منطقه از چندین طایفه و مذهب و قوم و قبیله تشکیل شده، ولی هیچ یک از این قبایل و مذاهب همچون نمونة دیگر کشورها در درون مرزهای عراق از اکثریت چشمگیر برخوردار نیست. البته شیعیان در اکثریتاند، ولی این اکثریت نه آنقدرها چشمگیر است، و نه در شرایط سیاسی و اقتصادی جامعة عراق قادر به جبران کمبود نطفة مرکزی حاکم خواهد بود. چرا که به دلیل سنتهای حاکم بر روابط سیاسی میان امپراتوری عثمانی و سنیها، شیعیان که نزد ایادی امپراتوری طی سدهها «نجس» و خائن و جاسوس فارسها معرفی میشدند، هیچگاه طرف صحبت قدرتهای منطقهای نبودهاند. از سوی دیگر، سنیها نیز خود به دو گروه مخالف تقسیم میشوند: اعراب و اکراد! و هر یک سایة دیگری را با تیر میزند.
همچنین طی دهههای متمادی کشور عراق قربانی مسائل استراتژیک و مصلحتاندیشیهای ویژة قدرتهای بزرگ نیز شده است. از یک سو امپراتوری بریتانیا که پس از جنگ اول، خود را در مقام میراثخوار امپراتوری عثمانی در منطقه معرفی میکرد، از سالها پیش طرح گستردهای جهت ایجاد یک «محور زمینی» بین خلیجفارس و دریای سرخ را داشت. و به همین دلیل بود که پس از پایان جنگ اول، شیخهای وابسته به قبیلة «هاشمی» را در سه کشور عراق، اردن و حتی عربستان سعودی به قدرت رساند. جای تعجب ندارد، ولی رؤسای این سه کشور پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی هر سه نه تنها وابسته به انگلستان بودند، که با یکدیگر نیز خویشاوندی داشتند. برداشت استراتژیک انگلستان در آن روزها، در شرایط فعلی کاملاً روشن است: حفظ یک خط «ارتباط زمینی» میان خلیجفارس، دریای سرخ، و نهایت امر مدیترانه. خطی که پشتیبانی لوژیستیک مسیر کشتیرانی امپراتوری انگلیس را برای نیروهای این کشور که در این منطقه حضور داشتند، تأمین میکرد.
ولی شرایط استراتژیک طی جنگ دوم کاملاً دیگرگون شد. نفوذ روسیه در برخی مناطق استعمارزدة خاورمیانه که نتیجة فروپاشیهای ناشی از درگیری نظامی میان کشورهای «محور» و «متفقین» در این منطقه بود نهایت امر حاکمیت انگلستان را به این صرافت انداخت که از «خط استراتژیک» کذا میباید دست بردارد. با این وجود منابع گستردة نفت در منطقة ویژهای از کشور عراق که امروز کویت خوانده میشود، دیگ طمع انگلستان را به جوش آورده بود. کویت طی سالهای درازی که تحت اشغال نظامی به سر میبرد، نه تنها به معنای واقعی کلمه چپاول میشد که به تدریج نوعی «تاریخسازی» استعماری نیز شامل حالاش شد. بر اساس این «تاریخ»، کویت از سالهای 1600 میلادی اصولاً کشوری «مستقل» و آزاد و آباد بوده!
و جای تعجب ندارد که درست پس از آغاز نفوذ سیاسی اتحاد شوروی در منطقة عراق و سوریه، شاخکهای استعماری انگلستان آناً ترتیبی دادند که کویت و چاههای لبریز از نفت این کشور «مستقل» شود! ولی از نظر استراتژیک این «استقلال» معنای دیگری هم داشت؛ ارتباط مستقیم عراق با خلیجفارس قطع شد! و این مسئله، هم برای اتحاد شوروی بسیار ناخوشآیند بود و هم مرتبه و موضع استراتژیک و منطقهای عراق را به شدت تضعیف کرد. تجزیة عراق در عمل امتداد جغرافیای انسانی ملت عراق را با دیگر «ساحلنشینان» خلیجفارس به طور کلی قطع کرد، و بنبست جغرافیای انسانی که امروز کشور عراق در آن دست و پا میزند تا حد زیادی نتیجة همین تجزیه است. عراق از نظر جغرافیائی در انزوای مطلق افتاد، و همانطور که دیدیم استعمار انگلستان ترتیبی داد که درگیری و تخاصم بین ایران و عراق به صورتی تقریباً همیشگی برقرار باشد. در نتیجه تنها راه «تنفس» اقتصادی و تجاری کشور عراق به روابط ویژة این کشور با اردن هاشمی و دریای سرخ محدود ماند. مناطقی که از دههها پیش تحت اشغال نظامی انگلستان قرار داشت.
نهایت امر به دلیل شرایط استراتژیک که در بالا به آن اشاره کردیم، به قدرت رسیدن سوسیالیستهای حزب «بعث» در عراق، که خود را در آغاز تا حد زیادی تحت الهامات کرملین چپگرا معرفی میکردند، برای انگلستان و بعدها ایالات متحد کوچکترین خطری در منطقة نفتخیر خلیجفارس به همراه نیاورد. و به دلیل محاصرة کامل جغرافیائی عراق توسط دولتهای دستنشاندة غرب در منطقه، سوسیالیسم بعث نیز بالاجبار خود را در خط جادوئی «سیاست شرق ـ اقتصاد غرب» قرار داد. اعضاء حزب کمونیست و بسیاری طرفداران شرق به سرعت در عراق تیرباران شدند، کردها که در آن روزگاران تحت الهامات کرملین قرار داشتند با همکاری ترکیه و دولت سلطنتی در ایران به شدت سرکوب شدند، و کشور عراق پای به زندانی گذاشت که دو زندانبان متفاوت داشت: محافل اقتصادی غرب، و حامیان سیاسی شرق! این دو وابستگی همچون دو لبة تیز قیچی هردم گوشت ملت عراق را میبرید و در سفرة استعمار میانداخت؛ و حاکمیت بعث نیز با تکیه بر حمایت اینان نوعی کیش شخصیت و فردپرستی را تحت عنوان «سوسیالیسم بعث» بر جامعة عراق حاکم کرده بود.
ولی همانطور که میدانیم باز هم شرایط عراق دچار دیگرگونی پایهای شد، و فروپاشی اتحاد شوروی یک شاخة حامی سیاست حزب بعث را به طور کلی از میان برداشت. عکسالعمل از جانب بغداد آنی بود: حمله به کویت! سپس نمایشنامهای به فرماندهی جرج بوش (پدر) در منطقه به روی صحنه برده شد که به جنگ اول «خلیج» معروف است. حزب بعث عراق به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی و از دست دادن حمایت سیاسی، و تنگتر شدن منگنة استراتژیک قدرتهای غربی دیگر قادر به ادامة حیات نبود، از نظر رهبران بعث اشغال کویت تنها راه ممکن جهت فراهم آوردن امکانات خروج از بنبست تحلیل میشد! ولی میدانیم که چنین تحلیلهائی بسیار از واقعیات به دور میماند. چرا که حتی پس از اشغال کویت، تلاش عراق برای گوشه چشم نشان دادن به کرملین و تلقین این اصل که در این شرایط میتواند برای چپاول منابع نفتی کویت نیز «حسابی» جداگانه باز کند، حمایت سیاسیای را که عراق در کرملین به دنبال آن میگشت حاصل نکرد. حاکمیت عراق در انزوای کامل قرار گرفت.
این انزوا به دلائل بسیار قابل امتداد نبود، همان دلائلی که در اروپا انزوای یوگسلاوی، چکاسلواکی و آلبانی را غیرممکن کرده بود، و جنگهای بالکان را در اروپای شرقی به راه انداخت! ولی در مورد عراق، مهمترین این دلائل نقشی بود که در صورت بازگشت قدرتمدارانة کرملین به صحنة سیاست جهانی، میتوانست توسط عراق بر محور تجارت نفتخام به مورد اجرا گذاشته شود. تصور حضور یک دولت بعث در بغداد، و نزدیکیهای سیاسی با کرملین، در روزهائی که نفت به 150 دلار در بشکه رسید آنقدرها کار مشکلی نیست. در عمل، عراق قربانی وحشتی شد که غربیها از بازگشت قدرتمدارانة روسیه به سیاستهای جهانی داشتند. و دیدیم که کشورهای یوگسلاوی، چکاسلواکی و آلبانی نیز در همین مدار قرار گرفتند.
در عمل با شکست غرب در جنگ لبنان و سپس گرجستان بر این دورة فترت در سیاست جهانی نقطة پایان گذاشته شد، ولی حمله به عراق همانطور که میدانیم سالها پیش از فروپاشیدن جبهة غرب در لبنان و گرجستان صورت گرفت.
حال با بازگشت به موضوع اصلی این وبلاگ نگاهی خواهیم داشت به گزینههائی که باراک اوباما با در نظر گرفتن آنچه در بالا آوردیم میتواند در برابر خود داشته باشد. اوباما در صورتی میتواند از عراق خارج شود که این عمل فروپاشی دولت مرکزی را به همراه نیاورد. به عبارت دیگر، اگر هر گونه بحران وسیعی در داخل خاک عراق ایجاد شود، پیامد آن تهدیدی مستقیم بر علیه شاهرگهای نفتی خواهد شد. میبینیم آمریکا که از روز نخست، بر اساس الگوهای بالکان، برای تجزیة کشور عراق پای به این میدان گذاشت امروز خود از حامیان حفظ «وحدت عراقیها» شده! با این وجود حفظ این «وحدت» در شرایط فعلی کار سادهای نیست. مضحکة تاریخ اینجاست که آمریکا در گام نخست با اشغال عراق تلاش داشت مسکو را از بازی کردن با مهرههای احتمالی خود در منطقه دور نگاه دارد، ولی امروز به دلیل همین «اشغال»، دست کاخسفید حداقل در مسئلة عراق زیر سنگ مسکو افتاده.
از طرف دیگر مسئلة انگلستان، سردمدار استعمار منطقهای نیز مطرح است. انگلیس به دلیل سابقة استعماری کهن در کشور کویت، شاید حتی بیش از آمریکا منافع مالی و تجاری داشته باشد، و حاضر نیست به هیچ عنوان جنوب عراق را به دست نیروهائی بسپارد که از الهامات و وابستگیهایشان اطمینان کامل در دست نیست. با در نظر گرفتن مسائلی که در بالا آوردیم، شعبدهبازی «اشغال» و «دمکراسی» در عراق میتواند دههها به طول بیانجامد، و شاید به همین دلیل است که امروز، رقیب انتخاباتی اوباما، جانمک کین، اظهارات وی در مورد خروج از عراق را بسیار «خوشبینانه» تحلیل کرد.
خروج از عراق در گیر چند عامل اصلی باقی میماند، و خارج از مسائل استراتژیک و نظامی مسلماً طی چند سال آینده، پائین آوردن درصد وابستگی اقتصاد غرب به نفت وارداتی تا حدودی در این زمینه کارساز خواهد بود. اینهمه اگر تا رسیدن به چنین «افق روشنی» تفاهم مسکو و واشنگتن در مورد اشغال عراق همچنان پابرجا بماند! خلاصة کلام بر خلاف سکوت رسانهای بر محور کشور عراق، این کشور بشکة باروتی است که هر دم بیم انفجار آن میرود، انفجاری که میتواند تمامی منطقه، خصوصاً منافع چندملیتیها را به صراحت به خطر بیاندازد. جرج بوش با اشغال عراق نه تنها مشکلی را حل نکرده که مشکلات دیگری نیز بر دوش هیئت حاکمههای آینده در آمریکا قرار داده. در چارچوب منافع آمریکا «بارعراق» در چنین شرایطی مشکل به سر منزل مقصود خواهد رسید.

...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر