۱۰/۲۸/۱۳۸۶

تا کجا ...



دیروز شانزدهم ماه ژانویه، سالگرد دومین «خروج» سیاسی محمدرضا پهلوی از کشور ایران بود؛ «خروجی» اینبار بی‌بازگشت! در نگاهی دوباره به این رخداد ویژه، مسلماً دفتر خاطرات در برابر چشمان‌مان ورق خواهد خورد، یادواره‌های دورانی که در ایران زیستیم و جوانی‌هائی که در این کشور سپری شد؛ و زخم سال‌های غربت و تبعید! انسان در چنین شرایطی از عینیت بسیار فاصله می‌گیرد، کیست که بتواند با «زندگانی» خود و هزاران خاطرة خوش و ناخوش، «از دور» و با «فاصله» برخورد کند؟

سقوط سلطنت پهلوی را، رسانه‌ها سال‌هاست، نتیجة استبداد سیاسی و فساد اداری حاکم بر کشور «تحلیل» کرده‌اند؛ با این وجود، «تاریخ» با بسیار «مستبدان» دیگر رفتاری متفاوت داشته! ولی دلایل این «سقوط» هر چه بود، بحث «استبداد سیاسی» و «فساد ساختاری»، بحثی است که هنوز از اهمیت برخوردار است، و شاید راهگشای بن‌بست‌های متعدد امروز کشور نیز باشد.

بر دوران محمدرضا پهلوی، از نخستین روزهائی که پس از شهریور1320، و در عنفوان جوانی، به پادشاهی رسید، مرده‌ریگ حاکمیت استبدادی سایة سنگین خود را فرو افکنده بود. استبدادی با دو ویژگی اساسی: نخست استبدادی برخاسته از تاریخچة حاکمیت در جامعة ایران که هیچگاه با افکار عمومی و پدیده‌ای به نام «شهروند» نتوانست خود را هماهنگ کند، و در مرحلة دیگر، «استبداد» در مقام مرده‌ریگ نظام «میرپنجی»؛ بازتاب تبعات کودتای اسفندماه 1299، و حمایت‌ محافل مختلف استعماری، جهت پیشگیری از گسترش آنچه لندن و پاریس، آنروزها «ویروس بلشویسم» یا «خطر سرخ» می‌خواندند! ولی نهایت امر، بر دفتر زندگانی پهلوی دوم، برگ نوینی از استبداد نیز افزوده شد، و اینبار به مسئولیت شخص وی! پایه‌ریزی پلیس سیاسی، یا آنچه در فرهنگ سرکوب سیاسی و تشکیلاتی کشور ایران به اختصار «ساواک» می‌خوانیم!

اگر در دو مورد نخست، محمدرضا پهلوی شخصاً نقشی نداشت، و دست روزگار وی را بر این امواج نشانده بود، مورخان در نگارش تاریخچة دوران پهلوی دوم، سازماندهی «ساواک» و پلیس سیاسی را، مسئولیت مستقیم شخص وی عنوان خواهند کرد. در عمل، پس از حوادث 28 مرداد، و در ماه مه 1956، «ساواک»، فرزند خلف کودتا، رسماً چشم به جهان گشود! ولی شاید تأسیس تشکیلاتی به نام «ساواک»، در حکومت پهلوی بازتاب یک نیاز اجتماعی نیز بوده: سرکوب جامعه، در ساختاری که بازیگران کودتا «تعریف» کرده بودند، دیگر به شیوه‌ای عریان و از آن ایلاتی‌ها، یا همان برخوردهای سنتی «شهربانی‌چی‌های» پهلوی اول، امکانپذیر نبود. اینجاست که، در کمال تعجب، شاهدیم کشور ایران، علیرغم سرکوب‌های سیاسی پیگیر، صرفاً به حکم آنچه مورخان «جبر تاریخ» خواهند خواند، پس از کودتای 28 مرداد، پای در مراحل پیچیده‌تری از روابط اجتماعی ‌می‌گذارد!

ولی این «تحول»، هر چند گزینش واژه در توضیح رخداد «گزافه» بنماید، بعدها دامنگیر حکومت اسلامی نیز ‌شد. شاهد بودیم که، تحمیل «سکوت» بر کلام «شهرنشینان»، یعنی آنچه ساواک پس از کودتا، در طرفه‌العینی به انجام آن «نائل» آمد، پس از غائلة استعماری 22 بهمن، دیگر امکانپذیر نشد! از همین رو «سکوت» شهرنشینان در شرایط کودتای 28 مرداد را، حکومت اسلامی با «غوغا سالاری» اوباش خود جایگزین کرد! ولی شواهد نشان می‌دهد که، این «غوغا سالاری» نیز بدون آنکه پایه‌گذاران‌اش بخواهند، ابعاد نوینی در روابط اجتماعی ما ایرانیان گشوده.

ابعادی که مسلماً ملت ایران در گام‌های بعدی، «بازتاب‌های» آنرا به چشم خواهند دید. آنروز، زمانی آغاز خواهد شد که ایرانی، کودتای 22 بهمن را، به «نام» بخواند، و آزاد از پنجة فراگیر تبلیغات کرکنندة عوامل استعمار، در بزنگاهی تاریخی، «توطئة محافل» را دیگر «انقلاب اسلامی» نداند. آنروز، مسلماً «آغاز» دیگری خواهد بود بر «آزادی» کلام، و شاید «قلم» ملت ایران!

امروز در نگاهی دوباره به «شانزدهم ژانویه»، برگی از تاریخ یک ملت را می‌بینیم که به آرامی «ورق» می‌خورد. اما نه در مسیری که «بازیگران» فرضی رخدادها می‌پنداشتند، در مسیری پر رمز و راز! آن‌ها که در این روز، سوار بر کامیون‌های بزرگ در خیابان‌های شهر «شادی» می‌کردند؛ آن‌ها که در میانة میدان‌ها، عکس «شاه» از هزارتومانی‌ها می‌بریدند و به عابران «نشان» می‌دادند؛ آن‌ها که برای نخستین بار در «شادی» آنچه، در انزوای ذهنیت خود «توده‌ها» خوانده بودند، «شرکت» می‌کردند، و مست از بادة پیروزی، نسخه‌های «مانیفست» در «محلات» پخش می‌کردند، تا آغازگر «آزادی» همگان باشند؛ و حتی، آخوندهائی که به عیان دستپاچه از وحشت «مطالبات» توده‌ها، «بسم‌الله، بسم‌الله» گویان چون زنان دامان عبای‌شان می‌گرفتند و مرتب بالا و پائین می‌رفتند؛ و حتی ساواکی‌هائی که به خانة اقوام و دوستان‌ پناه می‌بردند، ... کدامیک این روزها را پیش‌بینی می‌کرد؟ آری، در شانزدهم ماه ژانویة آن سال، تاریخ ایران «ورق» خورده بود، نه آن‌سان که بسیاری از ایرانیان می‌پنداشتند؛ که استعمار، فریبی است هزار چهره!‌

با نگاهی دوباره به این روز پرمخاطره و سراسر خاطره، به یاد سخنان یک افسر ارتش «پیروزمند» ویتنام شمالی می‌افتم که سال‌ها پیش، در شهر پاریس می‌گفت: «دفتر پیروزی ملت‌ها در مصاف با استعمار یک شبه نوشته نمی‌شود!» و امروز با مرور تصاویری که رسانه‌ها، به مناسبت این رخداد بر خطوط اینترنت پراکنده‌اند، آوائی در گوشم زمزمه می‌کند:

تا کجا می‌برد این نقش به دیوار مرا
تا بدانجا که فرو ماند چشم از دیدن و لب نیز ز گفتار مرا



هیچ نظری موجود نیست: