زمانیکه در دهة جاری، از قبل تلاشهای تجاری شرکت مایکروسافت، دریچهای کوچک در فضای مجازی، به روی ما ایرانیان گشوده شد، برخی پنداشتند که دوران حاکمیت سرکوب و سانسور در ادبیات و زبان فارسی دیگر به آخر رسیده. بر اساس این پندار «خام»، هنگامی که نویسندة ایرانی بتواند آثار خود را مستقیماً به قضاوت افکار عمومی بگذارد، نه تنها تئاتر شومی که پس از کودتای «میرپنج» تحت عنوان «ادبیات» دولتی و روزینامهنگاری «قلمبهمزدی» در کشور ایران بر صحنه برده شده بود، که دوران تأثیرات مخرب و نکبتبار این نوع «ادبیات» نیز بر جامعة ایران به پایان خواهد رسید. تأثیراتی که شاهد بودهایم در هزارة سوم، چگونه کار ملت را به خرافهپرستی، زیارتنامهخوانی، دیدار اهلقبور، و دعانویسی کشانده! ولی هر چند گشودن دریچة دنیای مجازی «فارسیزبان» فینفسه امکان برقراری ارتباط میان ایرانیان، بدون گذر از «صافیهای» دولتی و استعماری را فراهم آورد، اینبار نیز ملت ایران میرود، که چون همیشه، مانند طفلی خام، «شانس» به دست آمده را سهل و آسان از دست بدهد.
خلاصة مطلب، امروز در فضای مجازی با پدیدهای به نام «عدم حضور» ایرانیان روبرو شدهایم! عدم حضور، یا بهتر بگوئیم، عدم قبول مسئولیت در فضای مجازی. کسانی که سالهای سال، به درست و یا به غلط، خود را تحت عنوان «نویسنده»، «صاحبنظر»، «تحلیلگر» و ... بر جامعة ایران «تحمیل» کرده بودند، امروز در فضای مجازی غایبان اصلی به شمار میروند! شاعران «دلسوختة» خلق، که در هر فرصتی، آنزمان که «فرصتها» هم زیاد نبود، و تیغ ستمگر سانسور همه چیز را تکه تکه میکرد، هر از گاه قصیدهای «جانانه» نثار راه خلقهای ستمدیده میکردند، امروز یا اصولاً سایت ندارند، و اگر هم دارند «غیرفعال» است! نویسندگان و صاحبنظران امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، که آثار «ناباشان» را سالهای سال به زیر بغل زدند و از دکان این ناشر به حجرة آن ناشر دویدند، تا آخرالامر فریاد کنند، «در این مملکت هیچ کار علمی و باارزشی نمیتوان انجام داد»، امروز همگی با فضای مجازی «قهر» کردهاند! برخی به بهانة سفر «تحقیقی»، سایتهایشان را «تعطیل» میکنند، و برخی دیگر، اصولاً ارتباطی با جهان مجازی برقرار نکردهاند. طنزنویسانی که صبح تا شب را به «طنز» میگذراندند، و پای تلفن حتی همسایهها را «میخنداندند»، امروز در اینترنت دیگر صدایشان به گوش نمیرسد! و این سئوال پیش میآید که چرا؟ چرا ملتی در این طوفان جهانی، که ارتباطات را از «مقام» سخن و گفتگو خارج کرده، و میرود تا به آن اهمیتی در ابعاد استراتژیهای منطقهای اعطا کند، اینچنین خاموش و ساکت مانده؟ آیا این ملت، اهمیت چنین حضوری را به درستی در نیافته، و یا سخنداناناش، بر خلاف آنچه مینمایانند، دقیقاً به دلیل «اهمیت» همین فضای استراتژیک نیست که «خفقان» گرفتهاند؟ «خفقان» گرفتهاند تا مسئولیت حضور در فضای مجازی را به گردن این و آن بیندازند؛ به گردن دولتیهای دستنشانده، و یا ملتهای دیگر! یا اینکه، اصولاً برای چنین حضوری هیچ ارزشی قائل نیستند! ولی نهایت امر میتوان این نتیجه را نیز گرفت که، اینان طی سالها، شاید از خود، قابلیتهای خود، و«ارزش» تولیدات دماغیشان، فقط تصاویری «غلطانداز»، به ما ملت ارائه داده بودند، و زمانیکه آثار و برخوردهای سیاسی و اجتماعیشان به صورت مستقیم به «محک» افکار عمومی، در برخورد آزادانة آراء و عقاید گذاشته میشود، آن نیستند که ادعا داشتهاند؛ سکههای قلباند، و نانخورهائی بیاهمیت و قلمبهمزد!
البته حضور یک حاکمیت دستنشانده در تهران، در توجیه این نقائص غیرقابل چشمپوشی، چون روزگار گذشته، نقش «کلاه شرعی» بازی میکند! عدم حضور روشنفکری ایران بر خطوط اینترنت، تا حدود زیادی «مدیون» وجود همین حاکمیت «سرکوبگر» است! سابق بر این نیز، گویا «هویدا» جلوی اینان را گرفته بود. ولی همانطور که میدانیم، «لباسشخصیها»، که بدیل بوذرجمهری، مطبوعی و میرپنجاند، قلم را بر نمیتابند، هر چند که «حضرت» احمدینژاد یک وبلاگ، آنهم به 4 زبان زندة دنیا از خودشان بر خطوط اینترنت به یادگار گذاشته باشند! در نتیجه، نویسندگان «صاحبنام» کشور، که هر وقت نامشان را میبریم، حتماً باید قبلاً یک «دستنماز» گرفته باشیم، حتی پس از آنکه در برابر عظمت سردار بهرمانی، سر تسلیم فرود آوردند، و در انتخابات ریاست «جمهوری» از ایشان «حمایتها» کردند، جرأت ندارند «وبلاگ» و سایت داشته باشند! میدانیم که سرکوب حکومت اسلامی حرف ندارد. در نتیجه، از صدقة سر حضور احمدینژاد و دارودستة اوباش بازار و حوزه، عذر داخلیها و بسیاری دیگر کاملاً موجه مینماید! میماند «این طرف آبیها»!
«این طرف آبیها»، به چند گروه تقسیم میشوند، و یکی از «مهمترین» این گروهها، از خودش یک «کانون» هم دارد! و امروز چند کلمهای در بارة کانونشان خواهیم گفت. این «کانون»، که اصولاً معلوم نیست کارش چیست، بیشتر «محفل» مینماید؛ نسخهای است که ناشیانه از آنچه در گذشتههای دور در میان ملل اروپائی «محافل نویسندگان و روشنفکران» نام گرفته بود، کپیبرداری شده! البته «تولیدات» این «کانون» و اعضاء آن نیز هنوز مشخص نیست! چه بسیارند اعضاء این «کانون» که طی دهسال اخیر اصولاً فعالیت قلمی نداشتهاند! و یا اینکه اصولاً صاحبقلم به شمار نمیآیند! و اگر هم فعالیتی وجود داشته، خود بهتر میدانند، از چه ارزشی برخوردار بوده. خلاصه بگوئیم این «کانون» برای روشنفکری و نویسندگی در ایران، همان است که سابقاً دانشکدة فنی تهران برای صنایع کشور بود؛ هر که از آن بیرون میآمد «آقای مهندس» لقب میگرفت، و در صنایع کشور میز ریاست و حقوق و مزایا داشت، حتی اگر جمع و تفریق هم نمیدانست! و میدانیم که این القاب «زمانشمولاند»! به عبارت دیگر کسی که از طرف «کانون» کذا، «نویسنده» معرفی میشود، یک بار و برای همیشه «نویسنده» شده! و نویسندگی نیز همچون القاب «کنت»، «لرد» و ... میتواند در خانوادهاش موروثی شود! کم نیستند «نویسندگانی» که امروز، صرفاً به دلیل شاعر بودن مادر و خواهر و خواهرزادهاشان، خود نیز از «نعمت» لقب «نویسنده» برخوردارند!
البته این جنبهها از فعالیت محفلی «کانون» اصولاً مد نظر ما نیست. از نظر ما، اینان آزاداند که همچون محفل «نوبل»، دوستان را «بنوازند» و دشمنان را «برانند»! «مشتلق» عضوگیری هم برایشان محفوظ باشد! ولی این «محفل»، چون دیگر محافل گزافه، در جامعة ایران به تدریج رنگ و رخ باخته، و برای توجیه اهداف مضحکاش، خطوط ایدئولوژیک و سیاسی نیز ترسیم کرده، خطوطی که «بیبیسی»، سخنگوی حاکمیت انگلستان، با همکاری برخی محافل «جنایتکار» درون مرزی قصد به «ارزش» گذاشتناش را هم دارد! و اینجاست که مسئله به همة ما ایرانیان مربوط میشود.
اینکه این کانون در هنگام «جاسوسگیری» در سفارتخانة آمریکا در تهران، از مواضع «مترقی» دانشجویان «خط امام» حمایت میکند، مسلماً جای شگفتی دارد. چرا که کانون نویسندگان میباید «جایگاه روشنفکری» جامعه باشد، نه زبالهدانی پوپولیسم و مردمفریبی حاکمان! و اگر همین کانون در شرایطی که مواضع حضرت «امام خمینی»، حتی از نظر برخورد با پدیدة «قلم» هنوز روشن نشده بود، به «پابوس» ایشان میشتابد، باز هم جای شگفتی است. چرا که پدیدهای به نام «غائلة» خمینی، اگر برای تودههای تحریک شده، چپهای نوجوان و به قول فرانسویها «نوکسفید»، و یا سیاستبازان حرفهای و نانخور شرق و غرب نیازی به «تعریف» و «تعمق» نداشت، «روشنفکری»، به حکم همان نامة معروف مصطفی رحیمی، با این «پدیده» هنوز کارش تمام نشده بود. خلاصه بگوئیم، این «کانون» طی گذشت روزگار، همچون دیگر پدیدهها در کشور استعمارزدة ایران، به معجونی از ندانمکاریها و باباشملبازیهائی تبدیل شد که در هالهای مردمفریب و هزاررنگ، لایههائی از سیاست، فرهنگ، هنر، مذهب، و ... و حتی نانخوری اجنبی را در خود پنهان داشته! ولی همین کانون نویسندگان که اغلب «چهرههای» معروف آن «نویسنده» هم نیستند؛ از قماش مهرانگیزکار، عبادی، و ... به یکباره از طریق تبلیغات حاکمیت ایران، پای به میدان سیاست کشور گذاشته. امیدواریم که اینبار نتیجة عمل اینان به از آنی باشد که شاهد بودیم، ولی به هر دلیل چنین «بازگشت» پر سروصدائی را میباید به دست اندرکاران این کانون «تهنیت» گفت!
همانطور که میدانیم جوانکی از امت به خون نشستة اسلام، به نام «محمد قوچانی»، چندی پیش این «کانون» را قلقلک داده، و گفته، «ایدئولوژیک هستند، مدنی نیستند!» البته جوابیهای هم که به صراحت نشان دهندة «مواضع» ادبی و بیادبی این کانون بود، از جانب دستاندرکاران، در جواب این جوانک قلمی شد! به این جوابیه هم کاری نداریم. ولی مسئله اینجاست که قضیه هنوز از نظر «بیبیسی» به پایان نرسیده. و از آنجا که یکی از شیخکهای فراری حکومت اسلامی، که «نویسندگی» خود را مدیون دود چراغ خوردن در آکادمی علوم ساواک است، اخیراً در «بیبیسی» قلمدانی به دست آورده و لوح «مشقسیاه» مینویسد، این جنجال پیرامون «کانون» را بالاجبار مورد تحلیل قرار خواهیم داد.
ایجاد ارتباط میان «کانون نویسندگان»، و محافل شناخته شده و وابسته به فاشیسم مذهبی در ایران این خطر را به همراه خواهد داشت که شاخههای ارتجاعی این «کانون» فرصت یافته از مواضع مترقی نویسندگانی که پیشتر عضو این «محفل» بودهاند، استفادهای غیرقابل توجیه صورت دهند. هم قوچانی میداند، و هم ما میدانیم که در این به اصطلاح «کانون»، سابق بر این افرادی «عضو» شدند که، مواضع شناخته شدهای از نظر سیاسی داشتهاند؛ آیا این «مواضع»، امروز میباید در کنار این کانون قرار گیرد، و وسیلهای جهت اعتبار موضعگیری کسانی باشد که اصولاً از نظر سیاسی در ارتجاع و ابتذال کامل دست و پا میزنند؟ فروپاشاندن «کانون نویسندگان» و از میان بردن اعتبار این «محفل»، به کسانی مربوط میشود که عضو این کانوناند؛ ولی نویسندگانی که طی دوران زندگی ادبی و قلمی خود، از مواضع مشخصی دفاع کردهاند، میباید از داستان و حدیث بده بستانهای این «کانون» با حکومت اسلامی جدا بمانند.
از نظر «بیبیسی»، سعید سلطانپور، محمد قوچانی، سیمین بهبهانی و حسن زرهی همگی «نویسندهاند»! و شاید دامن زدن به همین «توهم»، یکی از اهداف شبکة خبرپراکنی «بریتانیای کبیر» باشد. اینکه هر کس مینویسد، «نویسنده» است؛ به این معنا خواهد بود که، هر کس «سخن» میگوید «سخنران» است. مادر بزرگ بنده هم نامه مینویسند، ولی فکر نمیکنم ایشان نویسنده باشند، البته نمیدانیم عضو «کانون» هستند یا خیر! در ثانی، این توهم که بیشتر از جانب محفل محمد قوچانی و تحت نظارت سازمان امنیت حکومت اسلامی بر مسئلة «نویسندگی» در کشور ایران تحمیل شده، به فروپاشاندن «کانون» محدود نخواهد ماند. خلاصه بگوئیم، پیش بردن این روند تخریب، کار را به جائی خواهد رساند که، در چارچوب نظرات حاکمیت اسلامی، تمامی کسانی که مینویسند، نه تنها «نویسنده» به شمار میآیند، که میباید «وحدت کلمه» داشته، و همگی در یک تجمع واحد «مدنی»، مسلماً تحت نظر ساواک آخوندها، متمرکز شوند! در چنین صورتی است که افراد خارج از این «تجمع» مجاز، نه تنها نویسنده نخواهند بود، که خونشان نیز «مباح» است.
البته ما میدانیم چرا آقای «قوچانی»، علیرغم تمایلات و خواستهای محفلیشان، در تهران یک «کانون نویسندگان خودی» باز نمیکنند! همان کاری که با «حقوقبشر» و «انجمنهای دانشگاهی»، «کانون مهندسین» و ... صورت داده شد! اگر چنین «کانونی» پا نمیگیرد، به این دلیل است که، مستقر کردن ریزهخواران سرداراکبر و نانخورهای «مقام معظم» در چنین «محفلی»، از نظر سیاسی و حتی «فرهنگی» فردائی نخواهد داشت. این نوع «کانون اسلامی»، اگر هم پای بگیرد، قبل از آنکه منشورش قرائت شود، درش تخته خواهد شد. به همین دلیل است که چشمان «شهلای» آقای قوچانی، به «این طرف آب» خیره مانده، تا با استفاده از همراهی عناصر مرتجع و حکومتیها در کانون «این طرف آب»، زمینهساز فروپاشی تمامی آن، و نهایت امر به ارزش گذاردن اصل «قلمبهمزدی» در زبان فارسی شوند. به صراحت بگوئیم، نویسندگان ایرانی، هر چند بسیار قلیل و شاید بسیار غیرفعال، میتوانند صدها محفل و کانون مدنی داشته باشند. برخورداری از کانون و محفل، یک حق مسلم برای همه است! و برخورد «فراگیر»، که از جانب محافل فاشیستی در مورد افراد و گروهها اعمال میشود، اگر غرض و مرضی در کار نیست، چرا میباید تا به این حد از جانب ما ایرانیان، و خصوصاً آنان که خود را صاحب قلم و «آزادیخواه» مینامند، بیجواب بماند؟
امروز به صراحت میبیینم که حاکمیت اسلامی، پس از 29 سال تحمیل جو سکوت و وحشت بر جامعة ایران، چگونه برای سر هم بندی کردن یک «کانون نویسندگان» و قرار دادن فعالیتهای فرهنگی، زیر نگین انگشتری «مقام معظم»، از طریق پادوهای تهرانی و لندنی خود در پی فروپاشاندن تشکلهای مختلف ایرانیان بر آمده. اینکه «کانون» اصولاً بود و نبودش به چه کار میآید، و تجمع یک گروه «غیرفعال» در این محفل چه نقشی در پیشبرد فرهنگ جامعه میتواند بازی کند، یک مسئله است، اینکه همین کانون با بهرهگیری از تبلیغات وسیع حکومت اسلامی، تبدیل به گاوشیرده ولایت فقیه شود، مسلماً مسئلة دیگری خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر