۶/۱۸/۱۳۸۷

جمعة «سیا»!



امروز یک‌شنبه 17 شهریورماه، سالروز گربه‌رقصانی‌ای است که در تاریخچة مفتضح تبلیغات فاشیسم اسلامی از آن با نام «جمعة سیاه» یاد می‌کنند. آنچه در این روز «فرخنده»‌ عملاً به وقوع پیوست، هنوز پس از سه دهه، توسط عمال حکومت اسلامی در پردة ابهام باقی مانده. می‌دانیم که تاریخ‌سازی، گزافه‌گوئی، «قصه‌پردازی»‌ و دیگر ترفندهای حکومت فاشیستی همه بر یک ستون اصلی تکیه دارد: ایجاد ابهام در تاریخ و تحولات واقعی و دامن زدن به این «ابهامات»!‌ همانطور که چند روز پیش دیدیم، این ابهامات در همة مسائل بر تحولات کشور سایه خواهد انداخت؛ در سالروز افتضاح دیگری که «فاجعة سینما رکس» نام گرفت، حتی از زبان خبرنگاران و خبرپراکنی‌های «خودی» به صراحت در‌یافتیم که جریان «سینما رکس» هنوز نامشخص باقی مانده! حال که به روشنی می‌بینیم چرا این تحولات را دستگاه‌های تبلیغاتی حکومت اسلامی در هاله‌ای از ابهام فرو می‌اندازند، می‌باید سعی بر آن باشد تا در حد امکان «ابهامات» عمدی این حکومت فاشیستی را در مورد تحولات اجتماعی و تاریخی از میان برداریم. این وظیفه‌ای است که در کمال تأسف فقط بر شانة نویسندگان مستقل سنگینی می‌کند، چرا که «اوپوزیسیون» دست‌ساز اربابان حکومت اسلامی در غرب برای ما ملت گامی بر نخواهد داشت؛ انتظاری هم نمی‌توان داشت، چون این «اوپوزیسیون» خود در مقام یک ارتباط گسترده با حاکمیت‌های استعماری، قسمتی از همین «ابهام‌سازی‌‌ها» است.

بحرانی که پس از برکناری امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر «ابد مدت» سلطنتی از مقام خود آغاز شد، ابعاد مختلفی داشت. در یک وبلاگ نمی‌توان پای به جزئیات گذاشت، ولی همزمانی بحران افغانستان با تحولات ایران، در عمل کلید اصلی جهت ورود به بررسی تاریخی رویداد 17 شهریور خواهد بود. جای تعجب ندارد که نه در بررسی‌های داخلی و نه در «تاریخ‌سازی‌‌های»‌ اوپوزیسیون خارج نشین هیچگونه اشاره‌ای به این همزمانی‌ها نشود؛ گفتیم که ریشه‌ها را به دستور اربابان می‌باید پنهان نگاه داشت، و از این طریق به ابهامات مرتباً دامن زد.

همانطور که می‌دانیم در کشور افغانستان پس از سقوط رژیم پادشاهی، نوعی «جمهوری» از قماش دیگر جمهوری‌های جهان‌سومی پای به منصة ظهور گذاشته بود؛ حکومتی فاقد مشروعیت حقوقی و قانونی، متکی بر یک شبکة «فئودال ـ نظامی»‌ که به عنوان یک پایگاه استعماری و در جهت پیشبرد یک خط مشخص کلان سیاسی، تسمه از گردة مردمان می‌کشید. ولی حضور سیاسی محافل وابسته به اتحادشوروی در افغانستان بیش از صحنة سیاست ایران بود. غرب نتوانسته بود افغانستان را همچون ایران به درون روند «مصدق ـ کودتا»‌ وارد کند؛ سازمان‌های سرکوب امنیتی به شیوه‌ای که غربی‌ها دوست دارند، هنوز بر روزمرة مردم این کشور کاملاً حاکم نشده بود. از طرف دیگر، افغانستان نه نفت داشت که دیگ طمع اجنبی‌ را به جوش آورد، و نه راه به دریاهای آزاد؛ کشوری بود منزوی که فقط در مقام یک «منطقة حائل» از اهمیت برخوردار ‌شده بود، منطقه‌ای حائل میان پاکستان و اتحاد شوروی.

ظاهراً هیچکس، خصوصاً در اردوگاه غرب، انتظار نداشت که احزاب نزدیک به مسکو در تحولاتی یک‌شبه در افغانستان قدرت را به دست گیرند. حال آنکه «آرامش» کاخ‌سفید نشان می‌داد این عملیات از پیش زیر نظر بوده! با این وجود زمانیکه نورمحمد تره‌کی در سال 1978 جمهوری مضحک داودخان را سرنگون کرد، مسخره‌ترین رخداد جهان به وقوع پیوست. دو کشور در سطح بین‌المللی، تقریباً به صورت همزمان این «انقلاب سرخ» را به رسمیت شناختند: اتحاد شوروی و حکومت پادشاهی ایران! این امر بر خلاف آنچه در آنروزها از طریق تبلیغات به خورد جوجه‌ روشنفکران داده شد ـ این جوجه‌ها بعداً در مقام ارتش «امام» خمینی کوچه‌ها و خیابان‌ها را در ایران به اشغال خود در آوردند ـ ارتباطی با روابط حسن همجواری ایرانیان و ملت و دولت افغانستان نداشت. مسئله کاملاً روشن بود؛ اتحاد شوروی این حکومت را به قدرت رسانده بود، در نتیجه حمایت سیاسی از تشکیلات تره‌کی را در سطح بین‌المللی «حق» مسکو می‌دانست! از طرف دیگر، حکومت آریامهری در ایران نخستین تشکیلاتی بود که از صورتبندی جدید احساس خطر می‌کرد. در واقع، تهران سعی داشت از طریق «شناسائی» سریع و بر‌ق‌آسای حکومت کودتائی تره‌‌کی، حضور خود را به عنوان مهرة سرنوشت‌ساز آمریکائی در همین معادله بر طرح‌های آیندة آمریکائی‌ها «تحمیل» کند.

جالب اینجاست که طی چند هفته‌ای که از بحران گرجستان گذشته، درست همین صورتبندی، هر چند به وسیلة بازیگرانی متفاوت، از نظر سیاسی تکرار می‌شود. روسیه اوسه‌تیای جنوبی و ابخازی را به رسمیت می‌شناسد، و در دیگر سوی این کرة ارض، رفیق و دوست احمدی‌نژاد، دانیل اورتگا همزمان این دو جمهوری را مورد تأئید قرار می‌دهد! در صورتیکه وابستگی‌های بلاتردید اورتگا به محافل دمکرات‌ها در ایالات متحد دیگر قصه‌ای بسیار تکراری است. خلاصه بگوئیم این «روند» از نظر دیپلماتیک کلاسیک‌تر از آن است که شاید برخی تصور می‌کنند.

علیرغم به رسمیت شناختن حکومت جدید در افغانستان، مورخین در مورد نقش دولت آریامهری، در نخستین روزهای حکومت نورمحمد تره‌کی در افغانستان اجماع کامل دارند؛ خلاصه بگوئیم، حکومت شاه جهت پیشبرد سیاست‌های آمریکا تمامی تلاش خود را به خرج ‌می‌داد؛ تلاش‌هائی که صرفاً برای مجاب کردن واشنگتن در «الزامی» تلقی کردن حضور این حکومت در صورتبندی‌های منطقه‌ای انجام می‌گرفت. اعزام گروه‌های نظامی به درون خاک افغانستان جهت ایجاد بحران در روستاها، حمایت از فئودال‌های منطقه‌ای، خصوصاً شیعی‌مسلک‌ جهت ایجاد تنش با سیاست‌های سوسیالیستی دولت جدید، فشارهای دیپلماتیک مختلف به دولت نورمحمد تره‌کی، و ... از طرف بسیاری مورخان فهرست‌بندی شده. ولی آمریکا علیرغم تمامی این خوش‌رقصی‌ها نمی‌توانست صرفاً به دلیل روابط نزدیک شاه با واشنگتن وی را در چنین شرایطی مورد حمایت قرار دهد.

از یک سو مشکلات امنیتی سراسر منطقة خاورمیانه و آسیای جنوبی و مرکزی را به زیان غرب فراگرفته بود؛ علی بوتو و صورتبندی‌های «جادوئی» وی، تحت عنوان «اسلام ـ مارکسیسم» هر چند در روزهای نخست در پاکستان مورد حمایت واشنگتن قرار گرفت تا از این مسیر محافل وابسته به شوروی را منزوی کند، بیش از حد تحمل کاخ‌سفید پاکستان را به جبهة چین نزدیک ‌کرده بود. در ترکیه نیز رشد چشم‌گیر قدرت اتحادیه‌های کارگری غرب را «نگران» می‌کرد. از طرف دیگر قدرت گرفتن نطفه‌های غیرآمریکائی در آنچه «مقاومت» فلسطین عنوان می‌شد و جایگیر شدن‌شان در کشورهای لبنان، فلسطین، مصر و حتی اردن از نظر آمریکا یک «فاجعه» تلقی می‌شد. و آخرالامر، شاه طی سال‌های دراز سلطنت از نظر اقتصادی و روابط صنعتی چرخش‌های چشم‌گیری به سوی شرق داشت. ذوب‌آهن، صنایع ماشین‌سازی، ارتباطات گستردة صنعتی با شرق که حتی به واردات قطعات نظامی و ترابری نظامی نیز رسیده بود، شاه را در موقعیت ویژه‌ای در اردوگاه غرب قرار می‌داد. از یک سو «متحد» غرب معرفی می‌شد، از سوی دیگر به دلیل منافع عمیق رژیم از عکس‌العمل در برابر روسیه هراس داشت. شاه در چارچوب رژیم سیاسی کشور نمی‌خواست خود را مستقیماً با شوروی در افغانستان درگیر کند؛ همانطور که گفتیم به رسمیت شناختن کودتا، و ایجاد بحران برای شوروی در افغانستان، از نظر رژیم شاه بیشتر وسیله‌ای جهت توجیه موجودیت رژیم از منظر غرب بود، نه تبدیل ایران به پشت جبهة جنگ افغانستان!‌

در منطقه نیز موقعیت رژیم شاه بسیار ویژه بود. پاکستان و ترکیه در چارچوب «سنتو» نمی‌توانستند برای تحریک حکومت تهران به اقدام علیه روسیه، دست به صحنه‌سازی نظامی و تهدیدات علیه تهران بزنند؛ تنها کشوری که قادر بود به عنوان عامل ایجاد بحران، سیاست‌های رژیم شاه را به مسیر مطلوب آمریکا بکشاند، یعنی عراق نیز به دلیل قرارداد 1975 از نظر دیپلماتیک دست‌هایش در سطح جهانی کاملاً‌ بسته بود. شاه که فکر می‌کرد تمامی «کارت‌های» برنده را در بازی سیاسی به نفع خود در دست دارد یک اصل کلی را فراموش کرده بود: عدم رضایت عمومی در داخل!‌ ولی این اصلی است که تمامی رژیم‌های دیکتاتوری «فراموش» می‌کنند، و بهترین نمونة آن حکومت جمکران در ایران است. با این وجود،‌ آمریکا از نارضایتی عمومی کاملاً آگاه بود، همانطور که امروز نیز آگاه است، و از طریق تشکیلات دانشجوئی که طی سال‌های دراز زیر نظر کارشناسان سازمان سیا در اروپا و آمریکا سازماندهی شده بود بخوبی می‌دانست که رژیم سلطنتی خارج از حمایت سیاسی آمریکا مشکل می‌تواند مدت‌زمانی طولانی در برابر نارضایتی‌های عمومی مقاومت کند. ولی نیازهای آمریکا نه تنها بسیار فوری و فوتی شده بود، که گزینة آمریکا در مرزهای شوروی سابق نمی‌توانست صرفاً به قشرهای سیاسی در کشور ایران تکیه داشته باشد؛ آمریکا آخوند می‌خواست تا از مسیر به قدرت رساندن یک حاکمیت «ویژه» در مدت زمانی بسیار کوتاه بتواند به اهداف خود دست یابد! واشنگتن با تکیه بر عملکردهای حکومت جدید تمایل داشت که به تدریج کارت‌های برندة محافل غیرآمریکائی، چه کمونیست و چه اروپائی را در منطقه از دست‌‌شان خارج کرده، سیادت کامل کاخ‌سفید را اعمال کند.

آمریکا می‌دانست که رژیم شاه در برابر افکار عمومی قدرت «رزمایش» گسترده‌ای ندارد، به همین دلیل دست بر نقطة ضعف او گذاشت؛ رعایت حقوق‌بشر، آزادی‌های سیاسی، آزادی‌مطبوعات، و ... نتیجه در چنین روندی از نظر غرب کاملاً‌ مشخص بود: فروپاشی سریع رژیم شاه!‌ ولی شخص شاه با اعتقاد سرسختانه‌ای که به اهداف به اصطلاح «وطن‌پرستانة» خود پیدا کرده بود، در برابر طرح آمریکا از خود مقاومت نشان داد، و پس از برکناری جمشید آموزگار از نخست‌وزیری ـ در محافل حکومتی آموزگار را نخست‌وزیر کارتر لقب داده بودند ـ شریف‌امامی را عمداً جهت ایجاد فضای باز سیاسی و آزادی مطبوعات و رادیو و تلویزیون به کاخ‌ نخست‌وزیری فرستاد. امید واهی شاه این بود که با تکیه بر تبلیغات سیاسی در اطراف «دمکراسی نوین» در ایران، آمریکا را ناگزیر از چرخش در اهداف منطقه‌ای کند! عملی که مسلماً از توان یک رژیم دست‌نشانده فراتر می‌رفت.

ولی آمریکا از صدارت شریف‌امامی و «مأموریت» وی که در سطح جهانی به اطلاع عموم مردم دنیا رسید، بسیار ناخرسند شد. و این عمل از نظر عمال سازمان سیا در ساواک و ارتش شاهنشاهی نوعی چرخش نوین به سوی کمونیسم تلقی شد؛ به فرض محال، «موفقیت» شریف‌امامی در تأمین اهداف مطرح شده می‌توانست به طور کلی نقطة پایان بر سیاست‌های آمریکا در افغانستان باشد!‌ و در این روند نخستین نمونه‌‌ای به شمار آید که یک رژیم دست‌نشاندة غرب بتواند با تکیه بر حمایت شوروی، یک رژیم دمکراتیک در یک کشور جهان سوم برقرار کند. این پروژه بلندپروازانه‌تر از آن بود که بتواند برای آمریکا قابل هضم باشد، و در این مقطع بود که دولت آمریکا در برابر رژیم دست‌نشاندة خود مجبور به قدرت‌نمائی شد! و این «قدرت‌نمائی» استعماری و ضدایرانی در روز 17 شهریور به منصة ظهور رسید. همان روزی که جوجه‌ فاشیست‌های مسلمان‌نما، همان‌ها که از ماشین‌های جوجه‌کشی سازمان سیا سر از تخم درآورده‌اند، آنرا «جمعة سیاه» لقب دادند!

داستان و حکایت «جمعة سیاه» روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح و تفسیر باشد. با این وجود می‌باید عنوان کنیم که در چارچوب فضای «آزاد» سیاسی که دولت شریف‌امامی اعلام کرده بود، در کشوری که فعالیت‌های دماغی از روضه‌خوانی و مزخرف‌بافی و سیاست‌زدگی «کوچه و خیابان» نمی‌تواند گامی فراتر برود، خلق‌الله را ساواک و کانال‌های «توجیهی» سازمان سیا به نماز خواندن در سطح کوچه و خیابان انداختند. و قرار بود در چنین «روز فرخنده‌ای»‌ تجمعی در میدان ژاله برگزار شود! ولی از آنجا که ارتش از موضع‌گیری‌های شریف‌امامی ناخرسند بود، زمانی که بسیاری از تظاهر کنندگان در راه میدان ژاله بودند، رادیو تهران در اخبار صبحگاهی خود در شهر تهران و چندین شهر دیگر حکومت نظامی «اعلام» کرد!

این عمل، نقطة عطفی در سیاستگزاری‌های استعماری در تاریخ کشور ایران است! در شرایطی که مردم از حکومت نظامی عملاً بی‌اطلاع بودند، امرای ارتش «سرباز» را در برابر تودة مردم گذاشتند؛ بسیاری افراد را به کشتن دادند؛ آبروی ارتش را بردند؛ مخالفت با دیکتاتوری را از دست دولت خارج کرده، به دست مخالفان رژیم سپردند؛ آیندة فعالیت‌های سیاسی شریف‌امامی و سیاست شاه در مورد فضای بازسیاسی را تماماً از میان برداشتند؛ و نهایت امر تحت نظارت سازمان سیا، رژیم را آمادة‌ سقوط کردند!‌ فکر می‌کنیم که طی یک روز مشکل‌ می‌توان نتیجه‌ای «مشعشع‌تر» از این به دست آورد؛ نتیجه‌ای که امروز پس از گذشت سه دهه ملت ایران با پس‌لرزه‌هایش همه روزه دست و پنجه نرم می‌کند. امروز سپاه پاسداران حکومت اسلامی در ورق‌پاره‌ای که اوج سرسپردگی این تشکیلات استعماری را به سیاست‌های کاخ‌سفید علناً به نمایش می‌گذارد، تحت عنوان بزرگداشت «یوم‌الله»‌ 17 شهریور اعلام می‌دارد:

«رژیم پهلوی با چراغ سبز استكبار جهانی برای جدا كردن مردم از مرجعیت دینی و رهبری انقلاب تصمیم گرفت با سركوب وحشیانه تظاهرات مردمی، حركت انقلابی مردم را متوقف و اهداف و سیاست‌های استكبار را پیاده كند اما تحلیل اشتباه سردمداران رژیم پهلوی اوضاع را آشفته‌تر كرد و یوم‌الله عظیم 17 شهریور زمینه ساز حضور میلیونی مردم در راهپیمایی‌های دیگر شد و رژیم منحوس پهلوی در سراشیبی سقوط قرار گرفت و كمتر از 6 ماه بعد امت اسلامی پیروزی شكوهمند خویش را در سایه رهبری حضرت امام خمینی (ره) به نظاره نشست و حكومت واقعی مردم را پایه گذاری كرد.»

مسلماً در این نوع ورق‌پاره مشکل می‌توان به دنبال بررسی تحقیقی در مورد این به اصطلاح «یوم‌الله» بود. به طور مثال، اگر رژیم همانطور که در این ورق‌پاره عنوان می‌شود، با حمایت استکبار جهانی،‌ قصد سرکوب داشت چرا شریف‌امامی را با شعار آزادی‌های سیاسی و مطبوعات و احزاب آزاد به کاخ ‌نخست‌وزیری فرستاد؟ حتماً بر اساس «تحقیقات» اسلامی، همة دنیا از آقای خمینی می‌ترسیدند! همان آقای خمینی که در عراق قنداق‌تفنگ «شرطه‌های» صدام حسین را می‌بوسید، و پول نان و کباب‌اش را هم خانوادة حاج‌مانیان، سحابی، توتون‌چی، چیت‌چی و زهرمارچی از ته بازار تهران می‌فرستادند. البته در اینکه روند ویژة مسائل در 17 شهریور باعث شد که رژیم نقش «سرکوبگر» بر عهده گیرد، و به مخالفان نیز نقش «آزادیخواه» داده شود، شکی نیست. ولی این تحول یک پیامد دیگر نیز به دنبال آورد، تثبیت اسلام‌گرایان به عنوان تنها سخنگویان این به اصطلاح «جنبش»!‌

فراموش نکنیم که اگر این حملات به تجمعات گروه‌های سیاسی لائیک صورت می‌گرفت و یا در صحن دانشگاه، محلی که آن روزها آخوندها کمتر در آن آفتابی می‌شدند، به وقوع می‌پیوست، نتیجه کاملاً متفاوت می‌شد!‌ تمایل آمریکا، همانطور که گفتیم بر تأئید «اسلام»‌ به عنوان پروژة حکومت آینده متکی بود، تا بتواند در افغانستان به برنامه‌های خود مشغول شود. «برنامة» کلی بر همین اساس پی‌ریزی شد، و خلع‌سلاح رژیم آریامهری، نه در برابر دیگر تشکیلات سیاسی که فقط در برابر آخوندیسم مد نظر آمریکا بود. البته همانطور که «اعلامیة» کذا عنوان می‌کند، پس از این «وقایع»، ‌ رژیم سلطنتی بیش از 6 ماه دوام نیاورد، و پیشتر نیز گفتیم، «سرعت عمل» از نظر آمریکا بسیار مهم بود. اگر پروژة شریف امامی می‌توانست مدتی در برابر این «سرعت»، که مستقیماً از واشنگتن دیکته می‌شد مقاومت کند، با تغییر احتمالی در نگرش‌های اتحاد شوروی خدشه‌ای کلی بر سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا می‌توانست وارد شود!‌

با این وصف امروز، خارج از آنچه طی این سه دهه بر مردم ایران تحمیل شده، مشکل می‌توان در سایت‌ها، روزنامه‌ها و نشریات مخالف‌نمایان حکومت اسلامی، چه چپ‌گرا و چه راست‌گرا، تحلیلی در مورد 17 شهریور پیدا کرد. و جای بسی تعجب است که درافشانی‌های «مخالفان» این حکومت نهایت امر تفاوت چندانی با محتوای «اعلامیة»‌ سپاه پاسداران ندارد! ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم «اوپوزیسیون» این حکومت، خود طی این سه دهه تبدیل به مهم‌ترین عامل حکومت جمکرانی‌ها در سرکوب ملت ایران شده. و اگر روزی و روزگاری این «اوپوزیسیون» از دست برود، اتفاقی که امیدواریم هر چه زودتر بیافتد، مسلم بدانیم حکومت جمکران نیز از هم فرو خواهد پاشید؛ می‌دانیم که حکومت اسلامی و این اوپوزیسیون در عمل «لازم» و «ملزوم» یکدیگرند.









نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس



هیچ نظری موجود نیست: