محمود احمدینژاد در سفری به شهر قم، سخنرانی سیاسی مهمی ایراد کرده. هر چند در این وبلاگ از روز نخست در برخورد با پدیدهای به نام «مهرورزی» سر ناسازگاری داشتهایم، و این ناسازگاری نه از روی عناد صرف که به دلیل برخوردی منسجم با مسائل جاری کشور بوده، سخنان رئیس دولت جمکران در قم صورت یک «قسمنامه» و «شهادتنامه» پیدا کرده؛ مشکل میتوان از کنار آن بیتوجه گذشت. احمدینژاد مطالبی را برای نخستین بار در سطوح بالای حاکمیت اسلامی، آنهم با جزئیاتی کامل مطرح میکند، چنین برخوردی را میباید در چند و چون آن مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. برای گروههای گستردهای از فعالان سیاسی و صاحبنظران مسائل اجتماعی و اقتصادی در ایران، آنچه احمدینژاد طی سخنرانی خود در قم عنوان کرد، یک واقعیت صریح و شناخته شده بود. به صراحت بگوئیم، برای رسیدن به «نتایجی» که در این به اصطلاح سخنرانیها عنوان شده، نه تکیه بر اریکة قدرت اجرائی در کشور ایران الزامی است، و نه اطلاع از چند و چون مسائل پشتپرده!
حکومت اسلامی از نظر کارشناسان، صاحبنظران و ناظران بیغرض و مرض از سالها پیش بر مجموعهای از باندهای فساد اداری، تشکیلات مافیائی مالی، و محافل سودجو و وابسته به سرمایهداری بینالمللی رشد و نمو کرده. بیپرده بگوئیم، این روند از نخستین روزهای تفویض قدرت سیاسی از طرف ارتش شاهنشاهی به گروههای ملایان و بازاریان آغاز شد! بسیاری از این محافل، که امروز در صحنة «راهبردی» در حکومت اسلامی فعالاند، مردهریگ دوران پهلویها هستند، هر چند بسیاری دیگر میتوان یافت که «سوغات» حکومت اسلامی باشند؛ در هر حال، هر دو نوع «محفل»، علیرغم تضادهای ظاهری در خاستگاههایشان با سعة صدر کامل در کنار یکدیگر به «فعالیتهای» چپاولگرانة خود طی سه دهة اخیر ادامه دادهاند. روند گسترش فساد اداری و مالی، و گسترة سوءاستفادههای محفلی، و نهایت امر کلاشیهای کلان مالی به وسیلة گروههای صاحب نفوذ و وابستگان به آنان، هر چند طی جنگ 8 ساله شتاب گرفت، به هیچ عنوان نتیجة روند «ویژهای» در جامعة ایران نیست؛ این همان الگوی استعماری است که به دست عوامل وابسته به سرمایهداری بینالملل در تمامی کشورهای جهان سوم «فعال» میشود. و همانطور که دیدیم نتیجة عملکرد این شبکه، گسترش فراگیر فقر، همگانی کردن و بسط سرکوب سیاسی، و نهایت امر فراهم آوردن زمینة چپاول منابع و دارائیهای ملی به دست گروههای خشونتطلب و فاسدی است که خود کارگزاران اجنبیاند.
در همین چارچوب، به طور مثال، ما بسیاری از تنشهای سیاسی و «مبارزات» مسلحانة ضدرژیم را، پس از 22 بهمن، هر چند از طرف بسیاری جوانان با شوق و ذوقی کودکانه دنبال شد، تلاشهای محافل سیاستگذاری غرب در متمرکز کردن مراکز تصمیمگیری استعماری در داخل کشور تحلیل میکنیم. و شاید عدم همکاری حزب توده در این روند «آشوبآفرینی» تنها کار مثبتی باشد که بتوان در کارنامة 80 سالة این تشکیلات سیاسی مشاهده کرد! ولی این اصل را فراموش نمیکنیم که عملکرد حکومت اسلامی نیز نه ایجاد و فراهم آوردن شرایط فعالیت و زندگانی آرام، که دامن زدن روزمره به تنش بوده. خلاصة کلام، برای به دست دادن یک تصویر واقعگرایانه، میباید جریاناتی وابسته به اجنبی، و ظاهراً متخالف را متصور شویم که، جهت متمرکز کردن قدرت در نهادهای تصمیمگیری استعماری، ملت و خصوصاً جوانان را در سطح جامعه به جان یکدیگر میاندازند؛ این است تصویر واقعی، و خارج از «تبلیغات استحماری»، که میتوان از تنشهای نخستین روزها پس از کودتای 22 بهمن به دست داد. و در کمال تأسف این «تصویر» به تناوب در جوامع جهان سوم «بازتولید» میشود.
یکی از مهمترین فعالیتهای تشکیلات استعماری، پایهریزی و استقرار «جبهههای» فرضی در جوامع جهان سوم است. به طور مثال، در تاریخ معاصر ایران شاهد بودیم که، چگونه یک فرد شناخته شده در وابستگی به سیاست انگلیس، به نام محمد مصدق، در همکاری کامل با دربار، نخست وزیر وقت، رزم آراء را به قتل میرساند، و سپس با کمک همان اوباشی که در این قتل همکاری و همگامی داشتند به قدرت رسیده، قصد حکومت میکند! مسلماً اگر جامعة ایران، در آنروزها، در حدی قابل قبول از رشد سیاسی قرار میداشت، موضوع مصدق میتوانست فقط سناریوی یک فیلم و یا پیشنویس یک تئاتر باشد، نه سیاستی که طی یک ربع قرن، زندگانی ملت ایران را رقم زند. در «داستان» مصدق همانطور که میبینیم گروههای ظاهراً متخالف «حضور» دارند، ولی همگی از یک منبع واحد دستور میگیرند؛ هدف اصلی از جنایتی به نام «ملی کردن نفت»، فروپاشاندن تعهدات گستردة مالی، سیاسی و اقتصادی انگلستان و آمریکا در مورد روابط کشور ایران با کشورهای همجوار بود، که در شهریور 20 در برابر ابرقدرت آنروز، اتحادشوروی مورد تأئید قرار گرفته بود. روزی که حکومت «شهریور 20» جای خود را در فردای 28 مرداد به «حکومت کودتا» داد، تمامی شبکة مالی و اقتصادی غرب از تعهدات جهانی خود در مورد ایران آزاد شد. با نگاهی به سرنوشت کشورهای عراق، سوریه، «استقلال» کویت از عراق، و استقلال پاکستان و بسیاری مسائل که عنوان «فهرستوار» آن نیز از حوصلة یک وبلاگ خارج است میتوان تصویر کاملتری از بحران «28 مرداد» در ساختاری منطقهای به دست داد.
ولی یک اصل کلی را نمیباید مورد کملطفی قرار داد، حاکمیت کودتا یک شبکة «شبهآزاد» سیاسی را، که به دلیل وابستگیهایش به توافقات «ضداستبدادی» سال 1945 مجبور به رعایت حداقل حقوق سیاسی شهروندی بود، با یک قدرت مستبد و دیوانه جایگزین کرد! و نتیجة 25 سال استبداد کور که به دنبال کودتای 28 مرداد بر ملت ایران تحمیل شد، همان بود که در 22 بهمن شیرهاش به جان ملت ریخت: حکومت ملا و اوباش! ولی در بررسی تاریخ کشور نمیباید به صورت مقطعی با مسائل برخورد کرد، تاریخ را میباید بالاجبار در تداومش نگریست! اگر دیروز میبایست از مورخان کشور میپرسیدیم که، مصدق از کجا آمد، همین سئوال را امروز از دوستان و مجیزگویان دولت مهرورزی میپرسیم: احمدینژاد از کجا آمده؟
آقای احمدینژاد، که خود از دوران جوانی در بطن همین حاکمیت و در راه برقراری همین روابط «سیاسی ـ مالی» عرق جبین ریختهاند، چرا امروز به ریشههایشان میتازند؟ اگر امروز احمدینژاد با چنان تندی و تحکمی از نظام حاکم بر ایران سخن میگوید، که تو گوئی ایشان چند ساعت پیش، سوار بر بال جبرئیل از آسمان به زمین افتادهاند، حتماً حکمتی دارد. این همان «حکمت» جبههسازیهای فرضی و مخالفنمائیهای بیپایه و برنامهریزی شده است؛ پیشتر در بزنگاههائی چون بحران «ملیکردن» نفت، کودتای آمریکائی 28 مرداد، و غائلة اسلامی ملایان و اوباش بازار این جبههسازیها را در کشور شاهد بودهایم. بله این «حکمت»، آنقدرها که برخی قلمبهمزدهای مزدور و وطنفروش مینمایانند، «نوین» نیست! امروز به صراحت میبینیم که برخی «مزدوران» اگر پوستانداختن یک عنصر فاسد و وابسته چون محمدخاتمی را سریعاً «زیر سبیلشان» پنهان میکنند، و سعی دارند از این فرد شناخته شده، یک «معصوم» سیاسی به خورد خوانندگان دهند، چنین «بذل و بخششی» را در مورد مهرورزی به هیچ عنوان توصیه نمیکنند! میباید پرسید چرا؟ در واقع، اینجاست که ذهن خوانندة پویا میباید به جستجوی ریشهها بر آید؛ اینجاست که میباید از چهرة سیاستبازهای استعمار و قهرمانسازهای «خودفروخته» صورتکهای فریب را زدود!
اگر ما با احمدینژاد سر ناسازگاری داریم، از اینروست که نظام اسلامی را در کل و مجموع برای کشور ایران مضر میدانیم، هیچگونه اعتقادی به مشروعیت این حاکمیت نداریم، آنرا ساخته و پرداختة استعمار میدانیم. ولی اگر در «استدلالات» مشتی قلمبهمزد، یک ساواکی شناخته شده چون محمدخاتمی میتواند به یمن دو یا سه «سخنرانی» پرتوپلا، آنهم پس از ده سال وزارت در «ارشاد» اسلامی، در دوران سیاه سرکوب میرحسین موسوی و اکبررفسنجانی، یک شبه «اصلاحطلب»، «دمکرات» و «آزادیخواه» شود، چرا با تکیه بر سخنرانی افشاگرانة مهرورزی در قم، این حق را برای او قائل نیستید؟ مگر نه این است که خاتمی 8 سال، آنهم به صورت «نیمهوقت»، فقط پای میکروفونها وق «یامفت» میزد؟ آیا جسارت احمدینژاد در عنوان کردن مسائل و مشکلات را از طرف خاتمی هیچگاه دیدهاید؟ خاتمی که یک آخوند ترسو و جبون بیش نبود، شجاعتاش را «ستایش» میکنید، حال لباسشخصی «مقام معظم» چرا شامل الطافتان نمیشود؟ مگر میان یک آخوند خودفروخته و یک لباسشخصی در ذهن علیل شما چقدر تفاوت وجود دارد؟ چنین انتقادهائی از حاکمیت، آنهم در شهر قم، شجاعت نمیخواهد؟ خلاصه بگوئیم، آنچه بعضیها را بر علیه سخنرانی احمدینژاد «بسیج» کرده، فریبی نیست که در این نوع سیاستبازیها و «پوپولیسم» استعماری میبینند؛ اینان کوردلتر از آناند که چیزی بینند؛ مشکل آنان این است که احمدینژاد، در دالانهای پیچ در پیچ سیاستهای استعماری، «فرزند» و «سوغات» جناحبندیهای ظاهری دیگری است!
این داستان، حکایت مبارزة میرپنج با استعمار انگلیس است؛ این همان داستان مخالفتهای مصدق و فاطمی با سیاستهای استعمار است؛ این حکایت «عقاب اوپک» است؛ این داستان مبارزات روحالله خمینی با امپریالیسم آمریکاست؛ خلاصه بگوئیم، «داستانی» است تکراری به وسعت تاریخ معاصر ایران. برای نخستین بار طی 80 سال گذشته، ایرانیان این فرصت را یافتهاند که با عملکرد سیاستگذاران وابسته، و پوپولیستهای استعماری از نزدیک آشنا شوند. این فرصت را میباید گرامی داشت، چرا که در کشورهای استعمارزده معمولاً چنین رخصتهائی رخ نمینماید. حکومت اسلامی از یک سو «تاریخ مصرف» خود را از دست داده، و از سوی دیگر، استعمار در چارچوب سیاستهای بزرگ منطقهای نمیتواند به جایگزینیهائی «جادوئی»، از قماش 28 مرداد و 22 بهمن متوسل شود. به همین دلیل است که دستهای استعمار چون قابلهای ماهر، همه روزه از درون ساختار مفتضح حکومت اسلامی، مخالف «خودی» بیرون میکشد! با اینکار استعمار در جستجوی «فرصت» و زمان است، و دستهای اجنبی سعی دارد که با توسل به این تئاتر مضحک، فضای اجتماعی را با سخنان نوکران خود در اشغال نگاه دارد! نوکرانی که خود از آتشبیاران معرکة مفتضحانة سیاسی و اقتصادیای هستند که امروز در نقش «منتقدان» آن بر روی صحنه ظاهر شدهاند.
ولی این برنامه تا ابد نمیتواند ادامه یابد. این «صحنهسازیها» در ساختار سنتی شکلگیری قدرت استعماری در ایران میباید دنبالهای «کودتائی» داشته باشد؛ تقدسی از میان برود، و تقدسی نوین در دم جایگزیناش شود. ولی امروز این «دنباله» بریده شده! امروز سخنان شماتت بار حضرت «ریاست جمهور» همچون لغزخوانیهای دمکراتیک «سیدممد» فاقد دنباله است. در این روند که استعمار بالاجبار پای در آن گذاشته، حاکمیت «مقدس» اسلامی، پیوسته به دست نوکران همین دستگاه در منبر و محراب میباید به سخره گرفته شود، «ناگفتههایش» به عیان بیرون افتد، و مشروعیتاش هر روز بیش از روز دیگر به چالش کشیده شود. ولی «تقدس» حاکمیت ملایان که اینچنین به زبالهدان میرود، نمیتواند دیگر با «تقدس» نوینی جایگزین شود؛ دوران «تقدسها» سپری شده. اگر مهرورزی ساختار مافیای قدرت در حاکمیت اسلامی را با این صراحت به «چالش» میکشاند، خود بهتر میداند که دستهای دولت مفلوک جمکران در مصاف با این «مافیا» بسته است، ریشههای واقعی این «مافیا» را میباید در واشنگتن، لندن و پاریس جستجو کرد، و ارتباطی با چند پاسدار مفلوک و آخوند خودفروخته ندارد. البته این واقعیات را «جناب» ریاست جمهور بهتر از ما میدانند، چرا که 30 سال تجربة جویدن نان و گوشت از دست همین مافیا را زیر دندانشان دارند! بله جناب مهرورزی! باز هم چند صباحی «وقت» بگیرید؛ دیدیم که پاسداران و ملایان با چه شتابی به استقبال مرکب «آریامهری» رفتند، و چگونه دست از پای درازتر، بینصیب و بدبخت بازگشتند! اگر اوباش «جاوید شاه» را در 22 بهمن در هنگهای اسلامی تزریق کردید، امروز تزریق وارونه امکانپذیر نیست؛ اوباش پاسدار و بسیجی را دیگر نمیتوان در هنگهای «شاهنشاهی» به صف در آورد. اگر چنین امری عملی میبود، مسلم بدانیم که حاکمیت اسلامی به دست خود «آریامهریسم» را در کشور حاکم میکرد، تا اربابان را از قید نگرانی برهاند! شاید ورای دروغهائی که تا به حال در بارة مردمسالاری به خورد ملت دادهاند، امروز دست روزگار ایرانیان را در عمل به جانب نوعی مردمسالاری واقعی پیش میراند.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر