
گفتیم که لنین در چارچوب نظریاتاش اهمیت و ارزشی شاید بیش از اندازه برای «حزب» قائل بود. بر اساس نظریة لنین، «حزب» میبایست از عناصری «آگاه» تشکیل میشد که میتوانستند نقش حاملهای «ایدئولوژی انقلاب» را در بطن جامعه بر عهده گیرند. ولی پس از آوریل 1917، لنین خواهان ایفای همین نقش از سوی «شوراها» نیز میشود. با این وجود میباید تأکید کرد که در لنینیسم، «شورا» و «حزب» به هیچ عنوان حامل یک ارزش کاربردی یکسان نیستند. ولی در این مقطع، مشکل اساسی صرفاً ابهامات ایجاد شده میان واژههای «حزب» و «شورا» و یا ساختارهای متفاوت آنان نیست، چرا که تکیة لنین بر «حزب» در نظریة مارکسیسم بعدی مشکلآفرین «وارد» کرد. لنین در اثر بسیار معروف خود به نام «چه باید کرد؟» از جزئیات این «حزب» کاملاً پرده برداشت، ولی با این وجود تأثیرات کاتسکی، که در مقام خود مهمترین «دشمن» نظری لنین معرفی میشد، در این مقطع بر نظریات وی کاملاً سایه افکند!
اگر کاتسکی به دلیل فروافتادن در دام نظریة «ارزشهائی» بطنی در عمق «تاریخ» شماتت میشود، برخورد لنین با پدیدة «حزب» را چگونه میتوان توجیه کرد؟ چگونه میتوان «حزب» را در مقام یک موجودیت قبول داشت، و در عین حال در چارچوب یک روند «فلسفی» و «عقیدتی» همین حزب را خدشهناپذیر تلقی کرد، و عملکردهایاش را نیز غیرقابل انحراف خواند؟ این نوع برخورد با یک ساختار اجتماعی، ساختاری که از انسانها تشکیل شده، و نه از «فرشتگان ماتریالیست» و فرضی؛ ساختاری که همچون دیگر بنیادهای اجتماعی بر روابط تولیدی مشخصی استوار است، و ساختوپرداختی مادی دارد، مسلماً به معنای خروج از «ماتریالیسم» خواهد بود؛ کار به نوعی «ایدهآلیسم» افلاطونی کشیده میشود. خلاصه میگوئیم، «حزب» در مفهومی که لنین در «چه باید کرد؟» معرفی میکند، خود نوعی انحراف از ماتریالیسم به شمار میرود، انحرافی که لنین بعدها بر آن احاطة کامل یافت. ولی در عمل، «اصالت تاریخی» کاتسکی را نزد لنین در «اصالت حزب» باز مییابیم!
از طرف دیگر در بطن نظریات لنین، طی نخستین سالهای پیروزی بلشویسم با نوعی «واژگوننگری» نیز روبرو میشویم. در قلب این نظریات پدیدهای به نام «دیکتاتوری پرولتاریا» قرار گرفته که دستیابی آن به قدرت میبایست با «تضعیف فزایندة نقش دولت» همزمان شود! دولتی که وظیفهاش همکاری با مارکسیستها و ایجاد زمینة حضور تمامی شهروندان جامعة سوسیالیست در «حکومت» خواهد بود. لنین به صراحت میگوید: «دولت، یعنی طبقة سازماندهی شدة کارگر!» حال با قبول لنینیسم میباید همزمان قبول کرد که یک «ساختار» در اوج قدرت، به دست خود زمینة نابودی خود را فراهم میآورد! از سوی دیگر، جای تعجب نیست که وظیفة این «سازماندهی» فراگیر و افلاطونی در بطن لنینیسم باز هم بر عهدة همان «حزب» کذا قرار گیرد! میدانیم که تجربة تاریخی، نه صرفاً در «صحنة عمل مارکسیستی» یا همان «پراکسیس»، که حتی در دیگر صحنههای عملی و نظری، در مسیری کاملاً متفاوت تکامل یافته. به طور خلاصه، یک «بنیاد» در تاریخ تحولات اجتماعی هیچگاه به دست خود زمینة فروپاشی خود را فراهم نمیآورد. کاملاً بر عکس بنیادها تمامی تلاش خود را به خرج میدهند تا «موجودیتشان» را تضمین کنند. و این همان نتیجهای بود که لنین در آخرین سالهای عمر به صراحت با ابعاد مختلف آن در جامعة اتحادشوروی آشنا میشد!
با این وجود در قلب جنبش بلشویک، مخالفت با «تز» دولت در تفکر لنین به صورت جدی وجود داشت. به طور مثال الکساندرا کولونتائی، صاحبنامترین زن دولتمدار در اتحاد شوروی در برابر «تز» دولت لنینیست با مقاومت بسیار پافشاری مینمود تا رهبری دولت در دست اتحادیههای کارگری قرار گیرد. و از طرف دیگر تروتسکی نیز، تقاضای ادغام اتحادیهها را در دولت داشت. ولی هر دو نظریه از طرف لنین «مخدوش» اعلام شد. لنین اینبار نیز نشان داد که علیرغم اشتباهات نظری که امروز، و پس از گذشت دههها میتوانیم در عملکرد او مشاهده کنیم، در زمینة نظریهپردازی و برخورد استراتژیک از دیگران بسیار بالاتر بوده. چرا که وی طبیعت «غیرماتریالیستی» اتحادیههای کارگری را زمانی مورد بررسی، تحقیق و تأکید قرار داد که هنوز این اتحادیهها در بحران سالهای 1930 مجذوب فاشیستها و نازیهای آلمان نشده بودند. اتحادیههای کارگری در آن دوره هنوز قسمتی از بدنة جنبش مارکسیست معرفی میشدند!
با این وجود لنین میبایست در روند برقراری آنچه سوسیالیسم میخواند، در قلب جامعهای که به سوی کمونیسم گام بر میداشت، بر ساختار و پدیدهای تکیه کند؛ شاید تأکید بیش از اندازة وی بر «حزب» بازتابی بوده از شناخت وسیع استراتژیک او. هر چند بنیادهای این «حزب» و «دولت» در هر گام بیش از پیش در هالهای از ابهام قرار میگرفت. لنین با وجود آنکه در اثر معروف خود، «تزهای ماه آوریل»، بار دیگر بر حذف تدریجی «دولت» تأکید دارد، بالاجبار بر حضور «موقت» این دولت نیز صحه میگذارد، و آنرا دولت «دوران ترانزیسیون» میخواند. تعاریف ساختاری که لنین در این اثر از دولت ارائه میدهد بر این اصل تکیه دارد که «دولت ترانزیسیون» هیچ ارتباطی با دولت در مفاهیم کاپیتالیستی نمیباید داشته باشد. این دولت میباید تحت نظر «تودههای» مردم اداره شود، نه اینکه بر مردم حاکم باشد. و به همین دلیل نیز آنزمان که روابط کاپیتالیستی، فئودالی و بهرهکشیها در جامعه نابود شد، این دولت نیز نهایتاً میتواند از میان برود، چرا که صرفاً خدمتگزار مردم است! اینجاست که سایة «ایدهآلیسم افلاطونی» بار دیگر بر لنینیسم سنگینی میکند!
همانطور که گفتیم، لنین از رشد سرطانی سازمان «حزب»، «دولت» و قدرتگیری دستگاههای دیگری که در ارتباط با بلشویسم روز به روز در اتحاد شوروی قدرتمندتر میشدند، مطلع بود. و جهت پاسخگوئی به همین مشکلات در سال 1921، و طی دهمین کنگرة سراسری حزب، از سیاست جدید خود تحت عنوان «نپ» پرده برداشت. در نظریة «نپ»، که مخفف عبارت «اقتصاد سیاسی نوین» است، بازگشت به اقتصاد بازار در محدودة تولیدات کشاورزی پیشبینی شده بود! بعدها بلشویکهائی که در سایة استالینیسم میراثخواران لنین شدند، جهت توجیه سیاستهای سرکوبگرانة استالین، این «چرخش» را نوعی «تجدیدنظرطلبی» ضروری و زماندار و گذرا «تحلیل» کردند! ولی دلائل «نپ» و سازمان یافتن آنچه «کولخوزها» مینامیم، امروز کاملاً واضح است، لنین رهبری نبود که چنین موضعگیریهای مقطعی و بیبنیادی داشته باشد. مشکلات روز افزون اتحاد شوروی کاملاً روشن بود، و فردی که یکصدسال پیش جامعة امروز جهانی را با این دقت ترسیم کرده، بخوبی میدانست که این کشور به سوی چه فاجعهای از نظر ساختار سیاسی گام بر میدارد. «نپ» صرفاً بر پایة یک نگرش «اقتصادی» گذرا و محدود متکی نبوده! «نپ» میباید در واقع نوعی تلاش جهت بازگشت به روابطی تلقی شود که بیش از پیش جهت حفظ جامعه در برابر تهدیدات «حزب» و «دولت» حیاتی مینمود. لنین به صراحت دریافته بود که روابط اقتصادی در صور ابتدائی آن ضرورتاً «بهرهکشی» در محتوای مارکسیستی معنا نخواهد داد. این روابط هم میتواند نیازهای افراد و جامعه را برآورده کند، و هم راهبندی به شمار آید در برابر آنچه زیادهخواهی دستگاه دولتی میتواند تلقی شود. جای تعجب نیست که پس از فروپاشی اتحادشوروی، در تحلیل اقتصاددانان عدم کارآئی نظام کشاورزی، پیوسته در بررسی بنبستهای این نظام از موضعی محوری برخوردار باشد.
لنین تحت تأثیر نظریات روزا لوکزامبورگ، بار دیگر در آخرین اثر خود به نام «بهتر به معنای کهتر، و در مقام بهتر»، که در سال 1923 به رشتة تحریر در آمد، تأکید میکند که دیکتاتوری کارگری به هیچ عنوان «دیکتاتوری حزب» نیست. ولی لنین چند ماه بعد در ژانویة 1924 چشم از جهان فرو بست، و «تحلیل» مارکسیسم و روشهای دستیابی به جامعة «سوسیالیستی» نه بر عهدة نظریهپردازانی چون لوکزامبورگ و تروتسکی که در ید اختیار استالین، یک قدرتطلب گرجستانی قرار گرفت! و آنچه استالین با میراث سوسیالیسم علمی کرد، حکایت دیگری است!

اگر کاتسکی به دلیل فروافتادن در دام نظریة «ارزشهائی» بطنی در عمق «تاریخ» شماتت میشود، برخورد لنین با پدیدة «حزب» را چگونه میتوان توجیه کرد؟ چگونه میتوان «حزب» را در مقام یک موجودیت قبول داشت، و در عین حال در چارچوب یک روند «فلسفی» و «عقیدتی» همین حزب را خدشهناپذیر تلقی کرد، و عملکردهایاش را نیز غیرقابل انحراف خواند؟ این نوع برخورد با یک ساختار اجتماعی، ساختاری که از انسانها تشکیل شده، و نه از «فرشتگان ماتریالیست» و فرضی؛ ساختاری که همچون دیگر بنیادهای اجتماعی بر روابط تولیدی مشخصی استوار است، و ساختوپرداختی مادی دارد، مسلماً به معنای خروج از «ماتریالیسم» خواهد بود؛ کار به نوعی «ایدهآلیسم» افلاطونی کشیده میشود. خلاصه میگوئیم، «حزب» در مفهومی که لنین در «چه باید کرد؟» معرفی میکند، خود نوعی انحراف از ماتریالیسم به شمار میرود، انحرافی که لنین بعدها بر آن احاطة کامل یافت. ولی در عمل، «اصالت تاریخی» کاتسکی را نزد لنین در «اصالت حزب» باز مییابیم!
از طرف دیگر در بطن نظریات لنین، طی نخستین سالهای پیروزی بلشویسم با نوعی «واژگوننگری» نیز روبرو میشویم. در قلب این نظریات پدیدهای به نام «دیکتاتوری پرولتاریا» قرار گرفته که دستیابی آن به قدرت میبایست با «تضعیف فزایندة نقش دولت» همزمان شود! دولتی که وظیفهاش همکاری با مارکسیستها و ایجاد زمینة حضور تمامی شهروندان جامعة سوسیالیست در «حکومت» خواهد بود. لنین به صراحت میگوید: «دولت، یعنی طبقة سازماندهی شدة کارگر!» حال با قبول لنینیسم میباید همزمان قبول کرد که یک «ساختار» در اوج قدرت، به دست خود زمینة نابودی خود را فراهم میآورد! از سوی دیگر، جای تعجب نیست که وظیفة این «سازماندهی» فراگیر و افلاطونی در بطن لنینیسم باز هم بر عهدة همان «حزب» کذا قرار گیرد! میدانیم که تجربة تاریخی، نه صرفاً در «صحنة عمل مارکسیستی» یا همان «پراکسیس»، که حتی در دیگر صحنههای عملی و نظری، در مسیری کاملاً متفاوت تکامل یافته. به طور خلاصه، یک «بنیاد» در تاریخ تحولات اجتماعی هیچگاه به دست خود زمینة فروپاشی خود را فراهم نمیآورد. کاملاً بر عکس بنیادها تمامی تلاش خود را به خرج میدهند تا «موجودیتشان» را تضمین کنند. و این همان نتیجهای بود که لنین در آخرین سالهای عمر به صراحت با ابعاد مختلف آن در جامعة اتحادشوروی آشنا میشد!
با این وجود در قلب جنبش بلشویک، مخالفت با «تز» دولت در تفکر لنین به صورت جدی وجود داشت. به طور مثال الکساندرا کولونتائی، صاحبنامترین زن دولتمدار در اتحاد شوروی در برابر «تز» دولت لنینیست با مقاومت بسیار پافشاری مینمود تا رهبری دولت در دست اتحادیههای کارگری قرار گیرد. و از طرف دیگر تروتسکی نیز، تقاضای ادغام اتحادیهها را در دولت داشت. ولی هر دو نظریه از طرف لنین «مخدوش» اعلام شد. لنین اینبار نیز نشان داد که علیرغم اشتباهات نظری که امروز، و پس از گذشت دههها میتوانیم در عملکرد او مشاهده کنیم، در زمینة نظریهپردازی و برخورد استراتژیک از دیگران بسیار بالاتر بوده. چرا که وی طبیعت «غیرماتریالیستی» اتحادیههای کارگری را زمانی مورد بررسی، تحقیق و تأکید قرار داد که هنوز این اتحادیهها در بحران سالهای 1930 مجذوب فاشیستها و نازیهای آلمان نشده بودند. اتحادیههای کارگری در آن دوره هنوز قسمتی از بدنة جنبش مارکسیست معرفی میشدند!
با این وجود لنین میبایست در روند برقراری آنچه سوسیالیسم میخواند، در قلب جامعهای که به سوی کمونیسم گام بر میداشت، بر ساختار و پدیدهای تکیه کند؛ شاید تأکید بیش از اندازة وی بر «حزب» بازتابی بوده از شناخت وسیع استراتژیک او. هر چند بنیادهای این «حزب» و «دولت» در هر گام بیش از پیش در هالهای از ابهام قرار میگرفت. لنین با وجود آنکه در اثر معروف خود، «تزهای ماه آوریل»، بار دیگر بر حذف تدریجی «دولت» تأکید دارد، بالاجبار بر حضور «موقت» این دولت نیز صحه میگذارد، و آنرا دولت «دوران ترانزیسیون» میخواند. تعاریف ساختاری که لنین در این اثر از دولت ارائه میدهد بر این اصل تکیه دارد که «دولت ترانزیسیون» هیچ ارتباطی با دولت در مفاهیم کاپیتالیستی نمیباید داشته باشد. این دولت میباید تحت نظر «تودههای» مردم اداره شود، نه اینکه بر مردم حاکم باشد. و به همین دلیل نیز آنزمان که روابط کاپیتالیستی، فئودالی و بهرهکشیها در جامعه نابود شد، این دولت نیز نهایتاً میتواند از میان برود، چرا که صرفاً خدمتگزار مردم است! اینجاست که سایة «ایدهآلیسم افلاطونی» بار دیگر بر لنینیسم سنگینی میکند!
همانطور که گفتیم، لنین از رشد سرطانی سازمان «حزب»، «دولت» و قدرتگیری دستگاههای دیگری که در ارتباط با بلشویسم روز به روز در اتحاد شوروی قدرتمندتر میشدند، مطلع بود. و جهت پاسخگوئی به همین مشکلات در سال 1921، و طی دهمین کنگرة سراسری حزب، از سیاست جدید خود تحت عنوان «نپ» پرده برداشت. در نظریة «نپ»، که مخفف عبارت «اقتصاد سیاسی نوین» است، بازگشت به اقتصاد بازار در محدودة تولیدات کشاورزی پیشبینی شده بود! بعدها بلشویکهائی که در سایة استالینیسم میراثخواران لنین شدند، جهت توجیه سیاستهای سرکوبگرانة استالین، این «چرخش» را نوعی «تجدیدنظرطلبی» ضروری و زماندار و گذرا «تحلیل» کردند! ولی دلائل «نپ» و سازمان یافتن آنچه «کولخوزها» مینامیم، امروز کاملاً واضح است، لنین رهبری نبود که چنین موضعگیریهای مقطعی و بیبنیادی داشته باشد. مشکلات روز افزون اتحاد شوروی کاملاً روشن بود، و فردی که یکصدسال پیش جامعة امروز جهانی را با این دقت ترسیم کرده، بخوبی میدانست که این کشور به سوی چه فاجعهای از نظر ساختار سیاسی گام بر میدارد. «نپ» صرفاً بر پایة یک نگرش «اقتصادی» گذرا و محدود متکی نبوده! «نپ» میباید در واقع نوعی تلاش جهت بازگشت به روابطی تلقی شود که بیش از پیش جهت حفظ جامعه در برابر تهدیدات «حزب» و «دولت» حیاتی مینمود. لنین به صراحت دریافته بود که روابط اقتصادی در صور ابتدائی آن ضرورتاً «بهرهکشی» در محتوای مارکسیستی معنا نخواهد داد. این روابط هم میتواند نیازهای افراد و جامعه را برآورده کند، و هم راهبندی به شمار آید در برابر آنچه زیادهخواهی دستگاه دولتی میتواند تلقی شود. جای تعجب نیست که پس از فروپاشی اتحادشوروی، در تحلیل اقتصاددانان عدم کارآئی نظام کشاورزی، پیوسته در بررسی بنبستهای این نظام از موضعی محوری برخوردار باشد.
لنین تحت تأثیر نظریات روزا لوکزامبورگ، بار دیگر در آخرین اثر خود به نام «بهتر به معنای کهتر، و در مقام بهتر»، که در سال 1923 به رشتة تحریر در آمد، تأکید میکند که دیکتاتوری کارگری به هیچ عنوان «دیکتاتوری حزب» نیست. ولی لنین چند ماه بعد در ژانویة 1924 چشم از جهان فرو بست، و «تحلیل» مارکسیسم و روشهای دستیابی به جامعة «سوسیالیستی» نه بر عهدة نظریهپردازانی چون لوکزامبورگ و تروتسکی که در ید اختیار استالین، یک قدرتطلب گرجستانی قرار گرفت! و آنچه استالین با میراث سوسیالیسم علمی کرد، حکایت دیگری است!

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر