
شاید در میان احزاب و گروههائی که طی یکصد سال اخیر در بطن روابط سیاسی کشور به صورتی فعال حضور داشتهاند، داستان حزب توده از همه «شنیدنیتر» باشد. میگوئیم «شنیدنی»، چرا که این حزب، از قضای روزگار، و بر اساس آنچه سعی در تفهیم به طرفداران و هواداران خود داشته، تشکیلاتی است «مارکسیست لنینیست»! به عبارت دیگر، این حزب در چارچوب تفکر لنینیستی، قاعدتاً نمیبایست برای دیگر مواضع سیاسی احترامی قائل باشد؛ در واقع، این «حزب»، در چارچوب تفکر «سوسیالیسم علمی» خود، موجودیت تشکیلات مخالف را میباید نوعی «بیحرمتی» به شخصیت «انسانی» تلقی کند! آنچه در اینجا عنوان میکنیم، به هیچ عنوان «شعبده» نیست، برنهادهای است برخاسته از نظریات سیاسی شخص «لنین»!
با این وجود، طی همین یکصدسال، شاهدیم که تمامی محافل و افرادی که به نحوی از انحاء همکاران تحرکهای سیاسی «تودهایها» بودهاند، و در تاریخچة «مبارزات» این تشکیلات، نام آنان را میتوان از حرف «الف» تا «ی» ذکر کرد، همگی یا اعضای وابسته به گروههای فاشیست و دستراستیهائی افراطیاند، و یا از جمله تشکیلاتی بودهاند که موجودیتشان را از طریق زدن «نعلوارونه»، با «چپنمائی» به جامعة ایران تحمیل کردهاند. از آنجا که «آغاز» شکلگیری هر جنبش سیاسی به معنای واقعی کلمه، مفاهیمی عمیق در خود پنهان دارد، میباید کمی به گذشتة حزب توده بپردازیم. در واقع، علیرغم حضور فعال افرادی چون «تقی ارانی» ـ وی در سال 1318 در زندان رضامیرپنج به قتل رسید ـ و «ایرج اسکندری» در دورة پهلوی اول، حزب تودة ایران علاقة وافری دارد که «موجودیت» تفکر سیاسی و حضور «مارکسیسم لنینیسم» در سطوح مختلف «عقیدتی ـ فلسفی» در کشور ایران را به شهریور 1320 وصل کند! این سئوال مطرح میشود که، آیا ایرانیان به دلیل این برخورد ویژة «سیاسی»، که تا به این اندازه مورد علاقة حزب توده است، میباید فراموش کنند که «سلیمان میرزا اسکندری»، از همکاران نزدیک ارانی، که خود یکی از بنیانگذاران حزب دمکرات و بعدها حزب توده شد، در کابینة فردی چون «میرپنج» وزیر فرهنگ بوده؟ آنهم در اوج حاکمیت استعمار انگلیس در تهران؟ رابطة «رضامیرپنج» با «اسکندریها» را در کدام مجلد تاریخ معاصر «چپنمائی» این کشور میباید جستجو کرد؟
در ثانی برای افرادی که به بررسی تحلیلی مسائل سیاسی کشور ایران علاقمنداند، این سئوال پیش میآید که چرا حزب توده تا به این اندازه تاریخچة خود را از شهریورماه 1320 متأثر میبیند؟ مگر نه این است که در این تاریخ «رضامیرپنج» کشور را ترک کرد، و یک حکومت دستنشاندة انگلیسی از طریق سفارتخانة این کشور در تهران، و با همکاری افرادی چون «فروغی» و «انتظام» بر کشور حاکم شد؟ آیا ما ایرانیان نمیباید این تمایل را نشانهای مبنی بر این امر بدانیم که «سوسیالیسم علمی» وابسته به کرملین علاقمند است، موجودیت روابط میان مسکو و تهران را طی حاکمیت دژخیمانانة «شهربانیچیهای» پهلوی اول «پنهان» نگاه دارد؟ سئوال دیگر این است که، چرا حزب توده فعالیت «رفقا» را، طی حاکمیت «رضامیرپنج» پنهان میکند؟
ولی با این وجود، دست و دلبازی حزب توده، در ارائة تاریخچة خط مشیهای سیاسیای که این حزب پس از شهریور 20 اتخاذ کرده، به هیچ عنوان جهت مشخص کردن حضور اعضای این حزب در مقامهای کابینة استعماری و «انگلیسی ـ آمریکائی» قوامسلطنه کفایت نمیکند. ولی خوب، «نوشداروی» جنگ سرد حلال بسیار مشکلات میشود، و پس از آنکه به جرم ساختگی «سوءقصد» به جان «اعلیحضرت»، حزب توده را به درخواست مستقیم سفارت انگلیس «غیرقانونی» اعلام میکنند، «مشکلات» تاریخسازی و «قصهبافیهای» تودهایهای محترم، به صورتی کاملاً جادوئی «حل» میشود! در این راستا، دیگر این حزب، «مارکسیست لنینیست» است، «مو لای درز آن» نمیرود؛ و طرفدار کارگران و دشمن سرمایهداری جهانی است! ولی از آنجا که «دنیا دار مکافات است»، بار دیگر، مشکلات «تاریخسازی» حزب توده، با بحران مصدق آغاز میشود. اینبار، یک درباری با سابقه ـ مصدقالسلطنه ـ که هم نمایندة مجلس شورای ملی بوده، هم وزیر، و هم «والی»، طی یک بحران عظیم که نتیجة سیاستهای مالی و عملکردهای شرکتهای نفتی غربی است، و از قضای روزگار درست در «بزنگاه» تمدید قرارداد 25 سالة فروش نفت از «مادر دهر» زاده میشود، برای رفقای «تاریخنویس» ایجاد دردسر میکند؛ و شاهدیم که امروز، پس از گذشت نزدیک به 6 دهه، مواضع «حزب» تودة ایران، در مورد بحران مصدق، شخص مصدق، و تحولی که بر آن عنوان «ملیشدن» نفت گذاشتند، در سایهای از ابهام باقی مانده! در واقع، از دید حزب توده، مواضع و سیاستهای مصدق تماماً بستگی به «تاریخی» چاپ مقالات و بررسیها دارد: مصدق از موضع یک «سازشکار ضدملی»، تا یک «قهرمان مبارزه با استعمار»، طی 25 سالی که دولت نظامیان و کودتاچیان آمریکائی 28 مردادماه 1332، بر سرنوشت کشور حاکماند، مرتباً تغییر موضع میدهد! یک روز مصدق «خلق را مسلح نکرد»، و روز دیگر «مصدق سازشکار نبود!» و ...
ولی مشکل عمدة حزب تودة ایران در بطن تاریخچة فعالیتهای سیاسی این تشکیلات، باز هم از قبل یک کودتای جانانه ـ کودتای 28 مردادماه ـ حل میشود؛ جان تازهای در کالبد «تاریخنگاری» حزبی میدمدند؛ حزب توده به همان ادعاهای سابق سیاسی خود و به نقطة پیشین، در سالهای پیش از بحران مصدق باز میگردد! و در همانجا «خیمه» میزند، تا به بلوای 22 بهمن برسیم. طی این بلوا است که دیگر دوران صحنهسازیهای حزب توده به مراحل آخرین خود نزدیک شده، چرا که این تشکیلات در کنار مشتی آخوند، از برقراری حکومت اسلامی در کشور ایران «حمایت» میکند؛ به قانون اساسی حکومتی رأی مثبت میدهد که اصل حاکمیت را بر پایة «وحی» متکی میداند! و به عبارت بهتر، نه تنها تمامی ادبیات «بولشویسم» را با اینکار به سخره و مضحکه میکشاند، که تمامی مبارزات طبقات فرودست اجتماعی را در سطح جهانی، از نوشتار گرفته تا جنگ و گریزهای خیابانی، در قاموس خود همتراز «مزخرفات» تعریف میکند! موضعگیری این حزب، در این برهه از تاریخ کشور، از دو حال خارج نیست: یا اینان واقعاً معتقد بودهاند که با تکیه بر «مواضع ضدامپریالیستی» مشتی «آخوند» میتوانند به «سوسیالیسم علمی» مورد نظرشان دست یابند، یا خود را برای یک کودتای درون حکومتی آماده میکردهاند! و از آنجا که «شق» نخست ـ علیرغم بیانات اخیر کرکس رفسنجان در مورد «بیگناهی» حزب توده و نبود برنامة کودتا در دستورکار اینان ـ مسخرهتر از آن است که حتی مورد بررسی قرار گیرد، بالاجبار باید شق دوم را برگزید.
در واقع، پس از غائلة 22 بهمن، حزب تودة ایران تحت عنوان حمایت از «انقلاب»، با به کارگیری یک سیاست نفوذی، و تحت حمایت و پوشش اطلاعاتی اتحادجماهیر شوروی، یک ابر قدرت بیگانه، پای در مرحلة برنامهریزی یک «کودتای نظامی» به نفع همسایة شمالی در کشور ایران میگذارد. و نام چنین سیاستی، در ساختار یک حزب «مارکسیست لنینیستی»، حمایت از «مبارزات کارگری» است!
گابریل کولکو در مقالات بسیاری سخن از فاشیسم و بولشویسم به میان آورده، در اینجا قصد بازگوئی تمامی آنچه عنوان شده در میان نیست؛ ولی کولکو در مقام یک مورخ برجسته و وابسته به نیروهای چپ، معتقد است که، «فاشیسم و بولشویسم نه تنها دو روی یک سکه، که هر دو انحرافی در بشریتاند!» و این تعریف در برخورد با موضعگیریهای «موسمی» حزب تودة ایران کاملاً توجیه پذیر میشود. چرا که طی سالهای درازی که از موجودیت این تشکیلات میگذرد، هیچگاه این حزب را دست در دست «آزادیخواهان»، «استقلالطلبان»، از جان گذشتگان و فرهیختگان کشور نمییابیم؛ این حزب همیشه عصای دست فاشیسم بوده، چه در دوران رضامیرپنج، چه در عهد پهلوی دوم، و چه در بلوای 22 بهمن!
امروز با فروپاشی اتحادشوروی، ملت ایران از فرصتی تاریخی برخوردار میشود؛ سکوت مرگباری که سالهای سال بر مرزهای شمالی ایران زمین، میان ملتهای قفقاز، آسیای مرکزی، روسیه و ایرانیان جدائی انداخته بود، با از میان رفتن جهان پوسیدة «جنگسرد» به پایان خود میرسد. آمریکا در شرایط امروز، همانطور که شاهدیم، دیگر قادر نخواهد بود با تکیه بر «وحشت از کمونیسم» بسیج عمومی در منطقه به راه بیاندازد؛ روابط میان ملتها پس از گذشت 80 سال، از تیرگیها فاصله خواهد گرفت، و این ملتها فرصت خواهند یافت تا در هزارة سوم میلادی به شناخت یکدیگر نائل آیند. طی تاریخ بشر، چنین فرصتهائی در هر گذرگاه حاصل نشده، و میباید ارزش چنین دقایقی را به درستی دریافت. ولی در چنین گذرگاه سرنوشتسازی، ایادی حزب تودة ایران، تحت عنوان «فدائیان خلق (شاخة اکثریت)»، گردهمائی خود را با پیام داریوش همایون، آغاز میکنند، و چند روز بعد، «برادر بزرگتر»: حزب توده نیز، جهت «توجیه» این موضعگیری، به خود زحمت روا داشته، چند جملهای در تقدیر از مواضع «اکثریتیها» در «راه توده» قلمی میکند!
بازخوانی این مقالة چند سطری را که «راهتوده»، فدای راه «فدائیان اکثریت» کرده، به عهدة خوانندگان میگذاریم! هر چند که برخی «عبارات» آن در چارچوب یک بررسی سیاسی از اهمیت برخوردار میشود. مطلب «راهتوده» به قول نویسنده با «دو نگاه» به پیام یک کارمند سابقهدار ساواک به کنگرة «فدائیان اکثریت» نظر میکند، و نویسنده میگوید، نگاه اول:
«[...] سوابق دوران ملی شدن نفت همایون، دوران حکومت شاه و قد و بالا، کوتاهی و بلندی پا و نقش او در روزنامه آیندگان و یا نامه ای است که با امضای "رشیدی مطلق" [...] بنام او ثبت است.»
و سریعاً اعلام میدارد که اینگونه مسائل «شخصی» است، و نمیتواند در برخوردی سیاسی مورد بررسی قرار گیرد! به عبارت سادهتر حضور این فرد در تشکیلات «پیراهن مشکیهای» دورة مصدق، پایهگذاری روزینامهای به نام «آیندگان» که حتی در حکومت پهلوی نیز «ارگان اسرائیل» نام داشت، و آن نامة کذائی که ساواک و عواملش با تکیه بر ترهات و مزخرفاتش کشور را به آتش کشاندند، از نظر «حزب توده»، همان است که بلندی و کوتاهی پای آقای همایون! اگر میگوئیم این «تشکیلات»، اصولاً کاری با مسائل ملت ایران ندارد، در همین خلاصه به اثبات میرسد. از چنین برخورد «رفیقانهای» نتیجه میگیریم که، چوب «سومکا»، توی سر تودهایها نمیخورد. و برای همین است که حال، با اینهمه «دست و دل بازی» با این مسئله برخورد میکنند. بله، «چوب» را بقیه میخوردند! تا آقایان تودهایها، هم از ملت ایران «طلبکار» بشوند، و هم به جان مصدقالسلطنه ـ اشرافزادة عهد قجر ـ مرتب غر بزنند که، «چرا انقلاب کارگری نمیکنی!» و بالاتر از همه، چنین «طرز برخورد» مضحکی، از جانب «حزبی» اتخاذ شده، که برای خود یک «تاریخچة» مبارزاتی 80 ساله هم درست کرده! نویسندة مطلب «حزبی» چنین ادامه میدهد:
« نگاه دوم که ما روی آن انگشت می گذاریم آن فضای سیاسی و سمت گیری رویدادهای ایران و منطقه است که داریوش همایون را به سازمان اکثریت و سازمان مذکور را به مشروطه خواهان نزدیک کرده است.»
بله، همانطور که شاهدیم، حزب توده «انگشت» مبارک را روی «فضای سیاسی» میگذارد! ولی، هر چند در ادامه، «توضیحاتی» در اینمورد ارایة میکند، مقصود نهائیاش را از «فضای» سیاسی معلوم نمیکند، چرا که در واقع، سر خواننده را «شیره» میمالد. اینکه فردی با چنین سوابق «فاشیستی»، و یک سازمان «چپافراطی»، هر دو با «حفظ» گرایشات سیاسیشان به یکدیگر «نزدیک» شدهاند، در نظر رهبران این «حزب» باسابقه، «سمتگیری رویدادهای ایران و منطقه» معنا گرفته!
نویسندة دانشمند در ادامه میگوید:
«[حکومت اسلامی] توان بازگشت از مسیری که رفته [...] را ندارد. آنها [فدائیان اکثریت] با آنکه نمیگویند، اما روی فشار سیاسی، اقتصادی و نظامی امریکا نیز محاسبه کرده اند [...] حال که باد در پرچم نیروی خارجی برای تحمیل دگرگونی و حتی سقوط جمهوری اسلامی است، چرا نباید[...] همکاری کرد و حتی در یک جبهه قرار گرفت که پشتش به آن قدرت خارجی گرم است؟»
از این جملات گهربار دو نتیجه میگیریم: نخست آنکه آمریکا «قصد» سرنگونی حکومت اسلامی را دارد! دوم آنکه، پشت آقای همایون به حمایت خارجی «گرم» است! ولی همین چند روز پیش در کنفرانس امنیتی مونیخ، از زبان پوتین، روابط نزدیک دفاعی میان حکومت اسلامی و آمریکا علناً از طریق تریبونهای رسمی عنوان شد! این روابط نزدیک امنیتی و نظامی حتماً از طرف «حزب توده» دلیلی است بر مدعایش! در ثانی، چرا حزب توده به مردم ایران نمیگوید که برخورداری «فرضی» داریوش همایون از حمایت غرب را از کدام مجرا دریافت کرده؟ مگر همة ساواکیهای فراری از حمایت غرب برخوردارند؟ تفاوت این یک با دیگران چیست؟ این تفاوت را چرا با مردمی که خود را «حامیان» آنان معرفی میکنید در میان نمیگذارید؟ و نهایت امر اگر تمامی «فرضهای» مطرح شده در این مقاله را نیز قبول کنیم، «حال که باد در پرچم نیروی خارجی» افتاده، باید با این «نیرو» همکاری کرد؟ کار و فعالیت اصلی شما چیست، همکاری با «باد»؟ با میرپنج همکاری کردید، با قوامسلطنه همکاری کردید، با مصدقالسلطنه همکاری کردید، با کودتای 28 مرداد همکاری کردید، با آخوندها 28 سال است همکاری میکنید؛ یک سئوال باقی مانده: «کی قرار است با "مردم" ایران همکاری کنید؟» و نویسنده حتماً در جواب همین سئوال است که اضافه میکند:
«با امری سیاسی، باید سیاسی برخورد کرد، گرچه با آن مخالف و یا موافق بود. درعین حال که باید پایبند احترام به مسائل درونی هر حزب و سازمان سیاسی از راست تا چپ بود.
برای بیان این دیدگاه، نیازی به صغرا و کبرا[...] نیست، که نه لازم است و نه مردم حوصله خواندن آن را دارند.»
میبینیم که نسخة نهائی را دادند به دست «مردم»! همان مردمی که گویا قرار است از منافعشان «حمایت» هم بشود! «با سیاست» سیاسی برخورد میکنیم، چه موافق باشیم و چه مخالف! هر کس معنای این جمله را «کشف» کرد، اسکار بهترین کاشف رمز را دریافت خواهد داشت! در واقع، نویسندة محترم حزب «توده» گویا «کار» دارند، و باید بروند دنبال کارشان، و میخواهند سروته قضیه را هم بیاورند، در نتیجه به حرافی افتادهاند؛ و همزمان به مسائل «درونی هر حزب هم از راست تا چپ احترام میگذارند!» اینهم باید کار همان «باد» باشد، که «لنینیسم» و «احترامسلطنه» را تا به این حد به هم نزدیک کرده! و در آخر، همانطور که نویسنده آفتابه را پر میکند، میافزاید: «مردم حوصلة خواندن اینها را ندارند!»
از شما چه پنهان! مردم خیلی هم حوصلة خواندن دارند، و اگر این حکومت استیجاری سانسور مطبوعات را حذف کند، اولین قربانیان این عمل خیر، همان نشریات «رسمی» و امثال «راه توده» خواهند بود که فکر میکنند، «مردم حوصلة خواندن ندارند!» مردم برای آنکه بدانند سرنوشت مملکت به چه سوی میرود، به زعم نویسندة محترم، «حوصله خواندن ندارند!» این یعنی، مردم را به هیچ گرفتن، و این عمل یکی از خصوصیات «فاشیسم» است. اگر میگوئیم «حزب توده» عصای دست فاشیسم بوده، و امروز هم در همین نقش ظاهر شده، «آفتاب آمد دلیل آفتاب!»
در واقع، کار ملت ایران با این «حزب» و این «دفتر» سر آمده. و در شرایطی که ارتباطات، هر لحظه گسترش مییابد، حزبی که رسماً اعلام میکند، «مردم حوصلة خواندن اینها را ندارند»، جائی در صحنة سیاست کشور نخواهد داشت. و از قضای روزگار آنچه امثال همایون و حزب توده را در یک دکان جمع کرده، بر خلاف ادعاهای نویسنده، نه وجود «بادهای» مناسب، که «نبود» همین بادها است. آمریکا گورش را گم خواهد کرد، و با رفتن یانکیهای جنایتکار، دیگر دلیلی بر وجود امثال حزبتوده نیز نخواهد بود. مگر بالاتر نگفتیم که «بلشویسم» و «فاشیسم» دو روی یک سکهاند؟ اینجاست که دنبالیچة همایون برای بعضیها «سرنوشت» ساز شده، چرا که فکر میکنند، با چسبیدن به عمله اکرة آمریکا، از طوفان بزرگ سیاسیای که «مردهریگ» نفرت انگیز جنگ سرد را در منطقه به باد خواهد داد، جان سالم به در خواهند برد. ولی چه بگوئیم که، «آب در هاون میکوبند!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر