۲/۰۲/۱۳۸۷

ابراهیم و مفاهیم!



در تاریخ 16 فروردین ماه 1387، ابراهیم یزدی، رئیس گروهی که خود را «نهضت آزادی» معرفی می‌کند، در «مؤسسة خاورمیانه‌ای واشنگتن» سخنرانی‌ای در مورد مسائل کشور صورت داده. این سخنرانی به وسیلة ایادی حزب‌الله به ابزاری جهت هیاهوی بی‌جهت بر محور «مخالفت‌های» فرضی «نهضت‌آزادی» با حکومت ولایت فقیه تبدیل شده. به طوری که روزی‌نامة کیهان و مدیریت «معروف‌الملة» آن، حسین شریعتمداری، با توسل به پوچ‌گوئی‌های یزدی زمینة مناسبی جهت تبلیغات برای این گروه که از شرکاء حاکمیت است، فراهم آورده. به صراحت می‌گوئیم که از نظر ما ابراهیم یزدی یکی از عمال حکومت اسلامی است!‌ و در این مورد جای بحث و گفتگو نیست، چرا که عملکرد این جریان سیاسی از نخستین روزهای کودتای ننگین 22 بهمن کاملاً روشن و واضح بوده.

شاید پیش از بررسی و تحلیل سخنان ابراهیم یزدی در مجلس مذکور، می‌باید نگاهی به روند حضور و شرکت «نهضت ‌آزادی» در غائله‌ای داشته باشیم که رسانه‌های استعماری و دست‌های شناخته شده‌ای در سطح جهانی، به اصرار تمام از آن با نام «انقلاب اسلامی» نام می‌برند. طی این بحران چند ماهه، شعله‌های یک آتش خانمانسوز، که پس از ریاست جمهوری کارتر، به دست عوامل سیاست‌های خارجی در کشور ایران روشن شده بود، به تدریج تمامی ارکان یک نظام 57 ساله را در عرض چند هفته از هم فروپاشید! اینهمه بدون آنکه جایگزینی مشخص در ذهنیت سیاسی جامعه وجود داشته باشد. چنین «تحرکات» سیاسی‌ای که در مرزهای ابرقدرتی به نام اتحاد شوروی، در عرض چند روز یک نظام سیاسی و استراتژیک را از هم فرو می‌پاشاند، در تبلیغات رسانه‌ای «خودجوش» و «خلق‌الساعه» معرفی ‌شده! ولی ما تأکید می‌کنیم که، یک نظام استعماری و دست‌نشانده چون حکومت پهلوی را یک‌شبه به این صورت از حیز انتفاع ساقط نمی‌کنند، مگر اینکه این فروپاشی «اهداف» مشخصی را دنبال کند. چنین تغییر و تحولات عظیمی را مسلماً نمی‌توان «اتفاقی» و یا حاصل جنبش‌هائی «خودجوش»، آنهم در اوج «جنگ‌سرد» معرفی کرد.

از نظر ما، «دولت موقت» که هستة اصلی آنرا «ساواک»، «نهضت‌آزادی» و «جبهةملی» تشکیل داده بودند، از نظر سیاست منطقه‌ای آمریکا،‌ برنامة جایگزینی قدرت و حاکمیت در ایران را «کامل» می‌کرد! در این راستا آمریکا می‌توانست با تکیه بر حکومتی که «مشروعیت» به اصطلاح انقلابی نیز یافته بود، در فعالیت‌های «ضدروسی» خود در افغانستان نیز کامیاب شود. عقب نشستن بت عیار «انقلاب اسلامی»، حضرت «امام» خمینی به قم، و تفویض قدرت‌های تشکیلاتی از طرف ارتش شاهنشاهی به عمال «کمیته‌های انقلاب» که در واقع مجموعه‌ای از اوباش محلی، تحت نظارت کمیتة مشترک «ضدخرابکاری» و شهربانی پهلوی بودند، به صراحت نشان می‌داد که حرکت سیاسی «دولت موقت» در چه جهتی است. البته اگر اهمیت چنین «تغییراتی»، از نظر ساده‌لوحانی که «انقلاب» را باور کرده بودند، قابل درک نبود، آنروزها «عملیاتی» از این دست، به دلیل وابستگی‌های ساختاری، صنعتی، و حتی نظامی حکومت شاه به اتحاد شوروی، بی‌نهایت بااهمیت به شمار می‌رفت، و در صورت حفظ حکومت پهلوی چنین «تغییراتی» امکانپذیر نمی‌شد.

در واقع توجیه اصلی و پایه‌ای از شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «انقلاب اسلامی» را می‌باید در همین روند مشاهده کرد! ‌چرا که، می‌دانیم حتی پیش از برقراری حکومت اسلامی در ایران، در دوران شاه سابق، جهت خرابکاری در برنامة اصلاحات ارضی در افغانستان نیروهای شورشی و نانخورهای ساواک و ادارة دوم را در لباس روحانی راهی دهات افغانستان کرده بودند. به عبارت دیگر، جایگزینی شاه نه به دلیل تمرد وی از فرامین واشنگتن، که به دلیل «عدم قابلیت» رژیم پهلوی در بر آوردن نیازهای استراتژیک آمریکا صورت گرفت. از طرف دیگر، این برداشت سیاسی که «حکومت موقت» می‌تواند خر آمریکا را از پل بگذراند، مسلماً در محافل آمریکائی بر پایة خزعبلاتی «مستقر» شده بود که از محبوبیت مصدق داستان‌ها و حکایت‌ها می‌گفت. آمریکا فکر می‌کرد که اگر در 28 مرداد تحت عنوان مبارزه با «ارتجاع سرخ و سیاه» یک کودتا به ملت ایران حقنه کرده، 25 سال بعد می‌تواند جهت جایگزینی نوچه‌های قدیمی خود، از همان «مقدسین» نهضت ملی کردن نفت استفاده کرده، «دمکراسی» مورد نظر آمریکا را در جبهة جنگ افغانستان به منصة ظهور برساند. در این برداشت مضحک از تاریخ کشور، آمریکائیان در واقع در چاهی افتادند که خودشان بر سر راه ملت ایران حفر کرده بودند: چاه «محبوبیت» مصدق!

ولی دیری نپائید که عدم موفقیت سیاسی دولت موقت در صحنة روابط اجتماعی، اقتصادی و مالی خود را به نمایش گذاشت. در این مرحله است که «نهضت آزادی» و شرکاء مورد کم‌لطفی «بت‌عیار» قرار می‌گیرند، و همکاران پشت پردة «نهضت آزادی»، به عبارت دیگر آخوندک‌های قم، جماعت «فدائیان اسلام» و دیگر گروه‌های بازاری و آمریکائی و «اسلام‌پناه»، جای دولت موقت را در قلب پروژة استعماری «انقلاب اسلامی» اشغال می‌کنند. اگر چه دولت موقت و همکارانش از این تاریخ، به پشت صحنة سیاست کشور خزیدند، ولی هنوز همکاران و همراهان همین حاکمیت‌اند. آمریکا در صورتی که طرح‌های استعماری‌اش با توسل به روحانیت و دکان اسلام‌پرستی موفقیتی نداشته باشد، مسلماً در اولین تلاش جهت حفظ منافع استراتژیک خود در منطقه، دست به دامان همین «حضرات» خواهد شد.

با در نظر گرفتن این «قرائت» از تاریخ تحولات سیاسی، قرائتی که در این وبلاگ تا حد امکان «خلاصه» شده، موضع‌گیری‌های نهضت آزادی فقط در رابطه با طرح‌های آیندة آمریکا در ایران قابل بررسی خواهد بود. چرا که موجودیت این سازمان خود بازتابی است از منافع استراتژیک آمریکا در ایران. ولی در بررسی «سخنرانی» ابراهیم یزدی مطلب دیگری نیز مورد نظر خواهد بود: بررسی «حکایاتی» که نهضت‌آزادی قصد دارد با تکیه بر آنان هر یک را تبدیل به «رخدادی» واقعی در تاریخ کشور کند. و بی‌دلیل نیست که حتی «تندروترین» محافل حکومت اسلامی، تحت عنوان «نقد» سخنان یزدی سعی در پوشش دادن به این نوع «گفتمان» سیاسی دارند. البته این اصل را می‌باید قبول کرد که در سخنان ابراهیم یزدی، همچون سخنرانی‌ دیگر عمال حکومت اسلامی، هیچ نوع پدیدة نوینی از نظر سیاسی مشاهده نخواهیم کرد؛ متن این سخنرانی، در عمل می‌توانسته در دوران حکومت مهدی بازرگان و «دولت موقت» نیز شنیده شود! این نیز دلیل دیگری است بر وابستگی ساختاری این تشکیلات به اهرم‌هائی استعماری، اهرم‌هائی که ارتباط زیادی با ملت ایران و الهامات مردم ندارد.

اینک به بررسی نکات مختلف در این «سخنرانی» می‌پردازیم. نخستین مطلبی که مد نظر قرار می‌گیرد، تکیة سخنران بر پدیده‌ای به نام «انقلاب» است. همانطور که گفتیم این «گفتمان» از ‌طرف سخنگویان استعماری می‌باید در هر مقطعی مورد تأئید و تاکید قرار گیرد. بررسی چند و چون تحرکاتی که به «انقلاب» منجر شده، از نظر تاریخی و تشکیلاتی آنقدرها جائی به خود اختصاص نخواهد داد، مسئله این است که اصل «انقلاب» مورد تأکید دوباره قرار داشته باشد. یزدی می‌گوید:

«[...] فرآيند مدرنیزاسیون (نوين‌سازي) سیاست و اقتصاد که حدوداً 150 سال پیش آغاز شد، با انقلاب 1357 (1979 ) تسریع يافته است.»


بله وصل کردن یک «براندازی» سازمان یافته از طرف ایادی سازمان سیا در ایران، به انقلابات مختلف و تحرکاتی که طی 150 سال تاریخ کشور را رقم زده، یکی از اصولی است که سخنرانان این حاکمیت همگی بر آن اجماع دارند. اینکه این برخورد در عمل نوعی «قرائت» ویژه از «تاریخ» است، و می‌باید در بحث و گفتگو بتواند مشروعیت خود را به اثبات برساند، آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست. ابراهیم یزدی و «نهضت آزادی» در توجیه این «نقطه‌نظرها» تلاشی به خرج نخواهند داد، این «نقطه‌نظرها» همانطور که می‌دانیم در تمامی خطبه‌های نماز جمعه از ماکو و اردبیل گرفته تا بندرعباس و جاسک هر هفته «تکرار» می‌شود. سخنان ابراهیم یزدی در واقع باز گذاشتن درهای «تاریخ‌نگاری» دولتی بر روی مخالفان حکومت اسلامی است! از مدت‌ها پیش در این وبلاگ مطالبی در تحلیل مواضع چپ‌گرایان و چپ‌نمایان مطرح کرده‌ایم، همانطور که بارها گفته‌ایم، یکی از اشتباهات چپ در ایران فرو افتادن در گفتمان حاکمیت فاشیست بود. ولی همانطور که امروز شاهدیم، ابراهیم یزدی به صورت تلویحی از تمامی «مخالفان» حاکمیت می‌خواهد که پای به درون «استدلال‌های» حکومتی بگذارند!‌ و اینکار را همچنان ادامه می‌دهد چرا که در ادامه می‌گوید:

«متفکران روشنفکر مسلمان بر این باورند که برای نهادينه‌ شدن مفاهيم مدرنیته، از جمله دموکراسی، مفاهیم بايد با فرهنگ ملی عجين شده و بومی گردد.»

این سخنان هر چند در ظاهر کاملاً «وجیه» می‌نماید، در بطن، فقط پوچ‌گوئی است. نخست اینکه، متفکر مسلمان اگر به اسلام معتقد است، نمی‌تواند خواستار نهادینه شدن «مفاهیم مدرنیته» شود. مدرنیته، «تقدس» را از سمبولیسم بشری زدوده، در نتیجه، واژه‌هائی چون «اسلام» و «مسلمان» اگر می‌خواهد موجودیت خود را در کلام «مدرنیته» حفظ کند می‌باید «تقدس» خود را کنار بگذارد. در اینراه مفاهیم جدیدی می‌باید به واژگاه سیاسی کشور افزود، البته در توضیح این مفاهیم جدید نمی‌باید مزاحم آقای یزدی شد، ایشان اصلاًٌ این مفاهیم را نمی‌شناسند، و همانطور که گفتیم کار زیادی هم با این قماش «شناخت‌ها»‌ ندارند. از طرف دیگر، «بومی شدن دمکراسی» چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ همانطور که گفتیم،‌ «پوچ‌گوئی‌» کار ساده‌ای است، دهان را باز می‌کنند و هر چه به دهان آمد می‌گویند، خصوصاً در سخنرانی‌های «نهضت‌آزادی»، که واژه‌ها پیشتر از طریق رادیو و تلویزیون حکومت اسلامی در افکار عمومی «تزریق» شده. ولی زمانیکه شخصیت محبوب آقای یزدی، «جناب بازرگان»، در قدرت بودند، یادمان نرفته که نخستین تظاهرات «جبهة دمکراتیک ملی» در خیابان‌های تهران، با استفاده از گروه‌های چماق‌کش «جاوید شاه»، که پس از کودتای 22 بهمن، به فرمان «دولت موقت» در آمده بودند، چگونه به خاک و خون کشیده شد. در این «دولت»، هم جناب ابراهیم یزدی حضور داشتند و هم «پهلوان پنبة» نهضت‌آزادی، آقای امیرانتظام «سخنگو» بودند!‌

شبی که صادق قطب‌زاده در برابر وزیر دادگستری دولت موقت، عملاً در تلویزیون حکومت اسلامی با فحاشی، سرکوب سازمان یافتة «جبهة دمکراتیک ملی» را در خیابان‌های پایتخت به دست مشتی چماق‌کش دولتی «توجیه» کرد، آیا فرهنگ «دمکراسی» نزد اعضاء دولت موقت «نهادینه» شده بود، یا خیر؟ زمانیکه وزیر کشور دولت موقت، صباغیان، در کردستان جنگ به راه انداخت، و دیوانه‌ای به نام چمران را با تانک به جان روستائیان کرد انداخته بود، مفاهیمی از قبیل دمکراسی «بومی» شده بود یا خیر؟ جناب یزدی! دولت «وجیه» شما، چرا در برابر این «وحشیگری‌های» سازمان یافته از خود عکس‌العمل نشان نمی‌داد؟ اینهم حکایت «سیدخندان» است که دیگران نمی‌گذاشتند کارش را بکند؟ یا اینکه جز این جنایات کار دیگری در دستور نداشتید؟

در ثانی، جناب «یزدی»! ‌ دمکراسی «فرهنگ» نیست، «بومی» هم نمی‌شود!‌ به مردم این کشور اطلاعات غلط ندهید، و با کمک اوباشی از قبیل شریعتمداری، مزخرفات آمریکائی‌ها را به مردم ایران حقنه نکنید. دمکراسی نتیجة عملکرد موازی قطب‌های اقتصادی در بطن یک مجموعة محدود شده است. این تعریفی است که علوم سیاسی و اقتصاد از دمکراسی ارائه می‌دهد.

شما که عمری را در ینگه دنیا به نماز و روزه و غسل و طهارت گذرانده‌اید هیچوقت از خود نپرسیدید که عملکرد جامعة آمریکا در مقام یک «دمکراسی» چیست که یک ایرانی، یک مکزیکی، یک چینی، و ... پس از آنکه پای به این کشور می‌گذارد مجبور می‌شود از «حقوق» دمکراتیک، چه در مورد خود و چه در مورد دیگران پیروی کند؟ به عقیدة شما این نتیجة «نهادینه شدن» است، یا اینکه «فرهنگ» است؟ به عقیدة ما هیچکدام! حاکمیت آمریکا جهت فراهم آوردن زمینة بهره‌وری حداکثر از سرمایه‌گذاری اقتصادی، نیازمند گسترش روند «دمکراسی» در روابط اجتماعی، حرفه‌ای، سیاسی و اقتصادی است! و اگر تحت شرایطی این «روند» با مشکل روبرو شود، همچون تجربیات دهة 1930 آمریکا نیز بر می‌گردد و در کنار حکومت اسلامی می‌نشیند؛ از آغاز قرن بیستم، فاشیسم مفر سرمایه‌داری بحران‌زده است!

همانطور که می‌بینیم فقط در دو یا سه جمله از «سخنرانی» نوچه‌های نهضت‌آزادی می‌توان تمامی «پوچ‌گوئی‌ها» و مزخرف‌بافی‌های عمال حکومت اسلامی را باز یافت. اینک یک سئوال مطرح می‌شود: هدف از این مسخره‌بازی‌ها چیست؟ چرا و به چه دلیل فردی که سه دهه همکار و همراه یک حاکمیت فاشیستی بوده، و دست‌هایش به خون هزاران ایرانی آلوده است، اینک به بهانة «درمان» پزشکی به آمریکا فرار کرده، و از تریبون‌های واشنگتن نقش «سخنگوی» حکومت اسلامی را ایفا می‌کند؟ جواب این سئوال فقط درماندگی آمریکا و دوستان دستاربند و پاسدار و بسیجی این حکومت انسان‌ستیز در ایران است. در اینکه حکومت اسلامی رفتنی است جای شک و تردیدی وجود ندارد؛ مسئله این است که چه حکومتی جایگزین آن خواهد شد. این امری است که به مراتب از سقوط حکومت اسلامی بااهمیت‌تر است؛ همانطور که دیدیم، فروپاشی حاکمیت در یک کشور، بدون وجود ذهنیت سیاسی واقعی، فقط می‌تواند راهگشای «کابوسی» هولناک از قماش حکومت ملایان و اوباش بازار باشد! تجربه‌ای که امیدواریم ایرانیان دیگر تکرار نکنند.



...



هیچ نظری موجود نیست: