
امروز «کاشف» به عمل آمد که دولت احمدینژاد، به قول بیبیسی، «از قبول قطعنامة شورای امنيت رسماً سرپيچی میکند!» اینکه این دولت سر و تهاش «چیست» که از قبول یک «قطعنامه» سرپیچی کند، آنهم «رسماً»، بماند! فعلاً این امر مورد بحث نیست؛ ولی قبول بفرمائید که، کسانی که این جملة «اعجازآور» را در سایت خبررسانی علیاحضرت ملکة انگلستان ـ بیبیسی ـ درست همانجائی چاپ کردهاند، که دو روز پیش «جزئیات» حملات هوائی ارتش آمریکا به مناطق نظامی و استراتژیک ایران را «چاپ» کرده بودند. و در فردای همان روز، مجبور شدند سخنان آقای بلر ـ یعنی در واقع آنچه هنوز از آنتونی بلر، نخست وزیر فعلی انگلستان باقی مانده ـ در رد هر گونه «گزینة نظامی» بر علیه ایران را همانجا بگذارند! و قبل از آنهم، در چند سطر بالاتر، تهدیدات رسمی وزارت دفاع آمریکا را بر علیة تمامی کسانی چاپ کنند، که به شایعهپراکنی پیرامون «حملة نظامی» به ایران «دامن» میزنند، و از طرف وزارت دفاع آمریکا چند تا دشنام «دیپلماتیک» هم نثار این افراد بکنند، و نهایت امر، آنان را «دشمنان» آمریکا بنامند، حتماً میدانند چه میکنند!
ما مردم مملکت ایران، که شاهد این صحنهسازیهای تأسفآور هستیم، چه سئوالی میتوانیم مطرح کنیم؟ آیا میتوان پرسید، «قضیه از چه قرار است، و راست و حسینی کسی به ما بگوید چه خبر است؟» مسلماً خیر! اینجاست که کار را میباید با تکیه بر پیشینههای تاریخی صورت داد. چرا که فکر میکنم، «قضیة» پیچیدهای اصلاً در کار نباشد! دولتهای آمریکا، انگلیس، روسیه و چین، در نقش پیشخدمتهای شرکتهای نفتی بینالملل ظاهر شدهاند، و از آنجا که «حاجآقانفتیها» ـ اربابان اصلی این دولتها ـ مشغول چک و چانهاند، مباشرانشان ـ پوتین، بوش، بلر و غیره ـ پشت در مذاکرات «یقهگیری» و «گیسکشی» به راه انداختهاند! دعوا بر سر این است که چگونه، با حفظ مراتب «اربابـ رعیتی»، در میان تمامی ملل «استعمارچی» دنیا، یکی از همان قراردادهای «دوستداشتنی» و «کوچولوی» 25 سالة فروش نفت در مورد ذخائر نفتی کشورمان تنظیم شود! و شاید اصل دعوا این باشد که این «حضرات» توافق کنند، کدام دارودسته، از خیل نوکران و غلامبچگان استعمار در ایران، میباید تحت عنوان «دولت»، این قرارداد «شیرین» را به مدت 25 سال، به ملت از همه جا بیخبر ایران همه روزه «حقنه» کند! فکر میکنم تصویر از این روشنتر امکانپذیر نباشد، آندسته از دوستانی که «قضیه» دستگیرشان نشد، میتوانند این پاراگراف را از نو بخوانند! خلاصه، آنقدر بخوانند تا بالاخره دستگیرشان شود!
البته ایران همیشه در چنین روز و روزگاری دست و پا نمیزد. آوردهاند که در روزگاران قدیم، آن وقتها که «رضامیرپنج» شاه شد، و نفت هم فقط مال انگلیس بود، روزی اعلیحضرت عالیمقام برای گردش تشریف بردند دم شطالعرب ـ البته این آبراه را بعداً اروند رود خواندند که یادمان نرود ما ایرانیان با اعراب در جنگایم! از قضای روزگار در هنگام گردش، چشم اعلیحضرت قدرقدرت میافتد به یکی از همان «لولهها» که نفت را میبرد راست توی یک کشتی انگلیسی. بله، گویا این لوله سر راه اعلیحضرت «سبز» شده بود و مقام باریتعالی هم آناً دستور دادند که، «پدرسوختهها! لوله را باز کنید، تا نفت بریزد توی آب!»
درباریان، سراسیمه از راه میرسند که، «قربان خاک پایتان شویم، این نفت مال انگلستان است، پدرمان را در میآورند!» اعلیحضرت هم که گویا هنوز نشئگی تریاک اعلای سناتوری از سرشان نپریده بود، از آن نگاههای «مخمور» تحویل جماعت داده، فریاد میزنند: «که نفت مال انگلستان است؟! نفت ما را مفت میبردند، ما میخواهیم نفتمان را بریزیم توی آب!» البته بعداً پشت پای اعلیحضرت «سر لوله» را آناً بستند! ولی، این حکایت که گویا در دورة پهلوی اول رخ داد، طی سالها، در دوران پهلوی دوم مرتباً تکرار میشد، و همچون «مکالمات افلاطون» از این حکایت، «نسخ» و «ترجمان» مختلف نیز در دست است؛ همگی دال بر «استقلال» ملت ایران، در برابر زورگویان و استعمارگران!
چه بگوئیم؟ امروز، سالروز 3 اسفندماه است! همانروزی که «میرپنج» اعلامیة معروف خود را به نام «امر میکنم!» چاپ کرد، و چسباند روی همة دیوارهای گلی در شهر تهران آنروز! از سنگلج، تا قلعهمرغی همة «رعایا» فهمیدند که روزی است «فرخنده»، و قرار است که ایران، از «انیران» پاک شده، «نوین» شود و سرفراز!
بله، این کودتا در واقع به دلیل عدم انعقاد قرارداد ننگین 1919 به وقوع پیوست. در سال 1919، گویا فردی به نام «وثوقالدوله» که برادر همان قوامسلطنة محمدرضا شاه است، پس از جنگ اول جهانی این قرارداد را میبرد به مجلس شورا جهت تصویب. و طبق این قرارداد، تمامی امکانات نظامی، تأسیساتی و اقتصادی کشور ایران قرار بود به دست ارتش انگلیس اداره شود. قضیه آنقدر «جالب» شد که حتی احمدشاه هم فرصت کرد و یک توک پا از حرمسرا بیرون آمده سر وصدائی هم به راه اندازد. خصوصاً که شایع کرده بودند، «وثوقالدوله» جهت بردن این قرارداد به مجلس چندصدهزار پوند از دولت علیة انگلیس رشوه هم گرفته! بله، مسئلة رشوه در میان بود، و مثل همیشه خون ملت مسلمان به جوش آمد.
آخوندها، بعد از غائلة 22 بهمن، هو و چو به راه انداختند که اگر قرارداد 1919 به تصویب نرسید، به خاطر «مجاهدات» مدرس بود! دروغ چرا! از آنجا که «تاریخنگاری» در مملکت ما «جرم» است، و ما هم مجرم نیستیم، راستش را بگوئیم، «نمیدانیم چه شد!» ولی این قرارداد «زیبارو» منعقد نشد! و اگر هم نشد، کودتای «میرپنج» جایش را گرفت، که شاید از قرارداد 1919 هم «شیرینتر» بود؛ حال ببینیم «مجاهدات» مدرس به کجا کشید!
وثوقالدوله، شاعر هم بود، و گویا جهت عقد این نوع قراردادها، پولهای هنگفتی طی «خدمات» ملی و میهنی دریافت میکرد، چرا که آخر عمر رفت به فرنگ و نوشت: «شهری و دیاری که دران همنفسی نیست ـ گر لندن و پاریس بود جز قفسی نیست!» طفلک وثوقالدوله آخر عمر در «قفس» افتاد! بله، به دنبال چنین صحنهسازیهائی بود که، فرمان «امر میکنم!» در سوم اسفندماه، در ذهن «رعیت» پیامی روشن پیدا کرد، به این معنا که دیگر کسی در این مملکت از این «غلطها» نخواهد کرد، دیگر کسی حق ندارد مملکت بفروشد! دیگر کسی حق ندارد از انگلیس پول بگیرد! و بعد هم وقتی «میرپنج» شاه شد، چنین شایع کردند که «اعلیحضرت» که در دورة قرارداد کذائی هنوز وزیر جنگ بودند، بعدها ایلچی فرستادند دنبال وثوقالدوله و یک «مقداری» از همان پولها را «پس» گرفتند! چرا که، مملکت «صاحب» دارد، انگلستان «صاحب» دارد، «صاحب» همه هم که میدانیم همان «خدا» است!
بله، در چنین روزی بود که انگلستان به ایرانیان «امر کرد!»، و پدران ما هم «قبولکردند»! باید ببینیم در شرایط «جهانیشدنها»، این «امرها» امروز چگونه صورت میگیرد؛ و خصوصاً اینکه ببینیم و شاهد باشیم که برخورد ملت ایران، با شرایطی که دقیقاً یکسان است، چه تفاوتی با آن روزها خواهد داشت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر