۶/۲۷/۱۳۸۷

مارکسیسم‌ها! بخش سوم





همانطور که در مطلب پیشین اشاره شد دو جناح در بطن حرکت مارکسیسم در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند: «رنگ‌باختگان» یا همان سوسیال‌دمکرات‌ها، در برابر طرفداران ارتدوکسی‌! از آنجا که «رنگ‌باختگان» طی بحران‌های جنگ اول زمینه را به طور کلی از دست دادند، میدان به سرعت به دست ارتدوکس‌ها می‌افتاد. اگر صاحب‌نظرانی از قبیل «مارتوف»، «ورا زاسولیش» و بعدها «پلخانف» دست در دست «منشویک‌ها»‌ در سنگر «کاتسکی‌ایست‌ها» نشستند، و در انتظار جنبشی کم‌یابیش «کارگری»، و تا حدودی «بورژوا»‌ باقی ماندند تا سوار بر امواج‌ آن جامعه را به سوسیالیسم برسانند، بلشویک‌ها در روسیه آتش یک انقلاب کارگری را مشتعل کردند. انقلابی که یک رهبر فره‌وش بیش نداشت: ولادیمیر ایلیچ اولیانف، یا همانطور که «رفقا» او را خطاب می‌کردند، لنین!

جالب اینجاست که رهبری لنین بر جنبش «بلشویک» به هیچ عنوان بر مرده‌ریگ‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تکیه نداشت؛ لنین حتی فاقد یک تشکیلات نظامی و یا شبه‌نظامی بود. رهبری وی بر جنبش بلشویک فقط زائیدة یک اصل کلی بود: شخصیت وی، و احاطة کامل او بر مسائل سیاسی، اجتماعی و خصوصاً استراتژیک! اینهمه، اگر نخواهیم در این میان تسلط وی بر گفتمان مارکسیست را نیز عنوان کنیم. اگر در تاریخ جهان باستان «هانی‌بال»‌، سردار کارتاژی را به دلیل تهور ذاتی و تسلط‌ نظامی‌اش می‌ستایند؛ اگر ناپلئون، ژنرال انقلاب فرانسه را به دلیل احاطه بر فناوری توپخانه مورد تقدیر قرار می‌دهند، و اگر مائوتسه‌تونگ و گاندی را در سازماندهی توده‌های مردم و پیشبرد گفتمانی توده‌ای و فراگیر می‌باید مورد تجلیل قرار داد، این اصل را فراموش نکنیم که لنین به تنهائی هر سة اینان بود. خلاصه بگوئیم، لنین اعجوبه‌ای است که در تاریخچة تحولات جهان کمتر با امثال او برخورد می‌کنیم. سایة لنین، اینک که نزدیک به یک قرن از انقلاب اکتبر می‌گذرد، و اتحادشوروی نیز دیگر وجود خارجی ندارد، بر سر علوم‌سیاسی سنگین‌تر از آن است که بتوان نادیده‌اش گرفت. تلاش جهت ارائة یک تحلیل در مورد «لنین» و ابعاد مختلفی که «لنینیسم» می‌تواند داشته باشد، در این مجمل امکانپذیر نیست، در نتیجه به بررسی سرفصل‌هائی اکتفا خواهیم کرد.

به طور مثال به تعریفی اشاره کنیم که لنین از «امپریالیسم» ارائه می‌دهد. در آثار مختلفی که از وی به جای مانده، و با بررسی مجموعه مقالات وی از سال 1913 تا 1917، خصوصاً اثر مهمی تحت عنوان «امپریالیسم مرحلة متعالی کاپیتالیسم»، می‌توان به 5 شاخص عمده که لنین برای مرحلة «امپریالیسم» قائل شده، دست یافت. نخستین خصلت این مرحله، تمرکز گستردة تولید و سرمایه در مونوپول‌هائی است که نقش آنان به دلیل قدرت فزاینده‌اشان در روند حرکت اقتصادی غیرقابل اجتناب می‌شود. دومین خصلت مرحلة امپریالیسم، اتحاد سرمایة بانکی و سرمایة صنعتی است؛ این مرحله بر اساس نظریات لنین به نوعی «اولیگارشی مالی» منجر خواهد شد. سومین خصلت این مرحله، این است که «صدورسرمایه» از «صدور تولیدات» اهمیت بیشتری پیدا خواهد کرد. ویژگی چهارم، شکل‌گیری «اتحادیه‌های» سرمایه‌داران مونوپولیست جهت تقسیم ثروت‌های جهان است. و ویژگی نهائی این مرحله به پایان رسیدن تقسیم جهان توسط قدرتمندترین سرمایه‌داری‌های جهانی است. خلاصه بگوئیم، همانطور که می‌توان به صراحت دید، در مقام یک نظریه‌پرداز آغاز قرن بیستم، لنین صحنة استراتژیکی را ترسیم کرده که متعلق به سدة آینده است.

امروز مشکل می‌توان خارج از آنچه لنین یکصد سال پیش «تعریف» کرده، سرمایه‌داری نوین را در چارچوب‌هائی استراتژیک، مالی و اقتصادی «تبیین» کرد. ولی نمی‌باید فراموش کنیم که این «تعریف» در دورة خود آنقدرها هم «متقن» و «منسجم»‌ تلقی نمی‌شد. خلاصه بگوئیم،‌ این مسائل اگر امروز مشخص است، آنروزها آنقدرها علنی و واضح نبوده. به طور مثال نظریه‌پردازان قدرتمندی چون روزا لوکزامبورگ و یا تروتسکی با این «تعریف» موافق نبودند، و در بطن حرکت مارکسیستی این افراد خود وزنه‌هائی بسیار سنگین‌اند. به طور مثال، لوکزامبورگ معتقد بود که شکل‌گیری «امپریالیسم» مرحلة نابودی «کاپیتالیسم» خواهد بود، و در چارچوب «رشد تضادها»، مرگ کاپیتالیسم فرا خواهد رسید. در صورتی که لنین در نظریات خود به هیچ عنوان چشم‌اندازی به نام «خودتخریبی» را قبول ندارد. بر اساس نظریات وی، نمی‌باید قابلیت دولت‌های سرمایه‌داری را، خارج از درگیری‌های نظامی که اینان پای در آن می‌گذارند، در هماهنگی با شرایط از نظر دور داشت. لنین پیوسته، این «تخریب‌ها» را «گذرا» تعریف کرده.

حال با بازگشت به «تجدیدنظر طلبان»، مواضع آنان را نیز به اجمال در مورد «امپریالیسم» می‌شکافیم. به طور مثال، کاتسکی‌ایست‌ها معتقد بودند که نزد تمامی ملل جهان «امپریالیسم» تمایلی کاملاً بطنی است. و این تمایل در الحاق مناطق کشاورزی و عقب‌مانده‌تر به مادرشهرهای سرمایه‌سالاری خود را عیان خواهد کرد. این «الهامات» مسلماً در آن زمان با بررسی عملکرد سرمایه‌داری بریتانیا در هند و چین به دست آمده بود. در صورتیکه در همان دوره، علیرغم فعالیت‌های سرمایه‌داری‌های اروپای غربی در مستعمرات‌شان، لنین این نظریه را در مقام مراحل رشد سرمایه‌داری به شدت مورد انتقاد قرار ‌داد. دلائل وی روشن بود، نخست اینکه در مرحلة «امپریالیسم» تقسیم جهان به «انجام» رسیده، در نتیجه جهت گسترش سیادت، امپریالیست‌ها هر گونه سرزمینی را که بتوانند، چه صنعتی و چه کشاورزی، به خود ملحق خواهند کرد. از طرف دیگر لنین معتقد بود که گسترش سیادت به تصرف سرزمین محدود نمی‌ماند، کاملاً بر عکس سرزمین‌ها هر پیشترفته‌تر، صنعتی‌تر و ثروتمندتر باشند، دیگ طمع امپریالیست‌ها برای اشغال آنان بیشتر به جوش خواهد آمد. هر چند قصد تحلیل بیشتر در این مورد را نداریم، ولی امروز وضعیت سرزمین‌هائی که «5 اژدهای آسیا» لقب گرفته‌اند، سرزمین‌هائی که به غلط نمونه‌های «مثبت» رشد در جهان سوم معرفی می‌شوند،‌ به بهترین صورت ممکن نظریه‌های لنین پیرامون گسترش سرمایه‌داری را به نمایش می‌گذارد.

از طرف دیگر، لنین با نظریة «سوپرامپریالیسم» که نزد کاتسکی‌ایست‌ها بسیار مقبول بود به شدت مخالفت می‌کرد. کاتسکی معتقد بود که نوعی امپریالیسم «والا» نهایت امر بر سرنوشت جهان حاکم خواهد شد، و در ساختاری بدون «تضاد» بر جهان حکومت می‌کند. ولی لنین حضور تضاد در ارتباط میان سرمایه‌داری‌ها را به هیچ عنوان و در هیچ مقطعی به زیر سئوال نبرده! شاهد بودیم که پس از سقوط اتحاد شوروی، کم نبودند «صاحب‌نظرانی» که پایان تاریخ را «نوید» دادند، و جهان «تک‌قطبی» را در بوق و کرنا گذاشتند؛ و بسیاری از خود پرسیدند که این نظریات «مشعشعانه» از کجا به ذهن این «فرهیختگان» نفوذ کرده؟ می‌بینیم که نسخه‌برداری از نظریات دیگران فقط به تقلب‌ در کلاس‌های درس و مکتب‌خانه‌ها محدود نمی‌ماند. همان‌ روزها، نویسندة این سطور در سالگرد مرگ طبری مقاله‌ای نوشت که در آن به شدت از علم و کتلی که برخی در راه «مرگ مارکسیسم» به هوا بلند کرده‌ بودند‌ انتقاد کرد. البته از آنجا که اینترنت هنوز وجود خارجی نداشت، این مطلب به چاپ نرسید! بگذریم!

ولی تضادهای ایجاد شده در بطن جنبش مارکسیستی، کار را به بحرانی کشاند که شکاف میان «بلشویک‌ها» و «رنگ‌باختگان» هر دم تشدید شد. لنین وحشت زیادی از گسترش «تجدیدنظرطلبی» در بطن تحرکات مارکسیستی داشت؛ اینان را «ارتجاعی» می‌خواند و معتقد بود که این نوع «گفتمان» می‌تواند با نفوذ در جنبش مارکسیست زمینه‌ساز انحراف از خاستگاه ماتریالیست شده، حامی مواضع ارتجاعی ـ کاپیتالیست و بورژوا ـ در بطن جنبش مارکسیست شود. لنین بارها عنوان کرده بود که «طبقة‌ کارگر را با دیوار چین از دیگر طبقات جدا نکرده‌اند!» از طرف دیگر، این اصل را هم قبول داشت که الهامات انقلابی را می‌باید به درون طبقة کارگر وارد کرد؛ این طبقه بر اساس نظریات وی به خودی خود نمی‌توانست این «الهامات» را تولید کند. به عبارت دیگر، اگر طبقات مشخصی بتوانند حامل‌هائی «مناسب» جهت تبلیغات ارتجاعی فراهم آورند، از نظر لنین خطری «ضدانقلابی» ایجاد خواهند کرد.

از این گذشته، به عقیدة لنین موجودیت سرمایه‌داری روسیه، و ویژگی‌های عجیب این سرمایه‌داری به خودی خود نشاندهندة قدرت نفوذ محافل کاپیتالیست در جامعه به شمار می‌رفت. می‌دانیم که سرمایه‌داری روسیه بر مرده‌ریگ فئودالیسم و طبقة بینوای کارگران شهری تکیه کرده بود، کارگرانی که از پیشینة تاریخی هم‌قطاران خود در کشورهای اروپای غربی کاملاً بی‌نصیب بودند، و به همین دلیل به شیوه‌ای بسیار غیرانسانی‌تر مورد بهره‌کشی قرار می‌گرفتند. لنین معتقد بود که رشد این نوع «تضادها» در بطن جامعه نشان می‌دهد که سرمایه قادر است به صور بسیار متفاوت، حتی در چارچوب‌هائی صرفاً گفتاری، فضای جنبش مارکسیست را «آلوده» کند. و اینکه جهت دستیابی به یک جامعة سوسیالیست، جنبش نیازمند یک «خودآگاه سیاسی و انقلابی» است، خودآگاهی که فقط با تکیه بر ابزار «حزب» می‌تواند در سطح جامعه خود را به منصة ظهور برساند.

لنین معتقد بود که «بدون نظریة انقلابی، جنبش انقلابی وجود نخواهد داشت!» و چون این «نظریه» از پیش وجود ندارد، در نتیجه می‌باید «تولید» شود! در دیدگاه لنین، «حزب» در عمل کارگاهی است جهت تولید این «نظریه»، در هر مقطع و هر گام! نگرش محکم و منسجم لنین در برخورد با مسائل مختلف را پیشتر عنوان کردیم، «ایدة» حزب نیز در محتوائی که مورد نظر لنین بود به عنوان موجودیتی که تکیه بر مرده‌ریگ‌های سنتی و شناخته شده نداشته و در نتیجه از الهامات «تجدیدنظرطلب»، «بورژوا» و «ضدانقلاب» به دور می‌ماند، می‌توانست در چارچوب یک دیکتاتوری کارگری، نظریه‌ای معتبر معرفی شود. ولی در همین مقطع عنوان کنیم که، تکیة بیش از اندازة لنین بر ابزار کارسازی که وی «حزب» می‌نامید، شاید تنها اشتباه استراتژیک این شخصیت استثنائی بود. اشتباهی که بعدها خود او در پی جبران آن برآمد، ولی بیماری و کهولت دیگر فرصتی باقی نگذاشت.

جانشینان وی نیز آنقدرها که شایسته بود به این مهم نپرداختند، و نهایت امر همین «گام» اشتباه زمینه‌ساز سقوط نهائی تجربة سوسیالیسم علمی در اتحاد شوروی شد. چرا که ساختار «حزب» در چنگال کسانی گرفتار آمد که خود با «ضدانقلاب» فاصلة چندانی نداشتند، «دیکتاتوری» کارگران به تدریج تبدیل به «دیکتاتوری» کاغذبازها و صاحبان امتیازات شد! در قسمت نخست این مطالب عنوان کردیم که «بوروکراسی» در عمل می‌تواند به نوعی «بورژوازی»، هر چند بسیار ویژه تبدیل شود! این تجربه‌ای بود که در اتحاد شوروی سابق به صراحت دیده شد. ساختار چنین «حزبی» مشکل می‌توانست بازتاب نیازها و الهامات طبقة‌ کارگر تلقی شود. بحث در مورد «حزب» را در فرصت دیگری دنبال خواهیم کرد!




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس



هیچ نظری موجود نیست: